-
همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
سلام دوستان
نمیدونم از کجا شروع کنم.خیلی عصبی ام.
پدرم 6-7 سال پیش با خانمی رابطه داشت که ما فهمیدیم و با کلی التماس و گریه و زاری مادرم ، بابام مثلا اون خانم رو ول کرد.ولی گویا اون خانم اونقدر شیفته پدرم بود که فراموشش نکرد.تو این مدت ما و محصوصا مادرم خیلی عذاب کشیدیم.
دو سه ماه بود که باز بابام به مامانم کم محلیی میکرد و سر هر چیز خیلی بیخود قهر میکرد.مثلا همین دو ماه پیش سر یه مسئله پیش پا افتاده بابام با مامانم قهر کرد و جاشو جدا کرد و 2 ماه قهر بودن.
الان مامانم بهم زنگ زد و گفت بیا خونه ما کار مهمی باهات دارم.
وقتی رفتم دیدم مامانم خیلی ناراحته و بابام هم خونه نیست.
مامانم گفت بابام گفته من اون خانم رو خیلی دوست دارم و آرزومه که بهش برسم.تو سر راه منی.من میخوام اونو صیغه کنم.حالا میل خودته یه تصمیمی بگیر.یا برات به آپارتمان کوچیک میخرم برو اونجا زندگی کن . یا همینجا باش و تحمل کن و با من کاری نداشته باش من میرم پی آرزوم.
یه ماه هم وقت داری تصمیم بگیری
بچه ها به نظرتون چیکار کنیم؟؟؟مامانم نه حقوق داره و نه فامیل
ترو خدا زود جوابمو بدین حالم خیلی بده
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
به نظر من یه نفر تو فامیل بابات که قبولش داره رو واسطه کنید تا باهاش حرف بزنه،خود شماهام باهاش حرف بزنید بگید آبروتون میره،مگه بابات چند سالشه؟! تقصیر مامانت هم هست چرا این همه مدت تنهاش گذاشت تا کمبود محبت پیدا بکنه؟
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
بابام هیچکی رو تو فامیل فبول نداره.
55 سالشه.
مامانم میخواست آشتی کنه بابام محل نمیذاشت.بابام خرف هیچکی رو قبول نداره.منم نمیتونم باهاش خرف بزنم چون هم حالم خراب میشه!از نظر روخی به هم میریزم (8 ساله که همش از این ماجراها پیش میاد و دیگه خسته شدیم از التماس کردن)و ضمن اینکه بابام اجازه حرف نمیده و همیشه همه چی رو به نفع حودش تموم میکنه.از اون پدرایی نیست که به حرف ماها بها بده.
حالا من سئوالم اینه که مامان باید چیکار کنه؟ قبول کنه که سر پیری بره تنها زندگی کنه و دودستی زندگی شو به اون زن تقدیم کنه؟
مامانم 8 ساله که داره خفت و خاری تحمل میکنه .بابام سر هر بخث کوچیکی به مامانم میگفت به خاطر تو اونو ول کردم.باید از من ممنون باشی.
آیا زندگی پدر و مادرم فایده داره؟یعنی بازم تلاش کنیم؟؟
بابام میگه من تو دنیا فقط اون زنو میخوام
مامانم بهم میگه دیگه نمیتونم التماس کنم.خسته شدم اینقدر التماس کردم.دیگه نمیکشم.
ترو خدا همفکری کنین.من هیچکی رو ندارم که باهاش همفکری کنم .
اینم ببگم که بابام کلا آدم کم عاطفه ای هست.ما براش مهم نیستیم.
اون زنه به بابام گفته بود کی نمیذاره ما به هم برسیم؟کی سر راهمونه؟زنی؟بچههات؟دامادت ؟
بابام گفته بود بچه ها م و عروس دامادم مهم نیستن.فقط زنم سر راهمونه.
اون زنه واسه بابام یه سیم کارت و یه گوشی خریده که با اون با بابام حرف بزنه!!
حتی من میترسم زنه یه بلایی سر مامانم بیاره.:323:
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
سلام
متاسفانه از این موارد تو جامعه زیاده و شما اولین و آخرین نفری نیستید که با این مشکل مواجه شدید .
چون 8 سال زحمت کشیدید که خونتون از هم نپاشه و نتیجه نگرفتید فکر کنم جدا بشید بهتره . از پدرتون بخواهید یه خونه و یکم درآمد در اختیارتون بزاره و متاسفم که این مشکل براتون پیش اومده
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
مرسی.از بقیه دوستان هم میخوام نظرشون رو بگن.
میدونین چیه بابام حالی به حالیه.تو این 8 سال روزهای خوب هم داشتیم.ولی دلش جای دیگه بوده و بعد از 8 سال بازم رفت دنبال اون زن و چند ماهه مه دوباره تماس تلفنی دارن.
تروخدا برامون دعا کنید.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
من فکر می کنم که حالا که بدرتون در این امر مصره، نهایت سعی تون را بکنید که قضیه را حداقل از نظر مالی به نفع مادتون تموم کنید. اول آبارتمانی را که وعده داده به نام خودش براش بخره. بعد هم یک مقرری ماهانه براشون تعیین کنید. بعد که همه این کارها را کردید مهریه اش را درخواست کنید. درسته که مهریه های قدیمی حتی با تبدیل شدن به نرخ روز مبلغ زیادی نمی شه اما از هیچی بهتره. نذارید مادرتون زمان سالخوردګی چشمش دنبال بذل و بخشش داماد و عروس باشه و با اخم و تخم اونها یک لقمه نون بخوره. با سیاست و زرنګی حداقل مسایل مالیش را براش حل کنید. حالا که هوس چشم بدرت را کور کرده، بذار بره، وقتی اون زن همه چیش را بالا کشید و برش ګردوند، اونوقت مامانته که باید ناز کنه. اما احتمال همه چیز را بدهید. اون زن ممکنه مهریه عجیب و غریب طلب کنه، ممکنه اموال بدرت را به نام خودش بکنه و هزار تا ... حداقل سعی کنید برای مادرتون چیزی بګیرید، اګر شد برای خودتان هم.
ازدواج تو این سن احتمالا منفعتی بشتش خوابیده و همه چیز عشق نیست. اګر این بود که صیغه می کردند و باهم زندګی می کردند مثل هزاران نفر دیګه. بدرتون هم که ماشالله از کسی و چیزی ترس نداره و هشت ساله که وقیحانه داره کارش را می کنه.
موفق باشید.
منظورم این بود که سند آبارتمان به نام مادرتون باشه.
به رهن و اجاره و این حرفها راضی نشید. مادرتون را در به در نکنه!!
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
آندیاباران عزیز اول بگم که واقعا متاسف شدم اما با صحبت های رهایش موافقم... با توجه به توضیحاتی که راجب پدرتون گفتین بودنش با مادرتون زیر یه سقف فقط عذاب روحی مادرتون رو بیشتر میکنه... آدم تو این سن و با این شرایط روحی و اخلاقی که شما گفتین که حرف هیچکی رو قبول نداره پس بهتره رهاش کنید و بذارین به راه خودش ادامه بده... این وسط فقط به فکر مادرتون باشین و هواشو داشته باشین.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
ممنون دوستان .
دلم برای مامانم خیلی میسوزه.تمام عمرش زحمت کشید و حالا که زمان آرامشش هست این وضعیتش شده.
حالم خیلی بده.خیلی ناراحتم.آبرومون پیش همه میره.به شوهرم چی بگم.تازه شوهرم فکر میکنه بابام آدم خیلی خوبیه.آخه بابام خیلی با احترام باهاش رفتار میکنه.شوهرم فکر کنم اصلا باور نکنه.امروز به شوخی به شوهرم گفتم اگه بابام یهو زن بگیره و خانوادمون از هم بپاشه ، چیکار میکنی؟گفت بابات اونجور آدم نیست!!!
تو این یه سالی که من ازدواج کردم حیلی تلاش کردیم شوهرم هیچی متوجه نشه.
میترسم مامانم از غصه مریض بشه.
مامانم میگه من نمیتونم تحمل کنم بابا با یه زن دیگه باشه (مامانم حیلی به بابام خساس و عیرتی بود وفکرشو نمیکرد این بلا سرش بیاد .)
راستی اینم بگم که احساس میکنم خود بابام هم نمیدونه چیکار میخواد بکنه.همش به مامانم میگه فعلا به کسی نگو . یه ماه صبر کن.
از طرفی داره واسه اون زنه میمیره و میگه اون زنه هم چند بار برای بابام خودکشی کرده!!!
از طرفی هم احساس میکنم مامانم تو گلوش گیر کرده.
یعنی یه جورایی دوست داره مامانم سر زندگیش باشه و این زندگی فعلی از هم نپاشه که این باعث میشه آبروشم نره.از طرفی هم با اون زنه باشه و به عشقش برسه و مامانم باهاش کاری نداشته باشه.
راستی بابام گفته تا این لحظه حتی به زنه دست هم نزده و فقط در حد حرف بوده و با هم تو ماشین دور زذن.
انشالله خدا هر کی رو که زندگی کسی رو خراب میکنه از رو زمین بر داره
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آندیاباران
راستی اینم بگم که احساس میکنم خود بابام هم نمیدونه چیکار میخواد بکنه.همش به مامانم میگه فعلا به کسی نگو . یه ماه صبر کن.
از طرفی داره واسه اون زنه میمیره و میگه اون زنه هم چند بار برای بابام خودکشی کرده!!!
از طرفی هم احساس میکنم مامانم تو گلوش گیر کرده.
یعنی یه جورایی دوست داره مامانم سر زندگیش باشه و این زندگی فعلی از هم نپاشه که این باعث میشه آبروشم نره.از طرفی هم با اون زنه باشه و به عشقش برسه و مامانم باهاش کاری نداشته باشه.
راستی بابام گفته تا این لحظه حتی به زنه دست هم نزده و فقط در حد حرف بوده و با هم تو ماشین دور زذن.
انشالله خدا هر کی رو که زندگی کسی رو خراب میکنه از رو زمین بر داره
دوست عزیز
به نظر میرسه پدرتون در موقعیتی کاملاً احساسی قرار گرفته و با توجه به این اشارات شما ، دچار تعارض هم هست . در اینگونه شرایط مقابله مستقیم وی را بیشتر سوق می دهد ، لذا با تدبیر برخورد کردن مادرتون و به خصوص صبوریشان ، بهتر میشه به پدر کمک کرد .
به این نکات توجه کنید :
1 - این پیشآمد را یک مشکل مهم بدانید نه یک فاجعه
2 - به این توجه کنید و به مادرتون بگید که این مشکل فقط برای ایشون و خانواده شما نیست که اتفاق افتاده ، هستند کسانی دیگر که گرفتار این مسئله ها شده اند .
3 - شما فرزندان در رابطه بین مادر و پدر وارد نشوید و بهتره پدر نداند که شما مطلع شده اید .
4 - به مادر کمک کنید که با مهارت آموزی و تدبیر رفتار کند و با محبت و عاطفه و در عین حال محکم و با اعتماد به نفس با پدرتون صحبت کند ، و بیشتر از هرچیز نگرانی خود را معطوف به عواقب ناهنجاری که برای وی ( پدرتون ) دارد ابراز کند و نسبت به بی وفایی وی نیز عاشقانه و محکم گله مند باشد نه مظلومانه و یا خشن .
5 - این وضعیت و فاصله گرفتن پدر می تونه ریشه در رابطه کم کیفیت مادر و پدرتون داشته باشه ، به مادر کمک کنید که سردوربین را به طرف خود بگیرد و سهم خود را از اشتباهاتی که در رابطه با پدر داشته یافته و بپذیرد و در صدد اصلاح برآید ( یک نمونه از اشکالات می تونه حساسیت ها و تعصب و تجسس ایشان در کار پدر باشه و.... )
6 - مدتی پدرتان آن خانم را به خاطر مادرتون و خانواده رها کرده ، نشون دهنده این هست که هم پدر پتانسیل این که از این مشکل بیرون بیاد را داره و هم خانواده قابلیت این را که پیوند عاطفیش با پدر بتونه کارساز باشه را داراست ، پس شما هم بدون این که به روی پدر بیاورید که چیزی می دانید در کمال محبت و احترام با وی رفتار کنید و کانون خانواده را گرمتر کنید .
7 - جدایی آخرین راهکار است ، ( در صورتی که راه کارهای حل مسئله به سمت اصلاح و حفظ پیوند مؤثر نبود )که ابتدا نیازه مادر را کمک کنید خود را آماده کند هم از نظر روحی و شخصیتی و هم از نظر مالی و .....
امیدوارم با صبر و آرامش و نظر به مسئله به عنوان یک مشکل اما مهم از بغرنج دیدن اون بپرهیزید و با درایت با اون روبرو شوید و تلاشتان را در جهت نجات پدر از این موقعیت و نهایتاً حفظ کیان خانواده داشته باشید .
( پدرتان را متنفر نباشید ، با کمک به مادر پدر را یاری کنید که بر این مسئله فائق آید .... )
موفق باشید
.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
ممنون.یعنی به نظرتون بازن تلاش کنیم برای اینکه بابام اون زن رو ول کنه؟
آخه 8 سال پیش هم 2 سال تلاش کردیم تا ولش کرد .پدرمون در اومد.بابام اونو ول کرد ولی سیگار میکشید و مشروب میخورد از عشقش !!
شبا تو خواب حرف میزد و خیلی چیزای دیگه که همه مثل یه خاطره بد جلوی چشمام میان.
5 سال تخمل کرد ولی بازم رابطه رو از نو شروع کرد.یعنی بازم امیدی هست؟
آخه مامانم دیگه چجوری میتونه به بابام دلگرم باشه.با اون حرفهایی که بابام بهش زده.
درسته ممکنه مامانم هم تو زندگی مقصر باشه ولی نه به اون خد که این بلا سرش بیاد.بابام از مامانم کینه 30 ساله داره.تا میایم بابام رو راضی کنیم از 30 سال پیش حرف میزنه!!مثلا میگه فلان جا مشروب خوردم مامانت باهام دعوا کرد.فلان استکان رو خواستم ببرم سر کار مامانت گفت حیفه.وقتی هندونه میخورم مامانت میگه پیشدستی بذار زیر دستت انگار من بچه ام !!!!!
با فلان زن همکار خرف زدم مامانت باهام دعوا کرد(وقتی مامانم 18 ساله بود) و خلاصه هزار تای دیگه از اینجور موضوعات چرت و پرت رو وسط میکشه.
و چون اون زنه خیلی قربون صدقه بابام میره بابام هم باورش شده و همش میگه اون منو دوست داره شماها منو دوست ندارین.اون برام میمیره .منم براش تب میکنم.
مامانم زن ساده ای بود و اهل زبون بازی نبود متاسفانه.اون زن هی به بابام میگه تو یه فرشته ای زن و بچت قدرتو ندارن تو براشون حیفی.بابام هم شیر میشه!!
به بابام میگه من 100 سال هم بشه به پات میمونم.
حالا یه سوال دارم امروز تولد بابامه.براش کادو بخرم یا نه؟
مامانم که نمیخره چون بابام اصلا نحلش نمیذاره.8 سال پیش تو اون ماجراها کادو خریده بود بابام اصلا به چشمش نیومده بود.نمیدونم من چیکار کنم.ازش کینه دارم و دستم به کادو خریدن نمیره.کادو بخرم بگم مرسی که داری ما رو بی آبرو میکنی؟؟؟؟؟
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
معلومه که پدر از ناحیه مادر خلاء عاطفی داشته ، که حرفها و بیان عواطف از جانب اون خانم روی اون اثر گذاشته ، این که راحت بیانات اون خانم را میگه نشونه اینه که کودک درونش متأثر از نوازشهای اون خانم هست .
شما احترام و محبتتون را از پدر دریغ نکنید که در درجه اول وظیفه است و بعد از وظیفه ، خود همین برای پدر اتمام حجتی است در مقابل حرفهای اون خانم ( مبنی بر این که فرزندانت قدر ترا ندارند ) ، اتفاقاً چه بهتر مادرتون هم برای او هدیه بگیرد ، و به او نه از موضع ضعف که از موضع اعتماد به نفس و محبت تقدیم کند .
کاملاً پیداست عدم آگاهی و مهارت زندگی پدر و مادر شما را به این سمت کشونده ، حال با مهارت و آگاهی قدم برداشته شود اگر منفعت نداشته باشه ( که دارد و حدااقل منفعتش رضایت درونی و وجدان راحت برای مادر و شما فرزندان است ) ضرر نخواهد داشت . مادر را تقویت کنید که با پدر مهربان باشه ( و البته گله مندی ای عاشقانه )
سعی کنید مادر را نزد یک مشاور به طور حضوری ببرید تا مهارتهای لازم را بیاموزد و به کار ببندد شاید بتواند تعارض درون پدر را نسبت به عملکردش پررنگ تر کند و ان شاء الله که به نفع همسر و خانواده تعارضها را حل کند . حتی می توانید مادر را تشویق کنید که پدر را هم دعوت به رفتن نزد مشاور کند .
موفق باشید .
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
بنظر من ابتدا مادرتون پیشنهاد کنه که یک آپارتمان بنام خود مادرتون براش بخره.
بعد نظرات "فرشته مهربان" و "رهایش" را به موازات هم بکار ببرید. (نه کاملا به پدرتان امیدوار شوید و نه کاملا ناامید)
یک نظر هم خود من دارم؛ به نحوی با آن خانم آشنا شوید و بسته به شخصیتش با برانگیخته کردن احساساتش نسبت به مادرتان (زنها کلا احساساتی هستند) و یا تهدید کاری کنید که او خودش را از زندگی پدرتان بیرون بکشد و در صورت همکاری، پدرتان را نسبت بخودش سرد کند.
بگویید؛
که هیچ کس در سایه بدبخت کردن دیگری به خوشبختی نمی رسد.
عاشق متعلقات دیگران شدن گناه محض هست.
اصلا شاید با آشنایی با او و هم کلام شدن با او به نیت واقعی اش پی ببرید. بالاخره او هم انسان است و درک دارد. اگر هم نداشت تهدیدش کنید. البته چه بهتر که به اینجا نرسد.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
دوست عزیز اگه تهدیدش کنیم بابام پدرمونو در میاره.و اگه هم پیشش بریم مستقیم کف دست بابام میذاره.ضمن این که ما اصلا نمیشناسیمش.
نقل قول:
بنظر من ابتدا مادرتون پیشنهاد کنه که یک آپارتمان بنام خود مادرتون براش بخره.
بابام از این پولها نمیده.فقط در صورتی آپارتمان میخره که مامانم بخواد بره.
حتی مامانم میگه این خونه ای که الان توش هستیم رو به نام من کن من همینجا زندگی کنم بابام میگه نه این واست زیاده!!یه آپارتمان کوچیکتر
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
خوب مشکل شما اینه که اصلا نمی شناسیدش...
هرکاری سختی و زحمت داره. سعی کنید شناسایی اش کنید. اول از طریق خودتون یا یک آشنای معتمد، باهاش ارتباط برقرار کنید، ببینید چطور آدمی هست.
8 سال حرف این خانم تو زندگی شما بوده است و آنوقت غیر از پدرتان هیچکس او را نمی شناسد؟
شاید کلا زنی باشد که در مقابل مرد ضعیف باشد. آنگاه می توانید او را بوسیله مرد دیگری در وسوسه قرار دهید و بعد در زمان مناسب به پدرتان نشان دهید.
شاید هم کلا زن با شخصیتی باشد و پدرتان دروغهایی به او گفته و وابسته اش کرده است.
در وهله آخر تهدید و آنهم آبروریزی در محل کار یا زندگی آن مرد و حتی پدرتان. بالاتر از سیاهی که رنگی نیست.
بعد هم به هر روشی شده مادرتان تقاضای خانه بکند. حتی شده شرط طلاق را این بگذارد، بعد که موقع طلافق رسید بهانه بیاورد. جواب نامردی را با مردانگی نمی دهند.
اصلا همین شرط به نام زدن خانه، فکر پدرتان را مشغول مسائل مالی می کند و به شما وقت می دهد که آن زن را شناسایی کنید.
با یک وکیل هم مشورت کنید، علاوه بر مهریه فکر می کنم نصف اموال هم به مادرتان برسد. اصلا ببینید حق و حقوق مادرتان این وسط چی هست.
تمام راهها را بررسی کنید تا بتوانید بهترین راه را انتخاب کنید.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
یک نظر هم خود من دارم؛ به نحوی با آن خانم آشنا شوید و بسته به شخصیتش با برانگیخته کردن احساساتش نسبت به مادرتان (زنها کلا احساساتی هستند) و یا تهدید کاری کنید که او خودش را از زندگی پدرتان بیرون بکشد و در صورت همکاری، پدرتان را نسبت بخودش سرد کند.
بگویید؛
که هیچ کس در سایه بدبخت کردن دیگری به خوشبختی نمی رسد.
عاشق متعلقات دیگران شدن گناه محض هست.
اصلا شاید با آشنایی با او و هم کلام شدن با او به نیت واقعی اش پی ببرید. بالاخره او هم انسان است و درک دارد. اگر هم نداشت تهدیدش کنید. البته چه بهتر که به اینجا نرسد.
با سلام
متاسفانه اين دست اقدامات موثر واقع نمي شود
در فاز اول اگر بخواهيد به حال خانواده اتان مفيد باشيد، بايد بي طرف باشيد.
براي اين كار نبايد دست به قضاوت ارزشي بين اقدامات پدر يا مادرتان بكنيد.
نبايد شيفته يكي از طرفين و متنفر از يكي ديگر طرفين باشيد.
نبايد احساسات خودتون كه جريجه دار شده را وارد قضيه كنيد.
اگر واقعا نتوانيد بي خيال احساسات آسيب ديده خودتون بشويد، هيچ اقدامي نكنيد بيشتر به نفع خانواده خواهد بود.
در اين گونه موارد بهترين كار مشاوره تخصصي يكي يا دو طرف به صورت حضوري هست. وارد شدن فرزندان به حريم والديني معمولا تشكيل ائتلاف ها و مثلث هايي را مي دهد كه حل مشكل را سخت تر مي كند. لذا عدم دخالت مستقيم و رودرو شما بسيار مي تواند موثر تر باشد.
اما اگر مستقيما با اين احساسات وارد شويد، مشكل مادر و پدرتون حل نمي شود، بلكه شما هم دچار مشكل مي شويد.
الويت جهت تغيير وضعيت فعلي محدود كردن مشكل به خود والدين هست.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
اگر شرایط مالی پدرتان خوب باشد در این سن و سال صیغه کردن اون خانم دیگه مشکلی پیش نمی آورد. نگران مسائل مثل آبرو و این حرفها هم نباشید نه کار خلاف شرع می خواهد انجام بدهد نه خلاف قانون پس دلیلی ندارد شما احساس سرشکستگی بکنید. فقط به مادرتان محبت کنید و دلداریش بدید.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط blue sky
خوب مشکل شما اینه که اصلا نمی شناسیدش...
هرکاری سختی و زحمت داره. سعی کنید شناسایی اش کنید. اول از طریق خودتون یا یک آشنای معتمد، باهاش ارتباط برقرار کنید، ببینید چطور آدمی هست.
8 سال حرف این خانم تو زندگی شما بوده است و آنوقت غیر از پدرتان هیچکس او را نمی شناسد؟
شاید کلا زنی باشد که در مقابل مرد ضعیف باشد. آنگاه می توانید او را بوسیله مرد دیگری در وسوسه قرار دهید و بعد در زمان مناسب به پدرتان نشان دهید.
شاید هم کلا زن با شخصیتی باشد و پدرتان دروغهایی به او گفته و وابسته اش کرده است.
در وهله آخر تهدید و آنهم آبروریزی در محل کار یا زندگی آن مرد و حتی پدرتان. بالاتر از سیاهی که رنگی نیست.
بعد هم به هر روشی شده مادرتان تقاضای خانه بکند. حتی شده شرط طلاق را این بگذارد، بعد که موقع طلافق رسید بهانه بیاورد. جواب نامردی را با مردانگی نمی دهند.
اصلا همین شرط به نام زدن خانه، فکر پدرتان را مشغول مسائل مالی می کند و به شما وقت می دهد که آن زن را شناسایی کنید.
با یک وکیل هم مشورت کنید، علاوه بر مهریه فکر می کنم نصف اموال هم به مادرتان برسد. اصلا ببینید حق و حقوق مادرتان این وسط چی هست.
تمام راهها را بررسی کنید تا بتوانید بهترین راه را انتخاب کنید.
سلام blue sky گرامي
لطفا كمي آرامتر...
مسئوليت راهنمايي مراجعان بسيار سنگين هست.
به همين سادگي نمي توانيم با اطلاعات چند صفحه اي راهكارهايي به اين قطعي ارائه دهيم.
به غير از اين مراجع گرامي، شايد دهها نفر كه مشكل به ظاهر مشابه (و در واقع با دلايل و شرايط مختلف دارند) ممكن است اقدام به بعضي اين راهكارها بكنند در حاليكه جوانب بعضي اين راهها كاملا سنجيده نباشد.
نياز به بررسي حضوري و جزئي تر و دقيق تر دارد.
لطفا تاپيك « آفت هاي احتمالي مشاوره » را به دقت مطالعه فرمائيد.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
به مامانت روحیه بده و حتی از الکی موضوع خیلی عادی جلوه بده تا از ناراحتیش کم بشه. بهش بگو خیلی ها این طورین و خیلی هم خوشبختن آسمون به زمین نیومده بهش بگو تو خدارو داری چه غم داری؟؟؟؟ خدا خودش همه چیز درست میکنه .
اگه اون زن بدی کنه به شما خدا سرش میاره مطمئن باش
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
نقل قول:
شما احترام و محبتتون را از پدر دریغ نکنید که در درجه اول وظیفه است و بعد از وظیفه ، خود همین برای پدر اتمام حجتی است در مقابل حرفهای اون خانم ( مبنی بر این که فرزندانت قدر ترا ندارند ) ، اتفاقاً چه بهتر مادرتون هم برای او هدیه بگیرد ، و به او نه از موضع ضعف که از موضع اعتماد به نفس و محبت تقدیم کند .
ممنون از راهنماییتون.
مامانم رو راضی کردم و رفتیم برای بابام هدیه گرفت وداد به بابام.بابام هم کلی تشکر کرد.اینطوری بهتر شد حداقل فکر نکنه ما اصلا به فکرش نیستیم.ما هم قرار شد هدیه بخریم و فردا بهش بدیم.گرچه اصلا راضی نیستم!
بابام با خودش تکلیفش مشخص نیست.
راستی اینم بگم اون زنه به بابام گفت فقط زنت سر راهمونه ؟ و نمیدونم چه چیزای دیگه ای گفت که بابام به مامانم نمیگه فقط اینکه احتمال داد مامانم رو بکشه!!!!!واسه همینم بابام تلفنشو قطع کرد که مثلا عشقشو تنبیه کنه.الان دو روزه که تلفن بابام قطعه.البته جای امید واری نیست چون قبلا هم از این کارا کرده.اگه قرار بود ول بشه تو این 8 سال ول میشد.
بابام 5 سال جدایی تحمل کرد ولی باز نتونست.به گفته بابام ، همدیگه رو تو پمپ بنزین دیدن و سلام علیک کردن و دوباره دوستیشون شروع شد و بابام اینو کار خدا میدونه.میگه خدا میخواست من دوباره اونو ببینم و رابطمونو از سر بگیرم!!!
اون زنه دست نمیکشه و بابام رو به سمت خودش میکشونه.خیلی وارده که چی بگه.
بابام میگه تا الان ختما خودکشی کرده که باز تلفنشو جواب نمیدم.
2 ماه پیش بابام یه تصادف جزیی کرده بود و پاش زخم شده بود.بعد دیروز به مامانم گفته بود که 2 ماه پیش که تصادف کردم و پام زخم شد اون تا صبح به خاطر من گریه کرد.مامانم گفت تو مگه دیدی تا صبح گریه میکرد؟بابام هم گفت از چشماش معلوم بود!!!میبینین تروخدا اون زنه چطوری بابامو خام میکنه و بابام هم اصلا نمیفهمه؟؟؟؟
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
با سلام آندیاباران گرامي
در 20 پستي كه گذشت ، عليرغم راهنمايي ها و نظرات اعضاء ، صرفا 2 پاسخ تشكر را در پاي خودش دارد. آيا ساير پستها را مطالعه نكرده ايد؟ يا به نظرتان ارزش تشكر را نداشته؟!
جمله بالا را گفتم كه متوجه شويد ناخودآگاه شما تحت احساسات شديدي هستيد كه همه واقعيات و انعكاسات را نمي توانيد به طور يكسان جذب كنيد و ممكن است اين مسئله در برداشتهاي شما از خانواده و مسائل پيش آمده هم منجر به خطابيني بعضي مسائل درون خانواده شود.
شما بايد ابتدا همانطور كه قبلا مورد تاكيد قرار دادم، بر احساسات آسيب ديده خود كنترل پيدا كنيد. تا همه چيز را هم خوب ببينيد و هم خوب بتوانيد بر واكنش احتمالي خود مسلط باشيد.
پست قبلي تون نشان ميدهد كه در حال برداشتن قدمهاي مفيدي هستيد اگرچه اميد زيادي به آنها نداريد.
براي بازسازي ارتباط والدينتان ، نياز به انرژي مثبت، اميدوارانه ، مستمر و بيشتر منطقي هست.
به نظر مي رسد پدرتان نياز به تائيد،احترام، و هم حسي زيادي از طريق خانواده دارد مخصوصا از طرف مادرتون.
او شايد متوجه اشتباهاتش شده باشد اما هم به خاطر ضعف نفسش و هم اينكه در پيش شما شكسته شده و خود را طرد شده مي بيند،انگيزه و توان براي بازسازي در خودش نمي بيند.
خانواده اگر تمايل داشت بايد با چشم پوشي، چنين فرصتهايي را با مثبت انديشي به او بدهد.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
سلام ببخشيد كه اينو ميگم ولي مردها هر چقدرهم سنشون زياد باشه باز هم بچه اند.پدر شما الان مصمم هست كه با اون خانوم رابطه داشته باشه شما يا هر كس ديگه اي نميتونيد اون رو از تصميمش منصرف كنيد.هر چقدر هم كه توي گوشش خونده بشه باز هم با يك جمله ي ان زن دوباره به اون طرف كشيده ميشه.مردها خيلي زود مصمم در انجام عمل دلخواهشان هستند و در عين حال زود پشيمان ميشوند.
شما ناچاريد كه حرف او را قبول كنيد اون ميرود ولي خيلي زود پشيمون بر ميگردد.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
نقل قول:
در وهله آخر تهدید و آنهم آبروریزی در محل کار یا زندگی آن مرد و حتی پدرتان. بالاتر از سیاهی که رنگی نیست.
بعد هم به هر روشی شده مادرتان تقاضای خانه بکند. حتی شده شرط طلاق را این بگذارد، بعد که موقع طلافق رسید بهانه بیاورد. جواب نامردی را با مردانگی نمی دهند.
اصلا همین شرط به نام زدن خانه، فکر پدرتان را مشغول مسائل مالی می کند و به شما وقت می دهد که آن زن را شناسایی کنید
با یک وکیل هم مشورت کنید، علاوه بر مهریه فکر می کنم نصف اموال هم به مادرتان برسد. اصلا ببینید حق و حقوق مادرتان این وسط چی هست.
تمام راهها را بررسی کنید تا بتوانید بهترین راه را انتخاب کنید. .
ممنون دوست عزیز ولی بابام زرنگ تز از این خرفهاست و به خاطر شغلش همه چم و خم های قانونی رو میدونه.
ما باید کاری کنیم که بابام باهامون به لج نیفته . چون اونموفع دیگه از آپارتمان و پول هم حبری نیست و مامانم رو به راحتی به خاک سیاه مینشونه.
متاسفانه مامانم هیچ درامدی نداره.اگه در آمئ داشت همه چی حل میشد.دیگه لازم نبود منت بابای نامردم رو بکشه.
دیروز صبخ که مامانم رو دیدم مامانم گفت صبح که آشغالا رو میبردم بابام تو راه پله منو دید و با شوخی گفت کجا مگه صاحب نداری بده آشغالارو من میبرم.
بیچاره مامانم ته دلش خیلی ذوق کرد و فکر کرد موضوع داره حل میشه و بابام یه کم دوسش داره.منم یه ذره آروم شده بودم ولی دیشب که پیش مامانم رفتم دیدم چشم مامانم سرخه گفتم چی شده گریه کردی؟ گفت آره . بابا بازم گفت تو دنیا فقط اونو میبینم و فقط اون به چشمم میاد.من صیغش میکنم.مامانم هم گفت من نمیتونم تحمل کنم تو با اون باشی .من نمیمونم.بابام هم گفت اگه تو بری خوشخال هم میشم.
ممن فکر کنم بابام میخواد کاری کنه که مامانم با پای خودش و با نظر خودش بره از زندگی بیرون که واسه بابام عذاب وجدانی نمونه و با خودش بگه خب خودش رفت . من که نگفتم بره
دلم واسه مامانم خیلی میسوزه.وقتی دیشب چشمای خیسشو میدیدم وقتی چروک های ظریف دور چشمشو میدیدم ، اشکاشو میدیدم ، دلم میخواست بمیرم.
الانم دارم گریه میکنم.
میترسم مامانم از غصه مریض بشه.مامان بیچارم با این همه بلایی که بابام سرش آورده باز به من میگه اگه بابا بره با اون زن و دیگه همدیگه رو نبینیم دلم براش تنگ میشه!!وسایلشو میبینم دلم میگیره یاد خاطراتمون میافتم.
:302:
میترسم قبول کنیم بابام برای مامانم حونه بگیره و ماهانه پول به حسابش بریزه بعد از چنر ماه مقرری مامانم رو فطع کنه.اونوقت چیکار کنیم؟
مامانم هیچکی رو نداره .
بچه ها واسه مامانم دعا کنین سالم بمونه و طاقت بیاره
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
یه احتمال اینه که این بیانات مرتب بابات واکنش وارونه باشه ( تناقضاهایی که بین عمل و گفتارش هست نشونه این احتماله ) به نوعی شاید به خاطر خلاء ابراز علاقه و محبت از سوی مادر شما ، اینجوری از این که مادر جذب میشه و بیشتر نگران از دست دادنش میشه احساس رضایت و هویت مردانه می کنه می کنه ( خانمها از این غافلند که کنترل گریهاشون مرد را از احساس قدرت مردانه تهی می کنه و این یک آسیبه که پیامدهاش به زندگی صدمه میزنه ) ، والا لازم نیست مرتب تکرار کنه که فقط اون خانم براش مهمه ، باز هم تأکید می کنم مادر را نزد یک مشاور ببرید که مهارتها و واکنشهای مناسب را دریافت کنه .
شما رفتارتون با پدر عادی و محترمانه باشه و مادر را به گونه ای که گفتم یاری کنید .
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
تو شهر ما مشاور درست خسابی نیست.
چطوری مامانم با این وضعیت میتونه به بابام ابراز علاقه کنه؟
رفتارشون الان با هم سرده و بابام هم هر وقت تلوزیون آهنگ عاشقانه پخش میکنه بلندش میکنه و تو فکر میره.انگار 14 سالشه.
بابام دیگه هیچ جای محبتی نذاشته.
من هم با بابام صحبت نمیکنم.به ناچار هر شب میریم خونشون چون شوهرم تو جریان نیست و طبق روال میریم اونجا اما من خرفی به بابام نمیزنم.
فکر میکنم اگه عادی رفتار کنم بابام پر رو تر بشه . چ.ن مید.نه من تو جریان هستم . اونوقت اگه تحویل بگیرم و خوب برخورد کنم فکر میکنه کارش حوب بوده و منم دارم تایییدش میکنم.
تازه دلم ازش خیلی شکسته چطور باهاش با محبت رفتار کنم؟
مامانم هم همینطور.چطور بهش محبت کنه وقتی بابام تو چشماش نگاه میکنه و میگه من فقط اون زنو میخوام و دیگه هیچکی به پچشمم نمیاد.تو اگه خودت بری خوشحال هم میشم!
تازه اگه معجزه ای بشه و بابام اون زنو ول کنه هم باز چطور مامانم میتونه ببخشه؟
راستی بابام دیشب به مامانم گفت با اون زن 15 ساله که دوسته یعنی ما 7-8 سال هم دیر متوجه شدیم!!! وقتی مامانم میگه تو نباید باهاش دوباره رابطه برقرار میکردی بابام گفت مگه میشه ما با هم دوستیم . همدیگه رو میشناسیم .اخلاق همدیگه رو میدونیم.
:323: :323: :302: :323:
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
اګر 15 سال است که دوست هستند و این همه هم عاشق و کشته ی هم و این زن 15 سال منتظر بدرشما نشسته، خیلی عجیب است. چون شما ګفتی که حتی به هم دست هم نزده اند. منظورم این است که محرمیتی در بین نبوده و این زن 15 سال است که؟!؟!
به نظر خودتان چطور همچین عشقی این همه دوام آورده و آنها حداقل عقد موقت نداشته اند؟ چرا این همه صبر کرده اند؟ شرعی و قانونی که می توانستند عقد موقت داشته باشند. یک کم آنطرف قضیه را باز کن ببین چطور شده که کار به اینجا کشیده!! شاید برای حل مساله کمکی باشد.
وقتی بدر شما 7-8 سال رابطه را مخفیانه کنترل کرده و شما دیر فهمیدید، می توانست عقد موقت کند و شما نفهیمد. چرا نکرده؟ چرا نمی کند؟ چرا آن زن اصرار به عقد دایم دارد؟
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
سلام آندیاباران
خوش اومدی:72::72:
من تاپیکت رو تقریباً خوندم،
می گم سر سری از روی پستای مدیر رد نشو، خیلی نکات مفیدی درونشون هست که شما اصلاً دقت نکردی،
مدیر الکی مدیر نشده، من تستش کردم، خدایی راه حلاش درسته و رتبه هاشم به جاست،
پس یه بار دیگه همشون رو با دقت بخون،
من حتماً دعا می کنم:203:
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
آندیاباران عزیز هروقت میام تالار پیگیر مشکلتون هستم و به این امید که شاید گره ای از این مشکل باز شده باشه مرتب این تاپیک رو میخونم و خواستم بگم اول سعی کن خودت رو آروم کنی...هروقت پست هات رو میخونم استرس و ناامیدی توش موج میزنه و احساس میکنم که خودت به این نتیجه رسیدی که همین فردا پدر و مادرتون از هم جدا بشن و کلا فکر میکنی این تنهاترین راهه و مطمئن باش اگه تمام نظرات منفی بود و صرفا جدایی رو پیشنهاد میکردن آروم تر میشدی...چون به افکار خودت نزدیک تر بود... پس اگه میخوایی به زندگی پدر و مادر کمک کنی اول به خودت کمک کن و شرایط روحی خودتو بهتر کن... اینجوری اگه امروز شوهرت نفهمه فردا متوجه میشه و اون موقع اونم ناراحت میشه که چرا همچین موضوع مهمی رو مخفی میکردی...
من بار اول که خوندمت فکر کردم بهترین کاره اینه که هرچه سریعتر جدا بشن اما بعدش که فکر کردم دیدم شتابزده نظر دادم و خیلی تحت تاثیر حالات روحی شخص خودت قرار گرفتم واحساساتی جواب دادم...
منم با نظر مدیر عزیز موافقم...از این حیث که سعی کن جانب داری نکنی و فقط طرف مادرت رو نگیری...درسته کار پدرتون اشتباه بوده و هست اما مطمئن باش این وسط یه مشکلی بوده که پدر این جوری شدن...و من اینو صرفا پای "هوس" نمیذارم ... چون ناخوداگاه هوس تو وجود هر کسی هست اما اون چیزی که به این حس جهت میده که در نهایت به خیانت میرسه چیزیه که از کمبود تو وجود آدم سرچشمه میگیره...من فکر میکنم نه فقط این خانوم بلکه اگه هر شخص دیگه ای تو مسیر زندگی پدرتون قرار بگیره و این خلا رو پر کنه به سمتش کشیده میشه و اونو یه فرشته میدونه...
راستی مادرتون چند سالشه و اون خانوم چند ساله اس؟؟؟ آیا قبلا ازدواج کرده و بچه داره؟وضع مالیش چطوره؟
امیدوارم این مشکل به بهترین شکل حل بشه.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
سلام دوست عزیز
انشاءا.. که زودتر مشلت حل بشه.
دوست عزیز شما اینجا رو برای درد دل انتخاب کردی یا راهکارهایی که دوستان به شما می دهند و به کار می بندی؟؟؟؟؟؟
عزیزم راهی که مدیر محترم و فرشته مهربان گفته عالی ترین راهکاره. چرا به حرفشون گوش نمی دی؟
از نظر من پدرت مرد زندگیه منتها نوع رفتار شما و مادرت این مرد و گریزان کرده.
پدرت با دست پس می زنه و با پا پیش. شما فکر میکنی تا حالا برای پدر شما کاری داشته که اون خانم و صیغه و یا حتی عقد دائم کنه و مادرتون و طلاق بده؟ اصلا. او هنوز رشته هایی داره که به شما و مادر و سایر اعضا وصله و جدا نشده.
شما که شوهر دارید و میدونید باید به مرد محبت کرد گیر نداد و با احترام رفتار کرد تا مرد مرد خانه و همسرش بمونه نه مرد دیگران. پس چرا چنین حقی رو از پدرتون دریغ می کنید؟
نمی خوام از فاز احساس وارد شم اما من پدرم و همش 1 ماهه که از دست دادم هیچ جایگزینی نداره پشت و پناه خونه و زندگی و بچه ها پدره. لطفا بیشتر بهش احترام بگذارید و براش ارزش قایل بشید و مادرتون محبتش و بیشتر کنه حتی اگه بی محبتی دید.
بی محبتیهایی که مادر می بینه نتیجه بی محبتیهایی بوده که ناخواسته در این مدت از پدر دریغ کرده. به پدر بی نهایت محبت کنید هم مادر و هم شما فرزندان که نتیجش قطعا این خواهد بود که پای پدر از رفتن شل خواهد شد کما اینکه هنوزم پدر وابسته شماها هست.
موفق باشید:72:
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
سلام آندیاباران گرامي
من هنوز هم تصور مي كنم كه شما در برابر حل مشكلتون به شدت مقاومت مي كنيد. و اين ناشي از فشاري هست كه از ناحيه پدرتون احساس مي كنيد.
توجه انتخابي شما به بعضي پستها و عدم ديدن، يا توجه به بعضي ديگر حكايت از اين دارد كه فعلا به دنبال مستندات و راهنمايي هستيد كه شما را مورد تائيد قرار دهد و روش خودتون را تصديق كند. از طرفي چون خودتون روش قوي و بدون نقصي سراغ نداريد ، مرتب تحت فشار هستيد و احساس ابهام و ترديد شما را مي آزارد.
يكي از مزاياي استفاده از مشاوره اينست كه شما نظرات شخصي را مي شنويد كه علاوه بر تخصص به راهكارها، مي تواند بدون درگيري احساسي ، نظارت بر راهكارهاي بيطرفانه و صحيح داشته باشد.
شما بايد براي استفاده از مشاوره در اين تالار يا حتي در جلسات مشاوره حضوري ، دست از مقاومت برداريد. فكر كنم كم كم بايد به مشاور اعتماد كني.
نبايد شخصيت پدرتون را به مشاور انتقال بدهيد.(جهت اطلاع بيشتر پست شماره 11 تاپيك آفتهاي مشاوره را مطالعه فرماييد.)
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
خیلی خوشخالم که اینهمه دوست دارم که میتونم باهاشون درد دل کنم.اما یه چیزی برام عجیبه چرا همه میگن من به نظر بچه ها اهمیت نمیدم؟؟من که تا خالا خیلی چیزا یاد گرفتم و به کار بستم.چرا فکر میکنین بعضی پست ها رو نمیخونم؟؟؟
همه پستها رو با دقت و چند بار خوندم و سعی کردم به کار ببندمشون.دست همگی هم درد نکنه.
نقل قول:
پدرت با دست پس می زنه و با پا پیش. شما فکر میکنی تا حالا برای پدر شما کاری داشته که اون خانم و صیغه و یا حتی عقد دائم کنه و مادرتون و طلاق بده؟ اصلا. او هنوز رشته هایی داره که به شما و مادر و سایر اعضا وصله و جدا نشده.
مرسی عزیزم این حرفت خیلی روم تاثیر گذاشت.
دیشب تحت تاثیر خرفهای شما دوستان سعی کردم بیشتر به بابام توجه کنم و مثل این دو سه شب که اصلا باهاش حرف نمیزدم نشه.بابام هم هی سعی میکرد باهام حرف بزنه.میگفت چیه چرا مثل مرغ پر کنده شدی؟پرتو کندن !!!
بعد با شوخی گفت خوبه من دست بزن ندارم اگه از اون پدرایی بودم که دست بزن داشتم چیکار میکردی؟منم گفتم از نظر روحی ما رو میزنی.اونم گفت اروپایی فکر کن!!!!
نقل قول:
راستی مادرتون چند سالشه و اون خانوم چند ساله اس؟؟؟ آیا قبلا ازدواج کرده و بچه داره؟وضع مالیش چطوره؟
مادرم 53 سالست و اون خانم 41 ساله.بله ازدواج کرده و یه دختر داره 7-8 سالشه.شوهرش فوت کرده و ارث رسیده بهش و وضع مالیش حسابی توپه.
نقل قول:
اګر 15 سال است که دوست هستند و این همه هم عاشق و کشته ی هم و این زن 15 سال منتظر بدرشما نشسته، خیلی عجیب است. چون شما ګفتی که حتی به هم دست هم نزده اند. منظورم این است که محرمیتی در بین نبوده و این زن 15 سال است که؟!؟!
به نظر خودتان چطور همچین عشقی این همه دوام آورده و آنها حداقل عقد موقت نداشته اند؟ چرا این همه صبر کرده اند؟ شرعی و قانونی که می توانستند عقد موقت داشته باشند. یک کم آنطرف قضیه را باز کن ببین چطور شده که کار به اینجا کشیده!! شاید برای حل مساله کمکی باشد.
وقتی بدر شما 7-8 سال رابطه را مخفیانه کنترل کرده و شما دیر فهمیدید، می توانست عقد موقت کند و شما نفهیمد. چرا نکرده؟ چرا نمی کند؟ چرا آن زن اصرار به عقد دایم دارد؟
رهایش جان یعنی به چه نتیجه ای باید برسم؟
بابام تا حالا به حاطر آبرو و اینکه زندگیش از هم نپاشه صبر کرده . و البته از عشق اون زن هم نمیتونه بگذره.
بابام خودش هم سرگردون مونده.
الان داشتن با مامانم حرف میزدم.مامانم میگه بابام خودش هم نمیدونه باید چیکار کنه.از طرفی نمیخواد از اون زن دست بکشه و از طرف دیگه هم نمیخواد آبروش بره و زندگیش از هم بپاشه.
بابام به مامانم میگفت نمیسه سر خونه زندگیش باشه و بابام اونو صیغه کنه و با اون باشه و مامانم هم تو همین خونه باشه.بابام میگفت به تو هم محبت میکنم و خرجت رو هم میدم.ولی با اون هم میخوام باشم.مامانم هم گفت من نمیتونم اینجوری زندگی کنم و برام شکنجست.
بچه ها من به مامانم اینطوری راهنمایی کردم به نظرتون درسته؟؟
گفتم اگه بابا بفهمه که تو راضی میشی اون زن هم باشه و تو هم باشی و در واقع خونه زندگی همه چی سر جاش باشه و هیچی از هم نپاشه اونوقت حیالش راحت میشه و میره اونو صیغه میکنه.گفتم اصلا نباید قبول کنی و باید بگی تا وقتی با اون زن نرفتی من هستم ولی اگه اونو انتخاب کنی و بری منم برای همیشه میرم ودیگه نباید همدیگرو ببینیم.برام یه آپارتمان بگیر و حقوق ماهانه و برای همیشه از هم جدا باشیم و همدیگه رو دیگه نبینیم.
اینطوری بابام عذاب وجدانش بیشتر میشه و از نظر عاطفی هم شاید براش سخت باشه و از اینکه ببینه زندگیش از هم میپاشه و دیگه مامانمو نمیبینه و آبروش هم میره و همه میفهمن شاید کمی بترسه و بیخیال بشه.
چون تا به حال مامانم هر وقت اینجوری گفته بابام گفته اینجا هستی دیگه .
البته بابام حالی به حالی شده یه بار میگه بری خوشحال هم میشم یه بار میگه کجا میری همینجا بمونی بهتره.من خودم راهنماییت میکنم عقل من بیشتر میرسه!
مامانم میگه کینه بابام کمتر شده و مهربونتر حرف میزنه اما همچنان از عشق اون زن هم میگه
نقل قول:
به نظر مي رسد پدرتان نياز به تائيد،احترام، و هم حسي زيادي از طريق خانواده دارد مخصوصا از طرف مادرتون.
او شايد متوجه اشتباهاتش شده باشد اما هم به خاطر ضعف نفسش و هم اينكه در پيش شما شكسته شده و خود را طرد شده مي بيند،انگيزه و توان براي بازسازي در خودش نمي بيند.
خانواده اگر تمايل داشت بايد با چشم پوشي، چنين فرصتهايي را با مثبت انديشي به او بدهد.
مامانم هم محبتش رو به پدرم بیشتر کرده . من هم رفتار یکی دو روزم رو اصلاح کردم.
اما اینجا مسئله این نیست که بابام پشیمون شده باشه و ما با مثبت اندیشی ببخشیمش.
بابام اون زن رو دوست داره و میگه نمیتونه ولش کنه.
اون زن متاسفانه خیلی زبو بازه و مامان ساده من اصلا از این سیاست ها نداره.به مامانم گفتم شاید خلا عاطفی داشته مامانم هم میگه من بهش محبت میکردم ولی تا خالا از این حرفا به بابا نزده بودم.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
آندیاباران عزیزم...راجب راهنمایی که کردی فعلا نظری نمیدم تا کمی فکر کنم اما تو حرفات یه بار گفتی پدرتون از کسی تو فامیل حرف شنوی نداره و کلا اهل مشاوره هم که نیست و حرف ، حرفه خودشه... اما همیشه میگی که از آبروش میترسه و نمیخواد که کسی این موضوع رو بفهمه و از نظر خودش اینو زشت میدونه که منم بهش حق میدم اما به هر حال فکر میکنم یه نفر فرد معتمد این وسط پیدا میشه که شاید بتونه مرد و مردونه دو کلام با پدرتون صحبت کنه... خوب به اطرافت نگاهه کن ...ببین کسی نیست که بتونه با پدرتون صحبت کنه و بفهمه حالا بعد از گذشت این همه سال حرف حساب و ته قلبش چیه...
پس اون خانوم نسبت به پدرتون جوون تره و یه بارم ازدواج کرده و مشکلی از این بابت نبوده که تابه حال زن رسمی پدرتون نشده و مطمئن باش این پدر بوده که تا به حال نخواسته همچین کاری رو بکنه...
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
نقل قول:
این پدر بوده که تا به حال نخواسته همچین کاری رو بکنه...
بله اون خانم از خداشه که با بابام ازدواج کنه و میگه قله قاف هم میام.ولی بابام تا این لحظه قبول نکرده و فقط ارتباط کلامی و احساسی داشتن.
هیچ فرد معتمدی وجود نداره .آخه مسئله اینه که نمیخوایم موضوع دهن به دهن بپیچه.به هر کی بگیم فردا همه ی شهر خبردار میشه.
تو فامیل هم که بزرگ فامیل بابامه ! همچین فامیل درست حسابی نداریم.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط آندیاباران
اون خانم 41 ساله.بله ازدواج کرده و یه دختر داره 7-8 سالشه.شوهرش فوت کرده و ارث رسیده بهش و وضع مالیش حسابی توپه.
ببخشید که من باز هم دارم نظر میدم چون به این نتیجه رسیده بودم که بهتر است در تاپیک نظری ندم.
با توجه به اینکه دختر این خانم 7-8 سالشه، چطور ممکنه با پدرتون 15 سال دوست باشه؟!
یعنی با اینکه شوهر داشته دوست بودن؟
این دیگه خیلی غیر انسانیه!! (البته اگه بازم احساساتی نشده باشم.)
نمی دونم چرا بازم فکر می کنم باید بیشتر درمورد اون خانم بدونی.
با بابات حرف بزن. بهش نزدیک شو. محبت کن ولی بهش بگو که محبتت بخاطر این نیست که فکر می کنی کارش درست بوده.
بهش بگو مامان چی برات کم گذاشته که رفتی سراغ یه زن دیگه؟ اگه مامان چجوری بود هیچ وقت سراغ اون زن نمی رفتی؟
یه جوری باهاش سر صحبت رو باز کن و اعتمادش رو جلب کن تا متوجه بشی کمبودش چیه. حرف حسابش چیه. اسیر نفس و هوس شده یا کمبود محبت داره.
بنظرم اینا دو مقوله جدا هستند و راه حلهای مختلف دارن. اما تنها کسی که می تونه به این سوالها جواب درست بده فقط خود پدرتونه و با حدس و گمان کاری نمی شه کرد.
سعی کن بخودت مسلط شی تا بتونی با پدرت ارتباط برقرار کنی و جواب این سوالها رو از زبون خودش بشنوی.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
نقل قول:
با توجه به اینکه دختر این خانم 7-8 سالشه، چطور ممکنه با پدرتون 15 سال دوست باشه؟!
یعنی با اینکه شوهر داشته دوست بودن؟
آفرین چرا به فکر خودم نرسیده بود.فکر نکنم وقتی شوهر داشت با بابام رابطه داشت.
پس یا احتمالا بچش بزرگتره و یا بابام مدت رابطه رو دروغ گفته . چون با بابام به خاطر پروندش آشنا شد و اونموقع احتمالا شوهر نداشت.
نقل قول:
سعی کن بخودت مسلط شی
نمتونم ، وقتی فکرشو میکنم که با بابام میخوام در این زمینه حرف بزنم حالم خراب میشه و فشارم میافته
البته به من هم خق بدین.7-8 سال پیش اینطوری نبودم ولی اونقدر حرفها شنیدم که برام تجربه خیلی خیلی بدی مونده و چون اون موقع بچه بودم تو روحیم مونده و همون حس بچگیهام بهم دست میدهوحس آوارگی و بی پناهی....
مامانم میگه دیشب بابام میگفت تو هم خوب بودی و خوبی هایی به من کردی و من یادم هست.من ازت دلخوری دارم ولی کینه ندارم .
مامانم در جوانی حساسیت های زیادی به بابام داشت و بابام از همونا همش حرف میزنه.در خالی که بعد ها مامانم خوب شدده بودودر سالهای اخیر دیگه از این اخلاقا نداشت.در عوض خیلی هم از خود گذشتگی تو زندگی داشته و با نداری های بابام ساخته بدون اینکه گلایه ای کنه.الان که بابام وضعیتش خوب شده اونروزا رو یادش رفته
بابام خیلی حالی به حالی شده . دیشب کینه هاش بر طرف شده بود . اما یهو دوباره کینه میگیره .
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
آندیای عزیز
تا اونجائی که تاپیکت رو خونده بودم ، توصیه ها حول این محور بود که شما دخالت نکنی. لزومی نداره شما با پدرتون صحبت کنی
چرا مادرتون برا گرفتن مهریه اقدام نمی کنه؟ اگه کم هم باشه به قیمت روز محاسبه می کنن.
شاید این اقدام باعث بشه پدرتون یه کمی قضیه رو جدی تر ببینه ، البته هر تصمیمی عواقب خاص خودش رو داره و باید جوانبش سنجیده شه.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
نه اگه مامانم واسه مهریه ناچیزش اقدام کنه اونوقت بابام هم به لج میافته و دیگه از آپارتمان و مقرری ماهانه حبری نیست . ضمن این که با خیال راحت میره سراغ اون زنه. و دیگه عذاب وجدان هم نداره
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
آندیا باران خوب و نازنین
خواهش می کنم پستهای منو یک بار دیگه از اول تا اینجا بخون
به هیج وجه موضوع پدر را با هیچ آشنا و فامیلی مطرح نکنید ( حفظ احترام پدرتون ) . پدرتون پایبند به خانوادست و همین هم اجازه نداده تا حالا در رابطه با این خانم اقدام جدی کنه . به احتمال قوی این خانم سماجت زیاد داره و برای جذب پدرتون تلاش می کنه و پدر به اندازه اون مصر نیست ، لذا محبتها و احترامهای شما بیشتر پدر را به سوی خانواده جذب خواهد کرد .
مادر را کمک کنید که مهارتهای کلامی را به کار بگیره و عاشقانه با پد ر رفتار کنه ( نه به صورت باج دادن بلکه بداند که این رفتاری بوده که باید همیشه می داشته و حالا در پیش بگیره )
بهتره شما هم وقتی به گوشه ای از تغییرات یا تعارضات پدر اشاره می کنید امیدوار باشید و یک اما و اگر منفی و یأس آلود نیارید ، مثبت اندیشی و به تبع آن امیدواری شما و مادرتان موجب ارسال موج مثبت به سوی پدر و انتشار آن در منزل است که باعث جذب هر چه بیشتر پدر میشه .
با توجه به اشاراتی که به رفتارها و حرفهای اخیر پدر داشتید باید بگم که خوشبین باشید و احتمال واکنش وارونه بودن تاکیدات پدر مبنی بر عشقش به اون خانم بیش از پیش شد . پدر شما مادرتون رو دوست داره و نمیتونه ازش ببره ولی از طرف مادر خلاء داره و هر قدر مادرتون عاشقانه و مهربانانه به او اظهار کند که من دوستت دارم و دلم نمیخواد روزی بدون تو زندگی کنم ، ولی اگر به این روند ادامه بدی مجبورم علیرغم میلم و همه علاقه ای که بهت دارم ازت جدا بشم ، چون دوستت دارم به خاطر خودت نه به خاطر خودم ، میرم که تو با کسی که می خواهی زندگی کنی ، از من انتظار نداشته باش باشم و ببینم با کس دیگری هستی و...... تأکید بر عشق و علاقه اش داشته باشه و بگه همه حساسیتهای گذشته که ازش دلخوری از روی علاق بوده ، من خام بودم و بلد نبودم چطور بفهمونم دوستت دارم ، و .... مهر و علاقه اش رو صمیمانه بهش نشون بده و در عین حال بگه آزادی ، اگر اون زن را می خواهی اشکال نداره ، فقط من طلاق می گیرم تا راحت با او ازدواج کنی و طلاق من علیرغم میلم خواهد بود و فقط به خاطر تو هست .
پدر شما شدیداً نیاز به محبت های کلامی و رفتاری مادرتون داره ، و مطمئن باش اگر مادر عشق و محبتش را با خلاقیت به پدر نشان دهد براش شیرین تر از اونچه خواهد شد که اون خانم نشون میده . شما و دیگر فرزندان هم کارتون این باشه که جوی گرم ، صمیمی و با نشاط و ... این روزها و دور هم در منزل پدر ایجاد کنید ( طوری که پدر دلش نخواد این کانون گرم از هم بپاشه )
اطمینان میدم که اونچه گفتم را اگر هنرمندانه بکار گیرید پدر خود ابراز کند که یک تار موی مادر براش ارزشمند تر از اون زن باشه و ابراز کنه حاضر نیست کانون خانواده اش به خاطر اون زن از هم بپاشه .
ببینم چه می کنی ( مادر را به این سمت یاری بده در کمال آرامش ، امید ، خوشبینی و نشاط و شادابی )
:72::72:
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
بابات مثل یه بچه ی می مونه که محبت ندیده و حالا با یه ذره محبت جذب میشه. :305:
اما کی میدونه که آرزوشه که همین محبت را از مادرت ببینه تا مطمئن باشه که زنش اونو دوست داره و اون زن را فراموش کنه.
باید مادرت خودش را به اون زن برسونه. این جوری هیچ وقت عشق مادرت زیر عشق اون زن له نمیشه. اگه یه مرد 55 ساله از گریه ی اون زن برای تصادفش عشق را حس می کنه، این یعنی که تا حالا مادرت براش همچین چیزی را نشون نداده و تا حالا براش کمی گریه نکرده.
کار پدر شما قابل تایید نیست. اما:
پدر شما هم سنگ نیست. اگه پست قبلی فرشته مهربان را درست انجام دهی، پدرت را به گریه می اندازی و اون وقت میبینی که این بچه ی بزرگسال هم دل داره. هر چی باشه اون عشق این قدر زیاد نیست که اون هم مادر و هم شما را به خاطرش از دست بده.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
فرشته مهربان عزیز . پست آخرتون واقعا خردمندانه بود و خیلی خوشم اومد.دست شما و همه دوستان درد نکنه.
فقط مسئله اینجاست که بابام از مامانم شناحت کامل و کافی داره و اینکه این روز هارو 8 سال پیش هم طی کردیم.اونموقع مامانم خیلی منت کشی کرد و به دست و پاش افتاد.خیلی محبتشو بیشتر کرد.ولی بابام میگفت تظاهر میکنی.
بعد هم مامانم بعد از 35 سال زندگی نمیتونه یهو خالا که وضع بحرانی شده و بابام داره بدترین حرفهارو بهش میگه و از یه زن دیگه حرف میزنه قربون صدقه بابام بره.الان دیگه خیلی دیره.اینطور نیست؟
الان دیگه خیلی مسخرست که مامانم یهو حرفهای قشنگی که تا حالا نزده بود بزنه.
و ضمن اینکه اون زن از مامانم جوونتره و همین موضوع هم بابامو خیلی جذب میکنه.
نقل قول:
به هیج وجه موضوع پدر را با هیچ آشنا و فامیلی مطرح نکنید ( حفظ احترام پدرتون ) . پدرتون پایبند به خانوادست و همین هم اجازه نداده تا حالا در رابطه با این خانم اقدام جدی کنه . به احتمال قوی این خانم سماجت زیاد داره و برای جذب پدرتون تلاش می کنه و پدر به اندازه اون مصر نیست ، لذا محبتها و احترامهای شما بیشتر پدر را به سوی خانواده جذب خواهد کرد .
کاملا درسته . مسئله مهم همینجاست که اگه بابام هم ولش کنه اون بابام رو ول نمیکنه .همینجور که تو این8 سال ول نکرد.
و همیشه منتظر فرصته.و مامانم باید همش دلش بلرزه که نکنه هر لحظه دوباره ماجرا شروع بشه.
بلاخره تو زندگی دلخوری هم پیش میاد اینطوری که نمیشه با هر دلخوری بابام دوباره بره سمت اون زن.چون اون زن همیشه وجود داره و برای بابام پشت گرمیه و باعث میشه بابام سر هیچی کوتاه نیاد .همینطور که تو این 8 سال اینطوری بوده و بابام همیشه ادعا داشته و مامانم سر خم کرده.
نقل قول:
اگر مادر عشق و محبتش را با خلاقیت به پدر نشان دهد براش شیرین تر از اونچه خواهد شد که اون خانم نشون میده
مامانم سعی میکنه ولی خودتونو جای مامانم بذارین.چطور بعد از اینهمه بی احترامی و ناراحتی و حرفهایی که بابام به مامانم گفته حالا مامانم چطور بابامو تو دلش ببخشه و تازه عشقولانه هم رفتار کنه؟
مامانم خیلی غصه داره و بابام با این خرفها مامانمو خیلی از خودش سرد کرده.
ماجرای 8 سال پیش تازه داشت از یاد مامانم میرفت.مگه آدم میتونه خیانت رو فراموش کنه. و یه بد شانسی دیگه ای که مامانم داره عمه هام هستن که با مامانم خوب نیستن و بابامو تشویق میکنن .البته هنوز چیزی نمیدونن و اگه بدونن جشن میگیرن.
-
RE: همفکری فوری فوری-داریم بدبخت میشیم
سلام دوست عزیز
اگه جو خانواده به این شکله که یکی بفهمه همه می فهمن بهتره با کسی صحبت نکنید. و در ضمن پدر مرد 20-30 ساله نیست و احترام خاصی در خانواده داره.
هیچ وقت برای بهتر شدن ارتباط بین زن و شوهر دیر نیست 35-45 و بیشتر. شاید خدا خواست و پدر و مادر شما 20 سال دیگه هم خواستن با هم زندگی کنن...
بهترین کار برای جلوگیری از فرار پدر محبتهای زیاد مادر شماست و هیچ ایرادی نداره مادر تغییر رفتار بده.
منتها ظاهرا مادر تغییر رفتار می ده و وقتی می بینه ابها از اسیاب افتاد دوباره بر می گرده سر جای اولش و همینم باعث شده دوباره داستان 8 سال پیش اتفاق بیفته.
بهتره ریشه بخش بزرگی از مشکلات را در مادر جستجو کنید پدر شما اصلا گریز پا نیست چون تا حالا میتونست بره که نرفته.
حرف فرشته مهربون و گوش کن نمی دونم چند تا فرزند هستید سعی کنید منزل پدر جمع بشید و کارهای گروهی کنید و این باعث می شه که پدر بازم پایبند بشه.
ضمن اینکه عقیده خود من اینه مادرتون با اون خانم حرف بزنه نمی دونم تا حالا (8 سال پیش) یا حالا چنین کاری کردید یا نه. منظورم این نیست که دعوا کنید که از زندگی من برو یا .... بلکه یه صحبت منطقی و عاقلانه . البته نمی دونم این کار درسته یا نه چون از طرفی ممکنه پدر و عصبی کنه.
اما اگه می شد با اون خانم حرف زد و علت این کارهاش و جستجو کرد و این که بهش تفهیم بشه اصلا کار درستی نیست که وارد زندگی یه مرد زن و بچه دار شده شاید نتیجه می داد.
موفق باشید:72: