-
افکار مزاحم و مشکلات من
نمیدونم از پیش زمینه زندگی و ازدواج و مشکلاتم خبر دارین یا نه،نمیدونم یادتونه یا نه
من تقریبا دو ساله ازدواج کردم،9 ماهی میشه عروسی کردم اومدم خونه مستقل
خانواده همسرم ،پدرش روحانیه یه برادر و دو خواهر داره که یکی از خواهراش متاهله
با بچه ها مشکلی ندارم،اما پدر و مادرش اصلا به دلم نمیشینن.یادشون هم حالمو بد میکنه
بدی خاصی در حقم نکردن،مگر چیزایی که تو تالار گفتم
منم تا حال بهشون از گل کمتر نگفتم،درسته حتما بی تجربگی هایی در رفتارم دیده شده اما بی احترامی نکردم بهشون و تا حال چندان رو در رو نشدیم در مشکلات و جاهایی هم که پدر و مادرش حرفی زدن من چیزی نگفتم
خلاصه بگم،من اصلا دل خوشی از والدینش ندارم
منم یه نوعروس بودم،هم سن های خودمو میدیدم و میبینم.میبینم بقیه چه کارها که واسه عروسشون نمیکنن و همون عروس رو هم میبینم که چقدر نمک نشناسه.مادیات به کنار از نظر عاطفی هم خشک هستن و بسیار حس بدی میدن بهم
از لطفهای مادی گرفته تا معنوی.هم از نظر مادی هم معنوی ما هیچ پشتیبانی از طرف خانواده همسرم نداریم که هیچ،در عوض اونا از ما انتظار دارن
دستمونو که نمیگیرن پامونو از پایین میکشن،پدرش هم روحانیه که میدونین محدودیتهای خاص خودشو داره،هم ریه هاش مریضه با اینحال سیگار هم میکشه و بدتر میشه،یه سالی میشه که بازنشسته شده و بعدش کاملا خانه نشین که دلیلش همین سه تاست:
1.روحانی بودنش
2.بیماریش
3.بازنشستگیش
علاوه بر اینا از قبل مشکل عصبی اضطراب و پرخاشگری هم داره که با خونه نشین شدنش بدتر شده
دکتر هم نمیره چون میترسه بیماری خاصی داشته باشه زبونم لال
نمیدونین جو خونشون چقدر خفه کننده س.چقدر احساس بدی بهم دست میده حتی وقتی یادم میفته.
همه ساکت، ناراحت،پر از مشکلات، پر از بیماری،خیلی منفی و افسرده
وقتی یادم میفته یه عمر قراره با چنین آدمایی سر کنم دلم به شدت میگیره.خانواده همسرم اینجا تنها و غریب هستن و این به مشکلات ما اضافه میکنه
کمک مالی نمیکنیم ولی همسرم دوران مجردی خیلی خیلی بهشون کمک کرده الانم اگه بکنه بدشون نمیاد.حتی وقتی چیزی میگیریم تشکر هم سختشون میاد بکنن.انگار جیب ما جیب خودشونه اینقدر باهم راحتن
به زبون نمیارن مستقیما اما میدونم انتظار دارن.امان از روزی که ما به پدرش بدهکار باشیم با چنان دعوا مرافعه ای پولشو میخواد که نگو حتی اگه 5 هزار تومن باشه.اما خودش عین خیالش نیست به کسی بدهکاره یا نه.در کل همسرم خانواده شو متوقع بار آورده که البته اونا هم از اول پتانسیلشو داشتن که با خدمتهایی که همسرم بهشون کرده بدتر شده.
مسئله الان اینه:
الان باز بیماری پدرش بدتر شده و دکتر هم نمیره.همه میترسن.همسر منم که شخصیت مضطربی داره بدتر از بقیه.منم بدتر از اون.حالا لگه خدایی نکرده اتفاقی واسه باباش بیفته واسه ما خیلی بد میشه
من خیلی نگرانم.همسرم فرزند ارشده.خواهر مجردش حالا حالاها براش خواستگار نمیاد با اینکه دانشجوئه خیلی بچه بنظر میاد
برادرش تازه لیسانس گرفته و قراره بزودی بره سربازی.خواهر متاهلش هم که خودشو وقف همسرش و خانواده ش کرده.پس فقط ما میمونیم و ما.همه مسئولیتها به گردن ما میفته هم مادی هم معنوی.
از طرفی هم نگران ضربه ای هستم که همسرم داره میبینه هنوز هیچی نشده دائم تو فکره.اگه اتفاقی بیفته چه کنم؟
من خیلی تنها و بی کسم.همسرم نه تنها حامی من نیست بدتر منبع اضطرابمه.اصلا به خاطر وضع روحی بد و ضعف اونه که منم اینقدر احساس بی پناهی و عدم امنیت روانی میکنم.از آینده میترسم.ما هنوز اول زندگیمونه اما فعلا روز خوش ندیدیم.اگه اتفاق ناخوشایندی بیفته که دیگه بدتر.کار من از قهر و آشتی های زن و شوهری و ناز کردن و اینا گذشته.چون در همسرم توانشو نمیبینم بهش سخت نمیگیرم اما خودم دارم از درون خرد میشم.این ترس و اضطراب داره منو میخوره.کسی رو هم ندارم بهش پناه ببرم جز خدا.
کمکم کنید لطفا
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
سلام مهتاب خانم:72:
نقل قول:
فقط ما میمونیم و ما.همه مسئولیتها به گردن ما میفته هم مادی هم معنوی
میشه بیشتر توضیح بدی که اگر پدرشوهرتون... (به هر حال این اتفاق میافته چون ایشون عمر جاویدان ندارند) چی تغییر میکنه ؟
ایشون بازنشسته هستند یعنی وابسته به جایی بودند و حقوق بگیر . درسته ؟
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مهتاب عزيز ونازنين :43:
تقريبا ميتونم دركتون كنم . ولي مي خواستم بدونم شما با خونواده خودتون رابطه اي د اريد يا اينكه مي تونيد اونها رو زود به زود ببينيد يا نه ؟
بعد حتي الامكان سعي كنيد زياد خودتون رو درگير مسائل خونواده همسرتون نكنيد . شما عروس اونها هستيد حلال مشكلاتشون كه نيستيد . براي اين مسئله مي تونيد برنامه اي ترتيب بديد و مسافرتهاي كوچيكي با همسرتون بريد . با توجه به اينكه تازه اول زندگيتونه خيلي كارها و برنامه هاي مفيد مي تونيد داشته باشيد . از اين فرصتهاي خوب استفاده كنيد .
راستي مهتاب جان شما شاغل هستيد يا نه ؟ اگه شاغل نباشيد مي تونيد به كلاسهاي ورزشي يا اموزشي بريد و اينجوري زمينه فكريتونو عوض كنيد.
.
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
اگه این اتفاق خدایی نکرده در آینده کوتاه بیفته مسئولیت خواهر و مادرش طبیعتا میفته گردن ما
خواهرش هنوز ازدواج نکرده و تا چند سال هم فکر نکنم براش خواستگار بیاد
البته توانایی مالیشون اجازه میده براش جهیزیه آبرومندانه تهیه کنن
ولی با این حال زیادی چشمشون به دست ماست.مخصوصا اگه این اتفاق بیفته
حالا شوهر دادن خواهرش و زن گرفتن واسه داداشش که هست با تمام مسئولیتهایی که رو دوش ما میاد
بعدش اینه که اگه سربازی داداشش اینطرفا بیفته و مجرد بمونه که شبا میتونه بمونه پیش خواهر مادرش.اگه نه واسه اونم باید ما فکری بکنیم.تنها که نمیتونن بمونن
من دختری هستم که تا دیروز تک و تنها بودم.فقط خواسته های خودمو میدیدم
الان که دارم کم کم سعی می کنم همسرم رو هم در خواسته هام و زندگیم شریک بدونم و موفق هم شدم از خود خواهیام کم کنم،این اتفاق ناخوشایند یا اصلا همون مریضی باباش برام خیلی ترسناکه.من هنوز مسئولیت نقش جدیدمو کامل نمیتونم بجا بیارم.نمیتونم خودمو یهو واسه اینجور چیزا آماده کنم.هنوز طعم شیرین زندگی دو نفری رو کامل نچشیدم
حالا فرضی که کردم بدترین شراط بود
اما الان هم تحت فشار هستم.پدرش مریضه عین بچه ها ناز میکنه.از عالم و آدم انتظارشونو بریدن از ما انتظار دارن.
وقتی میبینم بقیه زوجهای جدید که خانواده هاشون عین کوه پشتشونن،وقتی به مشکلی برمیخورن میرن سراغ خانواده شون اونا هم کم نمیذارن غصه م میگیره.البته خانواده من کم نمیذاره اما انصافا کمبودی که خانواده همسرم ایجاد کرده و بدتر از اون توقعاتی که دارن رو هیچ چیز نمیتونه جبران کنه.یه جورایی عقده ای شدیم.از شانس بد پدر همسرم بدجوری به همسر من وابسته س.مخصوصا عاطفی.همینه که زیاد ازش انتظار دارن.هم مادرش هم پدرش.
همسرم خودش گاهی میگه بهم :میدونم خیلی آرزو به دل موندی.منم دوست داشتم مثل بقیه پشتم به خانواده م گرم بود.
دلم براش کباب میشه
کسی نیست بگه درمقابل این توقعات بیجا خودتون چکار کردین واسه ما.شاعر میگه:مرا به خیر تو حاجت نیست شر مرسان
حالا توقع خوبی ازشون ندارم،باعث آزارمون دیگه نشن.حالا دیگه اصلا اشتیاقیندارم دهنمو وا کنم یه کلمه با مادرش هم صحبت بشم.از بس رو هر حرف آدم زوم میکنه.میترسم باهاش حرف بزنم.همش سوتفاهم.همش دقت میکنم ببینم چه رفتاری داره،منظورش چیه؟خسته ام
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مهتاب جان:72: از نظر اقتصادی خودتون در چه سطحی هستید ؟
اگه قرار باشه کمکی صورت بگیره ، لطمه مالی به زندگیتون وارد میشه ؟ یا نگرانیتون صرف جلوگیری از ایجاد وظیفه و توقع هست؟
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
بله باباش حقوق بگیره.اما زندگی معمولی دارن.با اینکه میتونن بهتر زندگی کنن،همیشه در حال قناعتن.اصلا انگار برکت تو پولشون نیست.خیلیا با درامد کم زندگی بهتری دارن.همیشه در حال آه و ناله هستن که نداریم.
پریوش جان
دست رو دلم نذار که خونه
هفته پیش مسافرت بودیم که زهرمون کردن دیگه
من که از خدامه درگیر مسائلشون نشم.اما اونا سر هر گرفتاری یاد ما میفتن،اگه کم بذارم هم بهشون برمیخوره.حالا خودم به کنار.همسرم که مجبوره درگیر مسائل خانواده ش بشه.بیشتر نگرانی منم از بابت همسرمه.اصلا اگه همسرم این وسط قوی تر بود که من دیگه اینقدر به مشکل نمیخوردم.اگه خونده باشین یه جورایی تمام مشکلات روحی من برمیگرده به اینکه نمیتونم به همسرم تکیه کنم و امنیت روانی ندارم.اون بیشتر مایه اضطرابمه تا آرامش.
کار نمیکنم.به فکرش بودم.اما همسرعوا راه انداخت،منم از فکرش فعلا بیرون اومدم.تو شرایطی نیستم که بتونم چنین مسئولیتی رو بپذیرم.وضع روحی خوبی ندارم.
وضع مالی خودمون خوبه
یعنی تنها محدودیتمون خونه س
داریم شریکی یه آپارتمان میسازیم.قسط وام و مخارج ساخت و اینا
البته خدا رو شکر تابحال بدون محدودیت خاصی پیش رفتیم
البته موضوع ایجاد توقع و اینا هم هست
پدرش براحتی میتونه جهیزیه خوبی واسه دخترش جور کنه،جایی که میتونه اتوموبیلی رو که چندان ازش استفاده نمیکنه رو بفروشه واسه جهیزیه،نباید از ما انتظار داشته باشن
ولی با این اوصاف میترسم خودشون کم بذارن بندازن گردن ما.چون بعید نیست ازشون.واسه جهیزیه خواهر بزرگترش دوران مجردی چون دست و بال باباش تنگ بود همسر من دو میلیون داده.که الان انگار نه انگار.همیشه هم یه چیزی طلبکاره
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
سلام
مهتاب خانم عزیزم چرا برای اتفاقاتی که هنوز نیوفتاده خودت رو انقدر اذیت میکنی؟
درسته که آدنم باید اینده نگر و دور اندیش باشه اما این فرق داره با این کاری که تو داری با خودت میکنی!
پدر همسرت خودش بازنشسته ست و طبیعتا یه حقوق داره . جدای از اون گفتی وضع مالیشون کلا خوبه اما قناعت میکنند (البته فکر کنم این قناعت نباشه بلکه خساست باشه،ببخشی عزیزم چون گفتی به فکر سلامتیش هم نیست).خیلیها با حقوق بازنشستگی دارن زندیگ میکنن و راضی هم هستند اما این خانواده به نظرم به دلیل اینکه به قول خودشون قناعت میکنند از وضع موجود ناراضی هستند.
این وسط همسر تو هم به اونها وابسته ست و اونها هم به اون وابسته .این باعث میشه مشکلات اونها تو زندگی شما زیادی خودش رو نشون بده.
از اینها گذشته اگه وضع مالی شما خوبه در صورتی که خدای نکرده اتفاق ناخوشایندی افتاد و واقعا به کمک شما نیاز بود خب بد نیست هواشون رو داشته باشید مخصوصا تا وقتی که خواهر شوهرت درسش تمام بشه و یه کاری پیدا کنه و برادرش هم سربازیش تموم بشه .بعدش دیگه شما وظیفه ای ندارید .
ببین خواهر خوبم این قبیل خصوصیات رو به سرعت نمیشه در کسی از بین برد بلکه زمان بر هست و نیاز به صبر و حوصله داره .شما باید کم کم و به مرور زمان ارتباط تون رو با خانواده همسرت به حد نرمال برسونید و کنترل کنید چون حتی لطف بیش از حد هم دردسرساز میشه و اینجور وابستگیها رو به دنبال داره.
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مسئله اینه که اگه حاضر باشن به خودشون زحمت بدن اصلا به کمک مالی ما نیازی ندارن
الان دوتا ماشین دارن
پس انداز هم که حتما دارن.خودم یکی دوبار دیدم برادرش پول میبرد بریزه به حساب.آخه اینهمه درامد کجا میره؟
مهمون که خونشون نمیاد،غذای درست و حسابی هم که نمیخورن.تو بقیه چیزا هم همینطور از پوشاک گرفته تا چیزای دیگه
باورتون میشه،تو عروسی ما همون لباسایی رو پوشیدن که یه سال پیش تو عقد پوشیده بودن.همه مسخره میکردن.فامیلای خودشونم بهشون گفته بودن که چرا انکارو کردین؟
اصلا آداب معاشرت بلد نیستن
همیشه سرافکنده میکنن آدمو.هفته پیش مشهد بودیم.همون روزی که اومدیم رفتیم بهشون سر زدیم.تابحال نیومدن دیدنمون.امروزم خودم چون فامیلشون از تهران اومده بود دعوتشون کردم شام.
البته آداب اجتماعی رو درمورد دیگران میدونن ها.اما به ما که میرسه...
مامانش همش پیگیره ما سر هر مناسبت واسه خواهر متاهلش کم نذاریم."چقدر قراره عیدی بدین بهش؟این کمه.جلو دامادمون بد میشه.""بهشون سر بزنین تنها میمونن""کی میرین عید دیدنشون؟"
اینقدر ازشون مخصوصا مادرش دلگیرم که نگو.اصلا دلم باهاش صاف نمیشه.وگرنه حاضر بودم هر کاری از دستم بمیاد بکنم.اینجور کدورتهایی که ازشون دارم هم یه قسمت بزرگی از مانعیه که نمیذاره با دل صاف بهشون کمک کنم و راضی هم نمیشم همسرم هم اینکارو بکنه.البته زیاد به روش نمیارم.جایی که قصد اونا همش سواستفاده از ماست،خودشونم اینقدر کم میذارن کی میتونه به همچین کسایی خیر برسونه و درمقابل اونا دو قورت و نیمیشونم باقی باشه؟
حتی اگه وضع مالیمون توپ هم باشه،جاییکه خودشون امکانشو دارن چرا باید ما کمک کنیم؟
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مهتاب جان گفتی که دو ساله ازدواج کردی؛ یعنی عقد کردی و 9 ماهه که عروسی کردید.
مهتاب گلم قبل از ازدواج باید در مورد این مسائل دقت می کردید و فرهنگ خانوادگی همدیگه رو بررسی میکردید علاوه بر اون این فاصله ای که بین عقد و عروسی تون بوده بهترین فرصت برای این بوده که خودتون رو با همدیگه و
خانواده ها تون سازگار کنید(در صورتی که امکان تغییر طرف مقابل نباشه).
اما حالا که ازدواج کردید هرجا شد و تونستید تاثیر مثبت روشون بذارید که خوبه اما اگه نشد و نتونستید دیگه خودت رو اذیت نکن و باهاشون کنار بیا چون همسرت بین تو و خانوادش گیر افتاده .از طرفی با خانوادش به همدیگه وابسته هستند و از طرف دیگه تو همسر شریک زندگیش هستی و باید تو رو از هر لحاظ تامین کنه .
عاطفی هم که هست دیگه بیشتر اذیت میشه و به تبعش خودت اذیت میشی در حالیکه رفتار و اخلاق خانوادش همونه که بوده.
میدونی عزیزم فرهنگ خانوادگی شما با هم فرق داره ؛مشکل شما اینه . حالا راه حل مشکال اینه که یا مدام خودت رو اذیت کنی یعنی همین کار یکه داری میکنی یا اینکه بیخیال یه سری مسائل(از ونایی که کم اهمیت تر هستند شروع کن) بشی تا آزاد بشی.
موفق باشی
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
آخه پدرش تقریبا همزمان با عروسی ما بازنشسته شد
تا اونموقع اینقدر وضعیت بد نبود و اگه همونطور ادامه پیدا میکرد با اینکه باز کمبود داشتم ،میتونستم راحت تر کنار بیام با مسائل
من نمیتونم بیخیال یه سری مسائل بشم،بقول یکی از دوستان از کنارش رد بشم،چون منم درگیر میکنن گاهی مستقیم گاهی غیر مستقیم،که بیشتر غیر مستقیمه و از طریق همسرم منم رو همسرم حساسم
وقتی میگن فلا کارو من یا همسرم براشون انجام بدیم نمیتونم خودمو به نشنیدن بزنم .که البته گاهی ناخودآگاه اینکارو کردم و یادم رفته که بعدا دیدم دلخور شدن.و وقتی میبینم با انجام چنین کاری واسه خودمون کم میذاریم خیلی ناراحت میشم.وقتی میبینم سر هیچ و پوچ با اینکه میدونن همسرم اضطراب داره بهش دامن میزنن آتیش میگیرم.
نمیدونم چرا اینقدر رو همسرم تعصب دارم،انگار بچه مه و باید ازش مراقبت کنم و مسئولش منم.فکر میکنم هیچ کس دیگه نباید کاری به کارش داشته باشه حتی والدینش.همش نگرانشم،نگران وضع روحیش،از یه طرف من زیادی رو همسرم حساسم از طرف دیگه خانواده ش اصلا ملاحظه نمیکنن.باور کنین رو خودم اینقدر تعصب ندارم که رو همسرم.
حاضرم کاری رو که از همسرم خواستن من براشون انجام بدم حتی اگه سخت باشه،اما از همسرم چیزی نخوان.خنده داره نه؟:311:
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
سلام مهتاب خانوم
به نظرم یه خورده زیادی داری به آینده فکر می کنی! هنوز که اتفاقی نیافتاده... شما خبر داری که پدر همسرت تا کی زنده خواهد بود؟.... انشاءالله که حالا حالاها هست و تا دختر و پسرش رو نفرستاده خونه ی بخت مهمون شماست....:227:
در ضمن خواهرشوهرت رو از کجا میدونی تا یکی دوسال دیگه ازدواج نمیکنه؟....چون خواستگار نداره؟...چون رفتارش بچه گانه ست؟.... خیلی ها هستن که با خواستگار اولشون جور میشه ازدواج کنن... خیلی ها هم اسم آنچه که شما بهش می گید رفتار بچه گانه می ذارن شور و نشاط جوانی:311:
پس خیلی غصه نخور... به خدا توکل کن... هیچ کس از آینده خبر نداره!.... زیاد هم در درونت با اونا نجنگ...
البته من به شما حق میدم که تا حدی نگران باشی اما فعلا اتفاقاتی که می گی نیافتاده ...پس خدا رو شکر کن و از خودش کمک بخواه!
راستی در مورد اضطراب شوهرت اقدام درمانی کردی؟...
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
ممنون عزیزم
درمورد فکر آینده،اگه به آینده هم فکر نکنم،بیماری پدرش و مشکلات خانواده ش الان هم خیلی گریبانگیر ما شدن.من الان هم مشکل دارم
درمورد خواهرش،علاوه بر اینکه رفتارهاش زیادی بچه گانه س،جسه و ظاهرش هم کوچولو و ضعیفه نسبت به سنش.من خودم اول فکر میکردم مقطع راهنمایی یا دبیرستانه.حالا شرایط خانواده ش به کنار که هر کسی جور در نمیاد با این اوضاع،چه داماد چه عروس.داماد بزرگشون هم خیلی ازشون دلخوره و با اینکه چندین ساله دامادشونه خیلی باهاشون رسمی برخورد میکنه و زیاد قاطیشون نمیشه.مثل غریبه.که اینم حاصل کارای خودشونه.و چون اون داماده راحت تر میتونه هر طور دلش خواست باهاشون رفتار کنه،بی احترامی کنه و اونا هم نتونن جز احترام کاری بکنن.اما عروس مجبوره همیشه کوتاه بیاد.
و همسرم،نه هنوز اقدامی نکردیم.البته الان دیگه وضع من از اون خرابتره اما به روی خودم نمیارم پیش بقیه.فقط میخوام یه مشاور درست و حسابی پیدا کنم در اولین فرصت میریم پیشش.
:72:
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مهتاب جونم با اينكه كاملا ميفهمم چه حالي داري اما ازت ميخوام يه لحظه خودتو بذار جاي شوهرت...تصور كن يه همسر مهربون داري به اسم مهتاب...يه پدر مريض و بازنشسته و يه مادر پير...وقتي وضعيت جسمي پدرت داره بدتر ميشه از مهتاب چه انتظاري داري؟
مسلمه....تو انتظار داري باهات همكاري و سازش كنه تا توي اين موقيت بتوني به پدرت برسي...مگه وظيفه فرزندي چيزي غير از اينه گلم؟
يه عمر زحمت بكش بچه بزرگ كن كه وقتي ازدواج كرد بره پي زندگي اش و بگه تورو به خير و مارو به سلامت؟؟
ميدونم رسيدگي به خانواده همسرت براي تو كار سختيه(نمونش رو در خانواده خودم دارم...مخصوصا اگه يكي از اونها هم بيمار باشن!!)اما چرا فكر ميكني همسرت از انجام كارهاي خانوادش خسته ميشه؟؟
اين حسي هست كه تو داري اما همسرت قطعا به عنوان فرزند اين خانواده احساس خوشايندي از خدمت و دادن سرويس به پدر و مادر پيرش داره...
ازت ميخوام كمي صبور باشي پيري و بيماري و...شتريه كه در خونه همه ميخوابه...تصور كن خدايي نكرده يه روزي پدر خودت بيمار شد اگه همسرت بهت اجازه نده براي رسيدگي بهشون سر بزني يا اخم و تخم كنه و ناسازگاري كنه....چه حالي بهت دست ميده؟؟
چند سالي برو جلوتر فرض كن خودت بچه دار شدي و بهشون نياز داري اما دامادت يا عروست اجازه كمك بهشون نميده اون وقته كه ياد اين روزا ميفتي...
يه شعري از مولوي يادم افتاد خدا بيامرزدش ...
اي كاش همه ما اين شعر رو هر روز بخونيم و اويزه گوشمون بكنيم...
ای دریــده پوستیــن یوسـفــان
گرگ بر خیزی از این خواب گران
گشتـه گرگان یك به یك خوهای تو
مـیدرانند از غضب اعضــای تـو
زانچـه میبافی همـــه روزه بپـوش
زانچه میكاری همه سالـه بپــوش
گـر زخاری خستـهای ،خود كشته ای
ور حـریر و قز دری ،خود رشته ای
چـون ز دستت زخم بر مظلوم رست
آن درختی گشت وزآن زقوم رست
این سخن های چــو مار و كژدمت
مـار و كـژدم گردد و گیـرد دمت
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
ممنون عزیزم
غزاله جان من مستقیما بروی همسرم نمیارم و سعی میکنم بهش دلداری بدم و بگم کنارش هستم .مخصوصا الان.
غزاله جان خودم خیلی فکر کردم به چیزایی که گفتی.به اینکه این روزا برای منم هست و اینکه خودم از فرزندم چه انتظاری خواهم داشت.تو دلم میگم اینا هم پدر و مادرن و حساب پدر و مادر جدا از بقیه افراده گاهی موفق میشم.اما عزیزم،گاهی وقتی میبینم در مقابل دلسوزی های من و همسرم چه رفتاری دارن پشیمون میشم.اونا دلشون به حال ما نمیسوزه.با اینکه همه میدونن یه زوج جوون با چه مشکلاتی دست و پنجه نرم میکنن،اینا بدتر همش از ما توقع دارن و زیر پای ما رو میکشن.
خداییش کدوماتون دلتون رضا میده به کسی که طبیعتا مسئولیت پشتیبانی از شما رو داره ولی برعکس همیشه چشمشو دوخته ببینه تا شما براش چکار میکنین و اذیتتون میکنه اگه نکنین،صمیمانه کمک کنین و در مقابل این لطفتون انجام وظیفه به حساب بیاد و طرف مقابل متوقع تر بشه؟
حتما میخواین بگین تو نیکی میکن و در دجله انداز...
بابا ما که معصوم نیستیم.آدمیزاد هر کاری که میکنه یه انگیزه زمینی هم کنارش لازم داره تا تشویق بشه.
منم تا وقتی تو شرایط قرار نگرفته بودم از دور به اینجور چیزا صرفا از دید ماورائی نگاه میکردم.همیشه به مامانم درس اخلاق میدادم.اما ادم وقتی تو شرایط قرار میگیره اوضاع فرق میکنه.مگه اینکه واقعا انسان وارسته ای باشی که کم پیدا میشه.
اونروز به همسرم میگفتم،انگار دو تا آدم تو وجود من هست.یکی بد:97: و یکی خیلی مهربون و خوب:43:.این دوتا همیشه در حال جنگ و دعوا هستن:103:.خیلی ناراحت میشم وقتی بده پیروز میشه.اما انجام کاری که خوبه میگه هم سخته.
گاهی آدم خوبه خیلی قوی میشه،همینجوری دید ماورائی من به مسائل بیشتر میشه.اونموقع ست که من تو اوجم.اون بالا بالاها.همش میخوام کارای خوب بدون چشمداشت انجام بدم و میدم.حالم خوبه و خوشحالم.اما زودی فروکش میکنه.گاهی این بدجنسه نمیذاره به عمل هم برسه.بمیره الهی از شرش خلاص بشم من...:321:
اصلا نمیدونم چمه...!:162:
حداقل بذارین گاهی بیام اینجا دل پرمو خالی کنم از دست این دوتا:72:
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مهتاب عزیز
گفتنی ها رو دوستان گفتن (غزاله و چشم بارانی) و شما خودتون هم اشاره خوبی داشتید که اگه بدون چشمداشت محبت کنید و کدورتی تو دلتون نباشه اون بالا بالاهائید.
بایستی سعی کنید این حالات خوب رو بیشتر کنید و حالات بد رو کمتر تا آروم آروم عادت کنید به کارهای خوب ، خصوصا کارهائی که موافق طبع آدم هم نیست - مثل مریض داری - اما همیناست که بیشتر روح ادمو جلا میده.
یادمه اواخری که بابام مریض بود و من برا رسیدگی می رفتم پیشش ، اون لحظاتی که همسرم باهام همراهی میکرد و حتی تو کارهای نظافت پدر پیرم بهم کمک میکرد بهترین لحظات زندگیم بود و شدت محبت و علاقه ام به همسرم وبا خودم عهد کردم که تا حدی که در توانم هست به خانواده همسرم رسیدگی کنم.
تو این جور مواقعه که همسران همدیگه رو محک میزنن و می بینن که چقدر همراهن. وگرنه تو مواقع خوشی و خرمی قربونت برم خیلی ارزشمند نیست.
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
به نظرم باید ببینی که همسرت تو را خانواده اش می دونه یا پدر و مادر و خواهرش را خانواده خودت می دونه اگر تو را خانواده خودش می دونه وقتی که تو خرج رو دستش بزاری دیگه نه وقتی پیدا می کنه نه پولی پیدا می شه که باید خرج پدر و مادر و خواهرش بکنه زیاد پیگیر مسائل خانواده همسرت نباش هرچه پیگیر باشی اونها هم بیشتر فشار می آرند با خانواده همسرت همانطور باش که با تو هستند اگر همسرت احساس مسئولیت برای خانواده اش می کنه خوب تو هم احساس مسئولیت برای پدر و مادر خودت بکن به همسرت بگو که من ناراحتم از اوضاع خانواده ات ولی من و تو یک خانواده را تشکیل دادیم و فقط نسبت به هم مسئول هستیم دیگه خانواده ات در درجه دوم هستند سر همسرت را به مسائل مربوط به خودت بکن ولی نزار که همسرت از احساس تو نسبت به پدر و مادرش پی ببرد که اینطوری همسرت را انداختی تو دامن پدر و مادرش . اصلاً بد پدر و مادرشو به اون نگو برعکس خودتو در ظاهر دلسوز اونها نشون بده فقط و فقط در ظاهر پیدا کردن یک شغل مناسب کمک می کنه که کمتر درگیر خانواده همسرت باشی مرور زمان کمکت می کنه به همسرت محبت کن .
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
متشکرم دوستان عزیزم
آقای بی بی
من خودم خیلی دوست دارم همیشه یا حداقل اکثرا اون حس خوب وارستگی رو داشته باشم
اما مشکل همینجاست که گهگاهی اون حس بهم دست میده اما بعدا با دیدن و یاداوری ازارها، زخم زبون ها و زرنگ بازیهای خانواده ش برمیگردم حالت قبلی.یعنی این حس بیش از چند دقیقه در من دوام نمیاره.
وقتی یادم میفته دلمو چجوری سوزوندن نمیتونم بهشون خوبی کنم.
میشه بچه ها کمک کنین این آدم خوبه درونم رو تقویت کنم؟
من ادم مذهبی هستم(نه افراطی) و از این راه هم سعی میکنم افکارمو اصلاح کنم اما درونی سازی این عقائد برام مشکله.
کسی میتونه کمکم کنه تو این راه؟:325:
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
با مصداقی از زندگی خودم شروع میکنم: مهتاب جان منهم یک دورانی یکی از والدین همسرم پیر و بیمار شده بود و هیچ کس نمیتونست نگهداری درستی از ایشون بکنه حتی همسرم که تمام فکر و ذکرش شده بود ایشون. به پیشنهاد خودم پرستاری از ایشان را شروع کردم و واقعا سخت بود. یکی میگفت: " چرا این کار را میکنی؟ به تو چه؟ میخوای خودت رو عزیز کنی با این کارا؟" یکی هم ( از جمله مادر خودم) میگفت: "هر چی به این بنده خدا خوبی کنی خدا عوضشو بهت میده"
اما من با اینکه از دور و بریهای همسرم خیری هم ندیده بودم با تمام وجود و با انگیزه رضای خدا و از طرفی برداشتن باری از دوش همسرم، با هر جان کندنی بود وظیفه ام را به بهترین نحو انجام دادم و وضعیت ایشان بسیار بهتر از قبل شد و همسرم در پوست خودش نمیگنجید و فوق العاده از من راضی،پس از آن بود که ایشان را فرستادیم و...
اما! اتفاقی پیش آمد که هنوز که هنوزه گاهی اذیتم میکنه:
در ایامی که حال آن بنده خدا بهتر شده بود و رفته بود سر خونه و زندگی خودش اما شخصی گمارده شده بود برای مراقبت از ایشان. از قضا یکی از اعیاد بود و من پس از مدتها فرصتی پیدا کردم که با همسرم باشم. همه اهل فامیل ( فرزندان و ...) دسته دسته یا به تنهایی رفته بودند مسافرت و هیچکس کاری به کار این بنده خدا نداشت. پرستار ایشان هم اونروز میگفت من میخوام برم عروسی. همسرم به من گفت امروز...ام را بیاوریم اینجا! نمیدانید چقدر حالم بد شد. به همسرم گفتم بابا جان یکروز هم که ما میخوایم با هم باشیم نمیشه! خوب بسپرش به اونای دیگه! بذار برای یه نصف روز هم که شده خواهر برادر های دیگه ات هم یه خورده از ...شون مراقبت کنند. اما همسرم کسی رو پیدا نکرد تا اینکه گفت باشه نمیارمش اینجا و خودش رفت چند ساعتی اونجا موند. خلاصه عید ما خراب شد. و خدا لعنت کنه اوبچه هاش و عروس دامادهای دیگه اش که اصلا زحمتی برای ایشان به خودشان ندادند.
خلاصه این بنده خدا سه چهار روز بعدش فوت شد! و من توی بیمارستان عذاب وجدانی گرفته بودم برای اون یک اتفاق که بیا و ببین! آنهمه زحمت کشیدم با این یک کار خودم را خراب کردم. اونقدر از خودم بدم آمده بود که نگو! دیگه فرصتی پیش نیامد که برایش جبران کنم.:302:
خلاصه مهتاب جان! خداوند اینطوری آدمها را به محک آزمایش میگذارد. گاهی اینطوری پیش میاید که ما از کمک هایی که میکنیم اصلا بازخوردهای خوب هم نمیگیریم یا دیگران انگیزه ها را در ما میکشند اما مم این است که این حس را در خودمون پرورش بدیم که مستقل از فکر و نظرات و برخوردهای دیگران آنچه که وظیفه انسانی و شرعی و اخلاقی ماست به انجام برسونیم که هم خدا و هم خودمون را از خودمون راضی نگه داریم.
توصیه من به شما در اینجا برگرفته از کلمات گهر بار مدیر محترم است:
مهم 1: دانستن این مسائل نیست كه مشكلات شما را حل می كند، بلكه دقت، تمركز، فهم و به كارگیری تدریجی آنهاست.
مهم2: بعضی مهارتها جهت تغییر تدریجی وضعیت زندگی هست(مبتنی بر تغییر واقعیت ها)، بعضی مهارتها هم جهت سازگاری با وضعیت زندگی هست( مبتنی بر تغییر نگرش ها)
منفعل از آنها نباش. خود برانگیخته و مسئولانه رفتار كن (تغییر تدریجی واقعیت ها).
وقتی شما بر اساس اشتباهات یا رفتار آنها تحریك می شوی. یعنی منعل از آنهایی. اگر با شما خوب رفتار كنند در شما احساس خوب ایجاد می كند،وقتی رفتار به ظاهر مناسبی با شما ندارند ( ترجیح دادن داماد و دخترشان به شما، عدم سپاسگذاری و...) در شما احساس ناخوشایند بر می انگیزد. این یعنی شما منفعل هستید.
باید این روش را عوض كنید. شما باید خودتون فاعل باشید. نه تحت تاثیر آنها . لذا برای خود یك استراتژی بریز و براساس آن عمل كن.
مهم 3: گسترش دیدگاه و اهداف خود(مهارت تغییر نگرش)
یك راه لذت بردن از زندگی ، داشتن آرامش و احساس خوشبختی بر می گرده به این كه زندگی ما از چه چیزی پر شده باشه. اگر زندگی شما مثل یك فنجان باشه و از یك نوشیدنی تلخ پر شده باشه، شما احساس بدبختی می كنید. اما اگر وسعت زندگی شما به اندازه یك دریا باشه ،هرگز با تلخی یك فنجان آب ، دریا تلخ نمی شود.
یعنی اینكه وقتی گستره زندگی شما وسیع می شود،تلخی های رفتارهای خانواده همسرتان موجب بدبختی شما نمی شود.
اگر دنیای شما= همسرتون و خانواده شان
آنگاه خوشبختی شما به آنها وابسته است. و اگر اشتباه كنند زندگی شما خراب می شه.
اما:
اگر دنیای شما= همسرتون، خانواده اش + مادرت، پدرت، دوستانت ، فامیلت، تفریحاتت،سرگرمی هایت، مطالعاتت ، ارزشهایت، توانمندی هایت، آرزوهایت ، هنرهایت، تحصیلاتت، شغلت، برنام هایت، فعالیت هایت ، و بی نهایت ........
آنگاه در این معجون فوق ، نقش تخریب همسرت و خانواده اش روز به روز كم می شود(حتی اگر خوب نشوند).
دنیای من و شما به عنوان انسان بی نهایت هست.
آسمانهایمان پرستاره است.
ریه هایمان پراكسیژن.
وجودمان رو پاست
افكارمان سالم
دلهایمان پر خواهش
و نگاههایمان گرم
و به غیر از همسرمان در قبال میلیونها آدم مسئولیت داریم. می توانیم با لبخندمان دیگران را شاد كنیم. و لبخند دیگران شاد بشویم بدون آنكه آن انسان به ما تعلق داشته باشد.
مطالعه وسیع و كمك كردن به دیگران دنیای ما را وسیع می كند.
مهم 4:
سم مهلك: مقایسه كردن زندگیتان با دیگران است. این قیاس ناخودآگاه هست. و هر مدت یكبار به ذهنتان می آید. آدمها و زندگی ها و ... متفاوتند و اصلا مقایسه آنها كاری صحیح نمی باشد.
اگر مقایسه می كنید ، محكوم رنج دیدن و آشفتگی هستید. مقایسه را رها كن لذت را به آغوش خواهی كشید. :104::104::104:
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
بی دل عزیز
واقعا از بابت وقتی که برام گذاشتی و به مشکلم توجه کردی ممنونم
همچنین بقیه دوستان
از همتون ممنونم
میشه بازم در اینمورد باهام صحبت کنین؟
تشویقم کنین؟
بقیه دوستان هم میتونن با گفتن تجربیات و تلقینهای مثبت به من کمک کنن؟
فرشته مهربان،آنی،بالهای صداقت،گل مریم،غزاله،باران،کامران و همه دوستانی که حرفی برای گفتن دارن و میتونن کمکم کنن،باور کنید خیلی نیاز دارم به شنیدن حرفاتون.
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مهتاب عزیز سلام:72:
شمامی توانی برای بهبود دو حوزه متمرکز بشی :
1- شناخت و نگرش(درونی )
2- اعمال و شرایط(بیرونی)
اگر تمرکزتان را برروی بهبود شناخت و نگرشتان بگذارید موثرتر است و اعمالتان هم اصلاح می شود و شرایط بیرونی نمی تواند شما را تحت تاثیر قرار دهد .
اگر تمرکزتان بر روی اعمال و شرایط باشد ولی در حوزه شناخت تغییری ندهید چیز زیادی عائدتان نمی شود
مهمترین کار شما تمرکز برای بهبود شناختتان است .برای این کار چند پیشنهاد دارم :
1- پیدا کردن نکات مثبت در زندگی خودتان و در ارتباط با خانواده همسرتان و تمرکز روی آن ها و فراهم آوردن موقعیت تشکر از آن ها حداقل به صورت درونی .اگر دنبال نکات مثبت باشی حتما پیدا خواهی کرد و آرامش می گیری .و حتی ایجادش می کنی .ستاره تصویر جالبی دراین باره گذاشته .
2- دیدگاه ماورایی داشتن :
گفته بودی :
نقل قول:
منم تا وقتی تو شرایط قرار نگرفته بودم از دور به اینجور چیزا صرفا از دید ماورائی نگاه میکردم.همیشه به مامانم درس اخلاق میدادم.اما ادم وقتی تو شرایط قرار میگیره اوضاع فرق میکنه.مگه اینکه واقعا انسان وارسته ای باشی که کم پیدا میشه.
اونروز به همسرم میگفتم،انگار دو تا آدم تو وجود من هست.یکی بد و یکی خیلی مهربون و خوب .این دوتا همیشه در حال جنگ و دعوا هستن .خیلی ناراحت میشم وقتی بده پیروز میشه.اما انجام کاری که خوبه میگه هم سخته.
گاهی آدم خوبه خیلی قوی میشه،همینجوری دید ماورائی من به مسائل بیشتر میشه.اونموقع ست که من تو اوجم.اون بالا بالاها.
در جوابت باید بگویم همان جنگی که گفتی بین خوب و بد در درونت وجود دارد حاصل همان دیدگاه ماورایی ست .هرگاه هم خوبی ها پیروز می شوند باز حاصل همان دیدگاه ماورایی ست .پس سعی کن دیدگاه ماوراییت را تقویت کنی .هرچند وقتی درون گود هستی عمل سخت است اما ممکن است .پس به تلاش خود ادامه دهید .هر مقدار که موفق شوید غنیمت است .همه ما دائما با همین جنگ روبه رو هستیم هرکس به نحوی!
ما باید سعی کنیم میزان پیروزی های خوبی هارا به حداکثر برسانیم .
ان شاءلله اگر فرصتی پیش بیاید بعدا چند مورد از دیدگاه های ماورایی را که می تواند به کمکت بیاید مطرح خواهم کرد .
3- استمرار در مبارزه با افکار زائد:این گونه افکار خاصیت چسبندگی دارند به این معنی که وقتی برای ترک آن ها تلاش می کنی باز برمی گردند برای پیروز شدن باید آنقدر به مبارزه برای ترک آن ها ادامه دهی تا بالاخره از بین بروند .
4- دعاوتمرین برای بالا رفتن صبر و تحمل خودتان (دعا تاثیر زیادی در به دست آوردن آرامش دارد )
5- توکل و رهایی ,یعنی همه چیز را به خدا بسپاری و ایمان داشته باشی هرچه پیش بیاید طبق حکمت الهی و به صلاحتان بوده و خیر است .پس به افکار نگران کننده به دید افکار شیطانی نگاه کن و تسلیم آنها نشو!
6- کم کردن سطح توقعات [/b][/b] .(سطح توقع تا کجا؟)
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
نقل قول:
مهم2: بعضی مهارتها جهت تغییر تدریجی وضعیت زندگی هست(مبتنی بر تغییر واقعیت ها)، بعضی مهارتها هم جهت سازگاری با وضعیت زندگی هست( مبتنی بر تغییر نگرش ها)
منفعل از آنها نباش. خود برانگیخته و مسئولانه رفتار كن (تغییر تدریجی واقعیت ها).
وقتی شما بر اساس اشتباهات یا رفتار آنها تحریك می شوی. یعنی منعل از آنهایی. اگر با شما خوب رفتار كنند در شما احساس خوب ایجاد می كند،وقتی رفتار به ظاهر مناسبی با شما ندارند ( ترجیح دادن داماد و دخترشان به شما، عدم سپاسگذاری و...) در شما احساس ناخوشایند بر می انگیزد. این یعنی شما منفعل هستید.
باید این روش را عوض كنید. شما باید خودتون فاعل باشید. نه تحت تاثیر آنها . لذا برای خود یك استراتژی بریز و براساس آن عمل كن.
مهم 3: گسترش دیدگاه و اهداف خود(مهارت تغییر نگرش)
یك راه لذت بردن از زندگی ، داشتن آرامش و احساس خوشبختی بر می گرده به این كه زندگی ما از چه چیزی پر شده باشه. اگر زندگی شما مثل یك فنجان باشه و از یك نوشیدنی تلخ پر شده باشه، شما احساس بدبختی می كنید. اما اگر وسعت زندگی شما به اندازه یك دریا باشه ،هرگز با تلخی یك فنجان آب ، دریا تلخ نمی شود.
یعنی اینكه وقتی گستره زندگی شما وسیع می شود،تلخی های رفتارهای خانواده همسرتان موجب بدبختی شما نمی شود.
اگر دنیای شما= همسرتون و خانواده شان
آنگاه خوشبختی شما به آنها وابسته است. و اگر اشتباه كنند زندگی شما خراب می شه.
اما:
اگر دنیای شما= همسرتون، خانواده اش + مادرت، پدرت، دوستانت ، فامیلت، تفریحاتت،سرگرمی هایت، مطالعاتت ، ارزشهایت، توانمندی هایت، آرزوهایت ، هنرهایت، تحصیلاتت، شغلت، برنام هایت، فعالیت هایت ، و بی نهایت ........
:104::104::104::104::104::104:
ممنون بي دل عزيز ،
اين كلمات و جمله هاي اموزنده شما رو بايد با طلا نوشت و قاب گرفت واقعا چقدر خوب و قشنگ گفتيد . مشكلي كه من و خيلي از دوستاي ديگه تو اين تالار داريم همين مسئله است .
1- منفعل بودن
يعني اينكه هدف و برنامه از پيش تعيين شده اي نداشته باشي و بدون راهنمايي و هدايت خواسته يا ناخواسته ديگران قادر به انجام درست كاري نمي باشيم .
2-خلاصه كردن لذت هاي زندگي در چند چيز محدود
مثلا من فقط با خوشحالي شوهرم خوشحال مي شم . ديگه برام فرقي نمي كنه كه چه اتفاقات خوب و قشنگ ديگه اي در دور و اطرافم داره رخ ميده در هر صورت من به قول معروف چشمم به دهن اونه كه اون چي ميگه اون چي كار مي كنه .
بين اين دو حالت رابطه مستقيمي وجود داره كه مرتب براي ما ادمها تكرار مي شه .
پس بايد بشينيم با خودمون خلوت كنيم ببينيم كه از زندگي چي مي خواهيم تو زندگيم به دنبال چي هستيم . هدفمون چيه ؟ چه چيزهايي براي ما خوب و چه چيزهايي از ديد ما بد هست . خوب مي مي دونم كي هستم به دنبال چي هستم ديگه برام فرقي نمي كنه كه ديگران با من مخالفت مي كنند يا نه . مثل اين كه من نماز مي خونم چون از بچگي مي خوندم و مامان و بابام ميخوندن شوهرم يا دوستم مياد ميگه چقدر تو عقب افتاده اي . چرا نماز مي خوني و از انجايي كه من دليل محكمي براي اين كارم ندارم سريع تحت تاثير قرار مي گيرم حالا يا دست از نماز خوندم بر مي دارم يا از حرف دوستم ناراحت مي شم و كلي غصه دار مي شم و اين مسئله در موارد ديگه هم صدق مي كنه.
حالا در صورتيكه من فاعل باشم نه منفعل حتي با انجام كارهام يا مثلا همين نماز خوندن از اونجايي كه دانسته و عاقلانه اين كار رو انجام ميدم مي تونم دوستم رو هم تحت تاثير عقيده خودم قرار بدم . .
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
خیلی ممنونم از تمامی دوستانی که توجه دارن
پریوش به نکته مهمی اشاره کرد
اینکه حس همسرش خیلی رو اون اثر میذاره
منم در اینمورد مشکل دارم و بیانش کردم.کاملا طبیعیه که زن و شوهر خیلی بیشتر از بقیه از هم تاثیرپذیر باشن
اما اینم از یه حدی که بگذره خوب نیست
قبلا چند بار درموردش صحبت کردم،روحیات همسرم خیلی برای من دست و پا گیر شده
انگار که مثل تار تنیده دورم و خیلی باعث آزار و اذیتم میشه.حالا دیگه وقتی هم حق با منه کوتاه میام.
بیشتر از اینکه دوستش داشته باشم دلم به حالش میسوزه.من نمیخوام با ترحم به همسرم زندگی کنم.
شاید این ترحم حاصل مظلوم نمایی های خودشه.خیلی در من احساس گناه ایجاد کرده.وقتی هم حق با منه خودمو قانع میکنم که نیست.که من بدم.
نمیدونید چطور مظلوم نمایی میکنه.بهم تلقین میکنه که آدم بدجنسی هستم و اون مثل یه مظلوم بی پناه افتاده دست من و راهی نداره.اولا برام مهم نبود.ولی الان خیلی احساس گناه میکنم.
علاوه بر این ترحم و دلسوزی و احساس گناه،وقتی همسرم ناراحته دست و پامو گم میکنم.مثل گربه ای که ته چاه گیر کرده اینور اونور چنگ میندازم،احساس نا امنی و بی پناهی میکنم.پشتم به هیچکس جز خدا گرم نیست.
وقتی همسرم از چیزی نگرانه من چندین برابر اون مضطرب میشم.قسمتی از نگرانیهای منم بابت شرایط اخیرمون از همین ناشی میشه.تو یکی از ارسالهام هم گفتم.نگران همسرم و وضع روحیش هستم.فکر میکنم من مسئول اونم.مثل یه مادر یا همچین چیزی.نمیدونم خوب تونستم حرفامو بگم یا نه.اگه مشکلی پیش بیاد تا موقعی که نگرانی همسرم رو حس نکنم خودم چندان مضطرب نمیشم.اما کافیه حس کنم این باعث نگرانیش میشه،از تمام دنیا سیر میشم.ناامید میشم...
اخیرا وقتی تنشی بینمون پیش میاد گاهی به خودکشی یا طلاق فکر میکنم،البته تا عمل خیلی فاصله داره،اما الان بیشتر از قبل بهش نزدیکم.میترسم کنترلمو از دست بدم
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مهتاب جان معني اين حرفتو نمي فهمم .
نقل قول:
اخیرا وقتی تنشی بینمون پیش میاد گاهی به خودکشی یا طلاق فکر میکنم،البته تا عمل خیلی فاصله داره،اما الان بیشتر از قبل بهش نزدیکم.میترسم کنترلمو از دست بدم
شما با هم دعواتون ميشه تا حدي كه به طلاق فكر مي كني ولي بهش نزديك هم هستي ؟
عزيزم اين دلسوزيها كار دستت مي ده ها . خواهشا عادتش نده كه با ايجاد حس عذاب وجدان مي تونه در تو حس دلسوزي ايجاد كنه .
نقل قول:
علاوه بر این ترحم و دلسوزی و احساس گناه،وقتی همسرم ناراحته دست و پامو گم میکنم.مثل گربه ای که ته چاه گیر کرده اینور اونور چنگ میندازم،احساس نا امنی و بی پناهی میکنم.پشتم به هیچکس جز خدا گرم نیست.
ببين عزيزم همونطوري كه خودت هم گفتي مشكل در توهست نه در همسرت . مي دوني اون خودش رو سعي مي كنه با تو تنظيم كنه . تا وقتي كه تو كنترل احساساتت دست شوهرت يا ديگران باشه روي ارامش رو نمي بيني .تو به اون ياد دادي كه مي تونه با مظلوم نمايي تو رو به خودش نزديك كنه و مي تونه با ايجاد حس عذاب وجدان در تو رابطه شو با تو حفظ كنه . مهتاب عزيز احساس مي كنم اصلا ارامش نداري . با خودت قرار بذار هر روز ناراحتي ها و دل مشغوليهاتو روي كاغذ بياري حداقل روزي يك صفحه بنويسي اينطوري بار فكريت خالي ميشه . بعد تازه مي توني بنشيني ببيني كه تو زندگيت دنبال چي هستي.
در مرحله بعد سعي كن هر زمان كه نگراني جديدي به سراغت مياد سريع با خودت بگي درست ميشه همه اينها مي گذره . مهتاب جان توكل كن به خدا . سعي كن رابطتو با خدا قوي كني چون بهت قوت قلب مي ده و باعث مي شه خودت رو در برابر مشكلات ضعيف و ناتوان نبيني .
وقتي انسان احساس ضعف كنه مشكلات رو خيلي بزرگتر از اون حدي كه هست مي بينه . مي دونيد يه وقتهايي تصور حل مشكل از حل كردن اون مسئله سخت تر و ازار دهنده تر است .
.
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
پریوش جان
منظورم اینه که بیشتر از قبل به این افکار نزدیک هستم،قبلا به ذهنم هم خطور نمیکرد
قبلا وقتی حرفمون میشد خیلی دهن به دهن میشدم باهاش
الان نه دلم میاد عکس العمل بدی نشون بدم نه حالشو دارم کش بدم موضوع رو.پس میرم اتاق و درو میبندم و میخوام نه ببینمش نه صداشو بشنوم.همینجوری تو اتاق میشینم فکر میکنم.گریه م هم نمیگیره زیاد.درمورد موضوعی که باعث بحثمون شده اشتیاقی به صحبت و رفع سوتفاهم ندارم.وقتی حالم بده ترجیح میدم اوضاع همونجور بد باقی بمونه و اقدامی برای بهتر شدنش نکنم،گاهی که بهتر فکر میکنم به فکر راه حل هستم.
الان اکثر اوقات میخوام همینجوری بمونم.
الان جدی تر از قبل افکار بد به ذهنم خطور میکنه.تنها فکر اینکه اگه خودکشی کنم خانواده م زجر میکشن محدودم میکنه.اول از آتیش جهنم هم میترسیدم،الان هم میترسم،اما کمتر از قبل.ولی به خودم میگم من که تا همین الان هم جهنمی هستم،آب از سرم گذشته...
کم کم دارم به طلاق و عواقبش هم فکر میکنم.تو این تالار دیدم که بعد از مدتی شرایط افراد به حالت نسبتا عادی برمیگرده.وقتی رابطمون خرابه به اینا فکر میکنم.فکر میکنم آیا واقعا ارزششو داره عمری اینجوری سر کنم یا نه؟
میگم چرا باید همسرمو آزار بدم؟اون میتونه براحتی مثل آقایونی که تو همین تالار دیدم منو فراموش کنه،یه همسر مناسب پیدا کنه و زندگی رو که لایقشه داشته باشه.به کیس هایی فکر میکنم که همسرم میتونه باهاشون ازدواج کنه...
وای باورم نمیشه.این منم که این حرفا رو نوشتم؟
شرمنده از روی گل دوستان.اما گفتم بگم شرایطمو بدونید تا بهتر راهنماییم کنین.
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
نقل قول:
الان نه دلم میاد عکس العمل بدی نشون بدم نه حالشو دارم کش بدم موضوع رو.پس میرم اتاق و درو میبندم و میخوام نه ببینمش نه صداشو بشنوم.همینجوری تو اتاق میشینم فکر میکنم.گریه م هم نمیگیره زیاد.درمورد موضوعی که باعث بحثمون شده اشتیاقی به صحبت و رفع سوتفاهم ندارم.وقتی حالم بده ترجیح میدم اوضاع همونجور بد باقی بمونه و اقدامی برای بهتر شدنش نکنم،گاهی که بهتر فکر میکنم به فکر راه حل هستم.
الان اکثر اوقات میخوام همینجوری بمونم
مهتاب جان ,عزیزم
ضربه ای که تو داری به خودت وارد می کنی اینه که مشکلات رو درون ریزی می کنی.این بسیار آسیب رسانه اگر احساسات خود را سرکوب کنی هم به خودت آسیب می رسونی وهم رابطه تون سرد میشه .
فکر کردن به طلاق یا خودکشی از نتایج بروز ندادن احساساته .تو سعی کردی احساساتت رو بروز ندی تا هم همسرت آسیب نبینه و هم محبوبیت خودت رو حفظ کنی , غافل از اینکه همین مخفی کردن احساسات خطرناکتره .این کار مثل مخفی کردن آشغالها زیر فرش به جای تمیز کردن اوناست.بالاخره یه روز زیر فرش جاش تنگ میشه و آشغالها بیرون می ریزه منتها به صورت فورانی .
تو باید ابراز وجود کنی
برای ابراز وجود لازمه اول شرایط رو خوب آماده کنی:
سعی کن همسرت رو از لحاظ روحی آماده ی شنیدن حرفات بکنی,یعنی
1-اول باهاش هم دلی و همراهی کنی از مشکلاتش صحبت کنی طوری که احساس کنه درکش می کنی و حمایتش می کنی.حرفاش رو خلاصه کن و به خودش برگردون واحساسش رو تایید کن.حتی اگر درمورد تو صحبت می کنه و از تو رنجیده!به این کار میگن روش خلع سلاح .مثلا اگر می گه "چند وقته خیلی رفتارت بد شده و خیلی پرتوقع شدی"با سعه صدر بگو"درسته قبول دارم که چند وقته پر توقع شدم"با این کار اونو خلع سلاح می کنی.
2-ازش بخواه که به احساسات گوش بده وتاکید کن که به حمایتش نیاز داری.
3-احساسات خودت رو با عباراتی که مفهوم من احساس می کنم را تداعی کند ابراز کن(مانند ناراحتم)و از به کار بردن عباراتی که با خطاب به تو شروع می شن (مثل تو اشتباه می کنی,تو مرا خشمگین می کنی)خودداری کن.
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
نقل قول:
نوشته اصلی توسط پريوش
نقل قول:
[color=#C71585]مهم2: بعضی مهارتها جهت تغییر تدریجی وضعیت زندگی هست(مبتنی بر تغییر واقعیت ها)، بعضی مهارتها هم جهت سازگاری با وضعیت زندگی هست( مبتنی بر تغییر نگرش ها)
منفعل از آنها نباش. خود برانگیخته و مسئولانه رفتار كن (تغییر تدریجی واقعیت ها).
وقتی شما بر اساس اشتباهات یا رفتار آنها تحریك می شوی. یعنی منعل از آنهایی. اگر با شما خوب رفتار كنند در شما احساس خوب ایجاد می كند،وقتی رفتار به ظاهر مناسبی با شما ندارند ( ترجیح دادن داماد و دخترشان به شما، عدم سپاسگذاری و...) در شما احساس ناخوشایند بر می انگیزد. این یعنی شما منفعل هستید.
باید این روش را عوض كنید. شما باید خودتون فاعل باشید. نه تحت تاثیر آنها . لذا برای خود یك استراتژی بریز و براساس آن عمل كن.
مهم 3: گسترش دیدگاه و اهداف خود(مهارت تغییر نگرش)
یك راه لذت بردن از زندگی ، داشتن آرامش و احساس خوشبختی بر می گرده به این كه زندگی ما از چه چیزی پر شده باشه. اگر زندگی شما مثل یك فنجان باشه و از یك نوشیدنی تلخ پر شده باشه، شما احساس بدبختی می كنید. اما اگر وسعت زندگی شما به اندازه یك دریا باشه ،هرگز با تلخی یك فنجان آب ، دریا تلخ نمی شود.
یعنی اینكه وقتی گستره زندگی شما وسیع می شود،تلخی های رفتارهای خانواده همسرتان موجب بدبختی شما نمی شود.
اگر دنیای شما= همسرتون و خانواده شان
آنگاه خوشبختی شما به آنها وابسته است. و اگر اشتباه كنند زندگی شما خراب می شه.
اما:
اگر دنیای شما= همسرتون، خانواده اش + مادرت، پدرت، دوستانت ، فامیلت، تفریحاتت،سرگرمی هایت، مطالعاتت ، ارزشهایت، توانمندی هایت، آرزوهایت ، هنرهایت، تحصیلاتت، شغلت، برنام هایت، فعالیت هایت ، و بی نهایت ........
:104::104::104::104::104::104:
ممنون بي دل عزيز ،
اين كلمات و جمله هاي اموزنده شما رو بايد با طلا نوشت و قاب گرفت واقعا چقدر خوب و قشنگ گفتيد . مشكلي كه من و خيلي از دوستاي ديگه تو اين تالار داريم همين مسئله است .
[size=medium]این کلمات و جمله های آموزنده ، همانطوری که عرض کردم از کلام گهربار مدیر همدردی بود که بنده قبلا قاب گرفته ام و بسیاری از مشکلات بنده با عمل به آنها مرتفع شد. منتها گفتم اینجا بییاورم تا دوستان هم استفاده کنند.:46:
آقا مدیر ببینید چقدر درسهامو خوب دارم پس میدم! :227:
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
انگار من نتونستم کامل منظورمو برسونم
فائزه جان
من از اول خیلی اعتقاد به صحبت درباره مشکلات و حل اونا با همکاری م داشتم
من حرفامو به همسرم میگفتم،انتقاد میکردم.حتی زیاده روی هم میکردم و تبدیل میشد به غر زدن
الان هم از چیزی ناراحت باشم نتونم دووم بیارم میگم،اما نه مثل قبل خودخواهانه
چیزای که امکانش هست مضطربش کنه نمیگم
اما باهاش درد دل میکنم گاهی،میگم از این مسئله ناراحتم...با اینکه درکم نمیکنه و حتی با محبت هم بهش بگم عصبی میشه
بخاطر همین عکس العملهاش و اینکه دلم نمیاد ناراحتش کنم مدتیه تا جاییکه میتونم کمتر بروز میدم نگرانیهامو
هروقت هم میگم بینمون دعوا میشه.اما با اینحال اگه خانواده ش ناراحتم کرده باشن اکثرا" بهش میگم تا حداقل اطلاع داشته باشه که اونقدر ها هم که اون فکر میکنه مهربون و دلسوز نیستن.اما چه فایده؟فقط خودمو خراب میکنم ولی بازم تحملشو ندارم.همش بدترین کارای اونا رو واسه من توجیح میکنه.خیلی نسبت بهشون مثبت بینه البته فکر کنم تعصبش اجازه نمیده به حقیقت تن بده وگرنه همسرم خیلی بدبینه به مسائل.فقط نمیخواد پیش من به اشتباه خانواده ش اعتراف کنه.در مورد اینا میدونم من نباید زیاد بین اون و خانواده ش قرار بگیرم و اینجور چیزا...اما وقتی دلمو میسوزونن آتیش میگیرم میبینم همسرم بدتر براشون جان فشانی میکنه و به دست و پاشون میفته:302:.
هم مطالب رو که بهش اشاره کردمو(که باعث اضطراب و ناراحتی ش میشه و دونستنش دردی دوا نمیکنه)بهش انتقال نمیدم.هم اینکه وقتی بحثمون میشه دوست ندارم باهاش برای حل سوتفاهم پیش آمده صحبت کنم.چون ناامید هستم و میدونم حل نمیشه و در بهترین شرایط فقط بحثمون بیشتر بالا میگیره.
خدایا
من چیکار کنم؟
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
هروقت هم میگم بینمون دعوا میشه.اما با اینحال اگه خانواده ش ناراحتم کرده باشن اکثرا" بهش میگم تا حداقل اطلاع داشته باشه که اونقدر ها هم که اون فکر میکنه مهربون و دلسوز نیستن.اما چه فایده؟فقط خودمو خراب میکنم ولی بازم تحملشو ندارم.همش بدترین کارای اونا رو واسه من توجیح میکنه.خیلی نسبت بهشون مثبت بینه البته فکر کنم تعصبش اجازه نمیده به حقیقت تن بده وگرنه همسرم خیلی بدبینه به مسائل.فقط نمیخواد پیش من به اشتباه خانواده ش اعتراف کنه
من چیکار کنم؟
دختر خوب! برای اینکه همسر محترم شما از یکسری مسائل اطلاع داشته باشه به اندازه کافی هم بهش گفتی هم نق زدی اونقدر که دیگه داره عکس عمل میکنه و در واقع باعث شدی هر وقت از خانواده اش صحبت میکنی مقابل شما گارد بگیره. چون احساس میکنه شما خانواده اش را یک چماق کردی و میکوبی تو سرش و اونو از بابت اشتباهات اونا مقصر و بی عرضه و طرف خانواده اش و...میدونی.
در واقع توی ذهنش یک فیلتر ایجاد کردی در مقابل اعتراضات خودت حول موضوع خانواده اش.
حالا که خودت هم به این قضی پی بردی و تا حالاهم دیدی که این شکل رفتار نتیجه نمیده، بیا یک استراتژی بریز مبنی بر اینکه دیگه از بدیهای اونها پیش همسرت چیزی نگی. قدری هم روی تغییر نگرش خودت که در پستهای قبلی شرح دادم کار کن که همه فکر و ذکرت نشود افکار مالیخولیایی که مثلا اگر پدر شوهرت که هنوز عمرش به دنیاست! فردا بمیرد چه میشود و...
اگر میتوانی انفعالی بودن را در خودت کم کم از بین ببر. به هر حال شما به نظر میرسد که آنقدر خلاقیت داشته باشی که راهش را پیدا کنی.
و اما در مورد همسرت! زیادی زوم کردی روش! یه خورده آرامش ( فضای عاری از نق و نوق) بهش تقدیم کن بذار خودش هم فرصت اشته باشه رفتارهای اونها را ببینه و راجع بهش فکر کنه. وقتی شما هی عیب اونها رو بگی اینطوری حتی اگه خودش هم قبول داشته باشه جبهه میگیره و انکار میکنه و دعوا را وارد زندگی خودت کردی. ببین! چه لزومی داره خلوت خودت و همسرت را که میتونه به قشنگی با برنامه های مختلف پر بشه، بیایی و با حرف زدن راجع به خانواده اش، فکرشو ببری سمت اونهایی که ازشون دلخوری؟ که اوقات خوبت هم که اونها توش نیستند باز با همونها پر بشه و هم شوهرت را به فکر اونها بندازی و هم حرص خودت را در بیاوری؟
اصلا میدونی چیه؟ نظر بنده اینه که شما اونقدر که مشکل نداری دلت میخواد برای خودت یک مشکل بتراشی!
مرد را دردی اگر باشد خوش است
درد بی دردی علاجش آتش است
قوی باش بذار دنیا هر جوری دلش میخواد بچرخه! بذار هیچ چیز توی این دنیا نتونه لحظات قشنگ تو را خراب کنه! نشین همینطوری دست روی دست که آدمهای دیگه با ی گوشه کنایه،اشاره کوچیک، اخم یا هرچی! دنیای تور رو برای مدتها به هم بریزند!
نذار شیطنت ها یا نادانی های دیگران زندگی تورا تحت تاثیر خودش قرار بده!
پنجاه درصد سلامت زندگی متاهلی شما،تحت تاثیر ایفای نقش درست شماست، یکی از دوستون زندگیت شما هستی. مثل کوه وایسا نذار زندگیت با باد و نسیمی اینور اونور شه.اما حالا ببین مهتاب جز عز و چز و غر و غر و خسته کردن شوهرش چیکار داره میکنه؟ بعد هم میگی دلم براش میسوزه و ...
مهتاب جان از قدیم گفتن: " سنگ بزرگی را که نمیتونی تکونش بدی، بهش تکیه کن"
بعضیها میگن " دورش بزن" این میشه همون که شما نتونی واقعیتهای زندگیت را تغییر بدهی پس باید نگرشت را عوض کنی!
مخلص کلام اینکه:
امروز به اون آقایی که میخواست صیغه کنه اعتراض کردی که چرا از بین آنهمه پاسخ هنوز داره حرف خودش را میزند و خلاصه مطالبش را سرکاری عنوان کردی!
حالا عزیز دل! اگه فقط قصدت از بیان این مطالب درد دل بود، که خوب! درد دل کردی. بیشتر از این اگه این مسائل را هی تکرار کنی این مشکلات میشوند ملکه ذهنت و به تو آسیب خواهند زد.
اگر هم قصدت گرفتن راهکار بود که خوب! بازهم فکر میکنم همین اندک هم کارتو راه بندازه.
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
ممنونم بی دل جان
بی دل عزیزم
آخه باور کن اگه من نگم ،حالا چه مستقیم چه غیر مستقیم،صد سال سیاه متوجه اشتباهات خانواده ش و بی احترامی شون نمیشه که هیچ،خیلی هم دست بالا میگیرتشون
حالا این به کنار
اسم تاپیکمو طوری انتخاب کردم که بتونم توش درد دل هم بکنم.
افکار مزاحم و مشکلات من>>>یعنی افکارمو بیان کنم،اونایی که اذیتم میکنن و در کنارش منتظر راهنمایی دوستان هم باشم.یادمه یه بار یه روانشناس به آشنایی همین پیشنهاد رو داده بود که هروقت دلت پر بود تو جمع خواهرات و مادرت بشین خودتو خالی کن تا دوست داری گریه کن،همونطور که آدم اگه یه جک رو یکی دوبار بشنوه براش خندا داره اما بعدا براش عادی میشه،ناراحتی هاتو اگه بگی برات کمتر آزار دهنده میشه.میدونم که اینم باید به اندازه باشه و اینکه آدم تا یه حدی میتونه پیش آشنا حرف دلشو بگه.منم سعی میکنم از حد نگذرونم.قول میدم.
من دوست دارم این تاپیک دائمی من بشه
یعنی هروقت فکر مزاحمی داشتم بیام توش بگم
از راهنمایی های همتون هم ممنونم.فکر نکنید بی تاثیر بوده.نه.
اگه قبلا آدم خوبه درونم ندرتا" پیروز میشد،الان قوی تر شده.مخصوصا ارسال تو و بی بی که تجربه شخصیتونو گفته بودین.همچنین تاپیک رهایی عزیز:سطح توقع تا کجا؟
خیلی رو طرز فکرم اثر داشتن.اما اینکه الان ادامه میدم ارسالهامو هم برای تخلیه شدنه و بیشتر اینکه میخوام دوستان بازم برام مطلب بفرستن چون خیلی کمکم میکنه.
اتفاقا برعکس آقایی که گفتی،من دوست ندارم تائیدم کنین،بلکه وقتی بهم میگین دارم اشتباه میکنم حالم بهتر میشه.میگم پس ایراد از طرز فکر منه و نه صرفا اطرافیانم.
من در حال پیشرفت هستم و از دوستانی که بازم میتونن با ارسالهاشون کمکم کنن راهنمایی میخوام.کسانی که تجربه شو داشتن هم همینطور.
تو خونه هم یه سری مطالب روانشناسی دارم که شروع کردم به مطالعه شون.
دیروز داشتم به ایراد هام فکر میکردم.میخوام همشونو تا جایی که میتونم یادداشت کنم و روشون کار کنم و برطرفشون کنم.مرحله به مرحله.
ایرادات من:
1.زود قضاوت میکنم
2.احساسی قضاوت میکنم
3.زود رنج هستم
4.پرتوقع هستم
5.خیلی جزئی نگر هستم
6.به مادیات و ظواهر زیادی بها میدم
7.بدبین هستم
...!
من پر از ایراد هستم.ولی میدونم خدا توانایی رفعشونو بهم میده.بازم میخوام تنهام نذارین.
به امید اینکه روزی تاپیکم رو بذارن تو به نتیجه رسیده ها:72::72::72:
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
فکر کنم داره درونم یه اتفاقایی میفته
میدونین روحیات من از اول ازدواجمون تا حالا در حال سقوط بودن،همش پسرفت کردم
الان حس میکنم رسیدم به نقطه صفر
هی دارم دست و پا میزنم بلند شم
حسم میگه دارم موفق میشم
کاش بازم زود قضاوت نکرده باشم:72:
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
سلام دوباره
بچه ها یه مشکلی قبلا مطرح کرده بودم الانم اذیتم میکنه
ما هفته ای 2-3 بار به خانواده همسرم سر میزنیم
منم گاهی یا حوصله رفتن اونجا رو ندارم یا کاری دارم.به همسرم سخت نمیگیرم و ازش میخوام اینجور مواقع تنها بره خونشون.حتی ماهی یه بار هم بهش نمیگم تنها برو،اما اونم قبول نمیکنه.میگه الا لله باید تو هم بیای.
با محبت میگم اما آخرش عصبی میشه و کارمون به بحث و دعوا میکشه.البته اون اول عصبی میشه.قبلا بی جواب نمیذاشتمش اما الان اگه مجبورم کنه باهاش بحث میکنم.
اون اولا تقریاب هر شب(آخر وقت) میومد خونه ما با من.بعد گفت هفته ابی دو بار نریم گفتم باشه.الان تا رو رفتن به خونشون من قبول نمیکنم تهدیدم میکنه که منم نمیام ،نمیدونم میرم به یکی میگم چیکار میکنی، به بابات میگم و برو خونه بابات و طلاقت میدم... و روز بروز این حرمت شکنی هاش بدتر میشه
اینم بگم تا خونه ما با ماشین دو دقیقه راهه تا خونه اونا حداقل 20 دقیقه.
چیکار کنم؟:72:
وقتی نمیخوام برم ناراحت میشه دلیلش هم اینه که فکر میکنه برای خانواده ش ارزش قائل نشدم اگه نرم
الکی میگه تنها حوصله ام سر میره و اینا،اما دلیل واقعیش اینه که گفتم
بهش میگم کدوم عروسی اینقدر زود به زود میره خونه مادر شوهر؟
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
ببینم مهتاب جان! تو اینهمه تو تالاری، وقت برا دعوا و جر و بحث با شوهرتم پیدا میکنی؟:311:
قرار شد با سیاست پیش بری دیگه! نه اینکه یکی به دو و لج بازی. یه مدت با سیاستهای جذبی پیش برو بعدش هم کم کمک با زبون نرم و نوازش و بدون اینکه خیلی تابلو باشه برنامه های اصلاحی را مرحله به مرحله انجام بده و به بعضی کارها عادتش بده. باور کن من امتحان کردم تا حالا که بعضی کارها رو که اصلا نمیکرد اونقدر داره خودجوش انجام میده که خودمم متعجبم. بهت گفته بودم بذار احساس کنه که شما هم به اندازه ایشان برای خانواده اش ارزش و احترام قائلی. الان چون حساسش کردی متاسفانه این جدلها و لج بازیها هست. در ضمن چه لزومی داره که شما هر شب به خانه پدر ات بروی؟ تازه مگه رقابته؟ خودتو نسبت به این مسائل حساس نشان نده وگرنه هروقت بخواد ازت امتیاز بگیره یا اذیتت کنه خوب با این چیزها آزارت میده.
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
بی دل جان امروز رو تا الان موندم تو تالار چون خونه نیس
آخه آقامون خیلی دیر بیاد خونه 4 میاد و من از اونموقع نمیام تالار و با اونم
همین زیاد خونه بودنشم مزید بر علت میشه که روی هر چی ایراد بگیره
حالا اینا به کنار
بی دل عزیزم مطمئنم با روشی هم که گفتی بیشتر لوس میشه و اونموقع دیگه اصلا تنها نمیره
وقتی محبتش گل میکنه بیشتر میچسبه بهم
تا مجبور نشه تنها جایی نمیره
همیشه ور دل خودمه
http://www.hamdardi.net/imgup/21505/...9b86a04115.gif
بچه ها اینم بگم انگار برداشت اشتباه شد
نرفتن من از روی لج و لجبازی ،یا اینجور مسائل نیست.فقط گاهی که حوصله شو ندارم میگم نمیام اونم آنچنان اوقات تلخی راه میندازه که چند روزمون زهر میشه
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مهتاب جون من هم عین مشکل تو رو دارم.ابته هنوز راه حلی براش پیدا نکردم.فقط میدونم هرچی مقاومت کردم اوضاع بدتر شده هم برای من هم برای او.حتی گاهی هم باهاش نرفتم اما بازم اذیت میشدم.چون دلهامون راضی نبود.الان یه مقدار بهتر شده اوضاع فقط به خاطر این که دیگه سخت نمیگیرم.اگه میگه بریم؟بدون مقاومت و پشت چشم نازک کردن گفتم باشه الان آماده میشم.سعی هم می کنم برا خودم هم اجبار نباشه.همین که شوهرم احساس خوبی داره به من هم حس خوبی میده.حتی گاهی اوقات خودم میگم حوصلم سررفته نمی آی یزیم خونه مامانت اینا...
الان اگه خسته باشم یا احتیج به تنهایی داشته باشم و نخوام برم.خیلی گیر نمیده.هر چند هنوزم ته دلش دوست داره برم.
برخی چیزا رو تو زندگی باید بپذیریم نه تحمل کنیم.:72:
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مهتاب جان :43:سعی کن مواقعی که حوصله داری و میدونی آستانه تحملت واسه خانواده همسرت بالاست . خودت به همسرت پیشنهاد بدی که برین اونجا .
سعی کن اگه همسرت جایی کار داره یا وقتایی که خونه نیست (البته اگر دچار سوء تفاهم نمیشه) تنهایی به منزل والدینت بری تا ایشون هم الگو برداری کنند باز هم میگم اگه دچار سوء برداشت نمیشن
برای اینکه بتونی رو همسرت کار کنی سعی کن یه مدت رو مواضعی که ایشون حساسیت داره انگشت نگذاری. هیچ اتفاقی نمی افته اگه حوصله نداشته باشی و بری.
بعدها که حساسیت همسرت کمتر شد میتونی بگی من کار دارم و ... ولی فقط بخاطر گل روی تو میام (لحنت منت گونه نباشه) سعی کن اهمیت خودت رو بالا ببری بجای اینکه چیزی یا کسی رو کم اهمیت جلوه بدی.
شاد باشی:72::46:
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
ممنونم دوستان
یه مدت سعی میکنم به پیشنهاد شما عمل کنم فکر کنم نتیجه بده.
دیشب رفته بودیم خونشون،مادرش گفت اگه میشه فردا پسرم از سر کار برگشتنی بیاد خواهرشو بیاره خونه شما چون تو خونه حوصله ش سر میره(حق داره بیچاره)قبلا که گفتم وضع خونشون چه جوریه؟کماکان باباش مریضه و این بازم استرس منو زیاد کرده
نمیدونم چرا،هروقت قراره باهاشون تعامل داشته باشم استرس دارم.الانم مضطربم.دست خودم نیست.همین هم باعث میشه زیاد دلم نخواد کنارشون باشم.
در عین حال گاهی دلم براشون میسوزه.گاهی حس میکنم تو برزخ گیر کردم.یه حسم بهم میگه چه گناهی داشتم که اول زندگی مشترک خودم و همسرم باید سر بی ملاحظگی خانواده ش اینقدر استرس تحمل کنیم؟بجای اینکه باعث دلگرمی مون باشن بیشتر باعث ترس و اضطرابمون میشن.البته در اینمورد استرس من بیشتر بابت همسرمه و اثری که این اتفاقات روش میذاره.
یه حس دیگه بهم میگه،اشکالی نداره،خدایی هم بالا سرمون هست،همه چیزو میبینه.اون بیچاره ها هم روز خوش ندیدن،احتیاج به کمک دارن.خودمو میذارم جای اونا،جای مادرش،میبینم هرچقدر هم که بد باشم،الان تنها موندم،میترسم و چشمم به کمک بچه هامه.اگه من عروس این کمک پسرشو ازشون دریغ کنم،فردا روزی منم ان شاا... بچه خواهم داشت و اصلا دوست ندارم وقتی از کار افتادم و چشم امیدمو به بچه م دوختم ،اون تنهام بذاره بره پی زندگی خودش.
گیر کردم بین اینا،از طرفی از خواسته م برای داشتن یه زندگی آروم(حداقل اول زندگی مشترک) نمیتونم بگذرم.منم حق دارم یه زندگی بی دغدغه رو حداقل مدتی کنار همسرم تجربه کنم.
چرا بعضی پدر و مادره اینقدر درکشون پایینه؟چرا پدرش برای ترس دکتر رفتن اینقدر اطرافیانشو زجر کش میکنه؟مگه اونا حق زندگی ندارن؟هم با مریضیش و دکتر نرفتنش اذیت میکنه،هم با بدرفتاری.مگه یه آدم چقدر تحمل داره؟گاهی دلم به حال مادر و خواهر مجردش کباب میشه.بیچاره ها از اول تابستون 24 ساعته تو خونه ن.مادرش که همیشه مجبوره بخاطر مریضی باباش خونه باشه.هم دلم براشون میسوزه هم خواسته خودمو وضع روحی همسرمو نمیتونم نادیده بگیرم و ازشون دلگیر میشم.یه جور تناقض تو وجودمه.خیلی سخته تحملش.البته الان بیشتر مایل به طرفی هستم که برام حس بهتری میده.اما باز گاهی نمیتونم بگذرم...
خیلی دوست دارم فرشته وآنی جان و بی دل هم جواب بدن،آرومم کنن.از تجاربشون بگن.ترسمو کم کنن.:72:
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
سلام
بابا یکی ما رو دریابه
بچه ها یه مشورت ازتون میخواستم
همونطور که میدونین دلبند ماموریته
دیشب بهش گلایه کردم که مامانت اینا از روزی که رفتی یه زنگ هم نزدن حالمو بپرسن
امروز صبح دیدم یه اس ام اس از دلبندم اومد
اس ام اس خطاب به داداشش بود
اشتباهی فرستاده برای من
از داداشش خواسته به مامانش بگه به من زنگ بزنه و تعارف کنن منو ببرن خونشون
خونه نبودم.رسیدم دیدم زنگ زدن خونمون،موبایلم هم زنگ زدن اما ندیده بودم،خونه مامانم هم زنگ زدن باهاش حرف زدن گفتن میخواستیم مهتاب بیاریم خونمون.اما الان که اس ام اس رو دیدم و متوجه شدم به خواسته همسرم زنگ میزنن جوابشونو نمیدم.موبایلمم خاموش کردم.از دستشون دلخورم
هم خوشحال شدم هم ناراحت
ناراحت از اینکه چرا خودشون تا همسرم نگه سراغی ازم نگرفته بودن و اینکه چرا همسرم از راه اشتباه این خواسته شو گفته بهشون
آخه اینطوری که گفته اونا متوجه میشن من به همسرم اطلاع دادم که اونا ازم سراغ نگرفتن،وگرنه علم غیب که نداره بفهمه
خوشحال از اینکه همسرم جرات به خرج داده اینکارو واسه دل من کرده تا من ناراحت نشم و اینکه چه بهتر حتی اگه بدونن من گفتم،متوجه میشن منم از اونا انتظاراتی دارم و برام مهمه بعضی چیزا و همینطور فهمیدن همسرم به من اهمیت میده.
حالا نمیدونم چه برخوردی با همسرم داشته باشم
میخواستم بهش بگم که باید با درایت تر از این عمل کنه
یعنی باید اول با مادرش صحبت میکرد،وسط حرفاش ازش میپرسید که از مهتاب چه خبر؟بهش زنگ زدی از وقتی من رفتم؟آوردین خونتون؟بعد که اون میگفت نه،همسرم بهش میگفت چرا اینکارو نکردین؟اون تنهاس و اینجور چیزا
میدونم نباید اینقدر متوقع باشم.دارم سعی میکنم.پیشرفت کردم.اما هنوز اول راهم.بازم از یه سری مسائل ناراحت میشم.مخصوصا وقتی میبینم خودشون اینطور بی محلی میکنن اما از ما خروار خروار توقع دارن
میدونم هرقدر هم پیشرفت کنم باز از یه سری مسائل آدم دلخور میشه.ولی نسبت به گذشته کمتر عکس العمل نشون میده.
راهنماییم میکنین؟:72:
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
میدونم نباید اینقدر متوقع باشم.دارم سعی میکنم.پیشرفت کردم.اما هنوز اول راهم.بازم از یه سری مسائل ناراحت میشم.
:104::104::104::104:
سلام
احسنت. داروي مشكلتو در جعبه داروهاي خودت داری. فقط به موقع مصرفش كن.:303:
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
سلام
بابا یکی ما رو دریابه
بچه ها یه مشورت ازتون میخواستم
همونطور که میدونین دلبند ماموریته
دیشب بهش گلایه کردم که مامانت اینا از روزی که رفتی یه زنگ هم نزدن حالمو بپرسن
امروز صبح دیدم یه اس ام اس از دلبندم اومد
اس ام اس خطاب به داداشش بود
اشتباهی فرستاده برای من
از داداشش خواسته به مامانش بگه به من زنگ بزنه و تعارف کنن منو ببرن خونشون
خونه نبودم.رسیدم دیدم زنگ زدن خونمون،موبایلم هم زنگ زدن اما ندیده بودم،خونه مامانم هم زنگ زدن باهاش حرف زدن گفتن میخواستیم مهتاب بیاریم خونمون.اما الان که اس ام اس رو دیدم و متوجه شدم به خواسته همسرم زنگ میزنن جوابشونو نمیدم.موبایلمم خاموش کردم.از دستشون دلخورم
هم خوشحال شدم هم ناراحت
ناراحت از اینکه چرا خودشون تا همسرم نگه سراغی ازم نگرفته بودن و اینکه چرا همسرم از راه اشتباه این خواسته شو گفته بهشون
آخه اینطوری که گفته اونا متوجه میشن من به همسرم اطلاع دادم که اونا ازم سراغ نگرفتن،وگرنه علم غیب که نداره بفهمه
خوشحال از اینکه همسرم جرات به خرج داده اینکارو واسه دل من کرده تا من ناراحت نشم و اینکه چه بهتر حتی اگه بدونن من گفتم،متوجه میشن منم از اونا انتظاراتی دارم و برام مهمه بعضی چیزا و همینطور فهمیدن همسرم به من اهمیت میده.
حالا نمیدونم چه برخوردی با همسرم داشته باشم
میخواستم بهش بگم که باید با درایت تر از این عمل کنه
یعنی باید اول با مادرش صحبت میکرد،وسط حرفاش ازش میپرسید که از مهتاب چه خبر؟بهش زنگ زدی از وقتی من رفتم؟آوردین خونتون؟بعد که اون میگفت نه،همسرم بهش میگفت چرا اینکارو نکردین؟اون تنهاس و اینجور چیزا
میدونم نباید اینقدر متوقع باشم.دارم سعی میکنم.پیشرفت کردم.اما هنوز اول راهم.بازم از یه سری مسائل ناراحت میشم.مخصوصا وقتی میبینم خودشون اینطور بی محلی میکنن اما از ما خروار خروار توقع دارن
میدونم هرقدر هم پیشرفت کنم باز از یه سری مسائل آدم دلخور میشه.ولی نسبت به گذشته کمتر عکس العمل نشون میده.
راهنماییم میکنین؟:72:
خوشحالم که می بینم بر خلاف تصورتون ،شما برای همسرتون خیلی مهم هستین:227:
فقط یه مورد ،خواهشا هیچ وقت به روی همسرت نیار که اون اس ام اس رو دیدی ،حتی از گوشیت اس ام اسش رو پاک کن ،:305:
از کجا میدونی همسرت با مامانش صحبت نکرده و در مورد تو نپرسیده؟مطمئنی؟
به هر حال من احساس می کنم شما یه کم منفی نگر هستی و خیلی پالس منفی به خودت می دی
به قول انی دوربینو به سمت خودت بچرخون:46::46::46:
-
RE: افکار مزاحم و مشکلات من
مهتاب جان
میشه بگی شوهرت چه کاری باید انجام بده تا خنده بیاد روی لبهای شما و از ته دلت خوشحال بشی ؟:311:
کلی فکر کرده یه راه پیدا کرده ... به داداشش گفته زنگ بزنید حال مهتاب رو بپرسید ... می دونی چرا؟
چون می خواسته تو رو خوشحال کنه؟ بنده خدا دلبندت دیگه چی کار کنه:302:
راه دیگه ای به نظرت میاد؟
خود شما به خاطر شوهرت بعضی جاها اینجوری نمی کنی؟
مثلا خود من وقتی می خواهیم بریم خونه مامانم به مامانم می گم این غذا را درست کن که شوهرم دوست داره
حالا شوهرم بفهمه بعد بیاد بگه مادرت خودش باید این کار رو می کرده نه اینکه تو بهش بگی؟
به نظرت اگه من بیام بگم شوهرم اینجوری گفته خود تو نمیایی با من همدردی کنی که
بالهای صداقت تو می خواستی محبتت رو نشون بدی و شوهرت نباید اینجوری می گفته؟