-
من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام دوستای گلم
مشابه وابستگی شوهر به زن رو تو تاپیکای دوستان دیدم.اما مال من یه نوع دیگه س...
از همون اول دیدم خیلی عاطفیه اما اون موقع خیلی خوش بحالم میشد که اونهمه عشق خرجم میکنه.نمیدونستم مایه دردسر میشه!
من و شوهرم همدیگه رو خیلی دوست داریم.اما شوهرم از نظر احساسات توقعات زنانه ای داره.بذارین بیشتر توضیح بدم:
1.شوهر من خیلی از نظر عاطفی حساس.زودرنج و وابسته به اطرافیان و بخصوص من هست.با کوچکترین چپ نگاه کردنی حال و روزش بهم میریزه و کلی فکرای بد بد میکنه
2.از همون اوایل شروع کرد به حساسیت نشون دادن و الانم گاهی تا کسی میگه بالای چشت ابروئه تظاهر به افسردگی میکنه تا مخصوصا من یکی حرفمو پس بگیرم و نازشو بکشم.
3.حتی کوچکترین مسائل رو هم خیلی جدی میگیره.میخواد همه ازش راضی باشن و اگه کسی نبود بهم میریزه.شده بله قربان گو اطرافیان.گاهی بعضیا از این رفتارش سو استفاده میکنن.حتی نی نی کوچولو ها هم باید ازش راضی باشن.یه جورایی باعث شده بنظرم دست و پا چلفتی.توسری خور و ضعیف بیاد که خیلی حس بدیه(بجای اینکه به عنوان یه شوهر تکیه گاه محکمی واسه زنش باشه من شدم تکیه گاه اون!!!)
4.اضطراب بیمارگونه داره.یعنی بنظرم ریشه رفتارهای بالاییش هم همینه.اخه تا تقی به توقی میخوره رنگش میپره.بدنشمیلرزه.عرق میکنه.سرد میشه.به دست و پای طرف مقابل میفته(حتی اگه حق با همسرم یا من باشه و کسی بهمون بدی یا توهین کرده باشه!!!)همش از اینکه کسی از دست من و اون ناراحت بشه میترسه(چه ترسی؟!!!)و تا جاییکه میتونه سعی میکنه با غلام حلقه به گوش شدن واسه مردم ومخصوصا نزدیکان جلو نارضایتی اونا رو بگیره مبادا گله کنن و مشکلی ایجاد بشه.حتی وقتی با با مامانش انتقادی میکنن تا مرز سکته:163:هم میره بیچاره
5.اصلا قدرت مخالفت و نه گفتن رو نداره و هر کی هر چی میگه باید آنی انجام بده تا آروم بگیره و از آینده نگرانی نداشته باشه و آرامش تو زندگیمون برقرار بشه.وگرنه...:161:
بچه ها داخل پرانتز یاداوری کنم پدرشوهر من روحانیه و خانواده به شدت مرد سالار (به اینکه همسرم زورگو نیست)پدرشوهر گاها غیرمنطقی.زورگو و عصبی که شاید باعث بانی اضطراب شوهرم عصبانیتهای پدرش باشه.از خانواده ش خیلی میترسه و دوستشون هم داره و مخصوصا مقابل اونا هرچی بگن ضعف نشون میده و نمیتونه حرفشو بزنه.دست وپاشو گم میکنه و باید حرفشونو گوش کنه حتی اگه غیر منطقی باشه.اونا هم دیواری کوتاهتر از مال شوهر من پیدا نمیکنن.منم آتیش میگیرم که جلو اونا ضعیفه و وقتی چیزی میگن پشت من نیست و از ترسش اونا رو تائید میکنه.
همه اینا باعث شده من کمکم نقش مرد رو از نظر احساسی واسه شوهرم بازی کنم و بشدت شخصیت وابسته ای داره.متکی به منه.اگه منم ناراحت بشم دنیاش به آخر میرسه.این منم که همیشه خدا باید آرومش کنم دلگرمش کنم.ترسهاشو تسکین بدم.خودم هم دم نزنم مبادا آرامشش بهم بریزه.من آرامش خانواده رو مدیریت میکنم و خدا نکنه خودم روزی اروم نباشم که اون چه حالی میشه.عصبانی هم میشهو عکسالعملش شرایطو بدتر میکنه.شوهر باید بیشتر از زن نقش تکیه گاه داشته باشه.من به چی دلگرم باشم آرزو به دلم موند یه روزم اون منو اروم کنه.به آینده امیدوارم کنه.بجای اینکه با بدبینی هاش از اینده منو بترسونه.من خودساخته هستم.خوشحالم از این ولی گاهی به شدت نیازهای زنانه م اذیتم میکنه.میخوام پشتم به شوهرم گرم باشه.خسته شدم از بس نازشو کشیدم.تنها موندم.میترسم.اما کسی جز خدا و شما رو ندارم دردمو بگم
چکار کنم دوستای خوبم؟کسی تجربه مشابه داره؟راه حل عملی دارین؟:316:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام عزیزم
عدم اطمینان ، ترس ، وابستگی به شخصی که به اون محبت می کنه (همسر) ، ترس از ناراحت کردن دیگران و به دنبال اون ضعف
احتمالا اینها نشانه هایی از یک مشکل شخصیتی است که احتمالا نشات گرفته از خانواده و دوران کودکی است .
بهتر است همسرتان به مشاوره مراجعه کند .
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
ریشه مشکلات شوهرتان در گذشته است
به علاوه اینکه شوهرتان از کمبود زیاد اعتماد به نفس رنج می برد
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام عزیزم
دوستان درست میگن ریشه مشکلات شوهرت در گذشته هست و چون پدرش روحانی و مردسالار بوده فوق العاده روش تسلط داشته و لابد تا قدم از قدم برمیداشته جهنم براش مثال میزده که اگه کسی از دستت ناراحت بشه میری تو جهنم.ولی باید شوهرت پیش روانپزشک ببری تا کمکش کنه اعتماد از دست رفتش به دست بیاره. تنها کسی که داره شمایید کمکش کنید.ایشالا که درست میشه
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام و ممنون دوستای خوبم
تو تاپیکی که تو اختلاف با خانواده همسر
چطور با حس مردسالاری در خانواده شوهرم کنار بیایم؟
http://www.hamdardi.net/thread-11314.html
مفصل تر توضیح دادم
شادزی عزیزم پدرش روحانیه اما فقط تو بعضی موارد عقایدشون خشکه.مثل همین اعتقاد به مردسالاری و منزوی بودن زنها.وگرنه ما ماهواره نداریم اونا دارن.ترانه گوش میدن و...
منم که اصلا خانواده به این حد مردسالار ندیده بودم.باهاشون جور درنمیام.نمیتونم تحمل کنم تحمیل این عقایدشونو تو زندگیم.البته وقتی در عمل دخالت میکنن و گرنه به حرفشون اهمیت نمیدم.هرچی میخوان بگن
جالبه همسرم از یه طرف ازشون میترسه(البته تقریبا از همه میترسه.اونا بیشتر.چون افراد گاها غیرمنطقی هستن)از یه طرفم دلش واسشون میسوزه که اینقدر تنهان(منم گاهی دلم میسوزه)اما من که نمیتونم به پای اونا بسوزم و مثل اونا منزوی بشم.شوهرم خیلی دوستشون داره با اینکه محبتی به اون صورت نمیبینه.(اونم از دلنازکی خودشه)
به هر مشاوری هم اعتماد نمیکنم کارش درست باشه.اگه پیدا کنم میریم
من خیلی دارم کمک میکنم زندگی شادی داشته باشیم اما همسرم
با اینکه من دستمو دراز کردم بکشمش بالا اون داره منو میکشه پایین
هر چی من بیشتر تلاش میکنم دو روز بهتر میشه روز سوم بدون اینکه اتفاقی بیفته میره تو فکر و منفی بافی میکنه.هر چی رشتم پنبه میشه
تا دیروز یکی دو هفته ای بود که حرف منفی خاصی نمیزد و امیدوارتر شده بود و میگفت سرکار هم دوستام میگن شادتر شدی
اما انگار دوست داره بازم بره تو عالم ناراحتی و غصه.جذب میشه اونوری.سعی هم نمیکنه.من باید مثل یه بچه روحشو تر وخشک کنم
تا اینکه دیروز که کلا ناراحت بود.اخم وتخم میکرد وتیکه میپروند و نمیگفت چشه.شب بازم شروع کرد:
تو تو خونه فضای شاد ایجاد نمیکنی
تو فقط به فکر خواسته های خودتی
تو حاضر نیستی واسه خاطر من به سختی بیفتی
تو تنوع ایجاد نمیکنی
تو داری روزبروز بدتر میشی(همون کسی که دو روز پیش بهم میگفت روحیاتت خیلی بهتر شده و زندگی بهتری داریم به منم کمک کن!!!)
تو سست و بیحالی
تو بمن روحیه نمیدی
تو تو تو تو تو .......
منم فقط گوش دادمو گریه کردم:302:.نفهمید.بیشتر که ادامه داد دیگه کفری شدم که چرا اینقدر دست پیش میگیره پس نیفته
بهش گفتم چرا فقط از من انتظار داره.گفتم تو خودت کدوم اینا رو کردی تا حالا.گفتم من که چندین برابر تو سعی میکنم.همش منم که سعی میکنم تو این زندکی نشاط ایجاد کنم ولی تو نه تنها خودت سعی نمیکنی به تلاش منم ارزش نمیدی.گفتم تو بخاطر من تو کدوم سختی افتادی؟کی بمن روحیه دادی؟مگه من زن نیستم نیاز به دلگرمی شوهرم ندارم؟امید به آینده میخوام ولی نسیبم فقط از طرف تو ترس از آینده س.
گفتم مگه نه اینکه 50% این زندگی تویی؟چطور این 50%حقتو تا اخر میگیری اما به براورده کردن انتظارات و مسئولیتها که میرسه 100% زندگی مال منه؟
جوابی نداشت گفت من بخاطر تو خیلی تلاش کردم.
گفتم مثال بزن.
میدونید در مقابل همه انتظاراتی که از من بیان کرده بود و خودشو کنار کشیده بود(در حالیکه اکثر اون انتظاراتو براورده میکنم) چی گفت؟
با افتخار گفت:خب منم کار میکنم و کسب درامد میکنم
منم حرصم گرفت گفتم خب منم خونه تمیز میکنم غذاتو میپزم همین کافیه.انتظار دیگه ای نداشته باش
میدونم خسته تون میکنم.اما کفریم کرد.من چطور رفتار کنم فعلا که مشاور نمیریم
اونقدر مظلوم نمایی میکنه که نمیتونم باهاش بدرفتاری کنم.حتی اگه حق با منم باشه اونقدر ناله میکنه که احساس گناه میکنم و میرم نازشو میکشم.نمیتونم نکشم.دلم واسش کباب میشه.
جناب مدیر و فرشته مهربان میشه شما هم کنار سایر دوستا نظر بدین؟لطفا
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام
قدر زندگی ات رو بدون و سر هیچ و پوچ تلخش نکن
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
تشکر بالهای صداقت عزیز
من واقعا بخاطر این شوهر و زندگی خدا رو همیشه شاکرم
فقط میگم جاییکه پتانسیلش هست.چرا زندگیمون بهتر نشه؟
در ضمن با اینکه گاهی ناراحت میشم.زندگیمو تلخ نمیکنم.مخصوصا اخیرا به لطف خدای مهربون و دوستانی چون شما حال بهتری پیدا کردم.اما شوهرم میزنه تو ذوقم:311:
یه دلیل دیگه تلاشم اینه که از اذیت شدن همسرم سر هیچ و پوچ جلوگیری کنم.آخه اون پاره تنمه.دوستش دارم.منم اذیت میشم اونو ناراحت میبینم.دلم خیلی میگیره:302:
دوستان منتظرم هاااااااااااا.کمکم کنین
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
دوست عزیز:72:
ارام ارام نقش حمایتی خودتون رو کم رنگ تر کنید ، و اجازه بدید جلوه این نقش در همسرتون ظهور و بروز پیدا کنه.
درهمین حدی که فکر می کنید رفتارتون درسته انجام بدید ، اگه می تونید چاشنی سرزندگی و نشاط رو در زندگی جاری کنید ، محبت کنید اما ناز نکشید
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام عزیزم
چرا یه تنوع ایجاد نمیکنی مثلا دکور خونه رو عوض کن لباسهای شاد بپوش غذاهای متنوع درست کن تفریحاتتون زیاد کن به سفر برید.با شوهرن عضو گروه های گردشگری بشو هر جمعه یه جا میبرن.شاید به شوهرت کمک کنه
البته نمیدونم کدوم شهری ولی تو شهر ما(شیراز) هست .بعضی از روانپزشکها داروهای شادی آور تجویز می کنن که خیلی به افراد کمک میکنه.با شوهرت برید کلاسهای مثبت اندیشی که رواج پیدا کرده حرف نداره دیدت رو به دنیا خیلی قشنگ میکنه
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام بچه ها ممنون
مشکل فقط با ایجاد فضای شادبرطرف نمیشه.این تقریبا واسه پاک کردن صورت مسئله س
میدونید آقای Baby من خیلی دلم میخواد نقش حمایتیمو کم کنم اما این شرایطو بدتر میکنه
همسرم از نظر روحی خیلی بهم میریزه .حتی اگه کوچکترین تفاوتی از این قبیل تو رفتارم ببینه.وگرنه که من از خدامه
با کنار کشیدن من همسرم جلو نمیاد و ممکنه اونوقت اطرافیان هم حتی متوجه چیزایی بشن.
دوستان نظری ندارین؟:325::325::325:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
بچه ها هیچ کدوم نظری ندارین؟
یا اینکه مشکل من کم اهمیته؟
لطفا بهم بگین با توجه بیش از حد من به شوهرم روحیه ش درست میشه؟
بنظر خودم اینطوری نازک نارنجی تر میشه.
اما نمیتونم توجه هم کمتر کنم.مشکل ایجاد میشه.
اگه هیچ کس حرفی نداره بگین منم منتظر نمونم.خیلی چک میکنم شاید کسی راهکاری بده
اما انگار کسی این تاپیکو نمیبینه:82:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام دوستان مهربونم
مشکل من با روحیات لطیف شوهرم همچنان پابرجاست
دیشب خصوصیات افراد وابته رو که دوست عزیزم آنی تو یه تاپیک نوشته بودن خوندم
بیشتر از 95% اون روحیات تو همسر من هست
اون به شدت عاطفی وابسته و بسیار مضطربه
دوستش دارم و دلم هم خیلی براش میسوزه
با اینکه بحثمون هم میشه فوری پشیمون میشم و براش دلم کباب میشه.ناراحت از اینکه اذیتش کردم حتی اگه حق با من باشه
مجسم کنین وقتی یه کسی یا بچه ای رو میبینین که جسم ضعیفی داره و از انجام کارهای ساده هم ناتوانه و تحت فشار زیادی قرار میگیره
دلتون چقدر براش میسوزه
شوهر من همینقدر روح نحیفی داره.خیلی آسیب پذیره.
من خیلی نگرانم نکنه افسرده بشه.حتی اگه نشه هم الان دست کمی نداره.
همیشه فکر میکنم این منم که باید قوی باشم و دم نزنم تا به همسرم کوچکترین فشاری نیاد.سعی میکنم خودمو پیش مرگش کنم.ترجیح میدم هر اتفاق بدی میففته واسه من بیفته و اون طوریش نشه.
اما منم زنم نیاز دارم به همسری قوی و دلگرمی به اون و زندگیم
میشه کمکم کنید مشکلمو حل کنم؟
میخوام روحیات شوهرمو قوی کنم اما مطمئنا با نگه داشتنش تو پنبه که بدتر میشه.راههای دیگه هم بدترش میکنه.چکار کنم؟:72::72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
مهتاب عزيزم اگه فكر ميكني اين مشكل خيلي داره روي زندگيت تاثير ميذاره بــــــــــــــــــــــــ ـــــــايد به يه روانشناس خبره مراجعه كني كه با حضور شوهرت اين مشكل مرتفع بشه...:305:
اين روند مشاوره غير حضوري مشكلت رو حل نميكنه:72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام مهتاب جان
ضمن اینکه واقعا شرایط تو را درک می کنم .
در ادامه ی تاپیک خصوصیات کلی وابستگی راهکارهایی آمده که می تواند کمک کننده باشد .
اما در صورتی که همسر تو خودش به این باور برسد که باید برای خودش کاری کند چرا که قطع وابستگی کاری زمان بر است و نیاز به پشتکار و دقت و جدیت دارد .
به هر ترتیب وابستگی در کلامی ساده یک نوع عادت است و خودت می دانی که تغییر عادت کار آسانی نیست .
ضمن اینکه ما وابستگی هایمان در دو حالت " وابستگی متقابل و وابستگی عاطفی " است
و به هیچ عنوان نباید فکر کنی که قطع وابستگی اتفاق می افتد بلکه با تمرین فرد می تواند وابستگی های خود و رفتارها و احساسات و اعمالش را در لحظه کنترل کند.
مراجعه به دکتر روانشناس بالینی فکر بسیار خوبی است .
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام
انگار مشکلتون خیلی حاده. دلیلش هم ریشه دار بودن این مشکله
تا حدی درکت می کنم. من هم بعضی مواقع، همسرم رو به شدت وابسته به خودم می بینم اما خوشبختانه خیلی کم پیش میاد. ولی همون مقدار کم هم اذیتم می کنه
شاید پیشنهاد من خیلی سخت به نظر بیاد اما به نظر من شما باید به همسرت شخصیت بدی. یعنی سعی کنی اون کاری رو که خانواده اش براش انجام ندادن کم کم و به تدریج انجام بدی
مثلا در مواقع حساس زندگیتون ایشون رو تشویق کنی که خودش تصمیم قاطع بگیره و کاری رو که فکر می کنه درسته انجام بده. و اگر نتیجه خوب از کار درنیومد نذاری ناامید بشه. کار سختیه اما شدنیه
پانوشت:
کاش این مشکلتون رو به روحانی بودن خانواده همسرتون ربط نمی دادین. روحیات آدم ها متفاوته، تو هر لباسی که باشن. روحیه پدرشوهر و خانواده شوهر شما اینه و ارتباطی به روحانی بودنشون نداره
به هرحال، امیدوارم بتونین مشکلتون رو، اگر کاملا از بین نمیره، تا حد ممکن کمرنگ کنید
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام و ممنون از دوستان مهربونم
ببخشید دو سه روزی نتونستم بیام الانم عجله دارم شاید نتونم برسونم منظورمو
غزاله جون خیلی دوست دارم برم مشاور حضوری اما فرد قابلی رو سراغ ندارم
تهران هم نیستم
آنی جان من اون خصوصیاتو واسه همسرم خوندم اما اون با مسخره برخورد کرد یعنی که درمورد اون صدق نمیکنه
البته گاهی خودش اعتراف میکنه به بعضی از اون ویژگیها اما گاهی هم اصلا قبول نمیکنه
در ضمن بنظرم راهکارهاش زیاد عملی نبود الان کامل یادم نیست
اما حداقل در مورد همسر من عملی نیست بنظرم
و اما setaheh_fnl عزیز
مشکل من تنها وابستگی همسرم به من نیست
اون کلا به اطرافیان و نظرات و احساساتشون خیلی وابسته س و همواره بدنبال جلب رضایت اوناس(یکی هم من)
اما غیر ممکنه جلب رضایت همه.اونم همواره با گذشتن از حق خودت و خانمت
راستی عزیزم من مشکلم رو به روحانی بودن اونا ربط ندادم ناراحت هم نیستم از این بابت
من این اطلاعات رو داده بودم تا بچه ها با دونستن روحیات خانواده ای که همسرم توش بزرگ شده بهتر بتونن راهنماییم کنن
وگرنه خیلی از عصر حجری ها و افراد متحجر هستن که روحانی نیستن
اتفاقا بنظرم به این اشاره کردم که بخاطر روحانی بودن و ترس از خداست که زیاد مشکل تراشی واسه ما نمیکنن مثل خانواده های دیگه
بچه ها لطفا بازم راهنماییم کنین:104:
مخصوصا شما خانم آنی
به کمکتون احتیاج دارم
:72::72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
در مورد قسمت اول که رو به من نوشته اید
دو حالت می تواند در مورد همسر شما وجود داشت
1-ایشان وابستگی دارد و شما درست تشخیص داده اید و ایشان در انکار هستند
2-ایشان وابستگی ندارند و شما درست تشخیص نداده اید
به هر روی در هر حالتی ارسال پیام مستقیم و به شکلی که شما عمل کرده اید . برای فرد مقابل به این معنی است که من دچار مشکل هستم و....
پس ما از ارسال پیام مستقیم و مانور دادن بر روی موضع مورد نظر ، به نوعی که فرد را وادار به گارد گرفتن کند و نهایتا انکار و.... کند ، خودداری می کنیم و به شکل غیر مستقیم وارد عمل می شویم .
روشهای تمرینی آمده در بخش تاپیک وابستگی کارهای غیر عادی نیست . تمرینات زندگی روزمره است و تعدیل عادت .
توجه بفرمائید
- به نظافت خود و محیط خود به طور متعادل بپردازید .
- توانایی خود را لیست کنید و روزی چند مرتبه آن را مرور کنید .
- به خاطر داشته باشید شما آزاد هستید و می توانید انتخاب های متعدد داشته باشید .
- به تنهایی یک تفریح را انتخاب کنید و از آن لذت ببرید .
- در هر لحظه از روز آگاه باشید و انتخاب های خود را ببینید .
-با نوشتن اقدام عملی لازم بالغ خود را قوی کنید .
- در مهمانی ها جک تعریف کنید /برقصید .
- در مورد مسائل مهم و حساس که تصمیم گیری در مورد آن ها برایتان دشوار است ،بیندیشید و راه حل ارائه دهید .
- فیلتر نوازشی خود را بازنگری کنید و نوازش های مثبتی را که دیگران به شما می دهند را دریافت کنید و بانک نوازشی خود را پر نگه دارید .
-معیارهای اخلاقی خود را بنویسید و آن ها را زندگی کنید .
- حریم خود و دیگران را بشناسید و به آن احترام بگذارید .
- مسئول رفتار خود باشید و بپذیرید که افراد مسئول رفتار خودشان هستند .
- وقتی در میان وابستگی هستید آن را ببینید و اولین کاری را که به تنهایی به شما آرامش و شادی می دهد ،انجام دهید .
به واقع تمرین های ساده ای هستند و افراد بسیاری با توجه و دقت کردن بر روی زندگی روزمره و تمرکز بر احساس و اعمال و افکار موفق شده اند که وابستگی های خود را کنترل کنند .
اما مبحث بعدی که فرمودید که همسرتان به تائید من و سایرین نیاز دارد .
بله همه ی ما نیازمند چنین توجهی هستیم و همسر شما هم مستثنی نیست . اما خیلی از افراد نمی دانند و بلد نیستند که چطور تائید و نوازش بگیرند و همسر شما شاید قدری افراطی عمل کنند اما خوب می دانند که نیاز به توجه - تائید و نوازش آن هم از نوع مثبت و مستقیم دارند .
خدا را شکر کنید که ایشان در این مورد فیلتر ندارند . این یک حسن بزرگ در ایشان است .
مورد بعدی که ایشان در پی خشنود کردن دیگران هستند و خود و همسرشان را نادیده می گیرند و...
این مورد هم به سوق دهنده های ایشان مربوط است و کاملا قابل مدیریت است . البته می دانید که خود ایشان باید به این نتیجه برسند که دست از دیگران خشنودکردن بکشند.
و تمرینهای ساده و عملیاتی برای کنترل این حالت و تغییر عادت و خروج از سوق دهنده وجود دارد که باز هم شخص ایشان باید به این نتیجه برسند نه شما .
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام
متشکرم دوستان گلم
دیشب با همسرم صحبت کردم و بهش گفتم اینقدر خواسته های خودشو نادیده نگیره
گفتم دلیل اینکه اکثر مواقع دلش میگیره اینه که رضایت خودش در زندگی جلب نمیشه
چون همیشه بفکر جلب رضایت دیگرانه
گفتم حتی در مقابل من هم از حقش نگذره جاییکه ته دلش راضی نیست
خیلی حرف زدیم قبول کرد
اما گمان نمیکنم بتونه عملی کنه
چون باید عامل اصلی که ترس از عدم تائید از طرف اطرافیان باشه رو برطرف کنیم
نمیدونم چطوری
خانم آنی عزیز
بنظرم بعضی از تمرینایی که داده بودین حداقل واسه شوهر من عملی نیستن
در توانش نیست یهو اینهمه تغییر در افکارش ایجاد کنه
علت دوم هم اینه که باید منشه این وابستگی(عامل پیدایش وابستگی های بیموردش)یعنی ترس و اضطرابش از بین بره
این عامل اعتماد بنفس شوهرم رو هم پایین آورده
این تمرینا بنظرم در توان همسر من نباشه
مخصوصا که با افکار و عقاید سرو کار داره
و میدونم اکثر اینا رو خودش میدونه اما نمیتونه عمل کنه
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ani
- به خاطر داشته باشید شما آزاد هستید و می توانید انتخاب های متعدد داشته باشید .
- در هر لحظه از روز آگاه باشید و انتخاب های خود را ببینید .
-با نوشتن اقدام عملی لازم بالغ خود را قوی کنید .
- فیلتر نوازشی خود را بازنگری کنید و نوازش های مثبتی را که دیگران به شما می دهند را دریافت کنید و بانک نوازشی خود را پر نگه دارید .
-معیارهای اخلاقی خود را بنویسید و آن ها را زندگی کنید .
- حریم خود و دیگران را بشناسید و به آن احترام بگذارید .
- مسئول رفتار خود باشید و بپذیرید که افراد مسئول رفتار خودشان هستند .
- وقتی در میان وابستگی هستید آن را ببینید و اولین کاری را که به تنهایی به شما آرامش و شادی می دهد ،انجام دهید .
میبینید.اینا بنظرم حداقل در مورد شوهر من عملی نباشن
مطمئنم بیشتر اینا رو میدونه ولی عمل نمیکنه
واقعا هم سخته بعد از عمری زندگی به این صورت بتونه اینکارا رو بکنه
این ترس لعنتی نمیذاره به عمل برسه.
میشه برای از بین بردن ترس و اضطرابش که ریشه این رفتاراشه راهکارایی بدین؟
اول اضطرابش باید از بین بره
خیلی خیلی از همدردای مهربونی که به مشکل من توجه دارن ممنونم
منتظر راهنماییهای بیشترتون هستم
:72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
من چند وقت پیش کتابی میخوندم که توش به این مسئله اشاره کرده بود که اگر کسی خودشو دوست نداشته باشه و از درون از خودش راضی نباشه ... => نظر دیگران واسه اش مهمه و طبیعتا دنبال تائید نظر دیگران هم میره...
اما یه سوالی واسه خودم مطرح شد ممنون میشم تجارب ما رو هم غنی تر کنید.... و اون اینکه وابستگی دقیقا چی هست؟ یعنی مثلا محبت کردن اون به شما هم جزء وابستگی تلقی میشه یا نه مثلا احساس نیازش به محبت یا وجود شما وابستگیه...
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام و ممنون
وابستگی همسر من همونطور هم که گفتم به دیگران و محیط اطراف افراطیه
خیلی ضعف از خودش نشون میده
تا جاییکه من که یه زن هستم احساس میکنم من تکیه گاه شوهرمم و این منم که باید قوی باشم و در بروز مشکلات جلو بیفتم چون همسرم توانشو نداره
تعریف دقیق وابستگی شاید بشه گفت همونه که خانم آنی تو یه تاپیک جداگانه نوشتن و چندین نشانه داره
ابراز محبت همسرم درسته زیاده ولی نمیشه اسمشو وابستگی گذاشت اما شاید ناشی از وابستگی باشه
میدونید اینکه همسرم همواره بدنبال جلب رضایت دیگرانه اونم اکثرا به قیمت گذشتن از حق خودش درحالیکه رضایت درونی نداره
و اینکه با کوچکترین رفتار نامناسبی از دیگران یا چپ نگاه کردنی درونش آشفته و مضطرب میشه و دنبال راه چاره میگرده و مستاسل(!) میشه نشون میده بیش از حد طبیعی وابسته و مهمتر از اون مضطربه
خب شاید بهتر بود بیشتر توضیح میدادم اما اگه نیازی بود به ارسالهای قبلی این تاپیک مراجعه کنید
منتظرم دوستان:72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
lvlahtab عزیزم
تو یک اشکال داری و آن اینکه مشکلات همسرت را همه به وابستگی ربط می دهی در حالی که در بعضی از قسمتهای صحبت های تو رفتارها و واکنشهای همسرت ربطی به وابستگی ندارد . بلکه از جایگاه دیگری او اقدام به واکنش می کند .
همسر تو در پیش نویس زندگی اش چیزی به اسم " دیگران خشنود کن " دارد . و این ربطی به وابستگی های وی ندارد اتفاق دیگری در درون او می افتد اما تو نمودار ظاهری ماجرا را که می بینی به وابستگی های او ربط می دهی .
بهتر است به جای اینکه مورد همسرت را بررسی کنی . از خودت و روحیات و احساسات و افکار و اعمال خودت حرف بزنی تا بتوانیم به تو کمک کنیم .
قضاوت و درک کردن شخصی که حضور ندارد و همه ی تعاریف از زاویه ی دید تو انجام می شود کار درستی نیست و ما نمی توانیم بر اساس برداشتها و ...تو قاطعانه به تحلیل روحیات همسرت بپردازیم .
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام آنی جان
باید بگم اینو تائید میکنم که درست تشخیص دادم وابستگیشو
در پستهای قبلی گفتم تنها وابستگی نیست.این وابستگی یکی از زیر مجموعه های اضطرابشه و ناشی از اون
بقول شما نمیتونم بگم همه رفتارهاش ناشی از وابستگیه
اما میشه گفت بیشترشون بخاطر اضطرابه
در مورد روحیات خودم کمی در این تاپیک نوشتم اخیرا
اگه جای سوال باقی موند ازم بپرسین جواب بدم
http://www.hamdardi.net/thread-11314-post-107449.html#pid107449
در ضمن آنی خوبم یه چیزی خیلی اذیتم میکنه و رفته رفته هم بدتر میشه
میدونی من خیلی میترسم.خیلی زیاد
از چی؟از آینده ای که هنوز نیومده و معلوم نیست چطور باشه
من از اینکه کسی رو مخصوصا همسرم رو از دست بدم میترسم و میشینم گریه میکنم
فقط این نیست
از خیلی اتفاقای بد که تو آینده ممکنه بیفته میترسم.
جایی خوندم:اندوه روز نیامده ات را به آمده ات نیفزا
اما من روزهای خوشیمو با این افکار دارم سپری میکنم
لذتبخشترین لحظات زندگیم یاد اتفاقات تلخ آینده حالمو میگیره.مثل خوره افتاده بجونم
اینکه کسی بمیره...
مریض بشه...
کسی باعث دردسر ما بشه...
اتفاق بدی واسه هرکدوم از عزیزام بیفته...
با مشکلات سخت روبرو بشیم...
مجبور باشیم از کسی نگه داری کنیم...(افراد پیر)
البته مشکلات مادی زیاد ذهنمو مشغول نمیکنه.اینایی که گفتم اصلی ترین بودن
من خیلی میترسم:302::302::302:
زندگیم خوبه اگه این ترس از آینده بذاره:316:
:72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
کنار مزار من نایست و گریه نکن
من آن جا نیستم
من نمی خوابم
من هزاران بادی هستم که می وزند
من درخشش الماسگونه ی برفم
من نور خورشید بر روی دانه ی رسیده ام
من باران پائیزی ام
وقتی در سکوت صبحدم از خواب برمی خیزی
من شتاب شور انگیر تندروی پرندگان هستم
که دایره وار در آسمان پرواز می کنند
من ستارگانی هستم که در شب می درخشند
کنار مزار من نایست و گریه نکن
من آن جا نیستم
من نمی خوابم .
lvlahtab عزیزم
از بزرگ شدن می ترسی ؟!
به این فکر نکن که از چه چیزهایی می ترسی . به این فکر کن که ارتباط تو با این ترسها چیست ؟!
تو به هر چه که باور داشته باشی همان برای تو شکل واقعیت می گیرد .
تو ارزش لحظه را درک نکردی که اگر ارزش و عظمت آن را درک کنی برای فردای از راه نرسیده حال و امروز را خراب نمی کردی .
تو زندگی نمی کنی چرا که ارزش لحظه را نمی دانی .
گذشته را فراموش کن امروز را زندگی کن و برای فردا برنامه ریزی و تدبیر .
قشنگ فکر کن .خودت را دوست داشته باش .عزیزانت را هم دوست داشته باش و به واسطه ی همین دوست داشتن ها امروز را خراب نکن . زندگی فقط همین لحظه ای است که در آن هستی و در آن نفس می کشی . از یک دقیقه بعد چه کسی آگاه است ؟!
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
[color=#FF1493]آنی خوبم
میشه بیشتر بهم انرژی بدی و کمکم کنی؟
وضعیت من داره بدتر میشه
الان همسرم در سفره تا هفته بعد هم نمیاد.میبینم خیلی وابسته تر از اونی هستم که فکرشو میکردم
کارم شده گریه.فقط میخوام تنها باشم.ناسلامتی الان تو فرجه امتحانات هستم
دریغ از یک کلمه درس!!!
همش میترسم سلامت برنگرده.نگرانم.این ترس بدتر شده
میشه بهتر یادم بدی چطور به آینده امیدوار باشم و در حال زندگی کنم؟
نمیدونم چرا اینطور شدم.خیلی زود بهم بر میخوره.زودرنج شدم.میخوام همه دوستم داشته باشن و بهم توجه کنن
اما وقتی منطقی فکر میکنم میبینم این ظواهر خیلی اهمیتی ندارن
خودمو وابسته کردم به توجه دیگران.
آره اعتراف میکنم منم وابسته هستم
از نوع دیگه.من دنبال جلب رضایت دیگران اونم به هر قیمت نیستم.اما توجه اونا رو میخوام
یادمه باران جان بهم گفت پرتوقع هستم.میشه اسمشو گذاشت همین.درسته
من از اطرافیان خیلی توقع دارم.تا جاییکه میگم توجه بکنن و این توجه باید از صمیم قلب باشه نه ظاهری.
خیلی غیر منطقی ام نه؟خودم هم متوجه هستم اما وقتی احساساتی میشم یادم میره
نمیدونم چه مرگمه؟
یه اخلاقی که دارم و دوستام هم بهم گفتن اینه که اگه بشینم واسه یکی حرف بزنم که گوش شنوا واسم داره
خودم اونقدر میگم که به نتیجه میرسم.گاهی متوجه میشم مشکلم اصلا اونی نبود که فکر میکردم.
گاهی هم 180 درجه نظرم عوض میشه.
آنی جان
شما بنظرم خوب میتونین کمکم کنین.منم بطرف مثبت اندیشی سوق بدین.
منو از ترسهام رها کنین لطفا
قول میدم شاگرد خوبی باشم:46:
:72:
[size=small]بقیه دوستان(غزاله خانم.می می ...)
شما هم بی سر و صدا نیاین و برین
درسته خانم آنی رو مورد خطاب قرار دارم اما به کمک تک تک شماها نیاز دارم
:72::72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
خانم گلم
عزیزم تو غیر عادی نیستی .
کاملا درک می کنم که از چه جایگاهی این حالتها را داری . تو توجه و نوازش مثبت می خواهی . این زیاده خواهی نیست . اما در یک نکته با تو اختلاف دارم و آن اینکه تو از اطرافیان و انسانها طلب نوازش می کنی و....و در نهایت وجودت را وابسته به آنها کرده ای و......و باز در نهایت برای خودت رنج و درد درست می کنی ( توجه کن رنج و درد درست می کنی )
باید روش و عادتهای خودت را تغییر بدهی
اما می شود با تماشای یک شاخه ی گل .شنیدن صدای یک بلبل . از تماشای رقص پروانه و گرمای تابش خورشید و از شنیدن یک موسیقی محشر و عالی پرواز کنی و به معنای حقیقی زندگی می کنی . نه اینکه انسانها و حضورشان و عزیز بودنشان را انکار کنی . اما اصل نوازش را از جای دیگری می گیری و فرع آن می شود انسان . چرا که انسان موجود اجتماعی است . در همین حد و نه بیشتر . اگر انسانی ما را نوازش مثبت کرد دستش درد نکند و اگر هم نکرد بیچاره و هلاک نوازش نشدن آن فرد نمی شوم .
این چیزها مسائلی نیست که بشود به تو تزریق کرد باید خودت به آن برسی . باید تجربه کنی و تکرار کنی تا به یک عادت در بیاد . نمی دانم روش خوبی هست یا نه . من اینگونه ام . برای من این روش بوی آرامش و امنیت می دهد من با این سن و سال آرامش عمیق و جاودانه نتوانستم از دست بشر و وابستگی به انسان بگیرم.
هزاران روش هست .
برای ترس هایت هم باید خودت را از دیروز تا امروز تحلیل و بررسی کنی .علت ترسهایت را ریشه یابی کن . و خودت را درجایگاه همان ترس قرار بده . ببین واقعا عمق فاجعه ی ترس تو به همان نسبتی است که توفکر می کنی.
مثبت اندیشی
همه ی انسانها مشکل دارند کیست که بتواند ادعا کند فرد بی مشکل و بی مسئله ای است . اما چشم انداز و وسعت دید انسانها ست که مشکلات آنها را ریز و یا درشت می کند .
خودت را باور کن . قدرتهای خودت را بشناس . قدرتهای کائنات را درک کن و به آنها ایمان داشته باش. پله پله عادت می کنی که باور کنی وضعیت امروز و آینده سخت تر از گذشته ای که پشت سر گذاشته ای نیست . و وقتی که قدرتهای خودت را در این سیر و آنچه پشت سر گذاشته ای باور کنی . زندگی تمام قد به تو لبخند خواهد زد حتی اگر از نگاه دیگران مشکلات تو مشکلات بزرگی باشند .
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام
اني مهربونم ممنون منو تو فراغ همسرم تنها نزار لطفا:316:
امروز رفته بودم خونه مادر شوهرم اينا
از ساعت 2 تا 8 عصر
واي داشتم خفه ميشدم انكار برام زندان بود
دنبال بهانه بودم در برم نميشد
بيجاره ها كاريم ندارن ها حداقل مثل مادر شوهر خواهر شوهراي ديكه نيستن با اينكه كاهي حس حسادت مامانش كل ميكنه
ببينيد
من اصلا نميخوام كوجكترين تعاملي با اونا داشته باشم
خيلي حوصله ادمو سر ميبرن ارومن
ولي ميدونم فكر غلطي دارم
اما تو روحياتم خيلي اثر ميزاره اينطور بودنشون
از وقتي از اونجا اومدم دلم بدجور كرفته تقريبا بي دليل
يعني دليلش همون در كنار اونا موندنه
اونا كه عوض بشو نيستن
بس جكار كنم اينقدر الكي اجازه ندم غير مستقيم منو هم افسره كنن؟:72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
کسی قادر نیست حال ما را به هم بریزد مگر اینکه خودمان چنین اجازه ای به دیگران بدهیم .
این بندگان خدا که بنا بر گفته ی خودت به تو کاری ندارند.
این افکار و احساسات و دیدگاه توست که باعث افسردگی خودت می شود و نه آنها .
انصاف را در همه حال رعایت کن و سر دوربین را به سمت خودت بگیر .
شاید این افراد به واسطه ی سن و سال بالایشان قدری کسل کننده باشند، اما تو در درون خودت روحیه ای داری به نام روحیه موثر .
تو می توانی با استفاده از روحیه ی موثر خودت فضای خانه ی آنها را تغییر بدهی و به سمت شادی که با استاندارهای مذهبی آنها همخوانی داشته باشد ببری .
و از این 6 ساعتی که در آن فضا هستی دقایق خوش و خاطره انگیزی را با آنها داشته باشی و آنها هم از اینکه چنین عروس با روحیه و شاد ی دارند نهایت لذت را خواهند برد و بی صبرانه سعی خواهند کرد تا در دفعات بعد خودشان روحیه ی بهتری داشته باشند تا به تو در کنار آنها خوش بگذرد
دل تو برای دلبندت تنگ شده بهانه جویی می کنی . صبر کن عزیزکم . دلبندت از سفر به سلامت بر خواهد گشت و قدر یکدیگر را بهتر خواهید دانست . صبرکن .
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
اني خوبم بازم ممنون
من شادشون ميكنم اما خودم از درون كم حوصله هستم فقط ميخوام از اونجا فرار كنم
دلم ميتركه وقتي فكر ميكنم قراره يه عمرباهاشون تعامل داشته باشم
در ضمن قدري از اين حس حاصل اينه كه همش فكر ميكنم اونا هميشه مايه زحمت و دردسر ما هستن و خواهند بود( هم در لحظه حال و همان اينده اي كه قبلا درموردش كفتم)خب ميدونم در مورد اينده منفي بافي ميكنم ولي لحظه حالو جطور تحمل كنم
فكر ميكنم بهمون جسبيدن و دارن خفه م ميكنن
راستي اني خوبم
به اين قسمت اخر حرفات بيشتر از همه جيز نياز داشتم و جشمامو بر از اشك كرد
حس كردم تو بغلتم
يه حس اطمينان و ارامش عميق
كاش بيشم بودي و ميتونستم ارامشو در كنارت حس كنم از نزديك
بازم اكه وقت كردي اين حرفاي خوبتو از من دريغ نكن
اني
دوستت دارم:72::72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
روزی خواهد رسید که تو در جایگاه مادر شوهرت خواهی بود و آن روز دور نیست . به چشم بر هم زدنی از راه می رسد . دوست داری عروس تو چنین حرفهایی در مورد تو و همسرت بزند ؟!و چنین قضاوتهایی شما را و سبک زندگی تان را بکند ؟!
به آنها احترام بگذار واز اعماق وجودت و به دلیل خودت و نه همسرت به آنها مهر بورز همانگونه که مادر و پدر خودت را محترم می داری. فکر نکن مادر شوهر و پدرشوهر و قوم شوهر هستند . مهربانی کردن به سالمندان ارج و مقامی دارد . لذتی دارد اگر درکشان کنی . دستشان را بگیری و ببوسی . امتحان کن .
روزی که نباشند خواهی فهمید که وجودشان برکت است حتی اگر زحمت داشته باشند . مثل ما که در زمان کودکی برای آنها زحمت داشته ایم .
پدر شوهر نازنینی داشتم هر حرفش جواهر - یک راهنما و یک بزرگتر عاقل و دلسوز .
قدر خانواده ی همسرت را بدان . بزرگان سرمایه هستند . امروز که جوانی معنای حرف من را شاید به خوبی متوجه نشوی اما به مرور وقتی خودت بچه ای را ترو خشک کردی خواهی فهمید که بزرگترها این زندگی سخت و پرفراز و نشیب را چگونه پشت سر گذاشته اند .
عزیزکم تو در آغوش اصل کاری هستی . پنجره ی اطاقت را باز کن و یک نگاهی به آسمان بینداز .او در یک قدمی توست . دست خودت را به سمت او دراز کن . اوست که همه ی ما را در آغوش می گیرد در لحظه های دلتنگی . با تمام وجود او را حس کن . بو بکش . سرت را به سینه اش بگذار و عقده ی دل بگشا و بی نهایت است . مهرش بی منت است و.....
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
واااااااااااااااااااااااا اااااي
اني
من ديوونه تو هستم:302::302::302:
خيلي خوبي
ميدوني حرفات جقدر زودتر از انجه كه فكرشو كني روم اثر ميزاره؟:310:
ببين من دست برنميدارم ها
ولي الان خجالت ميكشم مثل كنه بهت بجسبم
ميدونم تابيكاي ىيكه سرت شلوغه
ولي بازم ميام سراغت
برميكردم حتما
سنجى:311:
:72::72::72:
:82:
خب منظورم از كلمه اخر
سنجد
بود:311:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
آفرین :104:
این شد یک روحیه ی درست وحسابی برای دختر جوان :46:. شاداب و سرحال .:310::227::104:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام عزيزم،اول ميخواستم منم يه تبريک بهت بگم بابت روز زن و از صميم قلب آرزو دارم يک دختر نمونه براي پدر و مادرامون،يک خواهر خوب براي برادر و خواهرامون،يک زن خوب براي همسرامون ، يک مادر خوب براي بچه هامون ، يک عروس خوب براي مادر و پدر شوهرامون و يک مادر شوهر يا مادر زن خوب براي عروس و دامادامون باشيم و يک تشکر بابت همراهيت تو تايپيک من:72:،راستش من دورادور حواسم بهتون هست و دليل اينکه نظري نميدم چون مطمئنم افرادي واردتر از من هستن که نظراي خوبي ميدن و تجربيات زيادي دارن منم زير زيرکي ميام و از اون تجربيات خوب سوء استفاده ميکنم به نفع خودم :D:P،ميدوني بعضي موضوع ها رو ادم ديده و يا تجربه کرده و در موردش نظرهم ميده ولي در مورد بعضي چيزها چون تجربه اي آدم نداره نظر کارشناسي هم بهتره به نظر من نده اون هم تو زندگي زناشويي چون خدايي ناکرده ممکنه برعکس نتيجه بده،من فکر ميکنم واسه شما خيلي چيزهاش طبيعيه البته برخي چيزهايي که گفتي دوستان بهتر راهنمايي کردن،منم براي شوهرم وقتي ميره سفر يا وقتي خودم ميرم دلم تنگ ميشه اين خيلي طبيعيه،گاهي وقتها با خودم ميگم نکنه من بيشتر از اينکه همسرم رو دوست داشته باشم بهش عادت کردم و و ابستش شدم که اينجور بي قراري ميکنم،بعد ميگم چه اشکالي داره اگه واقعا اينجوري هم باشه اگه من بتونم ميتونم اون رو به سمت دوست داشتن و عاشق بودن سوق بدم در صورتي که راهش رو پيدا کنم(البته خدا کمک کنه ها چون واقعا اينجور چيزها کار حضرت فيله و من بي چاره تو اين جور چيزها بي استعدام:161:)،عزيزم ما هممون يه مشکلاتي تو زندگيمون داريم اين مهم نيست مهم اينه که چه جوري اون مشکلات رو بتونيم حل کنيم (الان که اين رو نوشتم يه جوري حس ميکنم خنده داره،مني که خودم خيلي موقع ها نميتونم مشکلاتم رو حل کنم و شايد حتي به مرز نااميدي کامل ميرسم و به قولي کم ميارم ببين چي دارم ميگم؟ و هنوز شايد باورش نکردم ولي واقعيت اينه و خيلي هم مهمه)، اين هايي رو که ميگم هم براي شماست وهم تکرار مکررات براي خودم که ما زنيم و يه زن يعني گذشت،گذشت در کمبودها و کاستي ها و صبر در برابر ناملايمات ، محبت به هرکسي که دوستشان داري و ميخواهي دوستت بدارند(پدر،مادر،همسر،پدر شوهر، مادر شوهر و....) يعني به تمام واقع دل بزرگي داشتن،نگيم پس مردامون چي؟ قبول دارم ولي ما از جانب خودمون تلاشمون رو ميکنيم و به اونها هم در اين راه کمک،عزيزم بدانيم زن بودن آسان است اما زن خوب بودن سخت و مطمئن باشيم همسرانمان هم طالب همينند طالب زن خوب،خيلي موقع ها اگه ما سنجيده رفتار کنيم ممکنه شوهرامون هم به راه بيان ولي خيلي پيش اومده که رفتار نسنجيده ما باعث ميشه تا مردامون اگه راه رو درست هم رفته باشن بخاطر کاراي ما خطا برن، باور کنيم ما اگه تو خودمون ،تو زندگيمون، تو همسرمون فکر کنيم ميتونيم راه همسر خوب بودن و همسر را خوب کردن رو پيدا کنيم (البته به شرطي که بدانيم و يقين داشته باشيم همسرانمان مشکل لاينحلي ندارند چون بعضي از مشکلاتي ممکن است به نظرم يا حل نشوند يا کار طاقت فرسايي باشد مثل... بهتره نگم چون ممکنه خط قرمزهاي هر کسي با اون يکي فرق کنه، عزيزم من هم مادر و پدر و به طور کلي خانواده همسرم تا به الان مشکل خاصي برام ايجاد نکردن پس اين انصاف نيست که من براشون عروس بدي بشم، من سعي ميکنم در رفتارم با اونها با احتياط رفتار کنم و اول شوهرم رو مدنظر ميگيرم، سعي ميکنم طوري رفتار نکنم تا شوهرم فکر نکنه که ميخوام اون رو از خانوادش دور کنم(البته بماند که همسرم بخاطر همين زود رنجيش شايد بخاطر يه مسئله کوچيک ماهها حتي با پدرش حرف نزنه،رابطه اش با مادرش خوبه چون مامانش سعي ميکنه اگه همسرم چيزي گفت و ناراحت شد يا ناراحتش کرد زود همه چيز رو فيصله بده و قهري پيش نياد;)) ما چه در نقش زن،چه در نقش مرد بايد دانش درست زندگي کردنمون رو بالا ببريم چه تو زمينه نحوه برقراي ارتباط درست با ديگران، چه تو روابط زناشويي،من که فکر ميکنم هم من و هم همسرم خيلي ضعيفيم،اگه همسرم هم نخواد فکر ميکنم اگه من بتونم رو خودم کار کنم شايد بتونم برخي از مشکلات موجود رو حل کنم،آخه منم خوب يه زنم ديگه و زن هم که ديگه...(آقايون تالاري ببخشيد خوب روز زنه و امروز که ميشه راحت از خودمون تعريف بکنيم:58::327:) مهتاب عزيزم فکراي منفي رو بايد دور بريزيم سخته ولي ميشه،بايد سعي کنيم از وضع موجود لذت ببريم،هميشه اين رو تو ذهنمون بياريم که خيلي از آدم ها حسرت زندگي ما رو ميخورن پس ارزش داره با تمام وجود براي بهتر شدنش و نگه داشتن اين زندگي تلاش کنيم و اگه همسرامون هم اين رو درک نميکنن يه جورايي نميدونم چه جوري متوجهشون کنيم،نبايد اينقدر تو بعضي چيزها ريز بشيم مثلا آي مادرشوهرم اينو گفت ناراحتم کرد يا فلان کس اينجوري که کرد عمدا کرد تا منوناراحت کنه و ...مامان من يه حرف خوبي ميزنه بهم ميگه من که جون بودم خيلي اذيت شدم و حتي ميدونستم که فلان کس ازعمد اين کار رو ميکنه تا منو ناراحت کنه يا تو زندگيم دعوا راه بيفته و يا نه عمدي نبوده و من تو همه اين مواقع بجاي اينکه نارحت بشم و داد و بيداد کنم و فکر نسنجيده اي بکنم فکر ميکردم تا اگه اون آدم از روي عمد اينکارا رو ميکنه برعکس اون عکس العملي رو که ازم انتظار داره انجام بدم و بدتر به همسرم محبت کنم و اگرنه، عمدي هم نبود هم طرف رو متوجه اش ميکردم و هم سعي ميکردم تا يه جوري رفتار نکنم که رو رابطه من و همسرم تاثير بدي بذاره،بهم ميگه:اون موقع به شما جونا نميشه گفت بالاي چشمت ابروه،فقط تا يه چيزي از دهن طرف مياد بيرون فقط سريع ميريد تو فاز منفي که ببينيد اينو که گفت يا انجام داد منظور بدي داشت تا ناراحت بشيد و بعد فلان کنيد و بسان کنيد،بهم ميگه:خوب چرا اينجوري فکر نميکنيد بجاي اينکه از اون طرف بوم بيفتيد يه کم بيايد اين ور بوم و سعي کنيد از حرفا و کاراي اون فرد برداشت بد نکني و خودتون رو عذاب نديد اون موقع راحت تر ميتونيد رو اون موضوع فکر کنيد و به فکر راه چاره باشيد،حتي شده اون فرد همسرتون باشه،هنر اون نيست که همون لحظه عکس العمل نشون بدي و يا داد و بيداد بکني مهم اينه که فکر بکني تا سر فرصت حرف خودت رو بزني و ناراحتي يا انتظارات رو به طرف بگي، البته بهتره تو زندگي زن کوتاهتر بياد و زندگي رو با چيزهاي کوچيک تلخ نکنه،راست ميگه من با حرف مامانم معتقدم،با اينکه مامان خيلي تو دوران جونيش سختي کشيده ولي الان با اينکه بابام ممکنه سر مسئله اي داد وبيداد کنه ولي تا مامان نخواد کاري نميکنه، ما هم بايد سعي کنيم هر چيزي رو تو زندگيمون غول نکنيم و راحت تر باهاش کنار بيايم(البته اينو بيشتر بايد به خودت بگي مي مي خانم...:324:)
اميدوارم تو زندگي زناشويي موفق و شاد باشي دوست و خواهرخوبم:227:
شرمنده نميدونم چرا جديدا اينقدر پرحرف شدم!!!!:163:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام دوستان كلم
خيلي متشكرم:316:
من الان خونه مامان اينام كامبيوترشون ازيت ميكنه
كي بوردش كه انكار عربيه قاطي باتيه حرفاش
غلطاي املايي واسه همينه
خيلي هم طول ميكشه با اينكه اينADSL هست اما كامبيوترشون قاطي داره
اعصابمو خرد ميكنه
عصري سعي ميكنم برم خونه خودمون اونجا رحت تر باهاتون حرف ميزنم
الانم كلي جيز نوشتم با همين اوضاع:163::311:
بازم مرسي:72::43:
اقاي مدير
به من هم نظري بكنيد
كمك كنيد خلاص بشم از اين ترس و وابستكي مخرب
باور كنيد زندكي رو به كام خودم و كاهي همسر عزيزتر از جانم تلخ كردم
:72:
من شديىا احساس ترس و نا امني ميكنم
:316::316::316:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام دوباره مهربونای من
می می گلکم
مرسی که اینهمه وقت گذاشتی واسه تاپیک من
خانمی اینطور نیست که حرفای تو در حل مشکل من بی تاثیر باشه
ببین من قبل از اصلاح روحیات نامناسب همسرم باید نقاط ضعف خودمو برطرف کنم تا بتونم به اونم کمک کنم
با اینکه اینکار احتمالا زمان بر خواهد بود
و از اونجایی که باید به همسرم هم کمک کنم سعی میکنم ایندو (کمک به خود و همسر) تقریبا موازی هم باشه
چون اگه فقط به خودم بپردازم و اونو نادیده بگیرم مشکلش بدتر میشه
پس شما دوستا عزیز
در هر دو مورد:
1.کمک به حالات روحی من و تقویت اونا
2.کمک به (دوباره)من در یاری به همسرم
میتونین خیلی اثر مهمی داشته باشین
ببینید حتی یک جمله هم که بگین و آتش منو فرو بنشونین کمک بزرگیه و مدیونتون میشم
بیشتر از همه چیز به آرامش نیاز دارم.
بازم میگم
من احساس نا امنی میکنم:302:
مخصوصا از نظر عاطفی:302:
حس عدم حمایت و تنهایی:302:
ترس از آینده نیامده:302:
کمک:325:
:72::72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
مهتاب عزیز
خالی از لطف نیست اگه یک دور کل پستهات رو مطالعه کنی .
خانمی !
ریشه اساسی دغدغه ها و مسئله هات در احساس محور بودنته ، پس اولین و مهمترین کار اینه که احساست رو مدیریت کنی و اجازه ندی اون محور قضاوتها ، تصمیمات ، و برنامه ریزیهات باشه . همین جا شدت دلتنگیت برای همسرت و تقاضای مکرر از دوستان که تنهایت نگذارند و ابراز علاقه و احساسات به دوستان و..... از نشانه های رها بودنت در دستان احساساته و به عبارتی احساست تو را کنترل می کند نه تو احساست را .
نقل قول زیر از مدیر محترم را مطالعه کن و به آن فکر کن :
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
قبلا مقاله اي نوشته بودم (
انرژی احساسی صلح آمیز ) كه در بخشي از آن به سرنخهاي كلامي كودك درون اشاره كرده بودم.
يكي از حفره هاي خطرناك و آسيب زاي رواني همه ما محوريت و كنترلگري ناهوشياري هست كه از كودك درون ما ريشه مي گيرد.
يعني با اينكه ما هم منطق داريم، و هم والد درون داريم و هم بالغ درون، و از آنها هم استفاده مي كنيم،اما مركز تصميم گيري و بار انساني ما بر دوش احساسات (بخوانيد كودك درون)، هست.
در اين وقت هست كه غم ها و رنجها، تفسيرات، تعبيرات، و فشارها را با احساس خود آناليز مي كنيم و بيشترين گيرنده آن كودك درون هست. اين كودك درون زيادي رشد كرده، و زيادي مراكز گيرنده، آناليز كننده و تصميم گير و اجرايي ما را در كنترل و اختيار خود گرفته است.
حرف منطقي مي زنيم،اما در پس آن احساس (كودك درون)، مي گويد كدام منطق را پياده كن.
تصميم هاي مهم و والدگونه مي گيريم اما اين كودك درون هست كه ناخودآگاه سكان دار اين كشتي وجوداست.
حتي وقتي آگاهي كسب مي كنيم، مطالعه مي كنيم، ارتباط مي گيريم و فكر مي كنيم... اما نمي دانيم كه همه اينها تحت كنترل مخفي احساسات دروني و نهفته ماست.
و اينها همه يعني عميق تر و گسترده تر شدن حفره اي آسيب زا در درون روان ما.
(اشتباه نشود، مسئله نفي و نهي از احساسات نيست ، حتي كمي و زيادي آن هم بحث ما نيست. بلكه صرفا كنترل گري ، مديريت و تصميم گيري هاي احساس ما در پس شخصيت ماست. )
اما چرا اين بحث را تحت اين تاپيك ظريف ايجاد كردم؟
دلم مي خواد...
آرزو دارم.....
اي كاش....
اگر اينطور مي شد يا نمي شد.....
ادبياتي هست كه به پر و بال گرفتن احساسات در مديريت انسان منجر مي شود.
وقتي فكر ما از طريق مرغ خيال به «باغ دلم مي خواهد » سر مي كشد ، عادت مي كند. پس از مدتي يا اجزاء و رفتار و افكار ما در خدمت چنين خيالات احساسي و قشنگ در مي آيد. اينطور مي شود كه در صورت برخورد كردن با مانع و شكست احساسي، تصور شكست خويشتن مي كنيم.
وقتي احساس= همه اجزاء شخصيت ما مي شود.
آنگاه:
وقتي احساس به در بسته بخورد ، تصور مي كنيم شخصيت ما شكسته شد.
در حاليكه ناكامي احساسي يكي از بديهي ترين و مستمرترين حادثه هاي زندگي هر آدمي هست.
و در هنگام مشكل احساسي، فقط آن فردي شكست خورده و مستاصل هست، كه غير از احساس چيزي نباشد. يا صرفا حكومت روانش با احساس باشد. در اينصورت ناكامي احساس، يعني شكست يك انسان.
خلاصه:
دلم مي خواد ها بايد مثل يك چاشني و بسيار كم باشد.
مخصوصا افراد احساسي بايد يك رژيم كم چاشني را در روزانه خود بگنجانند. چون آلرژي فوق العاده اي كه دارند منجر به آسم رواني آنها مي شود. و ريه و ناي وجودشان با اين چاشني ها و احساسات انسداد پيدا مي كند.
چنين افرادي همواره احساس آسيب و مشكل مي كنند، اما نمي دانند ريشه اين مشكل در كجاست.
آري اين فقط احساس و مديريت احساسي اوست كه با ادبيات و رفتار و افكار احساسي تقويت مي شود.
پس دلم مي خواد و يا نمي خواد ها را كمتر كنيم. (نه اينكه سركوب كرده و ناديده بگيريم)
روی این موضوع ، آسیبهای احساس محور بودن ، و چگونگی رهایی از این وضعیت مطالعه و بررسی داشته باش که حتماً در تشخیص بهتر وضعیتت بهت کمک خواهد کرد .
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
از شما هم ممنونم فرشته جان
گفته شما رو تا حدی تایید میکنم که تقریبا احساسات منو کنترل میکنن
ولی بنظرم برداشتتون افراطی بوده
اونقدرا هم نیست
مثلا اینطور خطاب کردن دوستان هم از روی احساسه هم اینکه یه بار تو ارسال آنی جان خوندم خیلی تاثیر گذاره خطاب کردن افراد با الفاظ خوب
راستی فکر میکنم علاوه بر احساساتی بودن این احساس اضطراب و نامنیه که باعث میشه بخوام تنهام نذارین
بیش از حد احساس تنهایی میکنم حتی وقتی همسرم هست.
ممنون عزیزم از بابت اینکه وقت گذاشتی برام
همیشه دلم میخاست شما هم نظرتو راجع به مشکل من بگی
منتظر نظرات بیشتری از شما دوست فهمیده هستم
:72::72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط lvlahtab
راستی فکر میکنم علاوه بر احساساتی بودن این احساس اضطراب و نامنیه که باعث میشه بخوام تنهام نذارین
مهتاب عزیز
اضطراب و احساس نا امنی بیشتر اوقات از عوارض احساس محور بودنه . و گاه هم ریشه ای تر از آن ، لازمه اول معلوم بشه که در چه وضعیتی مضطرب می شوید ، یعنی در تنهایی چه چیزی به ذهن شما می رسه ؟، آیا محیط براتون توهم زا میشه ؟ ، یعنی از چیزی احتمالی می ترسید ؟ و..... تا بهتر بشه فهمید .
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
سلام
میلاد حضرت زهرا (س) مبارک باشه
گفتگوی خانم ها (آنی و مهتاب ) رو خوندم و میتونم بگم خیلی خیلی قشنگ و ناز بود .
هر کسی اگر بتونه اون گفتگوی هر چند کوتاه رو لیست کنه و توی زندگیش به کار بگیره واقعا معرکه میشه زندگیش .
خیلی جالب و مفید و قشنگ بود .
انشالله که همه ما خوشبخت و شاد و سربلند باشیم پیش خدای مهربون
یاحق
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
ممنون همدردای مهربونم
در جواب سوالات فرشته جان:
من از تنها بودن فیزیکی نمیترسم(مگر اینکه این تنهایی ناشی از مرگ عزیزانم باشه:163::316:)
این تنهایی روح و روانمه که منو میترسونه
ببینید من قبل از ازدواج بشدت از هر نظر از طرف خانواده حمایت میشدم
کوچکترین مشکلی که داشتم مطرح میکردم و همیشه مطمئن بودم پشتم خالی نیست
مخصوصا پدرم خیلی بهم اطمینان قلبی میداد و بهش تکیه داشتم خیلی روحیه قوی داره
اما الان بعد از ازدواج اوضاع خیلی تغییر کرد
من الان دیگه اصلا اهل این نیستم که نگرانیها و دلهره هامو به خانواده م بگم.و قبول هم ندارم و به اینکه یه چیزای کلی از زندگی مشترکم بدونن(اونم گاهی بدروغ) تا نگران نشن بسنده میکنم
با اینحال همیشه دادشون(مخصوصا مادرم) درمیاد که تو چرا به ما نمیگی حرفاتو مشکلاتتو؟
اینه که الان دیگه خانواده م مشکلاتمو نمیدونن تا بخوان حمایت کنن و از این رو پشتم خیلی خالی شده
فکرشو بکنید اونهمه حس اطمینان و دلگرمی در من یهو قطع شد
از طرف دیگه شوهرم همونطور که در پستهای قبلی اشاره کردم واقعا از نظر عاطفی خیلی قویتر از من که یه خانمم هست
و همینطور بیش از حد مضطرب که باعث میشه شاید تمام مشکلات ناشی از اضطراب و زیر مجموعه های اون دامن گیر زندگیمون بشه
و همین باعث شده همسرم روحیه چندان قوی و محکمی نداشته باشه و با کوچکترین ناملایمتی از میدون به در میشه و این نتیجتاً منم که بار احساسی زندگی مشترکمونو بدوش میکشم
این منم که در برابر مشکلات بهش دلگرمی میدم و سعی میکنم تا جایی که لازمه اون در معرض مشکلات قرار نگیره
به آینده دلگرم و امیدوارش میکنم با اینکه خودم میترسم ازش ولی نمیذارم اون بدونه
همسرم سر جزئی ترین مسائل اضهار ضعف وناتوانی میکنه
تا یه بحث زن و شوهری میکنیم که اونم از ساده ترین مسائل شروع میشه از کوره بدر میره میگه ازم جدا شو برو خونتون کاش با تو ازدواج نمیکردم تو رفته رفته بدتر میشی...
باورتون نمیشه تا مرز کتک زدن هم رفته شاید بتونم بگم کتک هم زده
درسته خب وسط دعوا حلوا پخش نمیکنن.انکار نمیکنم منم بیتقصیر نیستم و شاید تحریکش کردم
اما قبل از اینکه من تحریکش کنم خودش داد و حوار راه میندازه و باعث میشه منم عصبی بشم و این اوضاع رو بدتر میکنه.من تا جاییکه ممکنه سعی میکنم عصبی نشیم
خب اینم میتونه ناشی از احساس محور بودن همسرم باشه که اینطور عکس العملهای گاهاً بچه گانه نشون میده و تا حرفی میشه میگه برو طلاق بگیر از آینده مون میترسم و...
فکر میکنه اصلا نباید حرفمون بشه و باید در تفاهم کامل باشیم و گرنه رابطمون نگران کننده س:311:
و فوری آتیشش فرو میشینه و اروم میشه انگار همون ادم قبلی نبوده
من اوایل زیاد اهمیت نمیدادم و دلمشغولی هامو میگفتم بهش
اما الان خیلی ملاحظه شو میکنم.ولی بازم تغییر نمیکنه و تا وقتی ارومه که اوضاع خوب باشه
نمیشه که همش تو محیط پاستوریزه نگهداری بشه
زندگی هزار جور پیچ و خم داره.منم یه زنم نمیتونم مسئولیت مرد خونه رو بعهده بگیرم
همینه که باعث میشه احساس تنهایی و نا امنی کنم
من از حمایت کامل به جایی رسیدم که نه تنها حمایت نمیشم بلکه باید حمایت کننده هم باشم
منتظرم دوستان گلم:72::72::72:
-
RE: من مرد اونم یا اون مرد منه؟؟؟
مهتاب جان
حالا کمی وضعیتت و علت آن شفاف تر شد .
بنا به اونچه عنوان کردی ، عادت به حمایت خانواده و بخصوص پدر کرده ای ، و به نوعی وابسته به این روند شده ای ، اما باید بگم اعتماد به نفس خوبی داری ، و همین میتونه به خوبی بهت کمک کنه تا از این وابستگی حمایتی بیرون بیایی ، اگر سعی کنی با مسائل عقلانی برخورد کنی تا احساسی ، خیلی زود می توانی به کمک اعتماد به نفست از این وابستگی بیرون بیایی و به قولی روی پای خودت بایستی .
در جای دیگر اگر روند احساس محوریت با همسرت ادامه پیدا کنه ، هم خودت و هم زندگیت آسیب خواهید دید . پیداست همسرت بسیار وابسته به تایید دیگران و از طرفی زود رنجه . شما هم به اشتباه این روند رو در ایشون تقویت می کنید .
سعی کن کمترین تشنج و درگیری لفظی را با هم داشته باشید و به جای آن حد و حدود مسئولیتهاتون رو به خوبی با هم تعیین کنید ( و البته باید کاملاً مواظب باشی که مسئولیتهای مردت رو به هیچ وجه به عهده نگیری حتی اگر با ناراحتی وی مواجه شدی ) برنامه مشخص و منظم زندگیتون رو بر اساس این تعیین مسئولیتها بریزید و مصمم بر اجرای آن باشید .
از همسرتون مسئولیتهایش را انتظار داشته باشید ، و به وی اعتماد به نفس دهید که از عهده بر می آید البته با مهارتهای خاص کلامی و رفتاری به گونه ای که به شکل صرفاً یک ترفند یا به عبارتی گول زنک نباشد ، واقعاً این باور را داشته باشید که می تواند و همین را به وی القاء کنید . هر جا هم خلائی در بخش مسئولیتهای وی ایجاد شد ( کوتاهی در مسئولیت ) شما به هیچ وجه آنرا پر نکن .
لازمه تحمل خود را در مقابل زود رنجیهای وی بالا ببری و زود انعطاف نا مناسب به خرج ندهی . به نظر میرسه شما در اغلب اوقات برای آرام کردنش سازگاری منفی ( نا مطلوب ) به خرج می دهی که این کار او را در روند خود تقویت و هر چه ضعیف تر و وابسته تر نموده و آسیب های جدی در ادامه به شما و زندگیتون وارد خواهد ساخت .
قاطعیت در عین رفاقت را هیچ گاه از نظر دور ندارید ، لازم به ذکره که منظور از قاطعیت خشونت و بگو مگو نیست .
سعی کنید در عین این که فضای خانواده را شاداب و پر انرژی نگه می دارید ( با استرس ، نا امیدی ، بد بینی ، و... مبارزه کنی ) اما جدی و محکم بر برنامه ها و مسئولیتها باقی بمانید ، شما روند را ادامه بده و هر جا همسر ضعف نشان داد به وی اعتماد به نفس دهید و بخواهید که مسئولیتش را انجام دهد و هیچگاه به جای او مسئولیت نپذیرید حتی اگر اختلالی در زندگی پیش آورد ، لازمه شما بر این روند صبور باشید تا رفته رفته تغییر ایجاد شود .
مراجعه هر دوی شما به مشاوره برای رفع وابستگیها به عوامل بیرونی و روان شدن تعاملتان با دیگران و دریافت مهارتهای مناسب پیشبرد برنامه هایتان بسیار بسیار مفید است .