-
+مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
سلام دوستان عزیز
این اولین پست من در این سایت هست.
از اولین روزی که با این سایت آشنا شدم (جستجوگر گوگل - عبارت : ازدواج - دوستی - روابط) واقعا خوشحال کننده و هیجان انگیز بود، سایتی بزرگ و مرجع، برگرفته از کاربرانی فهیم و دوست داشتنی.
سایتی کامل از لحاظ مطالب و نوشته ها و کاربران خوش برخورد آن.
و همچنین از ساعت اولی که سعی بر خواندن تعدادی از مطالب را داشتم، واقعا صمیمت بین مدیران و کاربران را به خوبی حس کردم.
من را هم از این پس به عنوان عضوی از این خانواده ی بزرگ بپذیرید.
سعی می کنم در کنار دیگر دوستان، تجربیات و معلومات خودم را به اشتراک بگذارم.
تشکر و قدردانی از محبت و زحمات بی دریغ مدیران و کاربران سایت همدردی.نت
حدودا دو سال قبل، اوایل پائیز به وسیله ی موبایل با دختری آشنا شدم.
دختری افسرده، مشکلات روحی، زندگی به کام اش تلخ می آمد.
او را مانند خواهر خودم عنوان کردم و تمام سعی ام را کردم تا امیدواری به او ببخشم و در حد توان ام کمک اش کنم تا به زندگی باز گردد و از همه زیبائی ها لذت ببرد.
مدت 3 ماه با صحبت ها و دلگرمی ها و راهنمائی های من گذشت. واقعا سخت گذشت، اما موفق شدم.
یک ماه دیگر هم گذشت، به طرز عجیبی گذشت، آن یک ماه، ماهی بود که هر دو نمی دانستیم که باید چه کاری انجام بدیم، در واقع من و او حالا چه هستیم؟. احساس می کردم که دیگر کار من پیش او تمام شده است.
من او را خواهر عنوان می کردم و چندین بار هم به خودش گفتم؛ اما این رو قبول نمی کرد و نظر دیگری داشت.
مدت دیگری گذشت و در یک شب بارانی با او مشغول صحبت بودم، حال عجیبی داشت، انگار طاقت اش سر آمده بود.
حدودا پنج ماهی از رابطه ی من و او گذشته بود، و آن شب بالاخره سفره ی دل اش را باز کرد و ..
" از روزی که با تو آشنا شدم شب و روز خدا رو شکر کردم و هر شب از خوشحالی گریه کردم..
تو واقعا فرشته ی نجات من بودی، من هیچ کسی رو نداشتم که حرف های دلمو بهش بزنم و ..."
او به من گفت که دوست ام دارد، باور نمی کردم، من از این دوستی فقط قصد کمک و راهنمائی را داشتم.
هیچ وقت نمی خواستم که عشق و علاقه وارد این رابطه شود، من در گذشته شکست را تجربه کردم، نمیخواستم بار دیگر این موضوع تکرار شود.
مدتی رابطه ام را کمرنگ کردم و برخوردی سرد و جدی را دنبال کردم.
اما نتیجه بلعکس شد و او هر روز بیشتر به من علاقه پیدا می کرد، در واقع حریص تر از دیروز سعی در ارتباط با من داشت.. تنها راه ارتباطی من و او فقط تماس های تلفنی بود.
تا اینکه یک شب با چندین پیامک دل ام را به لرزه انداخت، او سعی بر خودکشی داشت، یک تهدید.
بار دیگر با او هم صحبت شدم و ساعت ها تلفنی صحبت کردم تا منصرف اش کردم و امید بخشیدم.
رابطه ی ما دوباره مانند گذشته از سر گرفت، اما اینبار او اعتراف کرده بود که دوست ام دارد، و مسلما انتظاراتی هم از من داشت..
مدت 4 ماهی گذشت، احساس کردم من هم او را دوست دارم، صداقت کلام و پاکی او علاقه و دوست داشتم را در من ایجاد کرد.
رابطه جدی تر شد، ما تو این مدت هر شب ساعت ها تا صبح تلفنی صحبت می کردیم.
وابستگی به وجود آمد، اگر یک روز صدای اش را نمی شنیدم، احساس می کردم چیزی را گم کرده ام.
من و او در این مدت برای هم فقط یک صدا بودیم. فقط یک ارتباط تلفنی، نه بیشتر.
پائیز از راه رسید، به اواخر پائیز رسیدیم و او به سفری رفت، شهری نزدیک به شهر خودشان.
او به همراه خواهرش رفته بود، خانه ی یکی از اقوام شان مهمانی بودند و چند روزی آنجا بودند.
دو روزی از سفر او گذشته بود، تا اینکه یک شب تلفنی صحبت می کردیم و به او گفتم
" دوست داشتم الان کنارت بودم و با هم از جاهای دیدنی و گردشگری بازدید می کردیم "
من فقط احساس ام را بیان کردم، این را می خواستم؛ اما فکر نمی کردم به واقعیت تبدیل شود.
بعد از کمی صحبت قرار بر این شد که فردا بلیطی تهیه کنم، و روز اول هفته به آن شهر سفر کنم.
خیلی راحت، با گفتن یک جمله ی احساسی همه چی عوض شد، مسیر تغییر کرد...
به راحتی همه چی برای یک سفر یک روزه فراهم شد، به طرزی که اصلا باور نمی کردم که اینقدر سریع همه چی مهیا بشود، واقعا هنوز هم به این ایمان دارم که خدا کمک مان کرد تا همدیگر را از نزدیک ببینیم.
روز اول هفته راه افتادم، 10 ساعت در راه بودم تا بالاخره رسیدم.
چند ساعتی با هم بودیم و قدم می زدیم و صحبت می کردیم، وقتی با او صحبت می کردم نگاه ام به چشمان اش بود، اما او نه...
در آن چند ساعت رفتار او به شکلی بود که احساس می کردم از من خوشش نیامده.
بعد از آن چند ساعت از من خواست که بلیطی تهیه کنم و به خانه باز گردم، اما این کار را نکردم و در مسافرخانه ای واقعا بی ستاره، در اتاقکی خفه و وحشتناک اقامت کردم.
آن شب بعد از دو ساعتی مکالمه، او خوابید، اما من تا صبح بیدار ماندم.
با او تلفنی قرار گذاشتم که 6 صبح بیدار شویم و ساعت 8 هم را ببینیم.
او 100 کیلومتری از شهر دور بود، و این موضوع نگران ام می کرد.
با تمام خستگی ها و بی خوابی های شب قبل سفر و خستگی های سفر 10 ساعته و ساعت ها قدم زنی در شهری غریب و بی خوابی های شب تا صبح ام در مسافر خانه، ساعت 6 رسید و آماده شدم و بیرون رفتم.
آن شب در مسافرخانه برای من مانند 1 شب اقامت در سیاه چالی تاریک و کشنده بود.
واقعا دیوانه شده بودم، نمی دانستم چه حسی دارم، اما آن حس من را به هم می ریخت و بی اختیار می گریستم. آن شب تک تک ثانیه ها انگار سالها می گذشت.
آن روز صبح متوجه شدم که سرمای شدیدی خوردم و حال ام مساعد نیست.
آن شهر منطقه ای کوهستانی بود که همه جا پوشیده از برف بود و سوز سردی داشت.
آن روز، روز تعطیل بود، فکر می کنم عید غدیر بود. همه ی مغازه ها تعطیل بود و همه جا سوت و کور.
تقریبا دو ساعتی را خیابان ها را با پای پیاده بالا و پائین رفتم تا مغازه ای را پیدا کنم و هدیه ای برای تشکر و قدردانی از خواهر و دختر خاله ی او تهیه کنم، آنها واقعا زحمت کشیدند.
حتی برای شام ام تعدادی ساندویچ تهیه کرده بودند که در مسافرخانه بخورم، اما شام هیچی نخورده بودم و آن روز صبح همانطور آن ها را بیرون ریختم.
بالاخره هدیه ای تهیه کردم و کنار خیابان ایستاده بودم تا با من تماس بگیرد.
ساعت 9 رسید و خبری از آن نبود. بارها تماس گرفتم، اما جواب نداد.
بارها و بارها تماس گرفتم، از موبایل، از کیوسک ها، از تلفن مغازه ها، اما خبری نبود.
ساعت 1 ظهر شد و من با آن حال خراب و آب ریزش بینی عذاب آورم در خیابان ها پرسه می زدم.
شک و تردید کشنده ای عذاب ام می داد، وقتی یاد رفتار دیروز اش می افتادم این شک و تردید تقویت می شد.
با خودم هزاران فکر و خیال می کردم، می گفتم شاید از من خوشش نیامده.
اما من عاشق او شده بودم...
ساعت ها گذشت و هوا تاریک شد، هیچ خبری از او نبود.
در این مدت باز هم بارها و بارها با او تماس گرفته بودم، این بار خیالات دیگری در ذهن ام ساخته شد که شاید در راه آمدن به اینجا تصادف کرده باشد.
این فکر بعد از چندین ساعت یک دفعه به ذهن ام رسیده بود.
کنار خیابان تعدادی تاکسی ایستاده بودند و مسافر سوار می کردند، با تعداد زیادی راننده و راننده تاکسی صحبت کردم و سوال کردم منطقه ای که 100 کیلومتر از اینجا دوره کجاست؟
او تلفنی اشاره کرده بود که داخل شهرکی اقامت دارند.
هر چه می دانستم را به راننده ها می گفتم و هر کدام یک جائی را می گفتند.
دیگر طاقت نداشتم، به حرف یکی از آنها اعتماد کردم و راهی شدم، در راه خوب جاده را زیر نظر داشتم و هر اتوبوسی رد می شد داخل اش را نگاه می کردم و تمام جاده را زیر نظر داشتم.
به مقصد رسیدم و کنار میدانی که ظاهرا میدان اصلی بود ایستادم و مانند دیوانه ها به ساختمان ها نگاه می کردم و با او مدام تماس می گرفتم و تماس ام بی پاسخ می ماند...
نزدیک شب بود و باید جائی اقامت می کردم، جائی ارزان قیمت پیدا کردم و صبح ها تا عصر بیرون می آمدم و اطراف را می گشتم تا او را پیدا کنم..
دو روزی به این روال گذشته و من واقعا دیوانه شده بودم.
دیگر پولی برای اقامت در مسافرخانه برایم نمانده بود و ناامید و افسرده بلیطی تهیه کردم و به تهران برگشتم.
نزدیک های تهران داخل اتوبوس بودم که موبایل ام زنگ خورد و یک شماره ی ناشناس بود.
پاسخ دادم و صدای خودش بود...
با آن ناز و عشوه ی همیشگی اش صحبت می کرد و هیچ حرفی از این مدتی که ازش خبری نبود نزد.
مدتی صحبت های عادی با او کردم و دیدم انگار او نمی خواهد چیزی بگوید.
عصبانی و پرخاشگر اما با صدایی آرام تمام زخم هایم را تازه کردم و همه چیز را گفتم و منتظر شدم تا جوابی بدهد.
او خیلی راحت گفت که موبایل ام را دزدیده بودند...
همانطور داشت صحبت می کرد که موبایل را خاموش کردم تا به خانه برسم.
وقتی به خانه رسیدم موبایل ام را روشن کردم و با او تماس گرفتم و ساعت ها با بحث و جدل و ناسزاگوئی حرف هایم را زدم، واقعا دیوانه شده بودم و انگار در آتش می سوختم و عذاب می کشیدم.
بعد از چند روز جر و بحث های مداوم، بالاخره تمام شد و ما هر دو عاشق هم شده بودیم.
از آن اتفاق تا به امروز خیلی به او حساس شدم، و این حساسیت هر روز بیشتر تقویت می شود.
محل زندگی او کیلومتر ها از من دور است و 12 ساعت از هم دور هستیم.
ما عاشق هم هستیم، هر دو تنها هستیم و فقط هم رو داریم.
اما این فاصله ی بسیار زیاد واقعا کشنده است، احساس می کنم هر روز ذره ذره در حال نابود شدن هستم.
ولی از آن اتفاق تا حالا هر روز و هر شب با هم جر و بحث و ناسزاگوئی داریم،
بخاطر کوچترین و ناچیزترین مسئله هم با هم بحث می کنیم و ساعت ها با هم قهر می کنیم.
و این حساسیت ها هر روز و هر روز بیشتر و بیشتر می شود.
احساس می کنم او در آن جا کارهائی انجام می دهد که از من مخفی می کند، یا با کسی در ارتباط است.
همین مسئله و شاید خیالات باعث می شود تا به کوچکترین عمل مشکوک اش اعتراض نشان بدهم.
ما با هم تضاد فکری و اخلاقی هم داریم.
اخلاقیات و تفکرات و اعتقادات او با من یکسان نیست.
در واقع ما با هم تفاهم نداریم.
از رفتار های او احساس می کنم که دوست ندارد در مسائل شخصی و خانوادگی او دخالت کنم.
حتی چندین بار غرورم را شکست و به او گفتم " چرا هرجا میری و هر کاری می کنی چیزی به من نمی گی؟"
و او هم چندین بار قول داد که چیزی را مخفی نکند و بگوید..
اما باز هم....
اتفاقا ساعتی پیش دوباره چیزی را مخفی کرد و باز هم جر و بحثی پیش آمد و تا ساعتی دیگر قهر خواهیم بود.
از آن دیدار تا به امروز بحث ازدواج بین من و او زیاد پیش آمده، اما مسئله ی دیگری وجود دارد..
مذهب ما با هم متفاوت هست، و خانواده های ما فکر نمی کنم با این شرایط رضایتی به ازدواج داشته باشند.
او حتی چندین بار از من سوال کرده "بخاطر من حاظر هستی مذهب ات رو تغییر بدی؟"
هربار در جواب این سوال طفره رفتم و بحث را عوض نکردم، خودم نمیدانم چه جوابی دارم.
اما چندین بار هم من این سوال را از او پرسیدم، اما او در جواب خندید و جوابی نداشت.
تمام قضایا را برای شما دوستان گرامی از اول تا زمان حال تعریف کردم،
امیدوارم که شرایط این رابطه و حال و روز من را درک کنید و کمک و راهنمائی ام کنید.
من واقعا نمی دانم که ادامه ی این رابطه صلاح است یا نادرست؟
متشکر و سپاس گذارم که مطلب ام را خوانید.
موفق باشید.
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
سلام
اول يه سوال كليدي :
سن شما و دختر خانم عزيز چقدره ؟
دوم :
مذهب اين دختر عزيز چيه ؟
موفق باشي ...
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
دلیل شما برای ازدواج با او چیست؟
این که فقط نسبت به او احساس دارید؟
این که به علت طولانی شدن رابطه به هم وابسته شده اید؟
پیشنهاد می کنم مقالات بخش ازدواج رو حتما بخونید.
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط M_S
سلام
اول يه سوال كليدي :
سن شما و دختر خانم عزيز چقدره ؟
دوم :
مذهب اين دختر عزيز چيه ؟
موفق باشي ...
سلام
من 26 سال دارم، و او 24 سال
من شیعه هستم، و او سنی
همچنین شما.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط reihaneh
دلیل شما برای ازدواج با او چیست؟
این که فقط نسبت به او احساس دارید؟
این که به علت طولانی شدن رابطه به هم وابسته شده اید؟
پیشنهاد می کنم مقالات بخش ازدواج رو حتما بخونید.
سلام
همانطور که گفتم، ما عاشق هم هستیم.
چند ماه پیش تعهدنامه ای را نگارش کردم و در آن از جملاتی استفاده کردم که انتظارات عاشقانه ای بود.
و نسخه ای را برای او ایمیل کردم، هر دو خواندیم و به آن قسم خوردیم.
فردای آن روز قرار بر این شد که حلقه ای را برای او حلقه ای بخرم و ارسال کنم، و او هم همینطور.
ما برای هم حلقه خریدیم، این نشانه است.. نشانه ای برای مال هم بودند.
خانواده ی او (بجز خواهر اش) از رابطه ی ما اطلاعی ندارند.
واقعا نمی دانم راه گریز از مشکلات این رابطه، چه راهی است؟
ما واقعا صادقانه و عاشقانه همدیگر را دوست داریم.
متشکرم، در حال جستجو در بین مطالب آن انجمن هستم.
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
[align=justify]سلام ASHES عزیز،
خوشحالم که به جمع ما پیوستی.:72:
من هم چند تا سوال دارم:
1:: لطفا با توجه به این تاپیک رابطه تون رو تحلیل کن و نتیجه رو به ما هم اطلاع بده.
http://www.hamdardi.net/thread-8602-post-99249.html#pid99249
منظورم اینه که در کدوم موارد دلبستگی بینتون وجود داره و در کدوم موارد وابستگی؟ و لطفا هرکدوم رو با ذکر دلیل عنوان کن.
خصوصا این دو قسمت رو فراموش نکن:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
دلبستگی :از احساس امنیت و صمیمیت شکل می گیرد .
وابستگی :از احساس ناامنی نشات می گیرد.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
دلبستگی : نشاط و شادمانی را با خود دارد
وابستگی : رنج و نگرانی و بیقراری را موجب می شود
.
2:: از نظر شرایط ازدواج در چه سطحی هستی؟ شغل، تحصیلات، سربازی، کمک مالی خانواده، و ...
3:: تا حالا با خونواده ت در مورد ازدواج صحبت کردی؟ نظرشون چیه؟ خصوصا در مورد ازدواج با دختری از راه دور، و از مذهب دیگه مشکلی دارند یا نه؟
اگر بصورت جدی در این مورد باهاشون صحبت نکردی، علت چی بوده؟ چرا تا حالا موضوع رو عنوان نکردی؟
4:: خونواده دوستتون چطور؟ نظر کلی شون نسبت به پذیرفتن دامادی از شهر دور و از مذهب متفاوت چیه؟ تا حالا همچین ازدواجی در خونواده شون داشتن؟
:72:[/align]
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
عاشق بودن، یا به عبارتی احساس عاشقانه داشتن، دلیلی برای زندگی کردن با یک آدم نیست.
ازدواج یعنی پیوند زندگی دو نفر برای تمام لحظه ها. بنابراین لازمه دیدگاه ها و انتظارات یکسویی از زندگی داشته باشند.
شما خودتون گفتید که "ما با هم تضاد فکری و اخلاقی هم داریم.
اخلاقیات و تفکرات و اعتقادات او با من یکسان نیست.
در واقع ما با هم تفاهم نداریم."
با کسی که تفاهم ندارید چگونه می خواهید یک عمر، در یک مسیر هم قدم شوید؟
واقعا دلیل شما برای ازدواج فقط و فقط وجود نوعی احساس هست؟ آیا با منطق هم می تونید او را برای زندگی انتخاب کنید یا فقط با احساس انتخابش کردید؟
کسانی که با منطق انتخاب می کنند و تا لحظه ی ازدواجشان تفاوت های زیادی بین خودشان و همسرشان نمی بینند، بعد از ازدواج دچار مشکلات زیادی می شوند که گاها تا طلاق کشیده می شود، دیگه شما که میگید از همین الان به صورت واضحی طرز تفکر و اخلاق و مذهب متفاوتی دارید؛ بماند.
این رو بخونید.
http://www.hamdardi.net/thread-9428.html
یه جستجو هم در گوگل بزنید تحت عنوان "معیارهای انتخاب همسر" . مقالات زیبا و راهگشایی خواهید یافت.
در ضمن، شما هنوز در مورد ازدواج شک داری، اون وقت براش حلقه می خری ؟؟؟؟؟؟ بسی اشتباه بود کارتان.
اگر هنوز براش نفرستادید، دست نگه دارید و نفرستید. چاه کنده شده رو عمیق تر نکنید.
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
می دانم که در وضعیت سختی قرار گرفته اید و شما را درک می کنم .
اما باید بگم که :
رابطه شما از ابتدا اشتباه بوده ، یک رابطه تلفنی، یعنی آشنایی تلفنی ، که جای بسی سئوال و ابهام دارد که آیا اتفاقی بوده ، یا کسی ایشان را به شما یا شما را به ایشان معرفی کرده ، تصور می کنم اصل آشنایی شما اینترنتی بوده باشه و بعد تلفنی شده ، درسته ؟
دوست عزیز
چطور شما به این دقت نکردید که برای یک دختر که دنیای عواطفه شما به عنوان یک راهنما عمل کنید وی را وابسته می کنید ؟؟؟ آیا بهتر نبود از همان ابتدا وی را تشویق می کردید به مشاور مراجعه کنه ؟
و... بعد علاقمندی شما که با توجه به توضیحات شفاف خود شما ، هیچ پایه منطقی و سنخیتی برای آن نیست ، در واقع علاقه مندی نیست وابستگیست . چون علاقه منطقی ناظر بر سنخیتها و مشترکات اعتقادی ، فکری ، بینشی ، و روحی و اخلاقی است ، که از ابن بابت بین شما فاصله زیاده و لذا کاملاً احساسی عمل کرده اید ، و تعهد با حلقه خریدن در واقع یک حرکت رمانتیکی است .
بهتره تفاوتها را جدی بگیرید ، ضمن این که به مسائل روحی هم توجه داشته باشید ، آنچه از ایشان و روحیات ناامیدی و حتی میل به خود کشی در اثر وابستگی به شما و... بعد ملاقات و سردی نسبت به دیدار مجدد و... بیان کردید ، مسائل مهمی از جهت روحیه و بیانگر عدم ثبات و تشخیص عقلاییه که نیازه مورد توجه قرار بگیره .
شفاف ترین پاسخ به شما اینه:
ادامه این رابطه و حتی ازدواج با فاصله ای ( چه محیطی ، چه فرهنگی و مذهبی و روحی و اخلاقی ) که با هم دارید ، مناسب نیست چه برسد به ازدواج .
شما با یک بررسی منطقی و بدور از احساسات ناشی از وابستگی می توانید آینده زندگیتون رو ببینید که مطمئناً همراه با اختلافات زیادی خواهد بود که دیگر ااز حساسات امروز بین شما هم خبری نیست که بتواند مانع آن شود و به نظر من که منجر به طلاق خواهد شد .
پس بهتره کات کنید
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط philosara
[align=justify]
سلام ASHES عزیز،
خوشحالم که به جمع ما پیوستی.:72:
من هم چند تا سوال دارم:
1:: لطفا با توجه به این تاپیک رابطه تون رو تحلیل کن و نتیجه رو به ما هم اطلاع بده.
http://www.hamdardi.net/thread-8602-post-99249.html#pid99249
منظورم اینه که در کدوم موارد دلبستگی بینتون وجود داره و در کدوم موارد وابستگی؟ و لطفا هرکدوم رو با ذکر دلیل عنوان کن.
خصوصا این دو قسمت رو فراموش نکن:
نقل قول:
نوشته اصلی توسط مدیرهمدردی
دلبستگی :از احساس امنیت و صمیمیت شکل می گیرد .
وابستگی :از احساس ناامنی نشات می گیرد.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
دلبستگی : نشاط و شادمانی را با خود دارد
وابستگی : رنج و نگرانی و بیقراری را موجب می شود
.
2:: از نظر شرایط ازدواج در چه سطحی هستی؟ شغل، تحصیلات، سربازی، کمک مالی خانواده، و ...
3:: تا حالا با خونواده ت در مورد ازدواج صحبت کردی؟ نظرشون چیه؟ خصوصا در مورد ازدواج با دختری از راه دور، و از مذهب دیگه مشکلی دارند یا نه؟
اگر بصورت جدی در این مورد باهاشون صحبت نکردی، علت چی بوده؟ چرا تا حالا موضوع رو عنوان نکردی؟
4:: خونواده دوستتون چطور؟ نظر کلی شون نسبت به پذیرفتن دامادی از شهر دور و از مذهب متفاوت چیه؟ تا حالا همچین ازدواجی در خونواده شون داشتن؟
:72:[/align]
سلام دوست عزیز
متشکرم :72:
دلبستگی :از احساس امنیت و صمیمیت شکل می گیرد .
وابستگی :از احساس ناامنی نشات می گیرد.
فکر می کنم در این مورد دلبستگی وجود داشته باشد.
از او بارها شندیم و این را حس کردم که او در کنار من احساس امنیت دارد.
فکر می کنم این صمیمیت او بوده است که امنیت را به وجود آورده است.
دلبستگی : نشاط و شادمانی را با خود دارد
وابستگی : رنج و نگرانی و بیقراری را موجب می شود
و همچنین در این مورد فکر می کنم وابستگی وجود داشته باشد.
البته این وابستگی خود را زمانی نشان می دهد که مدتی از او به دلایل نا معلومی و یا بی خبر دور باشم.
در این وضعیت او بارها و بارها تماس می گیرید و بسیار نگران است.
بعد از چندین ساعت که پاسخ تماس اش را می دهم، با عصبانیت وحشتناکی اعتراض می کند.
به آن آدرسی که محبت کردید هم مراجعه کردم، و موارد زیر را انتخاب کردم:
دلبستگی :رابطه ای خاص و پایدار بین 2نفراست که بواسطه خواستن یکدیگر , آن دو به هم نزدیک می شوند و هردو تمایل دارند.
وابستگی :به رابطه ای اشاره دارد که درآن وجود یک فرد به طرف مقابلش بستگی دارد (اگر تو نباشی ,من مرده ام )
فکر می کنم دلبستگی باشد.
دوری از او برای من سخت است و زمان را کند می کند.
و در مورد او فکر می کنم هر دو گزینه صدق کند.
در واقع او در این مورد، هم دلبستگی دارد، هم وابستگی.
دلبستگی : احساس تعلق وجود دارد.
وابستگی : احساس تملک و جود دارد.
در این مورد هم فکر می کنم دلبستگی وجود داشته باشد.
او احساس می کند به من تعلق دارد و این حق را به من نمی دهد که او را به دیگری واگذار کنم.
گاهی به او می گویم "دوست (پسر) برای خودت داشته باش، نباید اونجا تنها باشی "
این فقط برای شنیدن احساس اوست، من نمی خواهم او را به دیگری واگذار کنم.
اما او با شنیدن این جمله بسیار پرخاشگری می کند و مدتی را با من قهر می کند.
"اگر منو نمی خوای بهم بگو، اگه نمیخوای باهات باشم بگو"
با شنیدن جمله ی من خیلی دلخور می شود.
دلبستگی :به شخص استقلال می دهد .
وابستگی :آزادی را از شخص می گیرد .
فکر می کنم در این مورد من دلبستگی داشته باشم، و او وابستگی.
هیچ وقت سعی نکردم او را محدود کنم، سعی نکردم آزادی های فردی اش را که حق مسلم اوست لگد مال کنم.
همیشه او را تشویق می کنم، با توضیحات ام او را قانع می کنم.
او از مهمانی و جمعیت و شلوغی بیزار است.
او به طبیعت و بازدید از مکان های دیدنی و گردشگری علاقه ای نداشت.
اما با توضیحات ام او را به دوست داشتن زیبائی ها ترغیب کردم.
از او فردی نه کامل، بلکه مناسب ساختم.
اما او سعی بر این دارد که آزادی هایم را محدود کند.
او تصور می کند باید من را در قفسی حبس کند تا دیگران من را نبینند و دست شان به من نرسد.
او گاهی دوست ندارد به مهمانی ها بروم، او دوست ندارد با دوستان ام به گردش و تفریح بروم.
من دوست های دختر و پسر زیادی داشتم، و گاهی با هم در مکان هائی گرد هم می آمدیم و به بحث و تبادل نظر می پرداختیم، اما با اعتراض های پی در پی او، با دوست های دختر ام قطع رابطه کردم.
بارها به او متذکر شدم که "تو به من بی اعتمادی"، اما او عنوان می کند که "این مسائل ربطی به اعتماد نداره"
در کل او سعی نمی کند آزادی هایم را تقویت کند، سعی می کند محدود ام کند.
دلبستگی :فرد را آنطور که می خواهیم .
وابستگی:فردرا آن چنان که می خواهیم , شکل می دهیم .
در این مورد وابستگی وجود دارد.
من اگر می خواهم که او را به شکل دیگری تغییر دهم فقط بخاطر خود اوست، نه برای خودم.
او با اخلاق خود حتی خانواده و دوستان خود را هم می رنجاند.
او بسیار مغرور است، اما غرور بسیار او فقط برای اطراف اوست.
او حتی گاهی می گوید "من هنوزم در عجب ام که چطور به تو اعتماد کردم و غرورم رو شکستم!"
او می داند که از غرور بیجا متنفرم، اما گاهی که قهر می کنیم، فقط خود را لوس می کند، مغرور نمی شود.
البته با صحبت های بسیاری که در مدت زمان رابطه مان داشتیم، او تغییرات بسیاری نسبت به گذشته داشته است.
در کل من سعی می کنم با دلیل و منطق او را تغییر دهم، فقط برای کسب موفقیت در زندگی شخصی اش.
دلبستگی :مشتاق رشد است
وابستگی مانع رشد است .
دلبستگی :موجب آرامش و نهایت است
وابستگی :به شکست ختم می شود .
در این دو مورد، هر دو دلبستگی داریم.
دلبستگی : خوش گمانی و اعتماد متقابل
وابستگی : زمینه حسادت و بدبینی
دلبستگی : آزادی و ایثار
وابستگی : اسارت و انحصار
فکر می کنم در این دو مورد من دلبستگی داشته باشم، و او وابستگی.
و پاسخ سوال دوم شما..
سالها پیش به دلایل شخصی و خانواده، و مشکلات عمیق در زندگی از ادامه تحصیل برکناری کردم.
اما در حال حاظر معماری را ادامه می دهم، و در کلاس های فیلمنامه نویسی و کارگردانی هم شرکت می کنم.
وضعیت و شرایط من در سالهای پیش خیلی وخیم تر و افتضاح تر از او بوده، من را دختری که فرشته ی نجات عنوان اش می کنم نجات ام داد و به زندگی برگرداند.
منبع درآمدی ندارم، به کمک خانواده ام مخارج تحصیل و کلاس هایم را تامین می کنم.
آرزو دارم روزی شغل مناسبی با درآمدی خوب داشته باشم و برای خود مستقل شوم.
سربازی هم به دلایلی معاف شدم.
پاسخ سوال سوم شما..
در مورد ازدواج گاهی با خانواده ام صحبت هائی داشته ام.
آنها تصمیم دارند به طبع خود برای من خانمی را انتخاب کنند.
اما من این را قبول ندارم، میخواهم به سبک و شیوه ی خودم فرد مورد علاقه ام را انتخاب کنم.
در مورد او هم هیچ نوع صحبتی با خانواده ام نداشته ام.
صحبتی صورت نگرفته چون هنوز در انتخاب ام تردید دارم، همانطور که گفتم هنوز نمیدانم حتی ادامه ی این رابطه با این وضعیت درست است یا نادرست.
خیلی علاقه دارم تا با دلایلی منطقی و منصفانه در این مورد تصمیم گیری کنم.
و پاسخ سوال چهارم شما..
خانواده ی او همانطور که گفتم اطلاعی از رابطه ی ما ندارند (بجز خواهر اش)، آنها هیچ وقت من را ندیده و نمی شناسند.
و در مورد پذیرفتن من به عنوان همسر دختر شان، همانطور که گاهی صحبتی پیش می آید و می گوید مادرش مشکلی در رابطه با مذهب ندارد، اما پدرش سخت روی مسئله ی مذهب پافشاری می کند.
و همانطور هم که می گوید، در خانواده شان چندین ازدواج شیعه و سنی صورت گرفته.
اما مسئله، مسئله ی خانواده و خصوصا پدر او می باشد.
در کل من و او در مورد ازدواج مان در آینده هیچ گونه صحبتی با خانوده هایمان نداشته ایم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط reihaneh
عاشق بودن، یا به عبارتی احساس عاشقانه داشتن، دلیلی برای زندگی کردن با یک آدم نیست.
ازدواج یعنی پیوند زندگی دو نفر برای تمام لحظه ها. بنابراین لازمه دیدگاه ها و انتظارات یکسویی از زندگی داشته باشند.
شما خودتون گفتید که "ما با هم تضاد فکری و اخلاقی هم داریم.
اخلاقیات و تفکرات و اعتقادات او با من یکسان نیست.
در واقع ما با هم تفاهم نداریم."
با کسی که تفاهم ندارید چگونه می خواهید یک عمر، در یک مسیر هم قدم شوید؟
واقعا دلیل شما برای ازدواج فقط و فقط وجود نوعی احساس هست؟ آیا با منطق هم می تونید او را برای زندگی انتخاب کنید یا فقط با احساس انتخابش کردید؟
کسانی که با منطق انتخاب می کنند و تا لحظه ی ازدواجشان تفاوت های زیادی بین خودشان و همسرشان نمی بینند، بعد از ازدواج دچار مشکلات زیادی می شوند که گاها تا طلاق کشیده می شود، دیگه شما که میگید از همین الان به صورت واضحی طرز تفکر و اخلاق و مذهب متفاوتی دارید؛ بماند.
این رو بخونید.
http://www.hamdardi.net/thread-9428.html
یه جستجو هم در گوگل بزنید تحت عنوان "معیارهای انتخاب همسر" . مقالات زیبا و راهگشایی خواهید یافت.
در ضمن، شما هنوز در مورد ازدواج شک داری، اون وقت براش حلقه می خری ؟؟؟؟؟؟ بسی اشتباه بود کارتان.
اگر هنوز براش نفرستادید، دست نگه دارید و نفرستید. چاه کنده شده رو عمیق تر نکنید.
سلام.
شاید از روی احساسات و علاقه ام نسبت به او چنین تصمیمی گرفته ام.
همانطور که گفتم برای او حلقه خریدم و ارسال کردم، و مدتی هست که در دست اوست، من هم همینطور.
میخواهم مسئله ی ازدواج و این رابطه مان را منطقی تر دنبال کنم، احساسات هیچ زمانی معیار تشکیل یک زندگی مشترک نیست، این را میدانم اما...
تنها مذهب و عقاید و تفکرات او نیست، ما از هر نظر که فکر کنید با هم متضاد هستیم.
من فکر می کنم اگر دو نفر با هم تفاهم داشته باشند موفق تر خواهد بود.
در کل من تردید دارم، واقعا این مسئله حسابی فکر ام را مشغول کرده.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
می دانم که در وضعیت سختی قرار گرفته اید و شما را درک می کنم .
اما باید بگم که :
رابطه شما از ابتدا اشتباه بوده ، یک رابطه تلفنی، یعنی آشنایی تلفنی ، که جای بسی سئوال و ابهام دارد که آیا اتفاقی بوده ، یا کسی ایشان را به شما یا شما را به ایشان معرفی کرده ، تصور می کنم اصل آشنایی شما اینترنتی بوده باشه و بعد تلفنی شده ، درسته ؟
دوست عزیز
چطور شما به این دقت نکردید که برای یک دختر که دنیای عواطفه شما به عنوان یک راهنما عمل کنید وی را وابسته می کنید ؟؟؟ آیا بهتر نبود از همان ابتدا وی را تشویق می کردید به مشاور مراجعه کنه ؟
و... بعد علاقمندی شما که با توجه به توضیحات شفاف خود شما ، هیچ پایه منطقی و سنخیتی برای آن نیست ، در واقع علاقه مندی نیست وابستگیست . چون علاقه منطقی ناظر بر سنخیتها و مشترکات اعتقادی ، فکری ، بینشی ، و روحی و اخلاقی است ، که از ابن بابت بین شما فاصله زیاده و لذا کاملاً احساسی عمل کرده اید ، و تعهد با حلقه خریدن در واقع یک حرکت رمانتیکی است .
بهتره تفاوتها را جدی بگیرید ، ضمن این که به مسائل روحی هم توجه داشته باشید ، آنچه از ایشان و روحیات ناامیدی و حتی میل به خود کشی در اثر وابستگی به شما و... بعد ملاقات و سردی نسبت به دیدار مجدد و... بیان کردید ، مسائل مهمی از جهت روحیه و بیانگر عدم ثبات و تشخیص عقلاییه که نیازه مورد توجه قرار بگیره .
شفاف ترین پاسخ به شما اینه:
ادامه این رابطه و حتی ازدواج با فاصله ای ( چه محیطی ، چه فرهنگی و مذهبی و روحی و اخلاقی ) که با هم دارید ، مناسب نیست چه برسد به ازدواج .
شما با یک بررسی منطقی و بدور از احساسات ناشی از وابستگی می توانید آینده زندگیتون رو ببینید که مطمئناً همراه با اختلافات زیادی خواهد بود که دیگر ااز حساسات امروز بین شما هم خبری نیست که بتواند مانع آن شود و به نظر من که منجر به طلاق خواهد شد .
پس بهتره کات کنید
سلام.
خیر، آشنائی ما از طریق اینترنت نبوده، اولین بار از طریق اس ام اس صورت گرفت.
او اشتباها با شماره ی من تماس گرفته بود، روز بعد برای او اس ام اس ای ارسال کردم که کارشان چی بوده است؟، او هم سریعا با لحنی مغرورانه و خشمگین پاسخی ارسال کردند مبنی بر شماره را اشتباه وارد کردن.
من هم در جواب او مودبانه پاسخی را ارسال کردم که خونسردی خود را حفظ کند، مشکلی پیش نیامده است، تنها اتفاق بوده و جای هیچ گونه ناراحتی را ندارد، و او از رفتارم خوشش آمد و صحبت ها ادامه پیدا کرد تا بعد از تقریبا مدت کوتاهی پیغام ها جای اش را به تماس های تلفنی داد.
هر دو به لحن و آوای صحبت هایمان علاقه پیدا کردیم و تماس های تلفنی مان طولانی تر شد.
همانطور که گفتم، من هیچ وقت قصد چنین کاری را نداشته ام، نیت ام خیر بوده.
با خودم فکر می کردم سالها پیش کسی فرشته ی نجات ام شد، و حالا برای جبران آن لازم است تا کسی را نجات دهم.
فکر نمی کنم فرقی می کرد که او توسط من معالجه شود یا پزشک مشاور.
این را قبول دارم که در رابطه ی ما بیشتر احساسات حکم فرماست، اما میخواهم منطقی تر به مسئله نگاه کنم چون واقعا نگران این رابطه هستم که آینده آن چه خواهد شد؟
میخواهم او هم مسئله را منطقی دنبال کند و شرایط را طور دیگری بپذیرد، اما او کاملا بر احساست اش تکیه کرده است.
موافقم، من هم نگران این تفاوت ها هستم، اما او همیشه این را می خواهد که مانند من باشد، مانند من فکر کند و اعتقادات اش را به شکل من تغییر دهد.
او همیشه من را مردی کامل عنوان می کند و از این بابت کاملا خوشنود و سپاسگذار است و می گوید
"تو که می دونستی من وضعیت ام خوب نیست و یه آدم اون شکلی بودم چرا قبول کردی که اون محبت و در حق ام انجام بدی و تا اینجا پیش بیای؟ تو واقعا فرشته هستی"
او اینطور فکر می کند، و من در جواب او می گویم که خود او به خودش کمک کرده است، من تنها راهنما بوده ام.و همچنین هیچ کسی کامل نیست.
حقیقتا باید بگویم که او به هیچ شکلی نمی تواند از من جدا شود، واقعا از این مسئله هراس دارم..
شاید زمانی برای من اتفاقی بیافتد که منجر به مرگ ام شود، نمی خواهم گناه خودکشی او به پای من نوشته شود، او کاملا بی تقصیر بوده است.
این رابطه و علاقه و عشق ما واقعا گیج ام کرده، نمی دانم باید چه کنم؟
از طرفی نمی خواهم او را از دست بدهم، و از طرفی می بینم با این شرایط امیدی به آینده ی روشن ای نیست.
و همچنین اگر روزی سنگ دل شدم و او را ترک کردم، مطمئنا با شناختی که از او دارم اتفاق ناگواری خواهد افتاد.
شاید تعدادی از دوستان نظر بر این داشته باشند که رابطه را تمام کنم، اما واقعا دشوار است، سعی کنید خود را جای من تصور کنید.
متشکرم از دوستانی که به مطلب ام توجه نشان می دهند و راهنمائی ام می کنند و نظرشان را درج می کنند. :72:
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
یکی از شرایط ازدواج، داشتن استقلال شخصیت هست، که این دختر ،با توضیحاتی که شما دادید، نداره.
شما فرمودید:
-------------------------------------------------------------------------
دلبستگی :از احساس امنیت و صمیمیت شکل می گیرد .
وابستگی :از احساس ناامنی نشات می گیرد.
فکر می کنم در این مورد دلبستگی وجود داشته باشد.
از او بارها شندیم و این را حس کردم که او در کنار من احساس امنیت دارد.
فکر می کنم این صمیمیت او بوده است که امنیت را به وجود آورده است.
-----------------------------------------------------------------------------
1)او در کنار شما احساس امنیت داره،چون در حقیقت تنها در کنار شما احساس ناامنی نمی کنه. با توجه به توضیحاتی که دادید، فرد مقبولی بین خانواده و دوستان نبوده. همین مقبول نبودن باعث می شه احساس ناامنی کنه و در کنار شمایی که بهش پناه دادی، احساس ناامنی رو نداشته باشه.
اگر غیر از این بود، بعد از حل شدن مشکلش، اصراری (تا حد خودکشی) برای بودن با شما نمی کرد. پس اون "وابسته" هست، نه "دلبسته".
شما فرمودید
---------------------------------------------------
دلبستگی :رابطه ای خاص و پایدار بین 2نفراست که بواسطه خواستن یکدیگر , آن دو به هم نزدیک می شوند و هردو تمایل دارند.
وابستگی :به رابطه ای اشاره دارد که درآن وجود یک فرد به طرف مقابلش بستگی دارد (اگر تو نباشی ,من مرده ام )
فکر می کنم دلبستگی باشد.
دوری از او برای من سخت است و زمان را کند می کند.
و در مورد او فکر می کنم هر دو گزینه صدق کند.
در واقع او در این مورد، هم دلبستگی دارد، هم وابستگی
---------------------------------------------------
2) درست است که هر دو الان همدیگر رو می خواهید، اما سوال من از شما اینه. علت ابن که هم رو می خواهید، از وابستگی نمی یاد؟
پیشنهاد من الان به شما اینه.
اول از لحاظ منطقی برسی کنید که ایشون به درد زندگی مشترک با شما می خوره یا نه.
این طور که من برداشت کردم، شما خودتون هم به این نتیجه رسیدید که تفاوت ها بسیااار زیاد است و مشکل اصلی شما، وابستگی این دختر است که نمی خواهید ضربه روحی به او وارد کنید.
اگر هنوز از لحاظ منطقی قانع نشدید،یک سری سوالات عقلانی (نه احساسی) که برای ازدواج لازمه، بنویسید و برای ایشون بفرستید.نمونه این سوالات رو می تونید توی انواع سایت ها پیدا کنید.
بعد جواب هاش رو، با جواب هایی که شما از همسر آیندتون انتظار دارید، مقایسه کنید.
اگر به این نتیجه رسیدید که این ازدواج به صلاج نیست، قدم بعدی اینه که شرایط رو جوری تنظیم کنیم، که اون دختر کمترین آسیب رو ببینه.
پس برای تصمیم ازدواج؛فعلا اصلا به وابستگی فکر نکنید.ما هم صبر می کنیم و منتظریم تا ببینیم نتیجه چی میشه و قدم بعدی رو با دوستان پیدا کنیم.
درضمن، اطلاعات بیشتری از دختر بهید.
تحصیلات؟ وضعیت خانواده؟ و هر چیز دیگه ای که به نظرتون مهمه.
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
همین که ایشان بدون شما خود را نابود شده می داند و خودکشی را عنوان می کند یعنی ، شما تصور می کنید او تغییر کرده ، گره های روحی وی همچنان پا برجاست و در تشخیص شما هم نیست و ریشه داره و نیاز به مشاور و حتی روانپزشک دارد ، ایشان فقط با وابستگی به شما کمی آرام گرفته و الا مشکلاتش باقیست ، وابستگی هم از عدم تعادل روحی بر می خیزد . احساسی محور بودن وی مسئله بسیار مهمی است .
یک سر به تالار بزنید و ببینید همسرانی دچار مشکل شده اند که اغلب تضاد ها و فاصله هاشان خیلی کمتر از آنچه هست که شما عنوان کرده اید ، اما ببینید با چه مسائلی رو به رو هستند و بعضی از همسران از خانه و خانواده گریزان شده اند ، حال تصور کنید برای شما چه پیش خواهد آمد .
بهتره نزد یک مشاور بروید و همه چیز را دقیق بیان کنید و دغدغه و نگرانیهای خود را هم بگویید .
اگر می توانید به اتفاق نزد مشاور بروید تا زیر نظر یک مشاور هر دو به نتیجه برسید که برای وی هم قانع کننده تر باشد . سعی کنید از هم اکنون رابطه را رفته رفته کم کنید تا بتوانید آن موقع که به نتیجه قطعی و تصمیم قاطع رسیدید اگر این تصمیم قطع رابطه بود زمینه آن را فراهم کرده باشید ، یعنی پیش زمینه اش را فراهم کرده باشید . عواطفتان را رفته رفته کمتر به او نشان دهید و سعی کنید وی را تشویق به رابطه بهتر با خانواده کنید .
نهایتاً او و شما نیاز به مشاوره دارید و شما نیازه به شکافها توجه کنید .
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
وابستگی - علائم - دلایل - درمان
http://www.hamdardi.net/thread-5345.html
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط reihaneh
یکی از شرایط ازدواج، داشتن استقلال شخصیت هست، که این دختر ،با توضیحاتی که شما دادید، نداره.
شما فرمودید:
-------------------------------------------------------------------------
دلبستگی :از احساس امنیت و صمیمیت شکل می گیرد .
وابستگی :از احساس ناامنی نشات می گیرد.
فکر می کنم در این مورد دلبستگی وجود داشته باشد.
از او بارها شندیم و این را حس کردم که او در کنار من احساس امنیت دارد.
فکر می کنم این صمیمیت او بوده است که امنیت را به وجود آورده است.
-----------------------------------------------------------------------------
1)او در کنار شما احساس امنیت داره،چون در حقیقت تنها در کنار شما احساس ناامنی نمی کنه. با توجه به توضیحاتی که دادید، فرد مقبولی بین خانواده و دوستان نبوده. همین مقبول نبودن باعث می شه احساس ناامنی کنه و در کنار شمایی که بهش پناه دادی، احساس ناامنی رو نداشته باشه.
اگر غیر از این بود، بعد از حل شدن مشکلش، اصراری (تا حد خودکشی) برای بودن با شما نمی کرد. پس اون "وابسته" هست، نه "دلبسته".
شما فرمودید
---------------------------------------------------
دلبستگی :رابطه ای خاص و پایدار بین 2نفراست که بواسطه خواستن یکدیگر , آن دو به هم نزدیک می شوند و هردو تمایل دارند.
وابستگی :به رابطه ای اشاره دارد که درآن وجود یک فرد به طرف مقابلش بستگی دارد (اگر تو نباشی ,من مرده ام )
فکر می کنم دلبستگی باشد.
دوری از او برای من سخت است و زمان را کند می کند.
و در مورد او فکر می کنم هر دو گزینه صدق کند.
در واقع او در این مورد، هم دلبستگی دارد، هم وابستگی
---------------------------------------------------
2) درست است که هر دو الان همدیگر رو می خواهید، اما سوال من از شما اینه. علت ابن که هم رو می خواهید، از وابستگی نمی یاد؟
پیشنهاد من الان به شما اینه.
اول از لحاظ منطقی برسی کنید که ایشون به درد زندگی مشترک با شما می خوره یا نه.
این طور که من برداشت کردم، شما خودتون هم به این نتیجه رسیدید که تفاوت ها بسیااار زیاد است و مشکل اصلی شما، وابستگی این دختر است که نمی خواهید ضربه روحی به او وارد کنید.
اگر هنوز از لحاظ منطقی قانع نشدید،یک سری سوالات عقلانی (نه احساسی) که برای ازدواج لازمه، بنویسید و برای ایشون بفرستید.نمونه این سوالات رو می تونید توی انواع سایت ها پیدا کنید.
بعد جواب هاش رو، با جواب هایی که شما از همسر آیندتون انتظار دارید، مقایسه کنید.
اگر به این نتیجه رسیدید که این ازدواج به صلاج نیست، قدم بعدی اینه که شرایط رو جوری تنظیم کنیم، که اون دختر کمترین آسیب رو ببینه.
پس برای تصمیم ازدواج؛فعلا اصلا به وابستگی فکر نکنید.ما هم صبر می کنیم و منتظریم تا ببینیم نتیجه چی میشه و قدم بعدی رو با دوستان پیدا کنیم.
درضمن، اطلاعات بیشتری از دختر بهید.
تحصیلات؟ وضعیت خانواده؟ و هر چیز دیگه ای که به نظرتون مهمه.
با نکات شما موافقم.
در مورد وضعیت او هم می گویم که در رشته ی تربیت بدنی تحصیل می کند و هر از گاهی مدتی را در اردو ها و مسابقات استانی می گذراند. و این اردو ها بهترین فرصت است تا با او از نزدیک دیدار کنم.
واقعا وارد شدن به محل زندگی او مشکل ساز می شود.
وضعیت خانواده و اقوام او هم، بلعکس خانواده من پرجمعیت هستند. خانواده ای که به بهانه ی مناسبت های مختلف گرد هم می آیند و مدتی را در کنار هم با خوشی می گذارنند. (در این مورد همیشه به او حسادت کردم)
فکر نمی کنم خانواده ای منطقی داشته باشند، اعتقادات آنها بر اساس گفتار قدیمی ها پایه گذاری شده.
و به حق می دهم که چنین تفکراتی داشته باشد.
او نه به زبان، بلکه با رفتار از من می خواهد که طبق دستورات او عمل کنم، اما من به او امر و نهی نکنم.
او دومین دختر است، و مادر و پدر او تنها دو فرزند دختر دارند که دختر اول آنها که سن بیشتری دارند نزد مادر و پدرش عزیزتر است.
بارها او به او گفتم که می تواند او عزیزترین باشد، و واقعا اگر بخواهد می تواند.
در هر حال خواهر او بسیار حسود و زبان باز و مرموز و فوزول (جایگزینی به ذهن ام نرسید!) می باشد.
و در کل خواهر او برای این رابطه می تواند مشکل ساز باشد.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
همین که ایشان بدون شما خود را نابود شده می داند و خودکشی را عنوان می کند یعنی ، شما تصور می کنید او تغییر کرده ، گره های روحی وی همچنان پا برجاست و در تشخیص شما هم نیست و ریشه داره و نیاز به مشاور و حتی روانپزشک دارد ، ایشان فقط با وابستگی به شما کمی آرام گرفته و الا مشکلاتش باقیست ، وابستگی هم از عدم تعادل روحی بر می خیزد . احساسی محور بودن وی مسئله بسیار مهمی است .
یک سر به تالار بزنید و ببینید همسرانی دچار مشکل شده اند که اغلب تضاد ها و فاصله هاشان خیلی کمتر از آنچه هست که شما عنوان کرده اید ، اما ببینید با چه مسائلی رو به رو هستند و بعضی از همسران از خانه و خانواده گریزان شده اند ، حال تصور کنید برای شما چه پیش خواهد آمد .
بهتره نزد یک مشاور بروید و همه چیز را دقیق بیان کنید و دغدغه و نگرانیهای خود را هم بگویید .
اگر می توانید به اتفاق نزد مشاور بروید تا زیر نظر یک مشاور هر دو به نتیجه برسید که برای وی هم قانع کننده تر باشد . سعی کنید از هم اکنون رابطه را رفته رفته کم کنید تا بتوانید آن موقع که به نتیجه قطعی و تصمیم قاطع رسیدید اگر این تصمیم قطع رابطه بود زمینه آن را فراهم کرده باشید ، یعنی پیش زمینه اش را فراهم کرده باشید . عواطفتان را رفته رفته کمتر به او نشان دهید و سعی کنید وی را تشویق به رابطه بهتر با خانواده کنید .
نهایتاً او و شما نیاز به مشاوره دارید و شما نیازه به شکافها توجه کنید .
بله می دانم، اما او همانطور که می گوید و من احساس می کنم، نسبت به قبل تغییرات زیادی کرده است.
او عاشق طبیعت و جمع های دوستانه و خانوادگی شده است، و لذت می برد. حتی گاهی یادش می رود از من حالی بپرسد. این موضوع واقعا من را خوشحال می کند.
من نگفتم او کاملا تغییر کرده است، جای پیشرفت زیادی دارد، اما همین تغییرات هم امید و دلگرمی می دهد.
بله، من هم همین نظر را دارم، این رابطه را باید آرام آرام تمام کنم.
چند هفته ای هست که به این مسئله فکر می کنم، چون واقعا نمی دانم راه درست کدام است.
این جر و بحث ها و دلخوری ها همچنان در رابطه ی ما ادامه دارد و همچنان می تازد.
هراس دارم از روزی که در روز تنها 1 دقیقه را در کنار هم شاد باشیم.
و همچنین تا این لحظه فرصتی به وجود نیامده که هر دو به روانپزشک و مشاور مراجعه کنیم.
و من فکر می کنم حتی با این کار هم دردی دوا نشود، من دارم نا امید می شوم.
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
برادر عزیز
خود به خوبی دوای درد خود را می دانید ، به زبان عامیانه می گویم که عاقبت این رابطه به ترکستان ختم است ، تصور کن که هنوز شما رسماً و قانوناً به هم تعلق ندارید و جر و بحث ها بینتان زیاده ، و از طرفی تمایل ایشان به تحت امر بودن شما و حتی این که شما مذهبتان را به نفع وی تغییر دهید ، ..... خواهید دید که بعد از ازدواج مشکلات و اختلافات شما و ایشان بسیار زیاد و عمیق خواهد بود ، تازه اینها بدون در نظر گرفتن تفاوتهای فرهنگی و اعتقادی شدید شما دو تاست . و این که با توجه به نظر و نقش خانواده ها ، بعیده این ارتباط به ازدواج ختم بشه ، تصور می کنم ایشان یا در منطقه کرد نشین زندگی می کنند که من با تعصبات خاص آنجا آشنایم و یا در محدوده شمال و شرق کشورند ( با توجه به نوع مذهب ) و بُعد مسافت شما نشان می دهد که جغرافیای شما با هم تفاوت جدی دارد که این روی روحیات هم اثر دارد لذا با وجود این فاصله های فرهنگی و عقیدتی ، فاصله عمیق از نظر روحیه و خلق و خو را که مطمئناً با آن مواجه شده اید را هم تصویر کنید .
تشخیص بنده بر این است که بهترین کار رفته رفته قطع کردن این رابطه و تمرکز بر این مسئله است و بیرون آمدن از تمرکز بر ادامه رابطه و ازدواج
موفق باشید
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
سلام، روز بخیر.
از راهنمائی های فرشته مهربان و دیگر دوستان متشکرم :72:
مسئله ی دیگری وجود دارد، من مدتی پیش تصمیم داشتم با دوستان ام به سفر نوروزی برویم، و برنامه ریزی ها صورت گرفته بود و دوم فروردین حرکت بود. و او هم در جریان قرار دادم.
اما گذشت و شب قبل سفر حرفی به من زد و از سفر منصرف ام کرد.
او با من معامله کرد، گفت اگر تو به این سفر نری، من و تو با هم به سفر می رویم، همراه هم.
دو ماه پیش یک سفری با دوستان ام (اعم از دختر و پسر) که تعداد زیادی داشتند، رفتم و یک هفته ای در شمال اقامت کردیم.
از آن یک هفته تجربه ای تلخی را دارد، چون در آن یک هفته بی توجهی زیادی به او کردم، ضربه ی بدی به او وارد شده بود.
او حتی به دوستان (دختر) ام هم توهین کرد و تفکرات بدی نسبت به آنها داشت.
در صورتی که کاملا در اشتباه بود، آنها فقط دوستان من بودند.
در هر صورت قرار بر این شده که بعد از تعطیلات به سفر دو نفری بپردازیم و چند شبی با هم در آنجا اقامت کنیم.
این مسئله هم حسابی فکرم را مشغول کرده است، حقیقت را بخواهید کمی هراس دارم که مبادا بعد از سفر جریاناتی پیش آید که...
اگر در اون شب ها حتی به او دست هم نزنم، باز هم جای نگرانی دارد، چون شاهدی موجود نیست.
امیدوارم متوجه ی منظورم شده باشید.
من از خودم مطمئن هستم، اما شاید او دوباره معامله ای با من انجام دهد.
اگر این سفر صورت بگیرد، اولین سفر دو دو نفری ما خواهد بود.
از شرایط و وضعیت رابطه ی ما مطلع هستید، با این شرایط صلاح است که چنین سفری صورت بگیرد یا خیر؟
از شما دوستان عزیز تقاضا دارم تا دیر نشده است راهنمائی ام کنید.
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
برادر من! اصول دین میپرسید؟:305:
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
[align=justify]سلام ASHES عزیز:72:
اینطور که پیداست شما خودتون نسبت به اشکالات رابطه تون و اینکه به نظر نمی رسه ازدواج موفقی رو در پی داشته باشه آگاهید. و احتمالا دوستتون هم به این مسئله توجه داره و مشکل فقط وابستگی عاطفی ای هست که بین شما وجود داره.
در این شرایط مسلما بهتره رابطه رو با کمترین هزینه ممکن پایان بدید، هم هزینه های عاطفی و روانی، و هم سایر هزینه ها!
و شما خودتون فهمیده تر از این هستید که اشتباه غیر قابل جبرانی رو انجام بدید.
بنابراین همونطوری که قبلا روی روحیات دوستتون موثر واقع شدید و تونستید از افسردگی درش بیارید، امروز هم سعی کنید با کمترین آسیب روانی، راه درست رو پیش پای ایشون بگذارید و کمکش کنید که پایان رابطه رو بپذیره.
اما یک نکته دیگه اینکه...
ASHES جان به نظر می رسه شما در مورد جایگاه عشقتون و دخترهای دیگری که اطرافتون هستند تا حدودی دچار نقص در مهارت ها هستید.
من پیشنهاد می کنم از این فرصت استفاده کنید و روابطتون رو تعدیل کنید. منظورم اینه که واکنش هایی که این خانم به روابط شما با سایرین نشون می دن، خیلی هاش طبیعی هستند و در آینده از جانب همسرتون هم مشاهده خواهید کرد.
و بعد از ازدواج بسیار سخت ممکنه اعتمادهای از دست رفته بازگردونده بشن. و حس امینیتی که مایلید در قلب همسرتون باشه رو ممکنه با بعضی رفتارها، و نگهداشتن بعضی روابط از دست بدید.
پس این رابطه دوستی می تونه برای شما زمینه ساز ازدواجی موفق تر باشه، اگر به همه ابعادش درست و دقیق توجه نشون بدید و ازش برای تغییرات مثبت استفاده کنید.
بنابراین از امروز روابطتون رو بررسی کنید و ببینید کدوم ها مشکل ساز هستند و باید کلا از زندگیتون حذفشون کنید. خصوصا وقتی رابطه عاطفی نزدیکی با شخص دیگری دارید.
من تا حدودی سربسته گفتم چرا که خودتون می تونید منظورم رو متوجه بشید و نیازی به توضیح خیلی از مسائل نیست.
موفق باشید.:72:[/align]
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
سلام
دوست عزيز كاملا داريد به بيراهه ميريد !
مي خواي دست اين دختر عزيز رو بگيري بري شمال ؟
بر اساس كدوم منطق و عقل ؟
اين دختر خانوم به خانوادش در رابطه به سفري كه در پيش داره چي گفته ؟
اگه دروغ گفته ، آيا اطميناني هست كه بعدا به شما دروغ هاي ديگه نگه ؟ ( به عنوان همسر )
هرچه سريعتر موضوع رو به خانوادتون در ميون بزاريد .
چون من احساس خطر مي كنم !
موفق باشي ...
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
اکیداً از چنین سفری پرهیز کنید
به دلایل مختلف :
1 - هیچ تضمینی وجود ندارد که شما دچار خطا نشوید ، فرض که شما به خود مطمئن باشید که بهتره نباشید ، چون مجاورت و خلوت با جنس متفاوت بطور طبیعی برانگیزاننده است ، در ثانی به ایشون و احساساتی بودنش می توانید مطمئن باشید ؟
2 - به احتمالی هم که خود داده اید توجه کنید و جدی بگیرید .
3 - اگر خانواده وی پای بند حدود و اخلاقیات باشند و آنقدر باز نباشند که دخترشان راحت با یک پسر نامحرم سفری چند روزه برود و... پس بدانید حتماً به دورغ متوسل می شود و برای این سفر بهانه دیگری آورده و به گونه ای برای خانواده جا می اندازد که خیالشان راحت باشد . و اگر برای خانواده وی مهم نیست که دخترشان بدون تعهد رسمی همسری ، با پسری سفر برود که این هم یکی از مسائلی است که شما لازمه به آن توجه کنید چون این دختر در خانواده ای با این فرهنگ رشد کرده .
4 - آیا این نمی تواند نکته قابل توجهی باشد که دختری که حاضر است قبل از تعهد رسمی و قانونی با شما سفر آید و خلوت داشته باشد ؟ تصور نکنید چون شمایید اشکال ندارد و به نفس قضیه توجه کنید و این که به جای شما کسی دیگر بود باز هم قابل قبول بود ؟
5 - یک احتمال بدهید که این حرفش دروغ باشد و صرفاً خواسته باشد که شمارا از سفرتان باز دارد .
6 - من توجهتان می دهم به اصل این رفتار و باز داشتن شما از کاری که در آن استقلال دارید و هیچ تعهدی به وی برای انصراف از تصمیمات و برنامه های زندگیتان ندارید که از آنها بنا به خواست وی صرف نظر کنید ، حال تصور کنید اگر شما با هم ازدواج کنید چه وضعیتی پیش خواهد آمد ، آیا ممکن نیست شما استقلال مردانه خود را به عنوان مسئول یک زندگی و خانواده نتوانید حفظ کنید .
7 - از هم اکنون حساسیتها و مخالفت های وی را با روابطتتان با دوستانتان می بینید و از طرفی بنده متوجه شدم شما اهل معاشرت و رفت و آمدهای بخصوص دوستانه هستید و از این نظر تفاوت جدی دارید .
8 - همین رابطه شما و این پیشنهاد و... می گوید آینده شما خوش آیند نیست چون پر از بی اعتمادی و شک نسبت به هم خواهد بود ( پیامد طبیعی )
9 - اگر ایشان صد در صد آماده ازدواج با شماست و تردید شما را می داند ، و شاید مخالفت خانواده خود با چنین وصلتی را هم می داند .یک احتمال حتی شده ضعیف ولی قابل اهمیت را بدهید که بخواهد برنامه ای طراحی کند که شما و خانواده ها را در مقابل عمل انجام شده قرار دهد و به بن بستی که جز به ازدواج ختم نشه بکشاند .
اینها دلایلی بود که به نظر بنده باید شما را به احتیاط بکشاند و باز دارد از پذیرش این پیشنهاد .
بگذریم از این که چنین کاری هیچ توجیح منطقی ندارد و پیشنهاد ایشان نه جایگاه اخلاقی دارد و نه شرعی و عرفی و قانونی ، تن دادن شما یعنی پشت پا زدن به اخلاق و عرف و شرع و قانون .
نهایتاً خود دانید
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط philosara
[align=justify]سلام ASHES عزیز:72:
اینطور که پیداست شما خودتون نسبت به اشکالات رابطه تون و اینکه به نظر نمی رسه ازدواج موفقی رو در پی داشته باشه آگاهید. و احتمالا دوستتون هم به این مسئله توجه داره و مشکل فقط وابستگی عاطفی ای هست که بین شما وجود داره.
در این شرایط مسلما بهتره رابطه رو با کمترین هزینه ممکن پایان بدید، هم هزینه های عاطفی و روانی، و هم سایر هزینه ها!
و شما خودتون فهمیده تر از این هستید که اشتباه غیر قابل جبرانی رو انجام بدید.
بنابراین همونطوری که قبلا روی روحیات دوستتون موثر واقع شدید و تونستید از افسردگی درش بیارید، امروز هم سعی کنید با کمترین آسیب روانی، راه درست رو پیش پای ایشون بگذارید و کمکش کنید که پایان رابطه رو بپذیره.
اما یک نکته دیگه اینکه...
ASHES جان به نظر می رسه شما در مورد جایگاه عشقتون و دخترهای دیگری که اطرافتون هستند تا حدودی دچار نقص در مهارت ها هستید.
من پیشنهاد می کنم از این فرصت استفاده کنید و روابطتون رو تعدیل کنید. منظورم اینه که واکنش هایی که این خانم به روابط شما با سایرین نشون می دن، خیلی هاش طبیعی هستند و در آینده از جانب همسرتون هم مشاهده خواهید کرد.
و بعد از ازدواج بسیار سخت ممکنه اعتمادهای از دست رفته بازگردونده بشن. و حس امینیتی که مایلید در قلب همسرتون باشه رو ممکنه با بعضی رفتارها، و نگهداشتن بعضی روابط از دست بدید.
پس این رابطه دوستی می تونه برای شما زمینه ساز ازدواجی موفق تر باشه، اگر به همه ابعادش درست و دقیق توجه نشون بدید و ازش برای تغییرات مثبت استفاده کنید.
بنابراین از امروز روابطتون رو بررسی کنید و ببینید کدوم ها مشکل ساز هستند و باید کلا از زندگیتون حذفشون کنید. خصوصا وقتی رابطه عاطفی نزدیکی با شخص دیگری دارید.
من تا حدودی سربسته گفتم چرا که خودتون می تونید منظورم رو متوجه بشید و نیازی به توضیح خیلی از مسائل نیست.
موفق باشید.:72:[/align]
سلام دوست عزیز:72:
بله، من کاملا از ضعف ها و ایرادات و اشکالات این رابطه اطلاع دارم، و آنها را بارها مورد تحلیل و بررسی قرار داده ام. و به او هم مواردی را گوش زد کردم، اما من را مقصر این اشکالات و اتفاقات می داند.
هیچ وقت از او نشنیده ام که بگوید "من مقصر بودم، ببخش".
حتی اگر عمل خطائی انجام دهد، هیچ وقت قبول نمی کند.
من در این رابطه هزینه های زیادی را متحمل شدم، شاید ارقام آن به میلیون هم رسیده باشد.
تعدادی کار به سبک برنامه های رادیوئی در استدیوئی تهیه کردم، که موضوع آن مربوط به مناسب هائی مثل سالگرد تولد او، و روز ولنتاین بوده است. فکر نمی کنم کسی چنین هدیه ای را به کسی اهدا کند.
و در قالب فایلی صوتی برای او ارسال کردم، گاهی اوقات آنها را با هم گوش می دهیم.
و هدیه های دیگری که گاهی در بسته هائی برای هم ارسال می کنیم.
و چون رابطه ی ما تنها به تلفن بستگی دارد، بنابراین هزینه های ارتباط تلفنی هم می توانید حدس بزنید.
و همچنین اگر بخواهیم هزینه های عاطفی و روانی هم در نظر بگیریم، باز هم در این مورد واقعا متضرر شدم.
وقتی به تمام این کارها فکر می کنم، واقعا نمی دانم چرا این همه ضرر را متحمل شدم که در آخر باید به شکست رابطه ختم شود؟
من هم به دنبال راهی هستم تا با کمترین آسیب از او جدا شوم، اما او واقعا لجباز است.
همیشه به "عشق" احترام گذاشته ام، و می دانم یک عاشق واقعی نیستم، ادعائی ندارم.
شاید احساس من چیزی ما بین "عشق" و "دوست داشتن" باشد.
او را جدائی از دیگران می دانم، و جایگاه او پیش من جایگاه خاصی می باشد.
اما فکر نمی کنم این منطقی باشد که بخاطر او خود را در قفس حبس کنم.
همیشه به روابط ام اهمیت دادم، همیشه به رفتار ها و کارهایم توجه داشته ام تا مبادا خطائی صورت بگیرد.
ولی با این حال گاهی دچاره نقض در روابط ام می شوم، با کمی فکر و صبر و حوصله نقض را برطرف می کنم.
او واقعا خودخواهانه فکر می کند و تصمیم می گیرد، فکر نمی کنم علاقه ای به منطق داشته باشد.
با این حال، در زندگی مشترک مان در این مورد و خیلی از موارد دیگر دچار مشکل خواهیم شد.
راحت تر می گویم که از رفتار های او متوجه شده ام که به این مشکلات و بحث و جدل ها و بهانه های بیجا عادت کرده و علاقه دارد.
البته با صحبت هائی که دیشب در این مورد با او داشتم، مطمئن شدم که واقعا درست حدس زدم.
و بنابراین فکر نمی کنم راه رهائی را در این مسیر تاریک رابطه مان با کمک او بتوانم پیدا کنم.
چون اگر یکی از دو نفر مایل نباشد، چاره ای وجود نخواهد داشت.
از راهنمائی و توجه تان متشکرم philosara عزیز:72:
سبز باشید.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
اکیداً از چنین سفری پرهیز کنید
به دلایل مختلف :
1 - هیچ تضمینی وجود ندارد که شما دچار خطا نشوید ، فرض که شما به خود مطمئن باشید که بهتره نباشید ، چون مجاورت و خلوت با جنس متفاوت بطور طبیعی برانگیزاننده است ، در ثانی به ایشون و احساساتی بودنش می توانید مطمئن باشید ؟
2 - به احتمالی هم که خود داده اید توجه کنید و جدی بگیرید .
3 - اگر خانواده وی پای بند حدود و اخلاقیات باشند و آنقدر باز نباشند که دخترشان راحت با یک پسر نامحرم سفری چند روزه برود و... پس بدانید حتماً به دورغ متوسل می شود و برای این سفر بهانه دیگری آورده و به گونه ای برای خانواده جا می اندازد که خیالشان راحت باشد . و اگر برای خانواده وی مهم نیست که دخترشان بدون تعهد رسمی همسری ، با پسری سفر برود که این هم یکی از مسائلی است که شما لازمه به آن توجه کنید چون این دختر در خانواده ای با این فرهنگ رشد کرده .
4 - آیا این نمی تواند نکته قابل توجهی باشد که دختری که حاضر است قبل از تعهد رسمی و قانونی با شما سفر آید و خلوت داشته باشد ؟ تصور نکنید چون شمایید اشکال ندارد و به نفس قضیه توجه کنید و این که به جای شما کسی دیگر بود باز هم قابل قبول بود ؟
5 - یک احتمال بدهید که این حرفش دروغ باشد و صرفاً خواسته باشد که شمارا از سفرتان باز دارد .
6 - من توجهتان می دهم به اصل این رفتار و باز داشتن شما از کاری که در آن استقلال دارید و هیچ تعهدی به وی برای انصراف از تصمیمات و برنامه های زندگیتان ندارید که از آنها بنا به خواست وی صرف نظر کنید ، حال تصور کنید اگر شما با هم ازدواج کنید چه وضعیتی پیش خواهد آمد ، آیا ممکن نیست شما استقلال مردانه خود را به عنوان مسئول یک زندگی و خانواده نتوانید حفظ کنید .
7 - از هم اکنون حساسیتها و مخالفت های وی را با روابطتتان با دوستانتان می بینید و از طرفی بنده متوجه شدم شما اهل معاشرت و رفت و آمدهای بخصوص دوستانه هستید و از این نظر تفاوت جدی دارید .
8 - همین رابطه شما و این پیشنهاد و... می گوید آینده شما خوش آیند نیست چون پر از بی اعتمادی و شک نسبت به هم خواهد بود ( پیامد طبیعی )
9 - اگر ایشان صد در صد آماده ازدواج با شماست و تردید شما را می داند ، و شاید مخالفت خانواده خود با چنین وصلتی را هم می داند .یک احتمال حتی شده ضعیف ولی قابل اهمیت را بدهید که بخواهد برنامه ای طراحی کند که شما و خانواده ها را در مقابل عمل انجام شده قرار دهد و به بن بستی که جز به ازدواج ختم نشه بکشاند .
اینها دلایلی بود که به نظر بنده باید شما را به احتیاط بکشاند و باز دارد از پذیرش این پیشنهاد .
بگذریم از این که چنین کاری هیچ توجیح منطقی ندارد و پیشنهاد ایشان نه جایگاه اخلاقی دارد و نه شرعی و عرفی و قانونی ، تن دادن شما یعنی پشت پا زدن به اخلاق و عرف و شرع و قانون .
نهایتاً خود دانید
سلام، وقت بخیر.
موافق ام و متوجه منظورتان هستم؛ اما رفتاری که او هم با من خواهد داشت مهم و تاثیر گذار واقع می شود.
او دختری هست که به روابط جنسی در این شرایط نظر منفی دارد، او فکر می کند اگر ما نامحرم باشیم چنین حقی نخواهیم داشت.
و باز هم نمی شود بر این جمله ی او تکیه کرد و اطمینان داشت.
بر فرض که ما در آن شب ها خطائی را مرتکب نشویم و به خانه بازگردیم.
تمام نگرانی من جریانات و اتفاقات بعد از سفر می باشد که مبادا بحثی به دروغ پیش آید که...
خانواده ی من هیچ گونه مشکلی در این رابطه ندارند که مدتی را با دختری نامحرم سر کنم.
زیاد پیش آمده که دوستان دختر ام به منزل مان آمده اند و رفت و آمد هائی داشته ایم.
و گاهی هم سفری با تعدادی از دوستان دختر ام داشته ام.
اما در مورد خانواده او اینطور نیست، اصلا فکرش را هم نمی توان کرد.
بله، تصمیم بر این شده است که به دروغ به خانواده اش بگوید که اردوی مسابقاتی دارد و مجبور است چند روزی را در شهر دیگری بگذراند.
و خانواده او در این مورد ایرادی نخواهند گرفت، چون او در میان تعدادی دختر هم باشگاهی و مربی تیم به سفر می پردازد. و به همین دلیل سفر به بعد از تعطیلات موکول شده است.
من اولین عشق و حتی دوست پسر او هستم.
او هیچ زمانی بجز دوست های پسر دانشگاهی اش با هیچ پسر غریبه ای ارتباط نداشته است.
و اگر رابطه ی ما رابطه ای چند ماه بود، هیچ زمانی به من اعتماد نمی کرد که اینطور به سفر بپردازد.
من اعتماد او را جلب کرده ام، اما اعتمادی سست به من دارد که گاهی در مواردی دچار تردید می شود.
او جمله ی مشابه ای را به من گفت که چطور می توانم اطمینان کنم که تو بعد از سفر به من نگوئی دختری هرزه هستم و به راحتی با پسر ها همبستر می شوم؟
در جواب او توضیحاتی دادم و قانع اش کردم و همانطور که اظهار کرد پاسخ اش را گرفت.
من فکر می کنم چون اولین تجربه ی او می باشد، واقعا اتفاق مهمی در زندگی او رخ خواهد داد.
من اینطور فکر نمی کنم، او واقعا به سفر امیدوار است و تمام تلاش اش را به کار گرفته است تا سفر را برنامه ریزی کند.
اما اگر بعد از مدتی با بهانه هائی روبرو شدم، و رفتار هایش مشکوک بود، مشخص خواهد شد.
شاید اشتباه کردم که آن تعهدنامه را نگارش کردم، متاسفانه در آن تعهدنامه مواردی ذکر شده که گاهی برابری می کند و حق را به او می دهم.
اما اینطور نمی باشد که بخاطر او آزادی هایم را از دست بدهم، اما باید در هر شرایطی در کنار هم باشیم.
بله من واقعا به رابطه با دوستان ام اهمیت ویژه ای قائل هستم، و از معاشرت و شرکت در بحث و گفتگو با آنها لذت می برم.
اما احساس می کنم او از این موضوع رنج می برد، شاید از حسادت او باشد، و شاید هراس از مسائل دیگری که ممکن است پیش آید.
در کل او می خواهد که فقط با او باشم و فقط به او فکر کنم. و این برای من به هیچ وجه قابل قبول نیست.
تمام هراس و نگرانی من هم از همین است، که بهانه ی خوبی در دست دارد که برای همیشه من را مال خودش کند. و وقتی به پیشنهاد سفر فکر می کنم واقعا این موضوع سعی می کند از سفر با او منصرف ام کند.
در واقع از ازدواج به این صورت متنفرم، و فکر می کنم در آینده با مشکلات بسیار زیادی روبرو خواهیم شد.
ولی از طرفی خیلی دوست دارم این سفر هر چه زودتر انجام شود و چنین شب هائی را در کنار او بگذرانم.
و من به هیچ وجه از این سفر نیت شومی ندارم، فقط می خواهم این را آزمایش کنم که اگر زمانی وارد زندگی مشترک شدیم، چطور می توانیم در کنار هم زندگی کنیم.
می دانم، و صحیح می فرمائید.
در این مورد هم با هم صحبت هائی داشته ایم.
او فکر می کند اگر قرار باشد در آن شب ها همبستر شویم، بهتر است قبل از آن به هم محرم شویم و صیغه ی محرمیت موقتی بین مان خوانده شود.
این موضوع نگران ام می کند که شاید معامله ی دیگری در راه باشد.
از راهنمائی شما سپاسگذارم.
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
باز هم شما را نهیب می زنم از این سفر
این طبیعیه که شما مشتاق و کنجکاو باشید و این بیشتر از احساس شما سرچسمه می گیرد و دلیلی که آورده اید قانع کننده نیست ، برای این که از نزدیک بهتر او را بشناسید به زمانی بر می گردد که شما رسماً از او خواستگاری کرده و زیر نظر خانواده ها و با وجود محرمیت فی مابین روزهایی را کنار هم بگذرانید ، نه این گونه که دلایل کافی پیش از نیاز به گذراندن روزهایی با هم برای تردید جدی شما جهت ازدواج وجود دارد .
در ضمن محرمیت شما بدون اذن پدر ایشان باطل خواهد بود .
و وقتی ایشان از همبستری در این حد سخن به میان آورده یعنی در ذهن و تصور ، خود را در این شرایط که اینگونه پیش آید قرار داده .
ضمنناً شما کجا می خواهید به سر برید که قانوناً به شما جا بدهند ؟؟؟؟؟؟؟
یک جای قاچاق ؟؟؟؟؟
آیا اخلاقی است ؟؟؟
اصلاً چرا بخواهید حتماً شبها را با هم بگذرانید ، جز وسوسه که خود باورش ندارید چیز دیگری هست ؟؟؟
برادرم !
من در میان صحبتهای شما مواردی را از ویژگیهای شما در کنار خوبیهایی که خود از اخلاقتان گفته اید می بینم که توجه بدان مهمه . و اون هم بی مبالاتی در روابط با جنس متفاوته ، درسته که بعضی دختران برایشان مسئله ای نیست با شما باشند ، اما باید برای شما هم مهم نباشه که زمینه اشتباه یک دختر را فراهم نکنید با همراهیتان ؟؟؟ چون شما هم در این صورت به سهم خود مسئول خواهید بود .
در نهایت یک درصد احتمال پیامدهای ناگوار هم در میان باشد ، عقل حکم می کند که بپرهیزید . مگر این که بخواهید چشمتان را به روی عقل ببندید .
مواظب باشید ، مواظب باشید ، مواظب باشید ،
بپرهیزید ، بپرهیزید ، بپرهیزید ، بپرهیزید ،
تن دادن به این سفر اشتباه محضه ،
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
وای خدای من :323:
خودت به این دو جوان مخصوصا دختر خانم این رابطه کمک کن تا متوجه بشن سفر رفتن با هم در این شرایط اشتباه محض است
برادر من شما تصور کنید که دختر خانم مورد نظر شما خواهرتان هستند چه احساسی نسبت به مردی خواهید داشت که خواهرتان را وسوسه می کند دست به چنین کاری بزند ؟
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
من که واقعا گیج شدم. از یک طرف دم از عقل و منطق می زنید؛ از یک طرف متن های عاشقانه می نویسید و برای تولدش آن کارها رو می کنید و ....
من حدسم بر این است که به خاطر شما خواستگارهای زیادی رو هم رد کرده...
و به نظرم هدفش از این سفر چیزی جز تصاحب شما نیست، که البته با کارها و رفتارهای شما، واقعا بهش حق می دم. چون شما اون رو کاملا "وابسته" به خودتون کردید.
شما رابطه ای رو آغاز کردید با "بی منطقی". ادامه دادید و بشدت وارد احساسات شدید، باز هم با "بی منطقی".
حالا می خواهید با منطق وارد کار شوید.جایی که دیگه اون دختر احتمالا هیچ منطقی رو قبول نمی کنه.
جای اینکه با هم پاشید برید مسافرت که وابستگی رو بیشتر کنه و عواقب خطرناک هم برای اون دختر داشته باشه، اگر واقعا نگران اون دختر هستید کمی عاقلانه تر رفتار کنید.
تا دیر نشده برید پیش مشاور. اون دختر به شدت بیشتر از شما به مشاور احتیاج داره.
محکم بهش بگید برای ازدواج ما این مشکلات وجود داره و این مسیله تمام ذهن شما رو درگیر کرده.پس بهتره به جای رفتن به مسافرت، هر دو، هر کسی توی شهر خودش، بره مشاوره.
ازش خواهش کنید بره پیش مشاور و شرایط هر دوتون رو بگه و مشکلاتتون رو (به این بهونه که جوابی برای راه حلش پیدا کنه) اون وقت کم کم آماده می شه برای اینکه بشنوه این ازدواج عقلانی نیست.
شما هم حق ندارید سست باشید و به خاطر قهر اون و نشنیدن صداش که بهش عادت کردید، کوتاه بیاید و موضوع رو پشت گوش بندازید.
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
ببین داداش بقیه دوستان توصیه ها رو کردن اما منم بد ندیدم که بهت توصیه ای کنم
تو الان اونقدی که باید اعتماد و شناخت از این دختر نداری و این خیلی خطرناکه...
من به شدت بهت توصیه میکنم که این سفر رو نری
و اونم به این دلیل هست که امکان این که اتفاقی بیفته خیلی زیاد هست و بعدش دیگه به سختی میتونی رابطه رو کنترل کنی و این خیلی بد هست .من میدونم برای تو خیلی سخته که از این سفر بگذری به هر حال فکر کردن بهش ادم رو وسوسه میکنه اما این رو بدون که عواقب بعدش ممکنه برات سنگین باشه .توجه کن تو با دختری سروکار داری که حرف از خودکشی میزنه .یه لحظه فکر کن که چنین دختری بعد از انکه وارد رابطه نزدیک با تو شد و مدتی گذشت و تو تازه یادت افتاد که این به دردت نمیخوره وخواستی که اون رو فراموش کنی اونوقت ممکنه که چه تهدید هایی رو بکنه و چه فشارهایی رو هم اون و هم تو متحمل شی ایا حاضری دختره خودکشی کنه؟؟؟ و یا ایا حاضری از ترس اینکه بلایی سرش نیاد باهاش عروسی کنی؟؟؟.بهتره منطقی فکر کنی .میخوای این رابطه جدی باشه و به ازدواج ختم شه؟/؟؟اگه این رو میخوای که رفتن به این سفر بدترین کار ممکن هست چون نه تنها کمکی به شناخت تو نمیکنه بلکه باعث میشه که بدتر در اتش احساس هر دوتون بیفتین توجه کن که تو هنوز اون اعتماد رو بهش نداری پس چرا میخوای خودت و اون رو وارد این بازی کنی...
همه خونواده ها مثه خونواده تو باز نیستن اگه پس فردا اتفاقی افتاد و خونواده اون دختر خبردار شدن ممکنه به این راحتی ها ولت نکنن.خودتم میدنی که ازدواج زورکی چقدر وحشتناکه...
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
نکته دیگری که از رفتار شما که منشاء اشتباهاته و باید بهتون بگم اینه که :
شما خوب سخن می گید و از اخلاقیات مثبت خود می گویید و به نوعی عقلانیت را مطرح می کنید و اشکالات را متوجه دختر مربوطه می دانید ، اما در عمل حداقل به بعضی از اونچه می گویید و اساسی هم هست پای بند نیستید .
اگر شما پیرو عقل و منطق هستید که چنین نشان می دهید از همان اول باید تقاضای ایشان برای سفر رفتن را رد می کردید اما نکردید و با این وعده حتی از برنامه خود صرف نظر کردید یعنی در مقابل امتیازی که ایشان حاضر شده به شما بدهد حاضر شدید دست از برنامه خود بردارید ، یعنی اگر چنین وعده ای نمی داد شما سفرتان را با آن دوستان می رفتید .
در میان سخنانتان نشان داده اید رابطه با جنس متفاوت برای شما عادی است حتی سفر رفتن ، و چه بسا از این روابط و سفرها به این دختر هم گفته اید و ذهن او هم اشتیاق به چنین سفری با شما را پرورش داده .
برادر عزیز !
آن دختر هرچقدر اشتباه داشته باشد ، من اشکال و خطای شما را بیش از ایشان می دانم . چرا ؟
چون ایشان یک تماس اشتباه گرفته بود ،
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ASHES
او اشتباها با شماره ی من تماس گرفته بود، روز بعد برای او اس ام اس ای ارسال کردم که کارشان چی بوده است؟، او هم سریعا با لحنی مغرورانه و خشمگین پاسخی ارسال کردند مبنی بر شماره را اشتباه وارد کردن.
من هم در جواب او مودبانه پاسخی را ارسال کردم که خونسردی خود را حفظ کند، مشکلی پیش نیامده است، تنها اتفاق بوده و جای هیچ گونه ناراحتی را ندارد، و او از رفتارم خوشش آمد و صحبت ها ادامه پیدا کرد تا بعد از تقریبا مدت کوتاهی پیغام ها جای اش را به تماس های تلفنی داد.
هر دو به لحن و آوای صحبت هایمان علاقه پیدا کردیم و تماس های تلفنی مان طولانی تر شد.
همانطور که گفتم، من هیچ وقت قصد چنین کاری را نداشته ام، نیت ام خیر بوده.
با خودم فکر می کردم سالها پیش کسی فرشته ی نجات ام شد، و حالا برای جبران آن لازم است تا کسی را نجات دهم.
فکر نمی کنم فرقی می کرد که او توسط من معالجه شود یا پزشک مشاور.
چه لزومی داشت شما sms بدهید و بپرسید آیا کاری داشته یا نه ؟
به قول خودتان در جواب sms شما مغرورانه گفته اشتباه شده . شما چرا ادامه دادید و به قول خودتان مؤدبانه با او برخورد کردید و... صحبتها را ادامه دادید ؟ ، و بعد احساس کردید به او کمک کنید چون روزی کسی به شما کمک کرده ؟؟ این با هیچ منطقی توجیه نمی شود .
می گویید از لحن و صحبت هم خوشمان آمد و... در واقع اصل ادامه برای همین بوده ( لذت و احساس خوشایندی که از صحبت با هم داشتید . ) به این فکر می کردید این چه عواقبی دارد ؟؟؟؟.
گفتم بهتر بود ایشان را تشویق می کردید نزد مشاور برود برای رفع مشکلاتش ، می گویید چه فرقی می کند به وسیله من معالجه می شد یا پزشک ؟؟
این سخن شما با ادعای عقلانیت شما سازگاری ندارد واقعاً کارشناسانه و منطقی و با نظر به دنیای احساسات یک دختر جوان نگاه کنید ، فرقی نمی کرد که شما او را راهنمایی می کردید یا اهل فن ؟؟؟!!!!!
برادر عزیز !
در حرفه مشاوره یکی از اصول مهم ، توجه مشاور به این که مراجع به او وابسته نشود است و لذا تمهیدات لازم توسط مشاور برای این امر به کار گرفته می شود ، آیا شما این مهارتها را به کار بردید و اصلاً بلد بودید ؟؟؟
گفته های خود شما حاکی از این است که عکس این را در رابطه با ایشان داشته و دارید . پس نگویید به او کمک کرده اید . اگر دو مشکل را به کمک شما حل کرده باشد ، دچار یک مشکل اساسی تر شده است و اگر شما به این می اندشیدید که با این رابطه شما مشکلی جدی با عنوان وابستگی و... برای ایشان ایجادمی کنید باز هم دلسوزانه حاضر به کمک می شدید ؟؟؟ اگر بگویید آری می گویم این دیگر شیطنت است .
من در این لحظه کاری به اون دختر و اشتباهاتش ندارم و روی سخنم با شماست که مراجع این سایت هستید .
دست از خطاهایتان بردارید و لطف و محبت حقیقی شما به این دختر و خودتان این است که از او دور شوید و این مسافرت را هم کنسل کنید . .و لطفاً به خود اطمینان نداشته باشید که با آتش احساساتی که بین شماست بتوانید در خلوتی که پیش می آید با او کاری نداشته باشید و به قول خودتان به او دست نزنید . محال است با کشش طبیعی بین شما که بدون احساسات آتشین هم پیش خواهد آمد ، چه رسد به این احساساتی که دارید ، شما به هم نزدیک نشوید و مهمتر از همه با این میل و اصراری که به شب گذرانی با هم دارید .
چرا نمی گویید او با اردو می آید سفر ، شب را هم با همان همسفراش باشد و روزها گاهی هم را ببینید و سنگهاتان را وا بکنید ، چرا تمایل شما هم به شب با هم بودن است ؟؟؟ ، جز آن که وسوسه در کار است و شما می خواهید به خود بباورانید که هدف شناخت بیشتر اوست و...
ببخشید اگر کمی لحنم تند شده . اما حقیقتاً از خونسردانه برخورد کردن شما با این قضیه و غیر مستقیم توجیه کردن این سفر اگر چه ظاهری از مخالفت را بر آن پوشانده اید برآشفته شدم .
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
سلام، وقت بخیر.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط reihaneh
شما رابطه ای رو آغاز کردید با "بی منطقی". ادامه دادید و بشدت وارد احساسات شدید، باز هم با "بی منطقی".
حالا می خواهید با منطق وارد کار شوید.جایی که دیگه اون دختر احتمالا هیچ منطقی رو قبول نمی کنه.
چنین جمله ای را کمی پیش در میان صحبت هایش شنیدم، ظاهرا در این مورد با شما هم عقیده است.
و من هم فکر می کنم حق با او باشد، واقعا احساسی عمل کرده ایم.
او این اواخر واقعا پرخاشگر به نظر می رسد، این موضوع نگران ام می کند که به حالات قبل بازگردد.
نمی دانم چه کنم، اما هنوز هم فکر می کنم باید از طریق منطق دوره جدیدی را آغاز کنیم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط فرشته مهربان
شما خوب سخن می گید و از اخلاقیات مثبت خود می گویید و به نوعی عقلانیت را مطرح می کنید و اشکالات را متوجه دختر مربوطه می دانید ، اما در عمل حداقل به بعضی از اونچه می گویید و اساسی هم هست پای بند نیستید .
من هیچ وقت ادعائی مبنی بر بی نقض و عیب بودن نداشته ام، و همچنین سبب تمام مشکلات رابطه را بی فکری های او ندانسته ام، من هم گاهی بی فکری هایم کار دست ام می دهد.
واقعا گاهی از انسان ها خطائی سر می زند که از عواقب آن ناآگاه اند.
نقل قول:
اگر شما پیرو عقل و منطق هستید که چنین نشان می دهید از همان اول باید تقاضای ایشان برای سفر رفتن را رد می کردید اما نکردید و با این وعده حتی از برنامه خود صرف نظر کردید یعنی در مقابل امتیازی که ایشان حاضر شده به شما بدهد حاضر شدید دست از برنامه خود بردارید ، یعنی اگر چنین وعده ای نمی داد شما سفرتان را با آن دوستان می رفتید .
شما جای من بودید در آن لحظه هیجان زده نمی شدید؟
رابطه ای را تصور می کنیم که در یک شهر می باشد، و هر دو می توانند هر زمان که خواستند با کمترین هزینه و مسافت همدیگر را ملاقات کنند، و آن زمان است که اگر چنین سفری را نروند زیاد تفاوتی به حال شان ندارد.
اما در رابطه ای تقریبا دو ساله که در این مدت تنها یک بار همدیگر را از نزدیک ملاقات کرده اند این پیشنهاد واقعا شگفت انگیز است و حتی زمان را کند می کند.
شرایط رابطه ی ما، شرایط ویژه ای است.
اینقدری این پیشنهاد ارزشمند بود که تعطیلات را در خانه سپری می کنم.
نقل قول:
در میان سخنانتان نشان داده اید رابطه با جنس متفاوت برای شما عادی است حتی سفر رفتن ، و چه بسا از این روابط و سفرها به این دختر هم گفته اید و ذهن او هم اشتیاق به چنین سفری با شما را پرورش داده .
او بیشتر اشتیاق دارد همراه من در کنار دریا سپری کند.
و همچنین اولین سفر او به شمال کشور خواهد بود.
همانطور که اظهار می دارد، تجربه ی زیبائی خواهد بود.
نقل قول:
چه لزومی داشت شما sms بدهید و بپرسید آیا کاری داشته یا نه ؟
به قول خودتان در جواب sms شما مغرورانه گفته اشتباه شده . شما چرا ادامه دادید و به قول خودتان مؤدبانه با او برخورد کردید و... صحبتها را ادامه دادید ؟ ، و بعد احساس کردید به او کمک کنید چون روزی کسی به شما کمک کرده ؟؟ این با هیچ منطقی توجیه نمی شود .
می گویید از لحن و صحبت هم خوشمان آمد و... در واقع اصل ادامه برای همین بوده ( لذت و احساس خوشایندی که از صحبت با هم داشتید . ) به این فکر می کردید این چه عواقبی دارد ؟؟؟؟.
فقط می خواستم بدانم چه کسی با من تماس گرفته است، جالب این است که اولین باری بود که برای تماس ناشناسی چنین پیامی را ارسال کرده بودم. شاید اسم اش تقدیر باشد.
او واقعا بی جهت و بی مورد آنطور با من برخورد کرده بود، لزومی نداشت که آنقدر خشمگین باشد.
من فقط از او خواستم که خونسردی اش را حفظ کند، تنها یک اتفاق بوده است.
تعدادی پیام را رد و بدل کردیم و بعد خودمان را به هم معرفی کردیم، و آن زمان بود که متوجه شدم او دختر است.
زمانی بحث مشکلات و عواطف به میان آمد که به او گفتم اسمتان زیباست و دوست اش دارم.
او کنجکاو شد و سوال پرسید که چرا به اسم اش علاقه دارم؟
من هم در جواب اش گفتم مدتی زیادی قبل عاشق دختری بوده ام که هم اسم شما بود.
از من تقاضا کرد تا جریان را برای اش تعریف کنم، و من هم تعریف کردم.
آن شد که به من اعتماد کرد و شرح حال اش را برایم تعریف کرد.
لحن صحبت او واقعا شیرین و دلنشین بود، سبب شد تا معاشرت با او را تقویت کنم.
من آن زمان به فکر هیچ گونه عواقبی از اعمال ام نبودم، تنها بر روی یک مسئله تمرکز کرده بودم که بتوانم کمک اش کنم.
نقل قول:
گفتم بهتر بود ایشان را تشویق می کردید نزد مشاور برود برای رفع مشکلاتش ، می گویید چه فرقی می کند به وسیله من معالجه می شد یا پزشک ؟؟
این سخن شما با ادعای عقلانیت شما سازگاری ندارد واقعاً کارشناسانه و منطقی و با نظر به دنیای احساسات یک دختر جوان نگاه کنید ، فرقی نمی کرد که شما او را راهنمایی می کردید یا اهل فن ؟؟؟!!!!!
برادر عزیز !
در حرفه مشاوره یکی از اصول مهم ، توجه مشاور به این که مراجع به او وابسته نشود است و لذا تمهیدات لازم توسط مشاور برای این امر به کار گرفته می شود ، آیا شما این مهارتها را به کار بردید و اصلاً بلد بودید ؟؟؟
گفته های خود شما حاکی از این است که عکس این را در رابطه با ایشان داشته و دارید . پس نگویید به او کمک کرده اید . اگر دو مشکل را به کمک شما حل کرده باشد ، دچار یک مشکل اساسی تر شده است و اگر شما به این می اندشیدید که با این رابطه شما مشکلی جدی با عنوان وابستگی و... برای ایشان ایجادمی کنید باز هم دلسوزانه حاضر به کمک می شدید ؟؟؟ اگر بگویید آری می گویم این دیگر شیطنت است .
حق با شماست.
من تصور می کردم شاید این اتفاق افتاده است تا به جبران گذشته ام بپردازم.
به همین دلیل بود که خودم سعی بر انجام اش داشتم.
اما همانطور که گفتم هیچ وقت فکر نمی کردم که وابستگی به وجود آید.
شخصی که در گذشته به این صورت به من کمک کرد، هیچ گونه وابستگی ای بین مان پیش نیامد، به همین دلیل تصوری در این باره نداشته ام.
اگر می دانستم روزی این رابطه تا این حد جدی می شود، هیچ زمانی نمی پذیرفتم که کمک اش کنم.
چون همانطور که شما گفتید دچار مشکل اساسی تری شد، و یا به قولی "از چاله در آمد به چاه افتاد"
نقل قول:
دست از خطاهایتان بردارید و لطف و محبت حقیقی شما به این دختر و خودتان این است که از او دور شوید و این مسافرت را هم کنسل کنید . .و لطفاً به خود اطمینان نداشته باشید که با آتش احساساتی که بین شماست بتوانید در خلوتی که پیش می آید با او کاری نداشته باشید و به قول خودتان به او دست نزنید . محال است با کشش طبیعی بین شما که بدون احساسات آتشین هم پیش خواهد آمد ، چه رسد به این احساساتی که دارید ، شما به هم نزدیک نشوید و مهمتر از همه با این میل و اصراری که به شب گذرانی با هم دارید .
چرا نمی گویید او با اردو می آید سفر ، شب را هم با همان همسفراش باشد و روزها گاهی هم را ببینید و سنگهاتان را وا بکنید ، چرا تمایل شما هم به شب با هم بودن است ؟؟؟ ، جز آن که وسوسه در کار است و شما می خواهید به خود بباورانید که هدف شناخت بیشتر اوست و...
صحیح می فرمائید، اما اگر او بر اساس تعصبات دین اش به من چنین اجازه ای ندهد، غیرممکن خواهد بود.
و این شاید خود بزرگترین کمک باشد. چون او هیچ تجربه ی جنسی نداشته است و مطمئنا احساس خوش آیندی هم نخواهد داشت، در واقع همان ترس و وحشت..
همانطور که گفتم تنها و تنها دل نگرانی من از این موضوع، جریانات بعد از سفر است.
در این مورد صحبت هائی را داشته ایم، اما او از بابت دوستان اش نگران است که مبادا از رابطه مان مطلع شوند.
و این نگرانی برای خانواده اش می باشد که اگر روزی از رابطه مان مطلع شود او دچار مشکلات زیادی خواهد شد.
به او حق می دهم، چون با تعصبات اخلاقی خانواده اش آشنا هستم.
ما هر دو به شب علاقه ی ویژه ای داریم، و سکوت شب را به تمام امتیازات روز ترجیح می دهیم.
هدف از سفر برقراری یک رابطه ی جنسی نیست.
اهداف این سفر در کنار هم بودن در منطقه ای آزاد، و همچنین شناخت اخلاقی و رفتاری او در چنین موقعیتی می باشد. (واقعا چنین اهدافی از سفر دارم)
نقل قول:
ببخشید اگر کمی لحنم تند شده . اما حقیقتاً از خونسردانه برخورد کردن شما با این قضیه و غیر مستقیم توجیه کردن این سفر اگر چه ظاهری از مخالفت را بر آن پوشانده اید برآشفته شدم .
لحن شما به هیچ وجه تند و زننده نیست، از راهنمائی تان هم بسیار متشکرم دوست عزیز.
من فکر می کنم با خونسردی و آرامش کار را پیش ببرم نتیجه ی بهتری بدهد، خصوصا در موارد حاد رابطه مان.
این را هم فراموش نمی کنم که همچنان نگران این رابطه و مشکلات و مسائل مختلف آن هستم.
من هنوز نمی توانم مخالفتی با این موضوع داشته باشم، چون نمی دانم جواب او را چه باید بدهم.
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
خداوند انسان را آفرید و انسان توجیه را!
دوست گرامی! اگر هدفتان از طرح آن سوال این بود که نظر دوستان را در مورد این سفر بدانید، خوب دوستان به صراحت جوابشان را دادند و متفق القول نه گفتند! آنهم یک "نه" بزرگ! ضرب المثلی هست که میگوید: " همه چیز از نازکی پاره میشود، انسان از کلفتی!" این که خود را گول بزنید و به خود بگویید که هدف سفر ارتباط جنسی نیست و شما همچین خطایی نخواهید کرد، همین که شما نمیتوانید خود را قانع کنید که این سفر را کنسل کنید و هی آنرا توجیه میکنید معنایش این است که اشتباهات بعدی را هم به راحتی انجام خواهید داد و توجیه خواهید کرد.
حذر کنید از این سفر! "نه" گفتن را قدری با خودتان تمرین کنید و سعی کنید یک عمر آرامش خود را فدای لذت های زودگذر نکنید.
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
خیلی خشنود شدم از خویشتن داری شما در مقابل انتقادهایی که به شما شد و مهمتر از آن پذیرش اشتباهات .
برادر عزیز !
همین روحیه پذیرش را اگر با دور اندیشی همراه کنید ، مطمئناً بهترین تصمیم را خواهید گرفت .
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ASHES
شما جای من بودید در آن لحظه هیجان زده نمی شدید؟
رابطه ای را تصور می کنیم که در یک شهر می باشد، و هر دو می توانند هر زمان که خواستند با کمترین هزینه و مسافت همدیگر را ملاقات کنند، و آن زمان است که اگر چنین سفری را نروند زیاد تفاوتی به حال شان ندارد.
اما در رابطه ای تقریبا دو ساله که در این مدت تنها یک بار همدیگر را از نزدیک ملاقات کرده اند این پیشنهاد واقعا شگفت انگیز است و حتی زمان را کند می کند.
شرایط رابطه ی ما، شرایط ویژه ای است.
اینقدری این پیشنهاد ارزشمند بود که تعطیلات را در خانه سپری می کنم.
اولاً ، همین دلایل شما ، این رابطه را منطقی نمی داند .
ثانیاً ، بله من هم هیجان انگیز بودن این پیشنهاد را می دانم چون احساسات را بر می انگیزد و از این رو می گویم وسوسه به کار افتاده ، بهتره بگیم پیشنهاد وسوسه انگیزی بوده . اما آیا باید پی هر هیجان و وسوسه ای رفت ؟؟؟ پس عقل کجا باید وارد شود ؟ غیر از این است که در این گونه شرایطی که ما در خطر به دام وسوسه های ناشی از غلیان هیجانات افتادن هستیم باید عقل وارد شود و نجات دهنده باشد ؟
زمانی بحث مشکلات و عواطف به میان آمد که به او گفتم اسمتان زیباست و دوست اش دارم.
او کنجکاو شد و سوال پرسید که چرا به اسم اش علاقه دارم؟
من هم در جواب اش گفتم مدتی زیادی قبل عاشق دختری بوده ام که هم اسم شما بود.
از من تقاضا کرد تا جریان را برای اش تعریف کنم، و من هم تعریف کردم.
آن شد که به من اعتماد کرد و شرح حال اش را برایم تعریف کرد.
همه اینها دنیای احساسی یک دختر را تحت تأثیر قرار می دهد ، شما دقیقاً طوری عمل کرده اید که یک دختر احساساتی جذب می شود .
لحن صحبت او واقعا شیرین و دلنشین بود، سبب شد تا معاشرت با او را تقویت کنم.
این از جذابیتهای طبیعی زن برای مرد است که شدت و ضعفش در زنها متفاوته .
فکر می کنید چرا در تعالیم دینی ما تأکید شده که زنان با صدای زیر و ظریف با مردان صحبت نکنند ؟؟؟ یا تأکید شده جز به ضرورت وارد صحبت با مردان نشوند ؟؟
آیا به خاطر همین جاذبه های برانگیزاننده و ... نیست که سفارش شده .
تصور کنید هر دوی شما این تعالیم را به کار می گرفتید ، آیا کار به اینجا می کشید ؟؟؟
من آن زمان به فکر هیچ گونه عواقبی از اعمال ام نبودم، تنها بر روی یک مسئله تمرکز کرده بودم که بتوانم کمک اش کنم.
یعنی عقلانیت و منطق را به کار نگرفتید ...
اکنون چه ؟؟ نمی خواهید منطق را به کار بگیرید و به عواقب پذیرفتن این سفر برای آن دختر که خیلی مایلید مشکلاتش بیشتر نشود فکر کنید ؟؟؟
اما همانطور که گفتم هیچ وقت فکر نمی کردم که وابستگی به وجود آید.
حالا چی ؟ نمیخواهید به این فکر کنید که با این سفر او از اینی که هست وابسته تر شده و بیقراری شدید پیدا می کند ؟؟
اگر می دانستم روزی این رابطه تا این حد جدی می شود، هیچ زمانی نمی پذیرفتم که کمک اش کنم.
حالا با پذیرفتن این سفر چه کمکی بهش خواهی کرد ( تصور کرده اید چه کمکی می کنید ) ؟؟
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ASHES
چون همانطور که شما گفتید دچار مشکل اساسی تری شد، و یا به قولی "از چاله در آمد به چاه افتاد"
اگر این سفر را بروید حتی اگر شما به هم نزدیک هم نشوید ، احساسات و وابستگی وی برانگیخته تر خواهد شد ، آنوقت است که او را به قعر جهنم درد و رنج خواهید انداخت ،آیا وجدانتان اجازه می دهد چنین کنید ؟؟؟؟؟؟
قبول کنید که الآن دیگر نمی توانید بگویید که نمی دانستم چنین می شود ، چون ما داریم به شما می گوییم . کافیست خودتان هم به عواقب این سفر فقط برای خودتان متمرکز نشوید ، به او هم فکر کنید و ببینید چه عواقبی از نظر احساسی و حتی نگرانی هایی که دارد برایش داشته باشد ، آنوقت خواهید دید که شما مثلاً اومدید ابروی او را درست کنید زدید و چشمش را در آوردید .
صحیح می فرمائید، اما اگر او بر اساس تعصبات دین اش به من چنین اجازه ای ندهد، غیرممکن خواهد بود.
برادر من
وقتی احساسات غلیظ شود ، و مجاورت و خلوت پیش آید ، تمایلات جنسی به طور طبیعی بروز خواهد کرد و نمی توانی مطمئن باشی که اتفاقی نمی افتد . شما خوب دقت کن که او دچار احساساتی رمانتیک شده ، از این که در کنار شما ، در کنار دریا قدم بزند ، شب را کنار شما باشد چون هر دو شب را دوست دارید و.... بقول خودتان سکوت و .... شب ،
نقل قول:
او بیشتر اشتیاق دارد همراه من در کنار دریا سپری کند.
و همچنین اولین سفر او به شمال کشور خواهد بود.
همانطور که اظهار می دارد، تجربه ی زیبائی خواهد بود.
همه اینها یعنی احساساتی غلیظ که در خلوت و مجاورت چه بخواهید ، چه نخواهید تحریک جنسی را در پی خواهد داشت . و احتمال ارتباطی ولو سطحی از این نظر بسیار بالاست ، فکر می کنید چرا در تعالیم دینی ما توصیه و سفارش اکید بر پرهیز دو نامحرم از خلوت شده ، و حتی توصیه شده اگر از روی اتفاق و یا ناچاری دو نامحرم مدتی کوتاه در فضایی قرار گرفتند حتماً دری یا پنجره ای به سوی بیرون باز کنند ، و گفته شده که اگر دو نامحرم در جایی خلوت کنند ، سومی شیطان خواهد بود ، یعنی شیطان توجه را به سوی تمرکز روی تمایل و کشش طبیعی بین آن دو سوق می دهد ..... خود بخوانید حدیث مفصل را .
هم ، علمی ، هم دینی ، هم اخلاقی ، هم عرفی نظر کنیم این کار درست نیست و هیچ تضمینی برای نزدیک نشدن شما به هم ، نه خودتون می تونید بدید ، نه دختر مورد نظر
و این شاید خود بزرگترین کمک باشد. چون او هیچ تجربه ی جنسی نداشته است و مطمئنا احساس خوش آیندی هم نخواهد داشت، در واقع همان ترس و وحشت..
اینها همه توجیحات واهی است ، همان عدم تجربه او را سست خواهد کرد ، چون دورا دور این همه به شما وابسته شده و احساسات نشان می دهد ، از نزدیک که این شدید تر خواهد شد ، و وقتی هورمونهای جنسی به خاطر این احساسات و مجاورت فعال شوند ، قدرت تحلیل عقلانی و حتی ترس را هم از فرد می گیرد .
برادر محترم !
در اون مجاورت با اوج احساسات و خلوت حاصله و قطعاً نزدیک شدن جسم شما به هم ، شرایط مثل الآن نیست که پای عقل و منطق وسط آید . علاج واقعه را قبل از وقوع باید کرد ، عقل و منطق مال الآنه که شما چنین سفری را نروید .
همانطور که گفتم تنها و تنها دل نگرانی من از این موضوع، جریانات بعد از سفر است.
بله تنها نگرانی شما برای خودتان است که چیزی پیش نیاید و گفتار نشوید ،آیا به آن دختر و عواقب این سفر برای او ، و در بهترین شرایطش ، وابستگی بیشتر و تمایل به بیشتر هم را ملاقات کردن و وقتی امکانش نیست ، عصبی شدنها و ناملایمات روحی و پرخاشگری ها ( که الآن هم به دلیل همین وابستگی و دوری عارضشان شده ) و اگر رابطه جنسی پیش بیاد که عواقب بدترش برای او هم فکر کرده اید ؟؟؟
آیا بی توجهی به عواقب این سفر برای او انصاف است ؟؟
شما که به قول خودتان به قصد کمک رابطه با او را ادامه دادید ، چرا حالا کمک نمی کنید که این دختر ناپخته چنین تجربه ای نکند و به این عواقب گرفتار نشود ؟؟؟؟ حالا که من با دیدی کارشناسی دارم این عواقب را به شما گوشزد می کنم .
مطمئناً اگر باز توجیه کنید ، جز این نیست که گرفتار وسوسه هوس شده اید و به اون دختر و عاقبت او توجه نخواهید داشت . درست نمی گم ؟ ( این را گفتم که به درون خود بروید و ببنید ریشه تمایل و اشتیاق شما برای تحقق این سفر ، وسوسه است ) ، درسته مبارزه با وسوسه سخته ، اما اگر به وجدانتان رجوع کنید و نه تنها به خود که به اون دختر هم فکر کنید که به نظر میاد مایل نیستید مشکلاتش را بیشتر کنید ، می توانید جلوی وسوسه را بگیرید .
هدف از سفر برقراری یک رابطه ی جنسی نیست.
آیا همین که هدف این نباشد ، تضمینی است برای این که رابطه پیش نیاید ؟؟؟؟
مگر شما از ادامه رابطه با این دختر ، هدفتان این بود که او را به خود علاقمند و وابسته کنید ؟
خیر ، اما آیا این علاقه و وابستگی پیش نیامد ؟؟؟؟
چرا از آنچه تجربه کرده اید درس نمی گیرید و نمی گیرید صرف نداشتن هدف خطا تضمین پیش نیامدن خطا نمی تواند باشد .
همه ما روز را که آغاز می کنیم ، هدفمان این نیست ، دروعغ بگوییم ، بدی کنیم و..... کلاً خطایی مرتکب شویم ، اما آیا همین کافیست و تضمینه ؟؟؟ اگر آری پس این همه خطا از کجا میاد ؟؟!!!
اهداف این سفر در کنار هم بودن در منطقه ای آزاد، و همچنین شناخت اخلاقی و رفتاری او در چنین موقعیتی می باشد. (واقعا چنین اهدافی از سفر دارم)
برادر محترم !
قاطعانه می گویم راه کسب شناخت این نیست ، و در این گونه شرایطی فقط احساسات بروز خواهد کرد و شما از واقعیات اخلاق و رفتار هم چندان مطلع نخواهید شد .
ضمن این که شما شناخت کافی تا این مرحله را به دست آورده اید ، به تردیدتان برای ازدواج فکر کنید ! ( به خصوص تفاوتهای فرهنگی ، مذهبی و خانوادگی ) وقتی تا این مرحله اطلاعات و شناخت شما مردد هستید ، عنوان شناخت بیشتر ، توجیحی از سوی نفس مصوله است . و زینت آرایی نفس مزینه . به هوش باشید
این را هم فراموش نمی کنم که همچنان نگران این رابطه و مشکلات و مسائل مختلف آن هستم.
من هنوز نمی توانم مخالفتی با این موضوع داشته باشم، چون نمی دانم جواب او را چه باید بدهم.
این همه دلیل کافی نیست برای مخالفت با این سفر ؟؟
با یک نه بزرگ هم قاطعیت به خرج دهید ، هم بزرگترین محبت واقعی را در این رابطه به او داشته باشید .
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
سلام، عصر بخیر.
فرشته مهربان عزیز.
پست های شما و دیگر دوستان را باری دیگر از نو مرور کردم.
و آخرین پست شما را هم چندین بار مرور کردم.
فکر می کنم باید تسلیم شوم و حق را به شما بدهم.
از هر جهتی که به این سفر نگاه می کنم، عواقب بعد از سفر می تواند بسیار مشکل ساز باشد.
فکر می کنم این سخنان شما باعث شد تا بیشتر به عمق مسئله سفر کنم، و در واقع حساب کار دست ام باشد :
نقل قول:
اگر این سفر را بروید حتی اگر شما به هم نزدیک هم نشوید ، احساسات و وابستگی وی برانگیخته تر خواهد شد ، آنوقت است که او را به قعر جهنم درد و رنج خواهید انداخت ،آیا وجدانتان اجازه می دهد چنین کنید ؟؟؟؟؟؟
قبول کنید که الآن دیگر نمی توانید بگویید که نمی دانستم چنین می شود ، چون ما داریم به شما می گوییم . کافیست خودتان هم به عواقب این سفر فقط برای خودتان متمرکز نشوید ، به او هم فکر کنید و ببینید چه عواقبی از نظر احساسی و حتی نگرانی هایی که دارد برایش داشته باشد ، آنوقت خواهید دید که شما مثلاً اومدید ابروی او را درست کنید زدید و چشمش را در آوردید .
نقل قول:
بله تنها نگرانی شما برای خودتان است که چیزی پیش نیاید و گفتار نشوید ،آیا به آن دختر و عواقب این سفر برای او ، و در بهترین شرایطش ، وابستگی بیشتر و تمایل به بیشتر هم را ملاقات کردن و وقتی امکانش نیست ، عصبی شدنها و ناملایمات روحی و پرخاشگری ها ( که الآن هم به دلیل همین وابستگی و دوری عارضشان شده ) و اگر رابطه جنسی پیش بیاد که عواقب بدترش برای او هم فکر کرده اید ؟؟؟
آیا بی توجهی به عواقب این سفر برای او انصاف است ؟؟
شما که به قول خودتان به قصد کمک رابطه با او را ادامه دادید ، چرا حالا کمک نمی کنید که این دختر ناپخته چنین تجربه ای نکند و به این عواقب گرفتار نشود ؟؟؟؟ حالا که من با دیدی کارشناسی دارم این عواقب را به شما گوشزد می کنم .
مطمئناً اگر باز توجیه کنید ، جز این نیست که گرفتار وسوسه هوس شده اید و به اون دختر و عاقبت او توجه نخواهید داشت . درست نمی گم ؟ ( این را گفتم که به درون خود بروید و ببنید ریشه تمایل و اشتیاق شما برای تحقق این سفر ، وسوسه است ) ، درسته مبارزه با وسوسه سخته ، اما اگر به وجدانتان رجوع کنید و نه تنها به خود که به اون دختر هم فکر کنید که به نظر میاد مایل نیستید مشکلاتش را بیشتر کنید ، می توانید جلوی وسوسه را بگیرید .
اگر دقایقی خود را در نظر نداشته باشم، او با احساسات لطیف و حساسی که دارد مطمئنا شکست خواهد خورد.
به همین صورتی هم که ادامه می دهیم، این وابستگی مشکلات زیادی به وجود آورده، وای بر روزی که تقویت شود. و حتی ممکن است با این سفر چندین برابر رشد کند.
هیچ وقت وجدان ام چنین چیزی را قبول نخواهد کرد.
نمی گویم که به این مسائل فکر نمی کردم، می کردم، اما نه به اندازه ی توجه ای که به مسائل جنسی و جریانات بعد از سفر داشته ام. در واقع زیاد جدی اش نگرفته بودم.
اما حالا با توضیحات شما متوجه شدم که این مسئله حتی مهم تر از مسئله ای بوده است که روی آن تمرکز داشته ام.
نقل قول:
این همه دلیل کافی نیست برای مخالفت با این سفر ؟؟
با یک نه بزرگ هم قاطعیت به خرج دهید ، هم بزرگترین محبت واقعی را در این رابطه به او داشته باشید .
"نه" گفتن دلیل قانع کننده ای هم احتیاج دارد، فکر نمی کنید با این دلایل شما او تفکر دیگری پیدا کند که برایش مشکل ساز شود؟
او تصور می کند من تا همیشه کنار اش هستم، و همچنین فکر می کند اگر وابستگی و عشق مان نسبت به هم افزایش یابد، تفاوتی که ندارد هیچ، بهتر هم خواهد بود.
این را هم می گویم که دور جدیدی را در رابطه مان آغاز کرده ام.
چون فکر می کنم این رابطه از اول هم اشتباه بوده است، و نباید بیش از این ادامه یابد.
در دور جدید سعی بر این است که رابطه را به سوی یک رابطه ی دوستانه سوق دهم، تا عاشقانه.
در واقع سعی بر این است که فکر عشق و ازدواج را از سرش بیرون کنم.
قبول کنید و حق بدهید که با این اخلاقیات و روحیات او، کار بسیار دشواری است.
خانم های این سایت با خواندن مطالب ام بهتر از من می توانند وضعیت روحی و احساسی او را درک کنند.
اما وقتی به این فکر می کنم که این رابطه عاشقانه است، و با این وضعیت قرار است روزی تمام شود، وجدان ام عذاب می کشد.
اعتراف می کنم که مقصر من بوده ام، نباید رابطه ای را شروع می کردم که به این شکل تغییر مسیر دهد.
در واقع هدف چیز دیگری بوده است که از آن بسیار دور شده ایم و مسیر دیگری را ادامه داده ایم.
در مدتی که با دوستان ام به شمال سفر کردم و بی توجه ای به او نشان دادم، تا مرز جنون رفته بود.
حتی روز های پایانی بدون اطلاع من تعداد زیادی قرص مصرف کرده بود که کار به بیمارستان کشیده بود و بخیر گذشت.
من در این مدت زمان دوستی مان بسیار اشک او را در آورده ام، حتی گاهی از کنترل خارج می شد و من از این فاصله از طریق تلفن کاری نمی توانستم انجام دهم، و این عذاب ام می داد. واقعا گاهی این فاصله به بدترین شکل احساس می شود.
من واقعا پریشان و دل آشوب هستم. من واقعا نگران و هراسان هستم، لطفا درک ام کنید.
با کمک ها و راهنمائی هایتان می توانم به بهترین شکل رابطه را پایان دهم، و عذاب وجدان نداشته باشم.
اگر او در این مدت عاشق کسی دیگر می شد بهترین گزینه برای پایان رابطه بود، و دیگر نگرانی نداشتم که بعد از پایان رابطه عذاب بکشد و خطائی مرتکب شود. سوابق او نگران کننده است.
احساس مسئولیت می کنم، مسئولیتی که در قبال این رابطه دارم. من تعهد داده ام.
خدای من، واقعا آشفته ام.
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
[align=justify]سلام، می تونید به تالار همدردی دعوتش کنید؟
حالا یا بصورت مستقیم، یا به شکل دیگری که خودتون صلاح می دونید. که من فکر می کنم بهتره معرفی بصورت غیر مستقیم باشه و از حضور شما در این تالار اطلاع نداشته باشه.
مطمئنا اینجا دوستان می تونن خیلی کمکش کنن که هم درک درست تری از رابطه و شرایط پیدا کنه، هم با پایان رابطه بهتر کنار بیاد.
علاوه بر این با قرار گرفتن در این فضا مهارت ها و آگاهی های بسیاری هم کسب خواهد کرد که مطمئنا براش مفید خواهند بود.:72:[/align]
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط philosara
[align=justify]سلام، می تونید به تالار همدردی دعوتش کنید؟
حالا یا بصورت مستقیم، یا به شکل دیگری که خودتون صلاح می دونید. که من فکر می کنم بهتره معرفی بصورت غیر مستقیم باشه و از حضور شما در این تالار اطلاع نداشته باشه.
مطمئنا اینجا دوستان می تونن خیلی کمکش کنن که هم درک درست تری از رابطه و شرایط پیدا کنه، هم با پایان رابطه بهتر کنار بیاد.
علاوه بر این با قرار گرفتن در این فضا مهارت ها و آگاهی های بسیاری هم کسب خواهد کرد که مطمئنا براش مفید خواهند بود.:72:[/align]
سلام.
به هیچ وجه، اصلا فکرش را هم نمی توانم بکنم.
من حتی از این هراس دارم که روزی در اینترنت جستجو کند و با این سایت آشنا شود، چه برسد به آن که من معرفی کنم.
اگر بداند چنین موضوعی را با شما در میان گذاشته ام و صحبت هایمان را ببیند بسیار وحشتناک خواهد شد.
او حتی این حق را به من نمی دهد که اطلاعاتی از رابطه مان به مادرم بدهم، دلیل قانع کننده ای هم ندارد.
او اگر حتی با این سایت هم آشنا شود و مطالب انجمن ها را مطالعه کند مطمئنا روزی این تاپیک را هم خواهد دید، تمام مشخصات رابطه مان را در اختیارتان قرار دادم، و کاملا برای او واضح خواهد بود که ایجاد کننده ی چنین بحثی من بوده ام.
ترجیح می دهم برای کسب آگاهی بیشتر به او کتاب های مناسب روانشناسی را معرفی یا ارسال کنم.
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
[align=justify]ASHES عزیز در موردش فکر کنید، اگه مشکلی غیر از این تاپیک نیست، می تونید از مدیران تالار بخواید در صورتی که دلیلتون رو قانع کننده می بینند، این تاپیک رو حذف کنند.[/align]
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
سلام ASHES عزیز.... به تالار همدردی خوش آمدید.:72:
ابتدا جا دارد از شما تقدیری نمایم به دلیل اینکه با دیدی باز نظرات مشاوران تالار را شنیده و صد البته با روحیه متعادل تر به اشتباهات خود اشاره کرده و توضیحات بسیار مناسبی را ارائه می دهی.
ASHESگرامی شما فردی هستید با اخلاق و آداب خاص....سعه صدر شما در قبال مشکلات دیگران واقعا ستودنی است. این تلاش و دلسوزی نشان دهنده فردیست که علاوه بر اینکه خود را گرامی می دارد بلکه به ارزش های دیگران نیز پایبند و حساس است.
ان طور که بر می آید شما فردی هستید بسیار با اخلاق و دارای فرهنگ خانوادگی خاص. بسیار منطقی و حساب گر.
اما با توجه به اینکه توان شنیدن انتقاد را داری..یعنی شخصیت خود را طوری پروش داده ای را منعطف است می خواهم بزرگترین و البته حل شدنی ترین ایراد شما را بگویم:
ضعف در تشخیص و انتخاب
علاوه بر تمام صفات خوبی که داری این ضعف مانع از شکوفایی استعدادهایت شده است. گویا همه چیز را بر دست تقدیر و دیگران سپرده ای. می دانم خسته شده ای ولی دلیل نمی شود اختیار تصمیم گیری را به دیگران واگذار نمایی.
انتخاب ضعیفت این بود که خواستی به کسی (می دانم از روی صداقت بوده) کمک کنی و او را دوباره به زندگی باز گردانی...که تا حدی هم موفق بوده ای.
ولی اختیار زندگی خود را از دست دادی.
ضعف داری..و این ضعف باعث شده است که شخصیت بیش از حد منعطفی داشته باشی.. تحلیل این شخصیت این گونه است که اگر فردی بتواند(بخصوص جنس مخالف) با ریاست یک طرفه(دیکتاتوری) قدری بر روی شخصیت تو راهپیمایی می کند می تواند بلافاصله توجهت را به خود جلب کرده و ناخودآگاه تو را هدایت کند...
نمونه بارزش>> رفتار این خانم(که نشانه های هیجانی بودن و یک طرفه بودن در ایشان بسیار است) است که براحتی می تواند شما از تصمیمی که داری منصرف کند..(میهمانی نرفتن) (هرجا رفتی به من بگو)(اگه منو دوست داشتی........)
توجه کن:
هر یک از ما لذت های متفاوتی داریم...و شیوه کسب کردن آن متفاوت است.. بالاترین لذت برای فردی رابطه جنسی است... و برای فرد دیگر صحبت کردن با همسر است... برای فرد دیگر ایثار است(شهید شدن) و برای فرد دیگر(بخصوص شما) همدردی و یاری کردن است.
کمک به آن خانم هم بالاترین لذت شما بوده .. اما نمی بایست می گذاشتی این لذت به ذلت تبدیل شود.
ASHESچرا وارد این بازی شدی؟؟
.................................................. ......
حالا هم دیر نشده
از امروز توان هدایت و انتخاب را برعهده بگیر.... با عزمی راسخ بگو آنچه در دل داری.
ما مسئول رفتار دیگران نیستیم... اگر وابسته شده است خود نیز نقشی در این وابستگی داشته است.
می گویی از عشق خود و او اطمینان بسیار داری...قبول دارم و می پذیرم عشق پاکت را. می دانم از کجا سخن می گویی. دردودلت را می دانم...غمت را هم ...دلیل ماندنت در این رابطه هم برایم روشن است...خودت هم می دانی چرا تا کنون او را ترک نکرده ای.
ولی تو هو بپذیر ضعف داری....این ضعفت را برطرف کن.
.................................................. ..................
ASHES عزیز تردید از سخنانت به چشم می خورد حتی اگر بارها به من و دیگران بگویی او را دوست دارم بازهم من خواهم گفت تردید داری... می گویی من دو سال یک راهی را آمده ام و هر چه شد تقدیر است.
برادر بزرگوارم خودت هم خوب می دانی در زندگی و با اخلاق ستودنی و خوبی که شما داری گزینه های بسیار مناسب تر از این هم برایت موجود است.بخصوص با یافتن شغلی.
ولی ضعف داری و این ضعف تو را نابود می کند.
............................
و در آخر خودت خوب می دانی عاقبت این رابطه را......و خودت هم می فهمی در کدامین بعد ضعف بیشتری داری.... پس من دیگر هیچ نمی گوییم (تمام گفته ها را مشاوران و اعضای محترم اشاره کردند)
تنها اینکه خودت را فراموش نکن...خودت را فراموش نکن...خودت را فراموش نکن.
موفق باشی.
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
[align=justify]سلام:72:
ضمن تایید صحبت های نقاب عزیز، این نکته رو هم یادآوری کنم که خیلی وقتها اقدام به خودکشی. فقط در حد یک تهدید باقی می مونه. و به هرحال ایشون خودشون مسئول واکنش هاشون هستند و شما نباید بخاطر ترس از این موضوع اسیر تهدید های ایشون بشید. چرا که قاطعیت شما نه تنها به سود خود شماست، بلکه برای ایشون هم مفید واقع خواهد شد.
بنابراین بهتره شما قاطع باشید و خودتون کار درست رو انجام بدید و تحت تاثیر نگرانی از واکنش دوستتون قرار نگیرید. البته جدایی در عین وابستگی برای ایشون خیلی سخت خواهد بود، اما مطمئنا خودشون یه راهی برای کنار اومدن با این موضوع پیدا می کنند. چون معمولا وقتی چاره ای جز پذیرش یک امر نباشه، شخص برای برخورد منطقی قدرت بیشتری پیدا می کنه.
در ضمن من پیشنهاد قبلیم رو پس می گیرم، چون مخفی کاری حتی اگه در این مقطع زمانی مفید به نظر برسه، در آینده می تونه زمینه ساز مشکلات دیگری باشه.
:72:[/align]
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
دوست عزیز سلام،
نمی دونم الان که دارم برات می نویسم هنوز به این سفر رفته ای یا نه، با وجود اینکه از آخرین پست 2 روزی گذشته و پاسخ جدیدی نداده ای اما از صمیم دلم امیدوارم این کار را نکرده باشی...
نرفتن به این سفر نیاز به هیج توحیه و توضیح منطقی برای آن دختر خانم ندارد و همان طور که توی داستانت گفتی خودت هم قبلا یه بار قال گذاشته شدی می توانی نروی و بعدا علت واقعی نرفتنت را توضیح بدهی، ضمن اینکه به نظر می رسه اون خانم به طور کامل از وادی عقل و منطق دور شده باشه - حالا یا در رابطه با شما دچار این حالت شده یا به طور کل روحیات این چنینی داره که باز هم اشتباه شماست که ندیده گرفتید و با این فکر که ایشون رو در ظاهر کمک کنید اما در واقع به تغییر ایشون دل خوش کرده بودید وارد یک رابطه احساسی شدید- به هر حال برای برگرداندن ایشون به وادی منطق کار دشواری در پیش هست که فقط بخشی از آن به طور مستقیم عهده شماست ...
اولین گام این است که شما تن به احساسات ندهی و به این سفر نروی، دومین گام این است که شما ثابت قدم باشی و هوشمندانه ایشان را تشویق کنی که پیش مشاوری برود و به آزامی نقشی که تا یه حال برای حمایت از ایشان داشتی را به مشاورش بسپاری، حتی بهتر است که به مرور مشاور ایشان را به رابط خودتان تبدیل کنید و از تماس مستقیم با ایشان پرهیز کنی. گام سوم برای شما این است که آینده ایشان را به خدا بسپارید و مطمئن باشید خدا بهترین حافظ و نگهدار ایشان خواهد بود و مطمئن باشید قطعا تقدیر و سرنوشت بهتری از بودن با شما در انتظارش خواهد بود - این یکی از شزایط عقلی و علایم پذیرش خطای خودتان هست که بیش از این بازی را ادامه ندهید.
امیدوارم با کمک خدا و دوستان سایت همدردی بتونید مراحل این مسیر رو با موفقیت بگذرونید.:72::323:
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
سلام دوستان عزیز و گرامی.
در مدتی که پاسخی ارسال نمی کردم درگیری های فکری داشته ام.
در این مدت چندین و چند بار تمامی پست تاپیک را مرور می کردم، به دنبال چندین جمله ی بزرگ بودم.
راهنمائی شما دوستان واقعا ارزشمند است، و موفق شد مواردی را گوش زد کند.
از "فرشته مهربان" و "نقاب" عزیز هم برای درک صحیح و ارائه جملات روان و دلسوزانه سپاسگذارم.
بالاخره سعی کردم او را با واقعیت روبرو کنم، او باید واقعیت پذیر باشد، نه رویا پرداز.
به او گفتم شاید ما مشکلی با مسائل ازدواج نداشته باشیم، اما خانواده ات چطور؟ آنها هم ندارند؟
من حتی شرایط این را هم ندارم که برای خود مستقل شوم، چه برسد به آن که زندگی مشترکی را تشکیل دهم.
مسلما هیچ مادر و پدری دختر شان را به سختی و زحمت به این سن نمی رسانند که خوشبخت نشود.
مطمئنا آنها دخترشان را به کسی می سپارند که خوشبخت اش کند، و من آن کس نمی توانم باشم.
و یا اگر هم باشم، می توانی 10 سال دیگر صبر کنی؟
او گفت می توانم و صبر می کنم، من فقط تو را می خواهم.
به او گفتم به هر شکل و از هر جهتی که به این مسئله نگاه می کنم، می بینم این ازدواج صورت نخواهد گرفت.
ما به هم نمی رسیم چون شرایط ازدواج را ندارم و برای محیا کردن اش سالها فرصت احتیاج دارم.
و شاید 10 سال آینده واجد شرایط شوم، اما باز هم نمی توان امیدوار بود و مطمئن که تا آن موقع تو را به کس دیگری ندهند.
گفت مطمئن باش اگر من نخواهم نمی توانند، من اجازه نمی دهم.
در جواب اش گفتم با شناختی که از خانواده ات دارم، غیرممکن است تو حق انتخابی داشته باشی، مطمئن باش با این وضعیت جامعه و ازدواج، به اجبار اولین خواستگار واجد شرایط را انتخاب خواهی کرد.
او جوابی نداشت... فقط گریست و تصور می کرد من او را دوست ندارم و نمی خواهم.
و من هم تصور می کردم باید کمی تنها باشد و به حرف هایم فکر کند تا شاید منطق به کمک اش آید.
و او را تنها گذاشتم و خوابیدم.. همان شب بارها و بارها تماس گرفته بود و پیغام ارسال کرده بود.
و صبح آن روز کلی ناسزا و تصورات اشتباه همراه صبحانه ام میل کردم.
او واقعا در رویا هایش غرق شده.. انگار نمی خواهد واقعیت را بپذیرد.
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ASHES
او واقعا در رویا هایش غرق شده.. انگار نمی خواهد واقعیت را بپذیرد.
سلامی دیگر.
ASHESعزیز ما وظیفه داریم واقعیت را بگوییم و اشکالات را گوشزد دهیم..پذیرش و عدم پذیرش آن وظیفه فردی است که واقعیت ها را دریافت می کند.
تو امروز به وظیفه خود عمل کن و با منطقی که داری تمام موانع را آشکارا به او توضیح بده و قبول کن کسی در مورد شما برداشت بدی نخواهد کرد... کسی نخواهد گفت عشقش هوس بوده زیرا آن دختر را رها کرده... حتی اگر این دخترخانم چنین تصوری هم داشته باشد و تو را متهم کند حرفایش را گوش کن و بگو ""حق باتوست""....و دیگر هیچ نگو.
تصمیم با توست...ما ادامه رابطه را حتی به شرطی که بعد از 10 سال شرایط ازدواج را یابی و ایشان نیز صبر کنن توصیه نمی کنیم... انسان در ده دقیقه نیز تغییرات زیادی می کند حال چطور به ده سال می توان تضمین عدم تغییر نظر داد؟؟ به او این مسائل را گوشزد کن.. و هرگز از برچسب خوردن نترس.
موفق باشی:72:
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
خیلی خوشحالم که منطق شما بیدار شده
برادر خوبم شما طی این مدت دختری را به خود وابسته کرده اید البته هر دو طرف مقصرید
شما که شرایط ازدواج را ندارید ( البته من فکر می کنم این دختر خانم را کاندید مناسبی برای ازدواج نمی دانید )
چرا وارد رابطه دوستی شده اید ؟
این را از این جهت گفتم که دوباره در اینده مرتکب این اشتباه نشوید
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاب
نقل قول:
نوشته اصلی توسط ASHES
او واقعا در رویا هایش غرق شده.. انگار نمی خواهد واقعیت را بپذیرد.
سلامی دیگر.
ASHES
عزیز ما وظیفه داریم واقعیت را بگوییم و اشکالات را گوشزد دهیم..پذیرش و عدم پذیرش آن وظیفه فردی است که واقعیت ها را دریافت می کند.
تو امروز به وظیفه خود عمل کن و با منطقی که داری تمام موانع را آشکارا به او توضیح بده و قبول کن کسی در مورد شما برداشت بدی نخواهد کرد... کسی نخواهد گفت عشقش هوس بوده زیرا آن دختر را رها کرده... حتی اگر این دخترخانم چنین تصوری هم داشته باشد و تو را متهم کند حرفایش را گوش کن و بگو ""حق باتوست""....و دیگر هیچ نگو.
تصمیم با توست...ما ادامه رابطه را حتی به شرطی که بعد از 10 سال شرایط ازدواج را یابی و ایشان نیز صبر کنن توصیه نمی کنیم... انسان در ده دقیقه نیز تغییرات زیادی می کند حال چطور به ده سال می توان تضمین عدم تغییر نظر داد؟؟ به او این مسائل را گوشزد کن.. و هرگز از برچسب خوردن نترس.
موفق باشی:72:
سلام نقاب گرامی، عصر بخیر.
صحیح می فرمائید، نقش مشاور در زندگی انسانها همین گونه می باشد.
ولی اگر کسی چشم و گوش اش را بر روی حقایق ببندد هم آیا راهی وجود دارد؟
انسان اگر کاری را نخواهد انجام دهد، خدا هم فرمان دهد، او همچنان مخالف است.
زمانی که سخنان ام بوی حقیقت بدهد، آیا او چنین حقی دارد که برداشت نادرستی داشته باشد و یا برچسب اتهام بچسباند؟
اگر در حضور مشاور چنین صحبت هائی را با او داشته باشم، مشاور حق را به چه کسی می دهد؟
این صحیح است که مقصر اصلی در این رابطه من بوده ام، آن دیدار و هدایا و تعهد و حلقه و..
اما اینها باید سبب شود تا عقل و منطق اش را فراموش کند؟
همراه با منطق و حقیقت قدمی برداشتم، اما شرح حال آن را خواندید، و نتیجه را دیدید.
حق من از آن قدم، ناسزا بود.
جناب نقاب عزیز، آیا هنوز هم فکر می کنید باید به او بگویم "حق با توست" ؟
می دانم که این ازدواج صورت نمی گیرد، نمی توانم بگویم غیر ممکن است، چون معتقد هستم هیچ غیر ممکنی در دنیا وجود ندارد، مگر نخواهیم...
باور بفرمائید با اولین خواستگار واجد شرایط او می رود، حتی اگر خود راضی نباشد.
او مدت ها پیش اظهار داشت که تعداد زیادی خواستگار را رد کرده است، وضعیت بهتری از من داشته اند،
اما با این حال خانواده اش تصمیم را به او سپردند، چون راضی نبودند و می دانستند که او هم راضی نخواهد بود، و این یک سیاست بود.
با این حال از من چه انتظاری می رود؟ من چه امیدی می توانم داشته باشم؟ او چه امیدی دارد که اینقدر پافشاری می کند؟
ولی لااقل می توانم به این امیدوار باشم که روزی حقیقت را بپذیرد، و من سعی ام را خواهم کرد.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط اتنا
خیلی خوشحالم که منطق شما بیدار شده
برادر خوبم شما طی این مدت دختری را به خود وابسته کرده اید البته هر دو طرف مقصرید
شما که شرایط ازدواج را ندارید ( البته من فکر می کنم این دختر خانم را کاندید مناسبی برای ازدواج نمی دانید )
چرا وارد رابطه دوستی شده اید ؟
این را از این جهت گفتم که دوباره در اینده مرتکب این اشتباه نشوید
سلام، وقت بخیر.
بله، کارهایم سبب ایجاد این وابستگی او شد، می پذیرم.
فکر می کنم مقصر اصلی من باشم، آغازگر این رابطه من بوده ام، او گناهی ندارد.
هدف ام از این رابطه ازدواج نبوده است، وقتی به هم وابسته شدیم و علاقه پیدا کردیم فقط یک دوستی سالم را می خواستم.
حالا که نگاه می کنم بله، من و او نمی توانیم در زندگی مشترک با هم به توافق برسیم.
و عشق تمام آن چیزی نیست که یک زندگی مشترک نیازمند اش می باشد.
صحیح؛ درس خوبی را آموختم، برای ام تجربه شد،
مطمئنا هیچ زمان دیگری تکرار نخواهم کرد و و همچنین فراموش نخواهد شد.
همیشه تجربه ها کارآمد هستند، اگر چندین بار تجربه نشوند.
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
دوست خوبم شما نوشته اید
هدف ام از این رابطه ازدواج نبوده است، وقتی به هم وابسته شدیم و علاقه پیدا کردیم فقط یک دوستی سالم را می خواستم
پس چرا برای این خانم حلقه خریده اید ؟؟؟؟؟
چرا طوری وانمود کرده اید که قصد ازدواج دارید ؟
چرا از همون اول به این خانم نگفتید فقط یه دوستی سالم می خواهم ؟؟؟
به نظر من ایشون حق داشتند و دارند که هدف شما را از این رابطه بدانند
-
RE: مشکل: جر و بحث های زیاد و تضاد های فکری
نقل قول:
نوشته اصلی توسط اتنا
دوست خوبم شما نوشته اید
هدف ام از این رابطه ازدواج نبوده است، وقتی به هم وابسته شدیم و علاقه پیدا کردیم فقط یک دوستی سالم را می خواستم
پس چرا برای این خانم حلقه خریده اید ؟؟؟؟؟
چرا طوری وانمود کرده اید که قصد ازدواج دارید ؟
چرا از همون اول به این خانم نگفتید فقط یه دوستی سالم می خواهم ؟؟؟
به نظر من ایشون حق داشتند و دارند که هدف شما را از این رابطه بدانند
صحیح.
آن حلقه نشانه ای از آن تعهد نامه است، در تعهد نامه ذکر شده که حلقه ای از عشق، و نشانی از تعهد بر انگشت دست راست می شود.
حتی به او هم متذکر شدم که آن حلقه فقط در انگشت دست راست قرار بگیرد.
آن حلقه نشان از مالکیت ندارد، نشان از عشق و تعهد دارد، آن حلقه هر لحظه در معرض دید اوست، تصمیم با خود او خواهد بود.
اما او برای ازدواج پافشاری می کند.