اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
سلام دوستان محترم من تازه به این سایت اومدم خیلی عالی بود .من یه مشکلی برام پیش اومده که داره حاد میشه من حدود 4سال با یک دختر دوست بودم ایشون تا زمانی که با من دوست بودن چه بعد از اون و چه قبل از اون با کسی دوست نبودن فرزند اول خانواده هستش و دختره خوبی هم بود بعد از 4 سال من تقاضای ازدواج دادم و بعد به خواستگاری رفتیم به خوبی و خوشی تموم شد من و همسرم بی نهایت همدیگرو دوست داریم طوری که فامیلهامون به ما حسودی میکردن و بهمون میگفتن الان حدود 10ماه است که با هم عقد هستیم در این 10 ماه مشکلاتی از من سر زد به عنوان مثال (نبردن همسرم به بیرون بردم ولی کم یا اگر بهم میگفت میگفتم حالشو ندارم.برای مثال زمان تولدم یا سالگرد دوستیمون برای من هدیه میگرفت ولی من یادم میرفت و شاید 3 یا 4 تا دروغ بهش گفتم .ما تو این 10 ماه با هم بحث میکردیم ولی وقتی همسرم قهر میکرد من به قول معروف نازشو میکشیدم بوسش میکردم و قضیه تموم میشد )من یه ادمی بودم که وقتی همسرم جایی میرفت بهش زنگ میزدم میگفتم کجایی با کی رفتی کی میای .همسرم شاید بگم در روز 6بار بهم زنگ میزد و منم باهاش صحبت میکردم ولی به دلیل کار شاید بعضی وقتها قطع میکرم و کم صحبت میکردم تا جایی که 5/1ماه پیش سر موضوعی با هم بحث کردیم شبش همسرم خونه ما بود موقع بردن همسرم به خونه بهم گفت یه کتاب smsبرام بگیر بعدش بهش گفتم واسه چی این کتابو میخای شب که رسوندمش اومدم خونه بهش اس ام اس دادم ولی جوابی نمیداد تا اینکه برای اینکه تهدیدش کنم که جواب smsبده بهش گفتم من دیگه باهات نمیتونم زندگی کنم باید از هم جدا بشیمو یه سری از این حرفا که همسرم به مادرش گفت مادرش با من صحبت کرد که چرا این حرفارو زدی درضمن(هر موضوعی که پیش میومد میرفت به مادرش میگفت بهش میگفتم نگو مشکله خودمونه)تا اینکه من رفتم خونشون برای عذر خواهی ولی میگفت من دیگه بهت نیاز ندارم ازت بدم میاد باید از هم جدا بشیم اصلا منو تحویل نمیگرفت تا یه شب پدر مادرش با خودش اومدن خونمون بعد همسرم گفت فرصت بهش میدم پدرش گفت زیاد بهش زنگ نزن بزار حال خودش باشه ولی من کم عقلی کرد بهش زنگ میزدم قربون صدقش میرفتم که باهام درست صحبت کنه ولی چاره ساز نبود همسره من ارایشگاه زنانه داره یه شب شرکشو دعوت کرد خونشون منم رفتم ولی اصلا بهم محل نمیداد بلند شدم اومدم خونمون بهش زنگ زدم برو (اونایی که تازه پیدا کردی بهشون حل بده)به خدا من منظوره بدی نداشتم ولی بد بهش گفتم سره همین موضوع دوباره شروع کرد خیلی خونشون رفتیم باباش کادرش باهاش صحبت میکنن که تموم کنه منم خیلی فکر کردم بهشم گفتم کاره من اشتباه بود من تازه یه چیزهایی رو فهمیدم که به زن چی جوری باید محبت کرد بهش گفتم من عوض شدم ولی حرف تو گوشش نمیرفت شوهر خالش یه شب دعئت کرد خونشون باهاش صحبت کرد منم تمام تقصیر هارو به گردن گرفتم شاید از پدر مادر خودم و همسرم حرف خوردم ولی هیچی نگفتم گفت باشه بهش مهلت میدم ولی دوباره حرفه خودشو میزنه بهم میگه ازت بدم میاد دوست ندارم ببینمت من میخام طلاق بگیرم ما نزاشتیم کسی بفهمه پدر مادرش اوم و پدر مادر من اصلا ی=به این کار راضی نیستن خودشم میگه فقط کسی نفهمه رفتم یه شب دم ارایشگا اوردمش تو ماشین باهاش صحبت کردم گفتم من اشتباه کردم بیا یه زندگی نو شروع کنیم میگه تو یه کاری کردی من نمیتونم گذشتمو نگاه کنم ما به خدا خیلی خیلی همدیگرو دوست داشتیم ولی من همین الان هم انقدر دوستش دارم که میگم نمیتونم بدون اون زندگی کنم عاشقشم باباشم میگه فکره طلاقو از سرت بیرون کن پدر مادره منم میگم ما نمیتونیم طلاق بدیم بابام دیشب رفت تنها خونشون براش دسته گل خرید باهاش صحبت کرد ولی راضی نمیشه میگه من تمام حرفامو به حمید یعنی من زدم ما چون دختر پدر مادرم ندارمن خیلی خیلی بابام مادرم حتی داداشام دوستش داشتن مادرم و قتی همسرم میومد خیلی قربون صدقش میرفت بابامم همین طور من میدونم مشکل از من بوده و قبول دارم میخام جبران کنم انگار همسرم ترسیده به خدا عید قربان براش عیدی بردیم ولی هنوز بازش نکرده انگشترشو ازدستش اورده بیرون بهش میگم این اون عشقی بود که ازش حرف میزدیم بهم میگفت بهم مهلت بده ولی من عجله میکردم الان میخام 1 ماهی کاری به کارش نداشته باشم تا با خودش خلوت منه به خدا خیلی دوستش دارم اصلا به هیچ عنوان نمیخوام از دستش بدم خونوادهامونم ناراحتن میگن این مشکلی نیست حل میشه و لی من دوست دارم ببینمش ولی اجازه نمیده بهم میگه تو نامحرمه منی فقط تو رو خدا راهنماییم کنید که چیکار کنم الانم خونه هستش فقط تو اطاقشه یا خوابه خودشم به پدر مادرش نمیگه طلاق فقط میگه من حمید دیگه دوستش ندارم محبت حمید دیگه تو دلم نیست من تعجب میکنم چرا این طوری شده به راهنمایی تون خیلی احتیاج دارم
از لطف و محبتتون ممنون
RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
نقل قول:
نوشته اصلی توسط hnv
.... اومدم خونه بهش اس ام اس دادم ولی جوابی نمیداد تا اینکه برای اینکه تهدیدش کنم که جواب smsبده بهش گفتم من دیگه باهات نمیتونم زندگی کنم باید از هم جدا بشیمو یه سری از این حرفا .....
خودشم به پدر مادرش نمیگه طلاق فقط میگه من حمید دیگه دوستش ندارم محبت حمید دیگه تو دلم نیست من تعجب میکنم چرا این طوری شده
سلام دوست عزیز
به کلبه همدردی خوش اومدی.
اینکه گفتی نمی دونم چرا اینطوری شده رو پاسخ میدم. همسرت یه ضربه شدید روحی واحساسی از طرف شما دریافت کرده واون همون تهدیدیه که شما ابتدا شروع کردی و صحبت طلاق رو پیش کشیدی.
اما خوشبختانه اون حرف طلاق رو نمی زنه ولی بشدت رنجیده خاطر شده.
حالا بنظرم یکی آروم تر پیش برو ، خیلی عجله نکن که او همه این کدورتها رو یه باره بخواد فراموش کنه. شما به محبت کردنت ادامه بده واز فرصتها برا بدست آوردن دلش استفاده کن.
بازم خوشبختانه عمده فامیل - پدر ومادراتون- دارن باهاتون همراهی می کنن ، خیلی خوبه اما در ادامه زندگی سعی کن فامیل خیلی در جریان مشکلاتتون قرار نگیرن و خودتون با هم بتونین از این بحرانها خارج بشید.
در یه فرصت مناسب هم براش توضیح بده که قصدت از اون حرفای "ویران کننده زندگی مشترک" ، تهدید بوده و برا این بوده که بیشتر تحویلم بگیری و...
.... چرا ظرف مرا بشکست لیلی
موفق باشی:72:
RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
دوستان کسی نیست بهم کمک کنه
RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
سلام
خوش اومدید به تالار همدردی .
به نظر من شما باید به همسرتون ثابت کنید که چقدر براتون ارزش داره . همین چیزایی رو که اینجا گفتید رو بهش بگید ، بگید که به هیچ وجه حاضر نیستید از دستش بدید . میگه طلاف خوب شما هم بگید من دوست دارم و حاضر نیستم طلاقت بدم هر اشتباهی هم که کردم حاضرم جبران کنم تا دیگه از من ناراحت نباشی .
گاهی خانم ها میگن طلاق تا ببینند عکس العمل طرف مقابل چیه و اگر خودشون هم راضی به طلاق نباشند و فقط قصدشون سنجیدن محبت همسر باشه براشون لذت بخشه که بشنوند که طلاقت نمیدم چون دوست دارم ....
همسر شما همین که نمی خواد خانواده ها چیزی بدونن و فقط به شما میگه طلاق فکر می کنم دلیلش همون جلب محبت شماست حتی ممکنه با شنیدن این جمله تا مدتی هم روی حرفش اصرار کنه شما هم باید مصمم باشید و همین جواب رو بدید .
فکر می کنم که اگر همسر شما جدا خواهان طلاق بود خودشون به خانواده ها می گفتند که حاضر نیستند ادامه بدن.
شما باید به خودتون فرصت بدید تا به شناختی از جنس مخالف در روحیات و خلقیات برسید . حتما سعی کنید شناختتون رو با مطالعه یا همین اینترنت بالا ببرید . کتابهای زیادی در جهت شناخت خانم ها برای آقایون چاپ می شه اما نمی دونم چرا آقایون کمی سعی نمی کنند که خانم ها رو بشناسند تا دچار مشکلات این چنینی نشند .
همین که ایشون مدام به شما زنگ میزده یکی از ویژگی های خانم ها است . و انتظار محبت دارند نه سردی . اما اگر آقایون خانم ها رو بشناسند به جای سرد برخورد کردن با لحنی ملایم و جذاب میتونن بیان کنن که وقتی سر کار هستم شرایط حرف زدن نیست و دوست ندارم تو ناراحت بشی که نمیتونم باهات حرف بزنم ، شرمنده به محض اینکه کارم تموم بشه باهات تماس می گیرم ...
سعی کنید خانم ها رو بشناسید .
موفق باشید :72:
RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
برادر عزیز به کلبه همدردی خوش اومدید:72:
ببینید برادر من خانمها دوست دارن ریز مسائل رو ببینند و بفهمند و بدونن برای همین سال و روز تولد و ازدواج و عقد و غیره رو تو ذهنشون نگه میدارن و دوست دارن همسرشون هم متقابلا" همین طور باشه که شما در ابتدا نبودید و کوتاهی کردید .
اینکه همسرتون دوست داشه با شما بره بیرون شاید برای شما مهم نباشه اما بر ای یک خانم خیلی مهمه که با شوهرش باشه حالا هرجا که باشه مهم نیست فقط مهم اینه با شوهرش باشه اما شما ازش دریغ کردید .اونم به دل گرفته و ظاهرا"خیلی هم دل نازکه که دیگکه از دلش بیرون نمیره .بیشتر باید مراقبش باشید .
شما هم کار خوبی نکردید که به خاطر یک مسئله فوق العاده کوچیک و بی اهمیت تهدیدش کردید به طلاق .یعنی طوری رفتار کردید که اگه شما بخواید و هر لحظه که بخواید میتونید این زندگی مشترک رو خاتمه بدید و نقش اون رو هم در نظر نگرفتید .خب معلومه که اون بنده خدا هم ناراحت میشه .اونم میخواد همینو به شما ثابت کنه یعنی منم راضی به جدایی هستم .اما اینطور نیست اون الان ناراحته و دلخور و با وجود عشق و علاقه ای که بینتون بوده انتظار چنین حرفی رو از شما نداشته برای همین در ظاهر با شما بد رفتاری میکنه و میگه نمیخواد شما رو ببینه .مطمئن باشید اون الان از شما بیشتر دلتنگ و پشیمونه اما خب یک لج کودکانه این وسط افتاده .
البته یک اشتباه هم که خانم شما داره اینه که هر چیزی رو به مادرش یا دیگران میگه که نباید بگه .زن و شوهر محرم اسرار همیدگه هستند حتی بیشتر از پدر و مادر و نباید اسرارشونو برای دیگران فاش کنن حتی مادر . این مورد ور انشاء الله وقتی آشتی کردید به آرامی وبهش گوشزد کنید طوری که باز ناراحت نشه !
حالا هم بهترین کار اینه که هم به هر دوتون فرصت استراحت روحی و فکر کردن به اشتباهات گذشته بدید .
همونطوری که پدرش گفته یه مدت آزاد بذاریدش شاید این اخلاق همیشگی اون باشه که گاهی از کسی دلخور میشه و دیر از دلش درمیاد . سعی کنید خیلی کم باهاش تماس بگیرید تا دلتنگتون بشه.
نگران نباشید درست میشه انشاءالله
RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
شما بهتر از ما همسرتون رو می شناسید اگر میدونید که ایشون از شما دلخور هستند و این رفتار به همین دلیل هست باید سعی کنید که این دلخوری رو برطرف کنید و با دوری این دلخوری برطرف نمی شه بلکه ممکنه حس کنه که برای شما اهمیتی نداره.
شما اول از هرچیز باید یک بار با ایشون صحبت کنید و به اشتباهاتتون اقرار کنید و اینکه می خواید جبران کنید چون حاضر نیستید که ایشون رو از دست بدید و اگر باز هم گفتند طلاق بگید که راضی نیستید و......
اما در این مدت هم واقعا روی خودتون کار کنید شما بعضی از رفتارها رو بعد از اینکه انجام میدادید خودتون متوجه می شدید که رفتار درستی نبوده . پس باید مهارت هایی رو کسب کنید و بدونید که خانم ها به چه چیزهایی حساس هستند و موجب رنجششون می شه ، یکی دیگه از چیزهایی که برای خانم ها مهمه همین تاریخ هاست ، سالروز آشنایی و خواستگاری و عقد و................ که شما به این ها بی توجه بودید.
RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
برادر گرامی این تاپیک رو ببینید بهتون کمک میکنه بیشتر خانمها رو بشناسید و با روحیات اونها آشنا بشید .
آشنایی با تفاوتهای مرد و زن ..وتاثیر آن در روابط سازنده
RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
آخه دوست گرامی وقتی پیشش میرم خیلی با سردی برخورد میکنه انگار من نامحرمشم ولی به خدا من دوست دارم بغلش کنم ولی میگه طرفم نیا
RE: اختلاف با همسرم از شما تقاضا کمک دارن دوستان
سلام برادر عزیز
من تاپیک شما رو خوندم شما مطمئنید که همه ی چیزهایی که اتفاق افتاده رو به ما گفتین
من فکر می کنم بیشتر از این چیزی که شما تعریف کردین همسرتون اذیت شدن که همچین تنبیه سختی رو براتون در نظر گرفتن
البته من نمی گم خدایی نکرده شما دروغ می گید ولی مساله حتما برای خانومتون جدی تر از اون چیزیه که در ذهن شماست
فعلا اجازه بدید یکم خانومتون آروم بشه
بهش اصرار نکنید اجازه بدید خودش آروم آروم بر می گرده
خیلی باید سیست داشته باشید
باید بدونید که چه کارها و چه حرفها و چه چیزهایی همسرتون رو قبلا خوشحال می کرده اونا رو براش انجام بدین البته نه به طرز افراطی
ببینید چه خواسته ای قبلا از شما داشته که شما بهش بی توجهی کرده بودید الان بهترین فرصت برای براورده کردن اون خواسته است
سعی کنید اگر می خواهید باهاش حرف بزنید حتما تنها باشید
بهش پیشنهاد یه مسافرت دونفره به یه جای دنج و خوش آب و هوا رو بدین ببینید چی می گه