بياييد سوتيهايمان را قسمت كنيم !!!!
سلام:72::43:
دوستان عزيزم اين بار تو اين تاپيك بياييم با هم ديگه دست به دست هم بديم و خاطرات شيرين خودمون رو تحت عنوان ((سوتهايي كه داديم)) بيان كنيم . هم شيرين و لذت بخش مي تونه باشه هم عبرت آموز:73::72:
اولين سوتي از قول يكي از دوستان :
ما در يك همايش دعوت بوديم . وسط مراسم بوديم كه يه دفعه برق رفت و ما مجبورشديم به بيرون از سالن همايش بيايم. در داخل سالن ديگري وسايل پذيراي براه بود. ( به قول يكي از اساتيد ما كه يادش بخير: اين سمينار نسيت بلكه صميمي ناهار است ). رفتيم مشغول خوردن شديم. داشتيم از هر چيزي كه رويه ميز بود برمي داشتيم كه يه دفعه چشم من و سه تا از دوستان كه همراهم بودند به جمال پاك يه ژتون غذا افتاد. عقل از سرمان پريد.!!!
در ضمن به يكي از دوستانم كه ديرتر آمده بود ژتون نرسيده بود. من با يه اشاره به او گفتم كه ژتون رو بردارد. بعد از مقداري مس مس كردن بالاخره دستشو دراز كرد تا ژتون رو برداره كه به ناگاه بلا از غيب رسيد و خانمي مچ دوستم را گرفت كه :
هاي ! اين ژتون من است . دوستم يه نگاه به ما مي كرد و يه نگاه به خانمه. ما هم يه دفعه زديم زير خنده و كلي هم سر به سر دوستمان گذاشتيم:D:46:
RE: بياييد سوتيهايمان را قسمت كنيم !!!!
دوستان منتظر سوتيهاي قشنگتون هستم .................. (يعني هيچ كدومتون تا حالا سوتي ندادين؟)
RE: بياييد سوتيهايمان را قسمت كنيم !!!!
باش دوستان حالا كه شما سوتيهاتون رو تعريف نمي كنيد منم از سوتيهاي ديگران براتون ميگم
RE: بياييد سوتيهايمان را قسمت كنيم !!!!
RE: بياييد سوتيهايمان را قسمت كنيم !!!!
RE: بياييد سوتيهايمان را قسمت كنيم !!!!
سلام
یه روز واسه ی مصاحبه به یک ارگان دولتی خیلی مهم رفتم پس از کلی تحویل گرفتن و تعارف کردن و..... بماند
ابدارچی واسه ام نسکافه اورد با یه شیشه شکر کنارش
از قضا اون فنجونی که نسکافه داخلش بود به نظرم طوری اومد که انگار مقداری شکر در ته اون جمع شده
بعد منم قاشق را برداشتم و نسکافه را به هم زدم که رئیس اون جا گفت خانم فلانی این بدون شکره شکر کنارشه
اون جا بود که .....
RE: بياييد سوتيهايمان را قسمت كنيم !!!!
خداييش اينقدر سوتي دادم كه نمي دونم كدومش رو بنويسم صبر كن فكر مي كنم بر مي گردم !!
RE: بياييد سوتيهايمان را قسمت كنيم !!!!
سال پيش با چند تا از دوستانم رفته بوديم كيش ... روز دوم رفتيم پارك دلفينها و بعد از اينكه برنامه تموم شد من كه علاقه عجيب و وصف ناپذيري به دلفين دارم رفتم فيش تهيه كردم كه برم باهاشون عكس بندازم...
فقط يكي از دوستانم با من همراه شد كه تا نزديكشون بياد ... از يه راه باريكي رفتيم تا رسيديم به پشت سكوي نمايش دلفين ها و من آخرين نفري بودم كه ميخواستم عكس بگيرم...
همينجوري كه مات و مبهوت دلفينا شده بودم و از شادي تو پوستم نميگنجيدم و "چشم ازشون برنميداشتم" به آقايي كه كنارم ايستاده بود گفتم : واي خدا... آقا ببخشيد ميشه دلفينتون رو صدا كنيد بياد اينجا ... ؟؟؟
كه آقاي محترم هم سريع با صداي بلند و محكم گفت "نه"... از صداي بلندش جا خوردم و برگشتم نگاش كردم كه ادامه داد:
دلفين من تو خونمونه.... هاج و واج بهش نگاه كردم ... تازه چشمم افتاد به شلوارك پاش و اوضاع لباس پوشيدنش كه اصلا هيچ شباهتي به مربي ها نداشت .... دوزاريم افتاد كه اين آقا اصلا مربي نيست ....
دوستم كه سرخ شده بود و نزديك بود از حالت من و جواب اون آقا از خنده بميره و سرشو تكون ميداد...
RE: بياييد سوتيهايمان را قسمت كنيم !!!!
دو شب پیش من و شوهرم رو یکی از دوستاش دعوت کرده بود که من زیاد از شوهرش خوشم نمی آمد .شوهرم اس ام اس زد که شب اونجا دعوتیم منم جواب دادم که تو که میدونی من از اینکه با اونها رفت وآمد خانوادگی داشته باشیم خوشم نمی یاد چرا قبول کردی ؟:160:
خلاصه رفتیم و برعکس کلی مارو تحویل گرفتن خانمش کلی زحمت کشیده بود 2-3 جور غذا و ...
من هم خیلی بهم خوش گذشت :227: و کلی گفتم وخندیدم و حتی برای یک مسافرت کوچولو باهاشون قرار گذاشتیم .
موقع برگشتن موبایلمو خونه شون جا گذاشته بودم و اونها هم اس ام اس های اون روزمون رو خونده بودن :302:
نه به اون همه گرم گرفتن باهاشون ونه به اون اس ام اس که گفته بودم ازشون خوشم نمیاد!
خلاصه آبرومون کلی رفت .
RE: بياييد سوتيهايمان را قسمت كنيم !!!!
سلام
چند شب پيش ساعت 23 تو تاكسي يه دوهزاري به راننده دادم گفت آقا خورد نداري منم يه نيگتا به كيف پولم انداختم گفتم نه! بعد داشت بايه مسافر حساب مي كرد پرسيد كسي 500تومني نداره؟، من خوب تو كيفمو گشتم تو يه جيبش كه زيپ داشت يكي پيدا كردم دادم موقعي كه دستمو داراز كردم يادم افتاد گفته بودم خورد ندارم! مردم از شرمندگي! گفتم ببخشيد تو كيفم پيداش نكرده بودم!
راننده هم گفت اشكال نداره داداش!
موفق و شاد باشيد.
ياعلي:72: