سلام به همه ی دوستان
ببینید من خودم میدونم که اشتباهات زیادی تا اینجای کار کردم
میدونم نباید اینکارا رو میکردم
ولی ....
پس خواهشا کسی سرزنشم نکنه که اصلا دوست ندارم
بیاید و بهم کمک کنین
راهنماییم کنین که چیکار کنم
من سال پیش از یکی از دخترای همکلاسیم خوشم اومد البته نه خیلی جدی فقط تو یکی دوتا برخوردی که داشتیم یه جورایی به دلم نشست
بعد یه مدت ازش جزوه گرفتم و تو جزوش واسش نامه نوشتم و شماره دادم
یه جورایی میخواستم امتحانش کنم
که اومدو باهام دعوا کرد
خلاصه گذشت و من دیگه خیلی درگیر کارام بودم که بعد تقریبا دو ماه دیدم یکی هی داره اس ام اس میده
سرتونو درد نیارم خودشو جای دوستش معرفی کرد و منم از خدا خواسته اطلاعات گرفتم ازش یکی دو بار هم رفتم ازش خواستگاری کردم که جواب رد داد
خلاصه بعد چند وقت من فهمیدم که خودش بوده
از یه طرف هم خیلی به مثلا دوستش وابسته شده بودم اونقدر که گاهی دعا می کردم که واقعا دوستش نباشه و خودش باشه
بعد اینکه فهمیدم اون میخواست تموم کنه ولی من روی درخواستم پافشاری کردم تا جایی که جواب مثبت بهم داد
ارتباطای ما زیاد شد تا جایی که ما ارتباط جسمی هم داشتیم
با خانواده ها در میون گذاشتیم خانوادم زنگ زدن خونشون ولی خونواده ی اون راضی نشدن و گفتن تا 5 سال دیگه به هیچکی جواب نمیدن
ما همدیگرو خیلی میخوایم
ولی با این اوضاع مجبوریم رابطمونو کم کنیم یا حتی قطع چون یه جورایی خونوادش بو بردن
اگه هم بدونن باید قید همه چیو بزنیم هر دومون
حالا ما که نمیتونیم حتی دو روز از هم بی خبر باشیم چجوری این پنج سالو تحمل کنیم
من خیلی میترسم که تو این 5 سال اتفاقایی بیفته که نتونیم به هم برسیم
اصلا یه سوال اساسی که خودم اصلا دوس ندارم بپرسم ازدواج ما صحیحه یا نه؟
ممنون میشم کمکم کنین