RE: چجوري مي شه وابسته نشد؟
سلام no1
معمولا وقتی ما بدون توجه به اهدافمون و بدون برنامه و دوراندیشی اقدام به عملی می کنیم، و بیشتر معطوف به احساساتمون هستیم ، این مشکل اجتناب ناپذیر است.
به خاطر اینکه چنین رابطه هایی غالبا بصورت منفعلانه تحت تاثیر احساسات هیجانی طرفین قرار می گیرد... بسیار مشکلاتی را برای آنها به وجود می آورد که یکی از آنها وابستگی است.( که خیلی جاها با عشق اشتباه گرفته می شود)... (برای اطلاعت بیشتر اینجا را کلیک کنید ومقاله «وابستگی آفت عشق» را مطالعه فرمائید)این موضوع ناشی از مشکل در هوش هیجانی یا هوش عاطفی هست.
در چنین هوشی بحث سر کنترل و هدایت احساسات ( نه سرکوب) ، است.
مثلا در مورد همین رابطه که ذکر کردی .... باید به سئوالاتی شبیه به این قبل از حتی فکر رابطه در ذهن خود پاسخ داده باشی
مثلا چرا باید با یک پسر رابطه برقرار کرد؟
چه مشکلاتی متوجه چنین رابطه ای ممکن است باشد؟
هدف من در ارتباط با این آقا چیست؟
آیا با توجه به هدف این رابطه، آیا باید رابطه احساسی شود....؟ آیا ارتباط صمیمانه منجر به آسیب زدن در شناخت من نسبت به او نمی شود؟
این آقا چه برداشتهایی از من می کند؟
چه انتظاراتی این آقا از من دارد؟
تا چه اندازه انتظارات من و این آقا با هم سازگار است؟
با توجه به یک رابطه منطقی، چرا آنرا رسمیت ندهیم؟
و دهها موضوع مهم دیگر....
پیشنهاد این است که اگر ارتباط در رابطه با هدف ازدواج است، سریعا باید رسمی وعملیاتی شود، تا فاز احساساتی ، بخش شناختی ما را تحت کنترل نگیرد...
توجه کن که بسیاری وقتها ترس های موهوم، ذهنیات یک طرفه ما، و بافت محیطی که در آن زندگی می کنیم در کارما مداخله می کنه، و به جای پیگیری رابطه امان به صورت منطقی تصمیم های آنی احساسی در رابطه امان می گیریم... در حالیکه اگر همه موارد را به طور شناختی در نظر داشته باشیم ، بدون کنار گذاشتن احساسات می توانیم ، مراحل مختلف رابطه را با مشورت گرفتن از یک متخصص مدیریت کنیم.
البته مطالب زیادی غیر مستقیم به سئوال شما مربوط می شود که در انجمن مشاوره ازدواج ، مقالات و در پاسخ به سئوالات دوستانی که از چنین رابطه هایی آسیب دیده اند، اشاره شده است.
همچین توصیه می کنم اینجا را کلیک فرمائید و مقاله:«تاثیر هوش هیجانی بر موفقیت را به دقت مطالعه فرمائید»
RE: چجوري مي شه وابسته نشد؟
متاسفانه این مشکلم ابعاد وسیعتری داره. حتی به افراد توی محیط کاری هم ناخواسته عادت می کنم.حتی افرادی که شرایطشون شرایط ازدواج نیست.به حدی که برای دوباره دیدنشون استرس می گیرم و تو حرف زدنم باهاشون مشکل پیدا می کنم(نفسم می گیره).وقتی تنهام تو ذهنم ماجراهایی رو می سازم که اونام توشون نقش دارن.خیلی سعی می کنم ذهنمو منحرف کنم ولی در حین انجام یه کاری یهو می بینم که دارم تخیل می کنم که مثلا تو این شرایط که برام پیش اومد فلان فرد هم حضور داشته،از کاری که کردم خوشش اومده یا ...
کلا این تخیلات همیشه باهام بوده،ولی وقتی تو ارتباطم با افراد تاثیر می گذاره کلافه ام می کنه.با خودم فکر می کنم که مثلا اگه تخیلاتم در مورد اون شخص اتفاق بیافته چه فرقی برام می کنه؟چه اهمیتی داره.مثلا فلانی منو تو فلان محیط ببینه و سلام علیک کنه .اما نمی تونم با عاقلانه فکر کردن خودمو درست کنم :302:
اگه هوش عاطفی پایینی دارم باید چه کار کنم؟
ممنون از اینکه راهنمایی می کنید:72:
RE: چجوري مي شه وابسته نشد؟
RE: چجوري مي شه وابسته نشد؟
روح تنها زمانی شروع به التیام می کند که ابتدا راغب باشید به خودتان کمک کنید .