RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
mahasa جان ، سلام خانمي به تالار همدردي خوش آمدي
در درجه اول گفتي اين آقا پيش مشاور نمي آيد ، قطعا بايد رضايتش را جلب كني تا به مشاور مراجعه كند .
در درجه دوم عزيزم شما كه نقطه ضعف همسرت را مي داني چرا انگشت روي نقطه ضعفش مي گذاري ؟!!!
شما چكار داري كه پدر و مادر وي براي او كاري انجام مي دهند يا نة ؟! شما بر حسب باورهاي خودت پدر و مادر را تعريف مي كني و همسر شما هم باورهايي دارد و عاشق والدين اش است . شما به رابطه آنها كاري نداشته باش .
همسرت را به دليل كم توجهي خانواده اش تخريب نكن . مهم اين است كه او همين اندازه از رابطه را پذيرفته و آنها را عاشقانه دوست دارد .
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
[align=justify]سلام مهسا جان:72:
سخته آدم مورد بی توجهی کسانی قرار بگیره که براشون می میره! پس در تحمل این سختی مرهم دردهای همسرت باش، نه اینکه خدای نکرده این طرد شدن رو نشونه حقارتش بدونی.
همسرت جز تو کی رو داره؟ اگه تو هم بهش نسبت "روانی" بدی به کجا باید پناه ببره؟
خوشبختانه شما در خانواده ی آروم و سالمی بزرگ شدی، پس پتانسیل روانیت برای مقابله با مشکلات زندگی بیشتره. بنابراین "یک کم" بیشتر از انتظارت برای دریافت آرامش از همسرت کم کن، و بیشتر به این فکر کن که از چه راههایی می تونی روحش رو آروم کنی تا این عادت بد به تدریج از سرش بیفته.
اون هم تا اونجایی که از دستش برمیاد برات کم نمی گذاره. هرچی از عشق و توجه داره رو داره نثار شما می کنه که آرامش رو به زندگیتون بیاره.
مهسا جان همسرت روانی نیست، فقط مهارت لازم برای کنترل خشمش رو نداره. اگه راضی نمی شه پیش روانشناس بیاد، شما خودت مراجعه کن، و سعی کن با روش های غیر مستقیم روحیات همسرت رو تعدیل کنی.
عزیزم گیریم که فرار کردی و رفتی پیش مادرت، اون موقع دیگه هیچ مشکلی در زندگیت وجود نخواهد داشت؟ اگه دقت کنی می بینی که فقط "صورت" مشکلات عوض می شه.
پس به جای فرار، بمون و با تمام قدرتت در آزمایش زندگی شرکت کن.
مطمئنم که موفق می شی. :72:[/align]
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
mahasa عزیزم، همونطور که آنی عزیز گفتن، بهتره همسرت رو راضی کنی که به مشاور مراجعه کنه.. اما اگه می بینی به هیچ شکلی راضی نمیشه، باید کاری کنی که کمتر بهش فشار بیاد تا بتونه این حالت رو کنترل کنه.
عزیزم روی خانواده همسرت حساسیت نشون نده، اجازه بده همسرت به روش خودش به اونها احترام بذاره و دوستشون داشته باشه.
برای رابطه خوب داشتن با کسی شرط نذار، نگو چون خانواده همسرم کاری برای ما نمی کنن، همسرم نباید اونها رو به این شدت دوست داشته باشه. مطمئن هستم خود شما هم پدر و مادرتون رو به خاطر کاری که در حال حاضر براتون می کنن دوست ندارید بلکه عشق شما به اونها از سالها قبل شکل گرفته و در همه حال به اونها احترام خواهید گذاشت و دوستشون خواهید داشت..
:72:
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
[align=justify]در ضمن اطلاعاتی که در مورد مشکل همسرت کسب می کنی رو در زمان هاییکه ایشون آروم هستند در اختیارشون قرار بده (با حالتی توام با حسن نیت)، چون آگاهی در مورد چگونگی رخداد یک مسئله روانی و ریشه های اون، خودش پررنگ ترین نقش رو در بهبود و برطرف کردن اون حالت ایفا می کنه. :72:[/align]
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
سلام.
در رابطه با خشم همسرتان و عکس العملهای او در این هنگام شما میتوانید از مقالات همدردی استفاده کنید ؛
کلیک کنید
هم برای آگاهی خودتان در چگونگی برخورد با ایشان و هم راهنمای همسرتان در کنترل خشم ,
یک نکته تجربی:
هنگامی که همسر شما عصبانی و نمی تواند خشم خود را مهار کند؛حتی به زبان آوردن کلماتی آرامش بخش ممکن است خشم او را بیشتر کنند؛پس سعی کنید در ان وضعیت ایشان را به حال خود رها کنید ,مردها در این شرایط دوست دارند تنها باشند, بعد از اینکه آرام شدند و در سر یک فرصت مناسب نه پس از ان میتوانید خیلی آرام و صبورانه در خصوص مشکلاتان صحبت کنید,در این میان سعی کنید از جملات و خلاصه هر چیزی که باعث خشم ایشان میشود اجتناب کنید؛ توصیه میکنم برای اینکه عادت شکستن و پرت کردن وسایل هنگام عصبانیت در ایشان کم شود؛ سعی کنید در هنگام صحبت کردن و یا مشاجره در مکانی باشید که دسترسی به این گونه وسایل کمتر باشد ؛یکی از راههای کنترل این وضعیت ؛که پیشنهاد شده؛چند تکه کاغذ را در کنار خود داشته باشید در آن هنگام با پاره کردن کاغذها خشم فرو کش میکند.
دقت کنید دوست عزیز پدر و مادر همسر شما,چه تماس بگیرن یا نه و چه بی محبت باشن و یا با محبت؛شما نباید انتظار داشته باشید که همسر شما برای اونها به قول شما نمیره!خب پدر و مادرش هستن؛در ضمن همه زوجها در اوایل این جمله را زیاد تکرار میکنند که پدر و مادر تو پدر و مادر من هم هستند؛اگر شما هم این جمله را گفته ای .....
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
سلام
با توضیحاتی که از روحیات همسرت دادی و بخصوص از عواطفش لازم می دونم چند جمله ای متفاوت از دیگر دوستان بهت بگم .
آنچه بنده با دقت نظر روی بعضی آقایون متوجه شدم ، اینه که اونهایی که عاطفی ترند ، وقت عصبانیت شدید تر هم هستند .و همچنین زودرنجند . اما اونچه مهمه شما بدونید اینه که ظاهر عصبانی مردت رو نبین ، چرا ؟
چون مردها وقتی دلخوری عاطفی پیدا می کنن ، اونو به شکل عصبانیت نشون میدن ، و زن ها هم همین ظاهر عصبانی رو می بینن ، البته اینکه به این شکل نشون میدن ، برای اینه که عواطف در مردا بعد از عقلانیت خودشو نشون میده و زنها برعکس هستند ، برای همین وقتی زنی دلخوری و رنجش پیدا می کنه ناراحتیش رو عاطفی نشون میده ( حرف نمی زنه ، گریه می کنه ، و شکل بدش هم اینه که غر می زنه ) اما مرد واکنش با شتاب نشون میده که به نظر عصبانیت میاد .
حال اگه زنی این را درک کنه که این یه رنجش عاطفیه نه عصبانیت ، قطعاً روند برخوردش فرق خواهد کرد .
در این شرایط شما او را دل داری بده و نشون بده که ناراحتیش رو درک می کنی ، ابراز تأسف کن از این که این وضعیت پیش اومده و اگه شما باعث پیش اومدن این وضعیت شدید که عذر خواهی کنید و از دلش در بیارید .
اما محبت او به خانوادش :
با اونچه از عواطف او گفتی ، ایشون کلاً آدم با محبتیه و در حق شما هم این محبت رو کم نمیگذاره ، و به نظر میرسه شما توقعات خود از خانواده همسرت رو به نوعی سر اون غر می زنی . اینو بدون که برای یک مرد حتی اگه با خوانوادش میانه ای نداشته باشه ، این خانواده حیثیتشه ، و سخته براش بپذیره کسی از اونا بد حرف بزنه ، و شما این رو در نظر نگرفتید ، همیشه از خانوادش با احترام حرف بزنید و به محبتش نسبت به خوانوادش احترام بگذارید و حتی تحسینش کنید نه این که با ذکر بی توجهی های اونها همسرت رو ناخواسته تحقیر کنی .
نکته ای رو هم راجع به توقعاتتون از خانواده همسر و یا از هر کس دیگری بگم :
دوست عزیز ، هر قدر توقع از دیگران داشته باشی ، اگر برآورده بشه ، عادیه و تفاوتی به حالت نمی کنه ، و اگر براورده نشه ، سرخورده و ناراحت میشی و خود خوری یا عصبانیت پیش میاره ( حالتی که الآن شما در رابطه با خانواده همسرت داری ) ، اما اگر بی توقعی رو در پیش بگیری ، اگر کسی کاری برات انجام داد ، ولو وظیفش باشه ، چون توقع نکرده ای ، برات لذت بخش و شیرینه و قدر دان خواهی بود ، و اگر هم کاری برات انجام نشد ، یا وظیفه ای بجا نیامد ، سرخورده نمیشی و آزردگی و عواقب آن پیش نخواهد اومد .
این حالت را در رابطه با خانواده همسرت در پیش بگیر تا با عواقب آزردگیهات از اونها ، زندگی را به کام خودت و همسرت تلخ نکنی .
در نهایت ، کلید کنترل خشم همسرت دست خودته ، همانطور که دکمه خمشش از سوی شما ( ناخواسته ) فشار داده میشه .
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
سلام عزیزم
با این تعریفهایی که از شوهرت کردی تو بهترین شوهر دنیا رو داری و خودت خبر نداری!!! ببین عزیزم اول باید این حقیقت رو باور کنی اونا اگه دشمن سر تو باشن ولی پدر و مادر شوهرت هستن براش زحمت کشیدن و بزرگش کردن و وظیفه خودش میدونه که بهشون خدمت کنه. من واقعا نمی دونم چرا خانما شوهر که می کنن توقع دارن پدر و مادرش بندازه دور یا تره هم براشون خورد نکنه.این اشتباه اولت بود
و اما اشتباه دومت که خودم هم مرتکبش می شدم و اون کش دادن بحث.راستش من وشوهرم هفته ای یکبار بحث داشتیم در مورد همه مسائل ولی به خودم قول دادم که دیگه بحث کش ندم واعصاب خودم و اون به هم نزنم.الان واقعا آرامش دارم و خوشحالم که بحثی وجود نداره. به امتحانش میارزه.شاد باشی
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
سلام خانمی منم مثل تو تازه واردم و ورودتد به تالار خوش امد میگم
بهت حق میدم که از بابت مشکلت رنجیده خا طر باشی اما باید این واقعیتو قبول کنی که در ازدواج تفاوتهای تربیتی و خلقی عوامل بروز اصطحکاک دو فرد و ایجاد مشکل نقش موثری دارند شما در خانواده ای ارام و ایشان بالعکس بزرگ شده اید فکر نمی کنی این مشکل با ارامش خودت و کمک از یک روانپزشک یا روانشناس بالینی خیلی راحت قابل حل باشد . به قول انی جون به نکاتی که باعث خشم اون میشه هم گیر نده لطفا بازم بهت سر میزنم ارام باش و به خدا توکل کن
RE: می ترسم شوهرم روانی باشه
ممنونم از همه شما که با حوصله مشگله منو مطالعه و راهنماییم کردید.راهنماییهای شما خیلی به من کمک کرد و باعث ارامشم شد.
من هیچ کسی رو ندارم که باهاش دردو دل کنم . فقط مامانم هست که باهاش رابطه دوستانه دارم ولی در مورد دعواهامون اغلب چیزی بهش نمی گم چون خیلی غصه می خوره.
شما درست حدس زدید همسرم خیلی به من وابسته هست و فوق العاده عاطفی و احساساتیه. با همه با محبت رفتار میکنه و خیلی احترام می زاره حتی به بچه ها . نسبت به منم کم نمی زاره ؛ ولی وقتی اون رفتارها رو ازش می بینم زده می شم .خیلی علاقم نسبت بهش کم شده چون همیشه به خاطرم می یاد که موقع دعواهامون چه دیوونه بازی می کنه. واقعا اون لحظات ازش متنفر می شم. ...به خاطر این غصه می خورم که به گفته خودش که میگه منو از همه بیشتر دوست داره پس چرا بی توجهی خونوادش به منو میبینه ولی بازم طرف اونا رو می گیره .همه دعواها و بحثهای ما مربوط به خونوادش می شه. وقتی که عروسی کردیم پیغام دادن که دیگه خونشون نریم به خاطر اینکه همسرم دوران مجردیش همیشه با اونا مشگل داشت ولی نمی دونم چرا بعد از ازدواجمون یدفعه عوض شد و عاشق اونا شده.الانم که باهاشون رفت و امد میکنیم حتی یه بارم خونمون نیومدن.همسرم همیشه تو حرفاش با منت براشون دل می سوزونه و کلی غصشونو می خوره اما اونا با اینکه می دونن پسرشون کلی گرفتاری داره ولی عین خیالشون نیست .با اینکه خیلی پولدارن و کلی ملک و املاک دارن ولی تا به حال نشده کمکی به پسرشون در موقع لزوم کنن ، خوب منم می بینم که پدرم با اینکه به اندازه اونا وضعش خوب نیست ولی از هیچ کمکی به ما دریغ نمی کنه دلم میگیره ،وقتی هم به شوهرم به طور غیر مستقیم میگم بهش بر میخوره و در اخرم دعوامون میشه .به نظرتون اگه منو دوست داشت این کارا رو باهام میکرد ؟اونقدر ازش بدم اومده که دیگه کارای خوبشو نمی بینم .متاسفانه من دیگه دوسش ندارم ولی هیچ کاری نمی تونم بکنم چون می دونم اگه بفهمه اول منو می کشه بعد هم خودشو ...