دعوای من و همسرم ( شما چه راه حلی دارید ؟ )
سلام
ماجرا هایی که در طول زندگی برای خانم و آقای موضوع شکل می گیرد ، باید خوب خوانده شود .
نکته برداری شود و تعریف شود .
شاید موضوعی باشد که شما نیز با آن دست و پنجه نرم می کنید ! ؟ !
* حال چه راه حلی دارید !
ماجرای اول :
خورشت قيمه ام ديگر بار آمده بود.خيلي پرچرب بود.آخر فرزاد،قيمه پرچرب دوست دارد.گرچه هيچ چيز پرچرب اصلا خوب نيست،اما يک شب که هزار شب نميشود.تازه آن شب قرار بود که خاله و پسرخاله ام به خانه ما بيايند.بايد آبروداري ميکردم.دوست داشتم همه بدانند که من بهترين شوهر دنيا را دارم.
فرزاد يک کارگاه تراشکاري داشت.شش ماه تا آخرين قسط سنگين يکي از دستگاههاي کارگاهش را که اسمش را هم نميدانم،مانده بود.گرچه زندگي مان گاه به سختي ميگذشت،اما شکر…شوهرم مرد خوبي است.من هم بسيار دوستش دارم.
ساعت،دم دمهاي هشت شب بود.ديگر بايد پيدايش ميشد.با اينکه ميدانستم،کي مي آيد،اما انتظار آمدنش،هر روز برايم سخت بود.بالاخره آمد.به استقبالش رفتم. عرق به تن خسته تر از هميشه اش،خشک شده بود.ميوه ها را از دستش گرفتم.با اينکه خودش را به عقب کشيد،يک بوسه جانانه از او گرفتم و راهي آشپزخانه شدم.
يک راست به حمام رفت.در مدتي که در حمام بود،خاله و پسرخاله ام آمدند.تنها آمده بودند.سامان همبازي دوران کودکي ام بود.عادت نداشتم جلوي سامان چادر يا روسري به سر کنم.او مانند برادر نداشته ام بود.خيلي دوستش داشتم.چند ماهي ميشد که نديده بودمش.يعني،درست بعد از شب عروسيمان.پس از سلام و احوال پرسي گرم، موقعي که داشتم به پذيرايي دعوتشان ميکردم،سامان به من گفت:«عجب گيسي بلند کردي…خيلي قشنگه…»گفتم:«ممنون…همينج ري…گفتم يه تنوعي بشه بد نيست»همينجوري هم نبود.آخر فرزاد اينجوري دوست دارد.تا موهايم را نوازش نکند،شب خوابم نميبرد.
گرم گفتگو و يادآوري خاطرات شيرين کودکي بوديم که فرزاد از حمام آمد.تا چشمم به چشمش افتاد،ناراحتي را از چشمانش خواندم.انتظار نداشت،مرا سرلخت ببيند.برافروخته آمد و به جمع ما پيوست.سامان در حضور فرزاد،از شوخيهايش بسيار کاست.با اينکه فرزاد ميخنديد،اما من خشمي چون طوفان،در پس چشمان آرامش ميديدم.نميشد وسط مهماني روسري به سرکنم.دوست نداشتم احدالناسي بفهمد که من و فرزاد ذره اي با هم اختلاف نظر داريم. آنقدر غرق اين افکار بودم که نميدانم چطور خاله و سامان گفتند که ميخواهند بروند و ديگر ديروقت است...
اصلا اصرار نکردم که بمانند.چون هيچکس به اندازه فرزاد برايم مهم نيست.نميدانستم چه جوابي به او بدهم تا از من دلخور نباشد.نميدانستم او دوست ندارد که جلوي سامان سرلخت باشم.آنها رفتند و من ماندم و فرزاد...
اول يک ربع،ساکت روي راحتي نشست.دم نزد.خودم را آماده کرده بودم که حرفاي تندي بشنوم.فرزاد،موقع عصبانيت آدم تندي بود.اين را ميدانستم.يکهو بي هيچ مقدمه اي،با لحن بسيار تند گفت:«چرا چادري...روسري اي...کهنه پارچه اي روي سرت ننداختي؟»دوست نداشتم که از موضع ضعف وارد شوم،براي همين گفتم:«اين کارو کردم...چون پسرخاله ام بود...»
بيشتر به پايان دعوا فکر ميکردم،تا به خود دعوا.براي همين،نميدانستم که چه ميگويم.نميدانستم پايان دعوا چه ميشود.اين اولين باري بود که با هم مشاجره ميکرديم.دوست نداشتم که فرزاد را از دست بدهم،ولي انگار داشت اينجوري ميشد.
يک ساعتي بحثهاي بيهوده کرديم.اگر روز بود،به بهانه هاي الکي به خانه مادرم ميرفتم.اما ديروقت بود.نميدانم تقصير من بود يا او،اما داشتم فرزادم را از دست ميدادم.دوست نداشتم،از راه گريه و التماس وارد شوم،چون عواقب بدي داشت.
مشاجره که تمام شد،هردومان صم بکم،به طرفي کز کرديم.خون خون فرزاد را ميخورد.پيدا بود که در برزخي گير کرده. پس از آشناييمان،قول داده بود که سيگار نکشد و ديگر نکشيد.اما آن شب از بيرون،سيگار گرفت و توي حياط کشيد.
کاش روسري ام را سرم ميکردم.فرزاد خيلي ناراحت بود.پا پيش نمیگذاشت و من از این میترسیدم.میترسیدم که به جاهای بدی ختم شود.سیگارش را که کشید.از روی بی حوصلگی توی اتاق چرخی زد و رفت توی اتاق خواب و روی تخت خوابید.همیشه مادرم میگفت:«زن و شوهر نباید موقع خواب از هم سوا باشن...چون شیطون میونشون خونه میکنه...»من هم با اینکه چندان به آن اعتقادی نداشتم،اما به این باور رسیده بودم که اگر چیز خوبی نباشد،حداقل ضرر هم ندارد.
رفتم بی سر و صدا آن طرف تخت و با فاصله،پشت به فرزاد خوابیدم.فرزاد ساعدش را روی پیشانی اش گذاشته و به سقف خیره شده بود.پتو را به سر کشیدم که هیچ جای بدنم معلوم نشود.تنها به فرزاد فکر میکردم.زیر پتو که بودم، غصه ام شد.بی صدا،زدم زیر گریه.خیلی...آنقدر که تردی اشک خشک شده را تمام صورتم حس میکردم.
* حالا شما بگید من چی کار کنم ؟
RE: برای دعواهای من و همسرم راه حلی دارید ؟
اگه من پایبند به شرع هستم ، لابد می دانم که پسر خاله نامحرم است. بنابراین این رو به فرزاد میگم که دفعه بعد حتما رعایت می کنم.
اگر هم تاحدودی پایبند هستم ، می بایست قبل از این (در دوران عقد ونامزدی واوائل ازدواج) با رفتارم این رو نشون می دادم تا اون هم حد وحدود رعایت حجاب رو از طرف من بفهمه. اگه این کار رو نکردم باید به فرزاد راجع به این کارم توضیح بدم.
اگه پوشش شرعی اصلا برام مهم نیست ، باید فرزاد رو قانع کنم که به این چیزا گیر نده و غیرتی نشه.
در هر سه مورد باید بهش ثابت کنم که هنوز هم برام عزیزی:228:
RE: برای دعواهای من و همسرم راه حلی دارید ؟
من هم با نظر baby موافقم
این مشکل از عدم آشنایی در دوران نامزدی و عقد سر چشمه می گیرد.
حالا هم بهترین را حل از نظر من اینه که وقتی حال هر دو آنها بهتر شد در مورد اعتقادات خودشون بیشتر صحبت کنند تا دیگر همچنین مشکلا تی به وجود نیاد.
RE: برای دعواهای من و همسرم راه حلی دارید ؟
باسلام... و تشکر فراوان از دوست خوبم لرد حامد که به مسئله بسیار مهمی اشاره نمودند.
ببینید به نظر بنده وقتی زوجی پای سفره عقد به هم بله می گویند یعنی به همه چیز هم ""بله"" گفته اند... به اخلاق ...به رفتار....به وضعیت مالی..به اعتقادات....
پس دو طرف عقاید همدیگر را پذیرفته اند. بنابراین باید تابع همدیگر باشند. نه اینکه هر چیزی را همسرت دوست دارد تو هم عینا ان را دوست داشته باشی... نه اینکه آنچه همسرت به عنوان اعتقاد قبول دارد تو هم بدون کم و کاست قبولش کنی.....بله گفتن به معنای شبیه شدن و یکی شدن نیست بلکه به معنایی هم یار شدن است.
اصولا تمام این مشکلات از عدم شناخت ویژگی های دو جنس از یکدیگر شکل می گیرد.....
بهترین راه حل در این گونه موارد داشتن بحث هایی در این خصوص است یعنی زن و شوهر هر یک جداگانه اعقایدشان را مطرح نمایند و بجای اینکه سعی کنند هر یک نظرشان را به دیگری بقبولانند در این فکر باشند که نظرات فرد مقابل را شنیده و سپس با نظر خود تطبیق دهند.
خانوم مورد نظر در بحث ما اشتباه کرده اند ....و اشتباه آنان در نوع دید و برداشت است....برداشت خانوم این است که پسرخاله ام هست و از کودکی با هم بزرگ شده ایم ....پس او مانند برادرم هست....
در این عین شوهر نیز می پندارد اگر او پسرخاله اش است و از او حجاب ندارد پس من که شوهرش هستم و محرم.. چه تفاوتی میان من شوهر و اوست؟؟
ما همواره باید به نوع دید و سخنانمان توجه داشته باشیم.....در این بحث خانوم با لحنی بسیار صمیمی حتی کوچکترین روابط خصوصی خود با همسرش را به دیگری(پسرخاله) شرح می دهد ... دقت کنید>>.آخر فرزاد اينجوري دوست دارد.تا موهايم را نوازش نکند،شب خوابم نميبرد.<<<
اولین جرقه سوءبرداشت در ذهن پسرخاله شکل می گیرد......و این خود اشتباه دیگر آن خانوم محسوب می شود زیرا با حرف خود می تواند جرقه نوعی گناه را در ذهن پسرخاله ایجاد نماید.
نتیجه کلی>>>به نظر بنده:::اگر شوهر یک خانومی موافق و حاضر نباشد همسرش در نزد دیگری(پسرخاله) بدون حجاب باشد....قطعا خانوم باید این حق طبیعی آقا را برآورده سازد.
RE: برای دعواهای من و همسرم راه حلی دارید ؟
سلام:72::
تجربه جالب و آموزنده ای را بیان کردید.....
موضوعی که بیان کردید دقیقا مصداق عینی یک تفاوت فرهنگی و مذهبی است....
در این تجربه پیش آمده من تصور می کنم مشکلی وجود دارد...از نظر من مطمئنا این دو فرد قبل از ازدواج در مورد درخواست های مذهبی خود صحبت کردند و اگر این کار انجام نشده است عجیب است...
معمولا خانم ها از حساسیت اقایون در این مورد به خوبی اطلاع دارند و نظر انها را در هر موردی می دانند..اگر اقا از قبل از خانم درخواست رعایت پوشش را از خانم خود در مقابل هر نامحرمی داشته است و خانم پذیرفته اند که رعایت نکردن ان از جانب خانم قابل قبول نیست....و ایشان بهتر بود به خاطر جلب اعتماد همسر خود و بر طبق میل ایشان رفتار می کردند حتی اگر با پسر خاله خود رو در بایستی نداشته اند....
و اگر آقا قبل از ازدواج از ایشان درخواستی مبنی بر رعایت کردن حجاب مطرح نکرده اند پس در این برهه خاص می توانستند آرام تر برخورد کرده و بعد از رفتن مهمان کاملا منطقی به دور خشم درخواست خود را با همسر خود مطرح کنند و با مشارکت همدیگر به نتیجه درست و معقولی برسند....
به هر حال این اتفاق افتاده و کدورتی رخ داده است و کاملا واضح است که خانم محترم علاقه وافر به همسر خود دارند و مطمئنا در اخر داستان به نظر من همسر ایشان با محبت بسیار می توانستند در همان لحظه که مطمئنا تاثیر بیشتری هم دارد با ارامش درخواست خود را بیان کند و احساس خود را صادقانه بیان کند و خانم هم مطمئنا به خوبی حس و دلایل خود را بیان می کردندو در نهایت با یک تصمیم مشترک که قابل قبول دو طرف هست به آرامش می رسیدند..به هم اطمینان می کردند و شب خوبی پشت سر می گذاشتند....
سخن گفتن و درک صحیح احساس دوطرف در سایه منطق در این لحظات منجر به ایجاد صمیمیت..اطمینان و عشق بیشتر بین هردو خواهد شد و هیچ گاه این اتفاق تکرار نخواهد شد...
موفق باشید....:73:
ببخشید گویا ارسال من با هم تالاری گرامی نقاب همزمان شد ......اگر شباهت مطلب هست پیشاپیش معذرت می خوام.
RE: برای دعواهای من و همسرم راه حلی دارید ؟
درود
خیلی عالی است که نکات را با ذره بین نگاه کنیم ، هر چند که خیلی سطحی باشند .
شاید همین سطحی نگری ها گاهی کار دستمان دهد !
::در این ماجرا به شکم فرزاد توجه شده است اما به خواسته های وجودی او نسبت به همسر توجه نشده است ::
- او به فرزاد یادآوری کرد که اقوام تو نیز سرلخت جلوی تو می گردند ، آیا این ملاک خوبی است که او نیز مقابله به مثل کند ؟
گاهی اوقات ، فقط صرف داشتن همسر برای برخی خانم ها کفایت میکند و این که چه غذایی برایش پختم و یا ....
- می خواستم ماجرای بعدی را بازگو کنم اما به این نتیجه رسیدیم که هر موضوع را تا به جمع بندی نرسید ادامه دهیم حتی بگر یک نفر آن موضوع را جمع بندی کند :305:
از دوستانی که ارسال موضوع دارند خواهش دارم در آخر جمع بندی خود را بفرمایند .
RE: برای دعواهای من و همسرم راه حلی دارید ؟
سلام:72:
[align=justify]
این خانم و آقا به نظر نمی رسه که از نظر اعتقادی اختلاف نظر داشته باشند. و خانم انگیزه ای برای نپوشیدن روسری مقابل پسر خاله ش نداره. اصلا از قبل اطلاع نداره که همسرش با این موضوع مشکل داره و از دیدن خشم همسرش متعجب می شه.
اینکه در برابر این واکنش همسرش غرورش رو جریحه دار ببینه و در موضع تدافعی قرار بگیره، طبیعیه. هیچ انسان بالغی میل نداره که کاری رو با تشر و اجبار انجام بده. ما دوست نداریم مثل بچه ها تنبیهمون کنند و سرمون داد بزنند. اینطوری حس می کنیم به شخصیت و قدرت انتخابمون توهین شده. معمولا آقایون رو محقّ می دونیم که ناخودآگاه از غرورشون دفاع کنند، اما در مورد خانمها هم این مورد صادقه. زن هم یک انسانه.
در این تنش ایجاد شده، مشکل اصلی متوجه آقاست.
اشکالات شخصیتی و واکنشی ای که من در ایشون می بینم، عبارتند از:
1:: ضعف.
2:: خشم.
البته این دو کاملا با همدیگه در ارتباط مستقیم هستند چون خشم خودش زاییده ضعفه.
پناه بردن این آقا به سیگار نشون دهنده ضعف ایشون در مقابله با مسائل و "تلاش آگاهانه" و منطقی برای حل کردن اونهاست.
از طرفی خشمش هم از همین احساس ناتوانی در برقراری "ارتباط سودمند" با همسرش ناشی می شه.
(عدم اعتماد به نفس در ارتباط منطقی و کلامی با دیگران که خودش منشاء خشمه، و مختص ارتباط زناشویی نیست.)
خلاصه مشکل اصلی عدم اعتماد به نفس ایشون برای حل مشکلاته. چون فکر می کنه همسرش در این مورد همکاری نمی کنه، و چون فکر می کنه از قانع کردن همسرش ناتوانه، خشمگین می شه!
در حالیکه این خانم بوضوح آمادگی پذیرش احساسات همسرش و برآورده کردن خواسته ایشون رو داره. فقط کافی بود 2، 3 تا جمله ملایم بشنوه. این خانم عاشق همسرشه. و اگه به اجبار در موضع تدافعی قرار داده نشه، به راحتی و با طیب خاطر سازگاری و همنوایی با قلب همسرش رو انتخاب می کنه.
پس چه زیبا بود:72: اگه این آقا به شخصیت همسرش احترام می گذاشت، و منطق و عشق ایشون رو دست کم نمی گرفت، و مثل دو تا انسان عاقل و عاشق می نشستند مسئله شون رو تحلیل و حل می کردند، و امنیت رو مهمان قلب ها و خونشون می کردند.[/align]
RE: برای دعواهای من و همسرم راه حلی دارید ؟
- ماجرای دیگری که اتفاق افتاد ، از این قرار بود :
يک شب که من و همسرم توي رختواب مشغول ناز و نوازش بوديم.
در حالي که احتمال وقوع حوادثي هر لحظه بيشتر و بيشتر ميشد يک دفعه خانم برگشت و به من گفت: "من حوصلهاش رو ندارم فقط ميخوام که بغلم کني."
چي؟ يعني چه؟
و اون جوابي رو که هر مردي رو به در و ديوار ميکوبونه بهم داد:
تو اصلاً به احساسات من به عنوان يک زن توجه نداري و فقط به فکر رابطهي فيزيکي ما هستي!
و بعد در پاسخ به چشمهاي من که از حدقه داشت در مياومد اضافه کرد:
تو چرا نميتوني من رو بخاطر خودم دوست داشته باشي نه براي چيزي که توي رختواب بين من و تو اتفاق ميافته؟
خوب واضح و مبرهن بود که اون شب ديگه هيچ حادثهاي رخ نميده.
براي همين من هم با افسردگي خوابيدم.
فرداي اون شب ترجيح دادم که مرخصي بگيرم و يک کمي وقتم رو باهاش بگذرونم.
با هم رفتيم بيرون و توي يک رستوران شيک ناهار خورديم. بعدش رفتيم توي يک بوتيک بزرگ و مشغول خريد شديم.
چندين دست لباس گرون قيمت رو امتحان کرد و چون نميتونست تصميم بگيره من بهش گفتم که بهتره همه رو برداره.
بعدش براي اينکه ست تکميل بشه توي قسمت کفشها براي هر دست لباس يک جفت هم کفش انتخاب کرديم.
در نهايت هم توي قسمت جواهرات يک جفت گوشوارهاي الماس.
حضورتون عرض کنم که از خوشحالي داشت ذوق مرگ ميشد.
حتي فکر کنم سعي کرد من و امتحان که چون ازم خواست براش يک مچبند تنيس بخرم، با وجود اينکه حتي يک بار هم راکت تنيس رو دستش نگرفتهبود.
نميتونست باور کنه وقتي در جواب درخواستش گفتم: "برشدار عزيزم."
در اوج لذت از تمام اين خريدها دست آخر برگشت و بهم گفت: "عزيزم فکر کنم همينها خوبه. بيا بريم حساب کنيم."
در همين لحظه بود که گفتم: "نه عزيزم من حالش و ندارم."
با چشماي بيرون زده و فک افتاده گفت:"چي؟"
عزيزم من ميخوام که تو فقط کمي اين چيزا رو بغل کني.
تو به وضعيت اقتصاديه من به عنوان يک مرد هيچ توجهي نداري و فقط همين که من برات چيزي بخرم برات مهمه."
و موقعي که توي چشماش ميخوندم که همين الاناست که بياد و منو بکشه اضافه کردم:
"چرا نميتوني من و بخاطر خودم دوست داشتهباشي نه بخاطر چيزايي که برات ميخرم؟"
خوب امشب هم توي اتاقخواب هيچ اتفاقي نميافته فقط دلم خنک شده که فهميده "هرچي عوض داره گله نداره."
حالا چطور ؟
RE: ماجراهای من و همسرم ( این قصه سر دراز دارد .....)
با سلام مجدد،
Lord.Hamed عزیز این ماجرا قبلا در تالار مطرح شده بود:
http://www.hamdardi.net/thread-6283.html
علاوه بر این متوجه نمی شم سوال مطرح شده در این پست چیه. ممکنه بیشتر توضیح بدید؟
RE: ماجراهای من و همسرم ( این قصه سر دراز دارد .....)
متشکر از یادآوری شما در مورد تکراری بودن ، که خوب من به شخصه اصلا در این موارد ( چه توسط شما و یا دیگران ) دلیلی برای یادآوری نمی بینم !
در ابتدا هم گفتم ، اما خوب شاید کمی برایتان جا نیفتاده است .
کاری به تکراری بودن ، دوباره کاری ، بازنویسی ، کپی رایت و یا هرچیز دیگری نداریم ، هدف جمع بندی است حتی برای یک نفر !
اگرچه قصد ، برای همگان است اما خوب گاهی همگان نمی خواهند که " باشند " خوب ما هم اصراری نداریم " نباشند ! "
- یک خواهش دوستانه نیز دارم ، در این موضوع دنبال تکراری بودن ها نگردید ، به دنبال نوع جنسیت نگردید ، دنبال طرفداری نباشید ، اگر موضوعی به ذهنتان می رسد که بر تاریکی های موضوع ، شمعی روشن میکند ، بفرمایید .
شاید باشند کسانی که ، به این شمع ها نیاز داشته باشند !