** در روستا می توان طبیعی بود ** (( اهل قلم ))
در روستا می توان طبیعی بود
از پاکی زندگی روستا گفت ،
گفتم همیشه ، صفای زندگی روستایی ،
برایم سرود صداقت را داشته ،
و بوی نان تازه ،
نشانی از عطر محبت ،
در دستان سخاوتی بی منّت
واژها ،
صاف و بی آلایش.
دلها پاک ،
با عطشی از نیایش .
در روستا می توان طبیعی بود ،
مثل آب وآئینه صمیمی بود.
ومن در رویایی سبز ،
در پی سفری در تنهایی و غربت ،
از بلندای کوه ،
خسته و آرام ،
فرو آمدن برآغوش روستای دامنه را تجربه کرده ام ،
و در دامن گرمش ، به خوایی شیرین فرو رفتن را ،
و در کشاکش خواب و بیداری ،
چشم گشوده دیده ام ،
بر بالینم نشسته خوشخو نگاری ،
همان آشنای خلوت کوه ،
که به لحظاتی شیرین ،
می خواند که بر خیز و ببین ،
که چه عصر دل انگیزیست !
بیا بر قله کوه برویم ،
آنجا می توان
غروب قشنگ روستا را نگریست .
و من ،
مجذوب این لهجه ی صاف از پاکی و صداقت ،
با او به راه افتاده ام ،
به قله رفته ام ،
و در پی نگاه عمیق مشترک ما به غروب ،
صدای نی چوپان ،
آمیخته با نوای زنگوله بر گردن گوسفندان،
در حرکت موزونشان به سوی روستائیان ،
نواخته موسیقی متنی عارفانه ،
آماده برای سر دادن سرودی عاشقانه ،
و نگاه ما به هم تا به این نوا
چه آواز سازیم ؟
................
و آنکه تجلی ربوبیت خدایش ،
در سیر کودکی تا شبابش ،
را ، اینگونه ، مأنوس آب و هوای روستا بوده باشد ،
خو کرده است با آب و هوای فطرت ،
پس با آلودگی بیگانه است .
زیرا ،
در روستا می توان طبیعی بود
مثل آب و آئیینه صمیمی بود
***
اردیبهشت 82 فرشته