RE: هندسه شخصیت و تعادل آن
همچنان در انتظار پاسخ ها و نظرات دوستان هستم ، تا این بحث در ادامه به تاثیر تعادل شخصیت بر زندگی برسد و ارائه راهکارهای پیش گیری از تعارض بین اضلاع هندسه شخصیت و در نتیجه داشتن رفتار متعادل را داشته باشیم
کم لطفی نفرمائید دوستان .
RE: هندسه شخصیت و تعادل آن
سلام بر فرشته مهربان عزیز و گرامی.و متشکر از بابت بازگشایی چنین تاپیکی
البته بحث تخصصی است و نباید انتظار داشته باشیم اکثر اعضا تالار در بحث شرکت کنند!!!مگر اینکه سهل ترش کنیم یعنی مبتی بر نظرات کاملا شخصی (که فکر کنم منظور شما هم همین است)
در رابطه با موضوع بحث و سوالات مطرح شده نیز باید بگوییم ::بحث شخصیت بحث بسیار گسترده ای است و در این زمینه نظرات مختلفی ارائه شده است و محتوای هر نظر هم متفاوت است. چناچه بسیاری از روان شناسان "شخصیت" را موروثی می دانند و بسیار دیگر "محیطی" و بسیاری دیگر تلفیق دو...
من هم مانند بعضی از روان شناسان معتقدم::«شخصیت هر فرد ماسکی است که او بر چهره خود میزند تا وجه تمایز (تفاوت) او از دیگران باشد».
شخصیت از طریق ترکیب رفتار (Behavior) ، افکار (Thoughts) ، انگیزش (Motivation) ، هیجان (Emotion) و …مشخص و استباط می شود.
اما در مورد شخصیت و بحث مورد نظر باید گفت:: به نظر بنده هر فرد دارای انعطاف پذیری و تغییر پذیری خاصی در مقابل فشارهای محیطی و شخصیت هست....یعنی نوع واکنش هر فرد در مورد (مثلا مثال ها و سوالات شما) متفاوت است و خود نشانکر شخصیت بارز فرد.
و اینکه بازهم معتقدم عواملی مختلفی در موضوع مورد بحث شما دخیلند :: مانند : متفاوت بودن واکنش افراد.....درصد نفوذ خود دیگری بر افراد....نوع موقعیت قرار داده شده..... دوران کودکی و گذشته هر فرد....انواع دیدگاه ها و نظرهای مختلف در مورد شخصیت... تعریف متفاوت هر یک از ما از شخصیت.
پس ما در این بحث با بسیاری از نظرها روبه رو هستیم که قطعا بر روی عقاید و نتیجه گیری ما تاثیر خواهد گذاشت....
بنابراین از شما دوست گرامی خواهشمند هستم شاکله و هدف کلی بحث و مسیر را کاملا مشخص کنید و با توضیحی اندک بفرمایید ما در چه مسیر و با کدام نظر به پیش رویم تا احتمال خطاها در این بحث کاهش یابد...
اما اگر معتقدید نمی خواهید در یک مسیر دقیق علمی حرکت کنیم و علاقه دارید آزادنه و بر حس دیدگاه شخصی به مسئله بپردازیم.....پس بسمه الله.
RE: هندسه شخصیت و تعادل آن
سلام دوست من
بگید من باید چیکار کنم تا در جلسه شما افتخار حضور داشته باشم ؟
در ضمن برای من مثال دوم شما اتفاق افتاد با کمی تفاوت :
چند سال پیش رئیس بنده که هیچگونه رابطه فامیلی یا دوستی یا ... با او نداشتم تو اداره با همکارم که واحد دیگه بود به شدت مشکل پیدا کردن .البته خدایی همکار من کم کاری می کرد و رئیسمون خدایی انسان شریفی بوده و هست . این آقای رئیس تصمیم گرفته بود که جای من و اونو عوض کنه چون معتقد بود نظم و وجدان کاری و ... خییل برای اون واحد مهمه و کسی رو می خواست که زیاد اهل مرخصی رفتن و گپ زدنهای بیخودی تو اداره نباشه ! منم کهئ همیشه سرم تو کار خودم بود و باز خدایی کار می کردم ، بدون اطلاع خودم انتخاب شده بودم واسه این جابجایی .جالب اینجاست که من اصلا" و ابدا" از اون واحد پیشنهادی خوشم نمی اومد و هر چی دلیل و برهان آوردم که خانم فلانی فقط به درد این واحد می خوره و من اصلا" خوشم نمیاد و بازدهی کار میاد پایین و یه فرصت دیگه به ایشون بدید... ، فایده نداشت که نداشت ...
همکارم هم از این جایجایی ناراضی بود و کارشون کشید به جایی که حراست اومد وسط!
منم این وسط گیر کرده بودم که چیکار کنم .
آخرش رئیسمون که دید من می خوام اونا رو آشتی بدم و فداکاری کنم گفت این یه دستوره و شما باید اجرا کنید .در ضمن ایشون همیشه می دید که به من خیلی ظلم میشه تو اداره و همش جور دیگران رو می کشیدم می خواست با این کار یعنی با یه تیر دو نشونه بزنه و به فکر آسایش من هم بود !
خلاصه هر طور که شد جابجایی انجام شد اما اون خانم همکارم اصلا" از اون اداره انتقالی گرفت و رفت یه شهر دیگه نه جای من چون جای من پرکارتر و به اصطلاح یه کوچولو به نظر اون البته کلاس پایین تر بود !
خب با این وضع :
1- من بر خلاف علاقه ام رفتم اون پست
2- منفعت مالی برام نداشت فقط آرامشم بیشتر شد
3-من بر خلاف اعتقادم کاری نکردم حتی سعی کردم از این کار جلوگیری کنم تا جایی که رئیسم متوجه نیت من شد و دستور داد! چون گفتم اون همکارم خدایی کم کاری می کرد و شاید اگه رئیس دیگه ای بود خیلی وقت پیش اونو جابجا می کرد !
4- رابطه ام با همکارم اصلا" بهم نخورد چون منو می شناخت و نیتم رو این وسط فهمیدهخ بود و می دونست که بیگناهم.
حالا بگید من دیگه باید چیکار کنم دوست عزیز ؟
RE: هندسه شخصیت و تعادل آن
[align=justify]سلام :72:
در مثالهایی که زدید، در هر دوحالت تعارض بوجود میاد. یعنی اگر من ربا نگیرم هم بین منافعم و اعتقادم تعارض وجود داره، فقط اینبار من در جهت اعتقادم حرکت کرده ام. و بالاخره باید یا علاقه م رو انتخاب کنم، یا منفعتم رو، و یا اعتقادم رو. این هم از خواص مثلثه! (خاصیتی که در دایره نیست!)
اگر مدل مثلثی رو برای شخصیت بپذیریم، اونوقت کل یک انسان بصورت یک هرم در میاد. راس هرم، "من" شخص، سطح مقطع های این هرم، صفات تثبیت شده شخص، و قاعده هم که شخصیته. (سطح مقطع هرم رو شخصیت گرفتم. یعنی اون تصویری از شخص که در تعاملات اجتماعی در ارتباط با دیگران قرار می گیره.)
پس مثلث شخصیت، اولا متاثر از "چیستی" فرد، و ثانیا متاثر از صفات تثبیت شده فرده.
حالا این هرم در چه صورتی در حالت تعادل قرار می گیره؟ در صورتی که به مخروط تبدیل بشه. یعنی هر گوشه ای، یک ساز نزنه، و اختلافی بین اعتقاد، علاقه، و منافع وجود نداشته باشه.
یک انسان وقتی به انسجام می رسه که اعتقادش همون علاقه ش باشه، علاقه ش همون منفعتش باشه، و منفعتش همون اعتقادش. این می شه یک انسان سالم ایده آلی. که شخصیتش رو می تونیم با "دایره" نشون بدیم.
حالا اگه من مخروط باشم و شخصیتم دایره، اگر در شرایط گرفتن ربا قرار بگیرم، بعد از پردازش اولیه مسئله، در یکی از این دو حالت تعادلی قرار می گیرم:
1:: از نظرم کاملا درسته که تحت اون شرایط خاص ازش استفاده کنم. یعنی اعتقاد و منفعتم منطبق هستند.
2:: اصلا منفعتم رو در گرفتن ربا نمی بینم. چرا که منافع من فقط در "پول بیشتر" نیست و این منفعت مالی در تعادل با منافع دیگر من قرار می گیره. مثلا منافع جامعه م رو هم منفعت خودم می دونم. (یا حالا هر اعتقاد دیگری که باعث شده من ربا رو درست ندونم.) و خلاصه هیچ تعارضی پیش نمیاد و من ناچار به انتخاب نمی شم.
در مورد پست پیشنهاد شده هم همینه:
1:: فکر می کنم این شرایط جدید اون فردیه که در اون پست قرار داره. ریاست اون شرکت حق تصمیم گیری داره که چه کسی در چه بخشی کار کنه، و اون شخص می تونه در زمینه دیگری توانایی هاش رو اثبات کنه. یعنی اعتقادم با اعتقاد و منافعم منطبقن و تعادل حفظ می شه.
2:: من اصلا چشمداشتی به اون پست ندارم، بنابراین اصلا سر دوراهی قرار نمی گیرم. و اگر هم دوستم در این مورد اصرار کنه، برخورد من قاطع خواهد بود، و اگر این دوست ترکم کنه، من در علاقه م بهش یک بازنگری می کنم، و این سوال برام مطرح می شه که چطور تا حالا انسانی در این سطح از انسانیت رو بعنوان بهترین دوست خودم پذیرفته بودم؟؟ یعنی علاقم به دوستم با اعتقادم انطباق پیدا می کنه و من در طی این اتفاق بخش عظیمی از علاقه م به دوستم رو از دست می دم. یعنی عدم تعارضی بوجود نمیاد، و باز هم تعادلم حفظ می شه.
در کل می خوام این رو بگم که راس هرم مثل یک خورشید به لایه های مختلف (که صفات باشند) و در نهایت به سطح مقطع می تابه و باعث حفظ تعادل می شه.
و هرچه من به کمال انسانی خودم نزدیک تر بشم، هرم وجودی من، کم کم به مخروط تبدیل می شه. یعنی سطح مقطع تبدیل به دایره ای می شه که درش کنج و گوشه به چشم نمیاد.
فرشته جان این اولین جرقه ذهنی من بود، نقدش کن تا تناقض ها رو بگیریم و پخته ترش کنیم. :72:
[/align]