خــط مي كشم رو ديوار ...
<embed src="http://www.hamdardi.net/attachment.php?aid=931" pluginspage="http://www.macromedia.com/go/getflash player" type="application/x-shockwave-flash" width="450" height="350" quality="High">
هيچ پيش آمده وقتی خيره به آسمان پر ستاره نگاه می کنی دلت بخواهد در يک چشم بر هم زدن روی يکی از آن ستاره ها باشی؟
يا وقتی توی جاده به مسافرت می روی و در دور دستها کوه ها را می بينی ؛ دلت بخواهد همان لحظه روی قلهْ کوه باشی؟
ما در اثر سالها غفلت به قفس تن عادت کرده ايم و آن را به عنوان يک حقيقت غير قابل تغيير پذيرفته ايم. مثل پرنده ای در قفس که مناظر طبيعت را می بيند اما هيچ تلاشی برای رهايی نمی کند.
کودک اما چون مدت زيادی نيست که داخل اين قفس گرفتار شده مدام به در و ديوار قفس می کوبد. يک لحظه آرام نمی گيرد. قفس شيشه ای را نمی بيند و گاهی بلايی سر خودش می آورد.
هوس رفتن به آسمان و رسيدن به ستاره از آنجا در ما وجود دارد که ما روحی داريم واين روح می تواند بی محدوديت به هر جا می خواهد برود؛ ولی ما روحمان را فراموش کرده ايم.
خط می کشم رو دیوار همیشه روزی یک بار
تو هم شبیه من باش حسابتو نگه دار
ببین که چند تا قرن ِ تن به اسیری دادی
دنیات شده شبیه سلول انفرادی
تا چشم رو هم میذاری می بینی عمر تموم شد
بین چهارتا دیوار وجود تو حروم شد
چوب خط این اسیری دیواراتو پوشونده
همین روزا می بینی که فرصتی نمونده
بیرون بیا خودت باش تو آدمی نه برده
همیشه باخته هرکس شکایتی نکرده
عاشق زندگی باش زندگی شغل و پول نیست
تو امتحان بودن برده بودن قبول نیست
خط می کشم رو دیوار همیشه روزی یک بار
تو هم شبیه من باش حسابتو نگه دار
ببین که چند تا قرنه تن به اسیری دادی
دنیات شده شبیه سلول انفرادی
بیرون بیا خودت باش تو آدمی نه برده
همیشه باخته هرکس شکایتی نکرده
عاشق زندگی باش زندگی شغل و پول نیست
تو امتحان بودن برده بودن قبول نیست
خط می کشم رو دیوار همیشه روزی یک بار
تو هم شبیه من باش حسابتو نگه دار
خط می کشم رو دیوار…
شعر بالا را اكنون يكبار ديگر با تأمل مي خوانم و گوش مي دهم ، اكنون با خود مي گويم كه چه خوب است تا من هم بتوانم از اين قفس تن و اسارت نفس بيرون بيايم!! :203:
ادامه دارد ...