-
یک لیوان آب
ما آدمها، خصوصیات جالبی داریم و یکی از اونها حس تشنگیه! حالا تشنگی فقط در طلب آب نیست، شاید تشنه خیلی چیزها باشیم، مثل شهرت، ثروت، عشق و ... عامل این تشنگی ها هم ممکنه چیزهای گوناگونی باشه، امامعمولا وقتی تشدید میشه که فکر می کنیم چیزی رو نداریم یا در دسترسمون نیست یا به نظرمون کم هست..
حالا اینها رو برای چی گفتم، برای این نگفتم که در مورد انواع تشنگی ها بحث بشه، در مورد یه خصوصیت جالب دیگه آدمها میخواستم صحبت کنم.. برای همین از یه لیوان آب استفاده می کنم...
شبها همیشه در طول خواب چند بار به خاطر تشنگی از خواب بیدار می شد، اما حال اینکه از جاش بلند بشه و بره از یخچال آب بخوره رو نداشت، بعضی شبها این تشنگی خیلی بهش فشار می آورد و مجبورش می کرد که این کار رو بکنه، شاید به نظرش اون لحظه سخت ترین کار ممکن رو داشته می کرده..
بعد از اون تصمیم گرفت هر شب یک لیوان آب بالای سرش بذاره، شبهای اول و ماههای اول خوب بود، هر شب از تشنگی بیدار میشد و یک جرعه آب می خورد و می خوابید.. کم کم براش عادت شد، دیگه بدون اینکه خودش بخواد لیوان آب بالای سرش بود، به هر حال همه فهمیده بودن که اون شبا تشنه اش میشه و هر جایی هم که مهمونی یا مسافرت میرفت و شب میخوابید صاحب خونه یه لیوان آب میذاشت بالای سرش... اما اون دیگه تشنه اش نمی شد، مطمئن بود که آب هست و با خیال راحت تا صبح میخوابید و صبح هم لیوان آب دست نخورده رو پای یه گلدون یا توی حیاط می ریخت .. به نظرش مسخره میومد که هر شب بخواد خودش این کار رو بکنه و یه لیوان آب بذاره بالای سرش، اصلا چرا باید ذهنش رو مشغول این کار می کرد، بالاخره یکی براش این کار رو می کرد یا اصلا دیگه شبها تشنه نمی شد...
یک شب تصمیم گرفت بدون لیوان آب بخوابه، اصلا دیگه نیازی بهش نیست، حالا کو تا تشنه بشه، اصلا تشنگی چیه؟؟ وقتی به آب نیازی نیست باید همه لیوانها رو شکست ... اون شب خوابید، اما وسطای شب بیدار شد، احساس تشنگی عجیبی می کرد!! باور نمی کرد که دوباره تشنه شده، اما لیوان آبی هم بالای سرش نبود، یعنی دوباره باید تا پای یخچال می رفت و ... اهمیت نداد و خوابید اما بازهم بیدار شد تا صبح ده ها بار بیدار شد چند بار تا پای یخچال رفت یک قطره آب توی یخچال نبود، از شانس بد اون توی شیرهای آب هم یک قطره آب پیدانمی شد...
یکی از ویژگی های جالب دیگه ما آدمها اینه که وقتی یه چیزی برامون همیشه در دسترس باشه بودنش عادی میشه، اصلا حق خودمون میدونیم که باشه و بعد به جایی می رسیم که بودنش برامون بی اهمیت می شه و فکر میکنیم بدون اون چیزی که زمانی نیاز مبرم بهش داشتیم میتونیم ادامه مسیر بدیم، اونو با بی رحمی کنار می زنیم و تازه دوباره تشنه میشیم چون دیگه در دسترسمون نیست..، اما همیشه نمیشه دوباره چیزی یا کسی رو به دست آورد...
حالا اون میتونه یه شخص خاص باشه، یه فرهنگ خاص باشه، یه شی ء باشه و یا یک لیوان آب ....
:72:
-
RE: یک لیوان آب
سلام
حق با شماست .ما آدما تا وقتی که همه چی دم دستمونه و کمبودش رو احساس نمی کنیم ، قدر داشته هامون رو نمی دونیم و فکر می کنیم همیشه هست و باید باشه !.اما وقتی اونو از دست میدیم ، تازه متوجه میشیم که چه نعمتی رو از دست دادیم !
مثل لحظات ناب جوانی ، که خیلیها اونو به راحتی و به به بهای ناچیز از دستش میدن ، اونو صرف کارایی می کنن که نباید بکنن ، از لحظات طلاییش برای کسب توشه هم برای آخرت و هم برای سالهای پیری و ناتوانی استفاده نمی کنن و همش امروز و فردا می کنن .....
اما وقتی چشم باز می کنن می بینن ... ای دل غافل عمر گذشت و کار مثبتی تو پرونده ندارن
دی گذشت و باز نیاید ......حال را غنیمت دان که دیر نپاید
خواجه عبدالله انصاری
-
RE: یک لیوان آب
تا یادم میاد زندگی ام همیشه رفتن و نرسیدن، رفتن و دیر رسیدن، نرفتن و جا موندن، دویدن و زمین خوردن ، گفتن و نگفتن، خواستن و حذر کردن، نگاه کردن و ندیدن، عقب افتادن، شنیدن و نفهمیدن و نفهمیده شدن بوده ....
تا بوده، شکست و از دست دادن بوده ! تا بوده، لعنت فرستادن به خود بوده. تا بوده، وقت تلف کردن بوده، تا بوده شماتت شدن بوده. تا بوده، محکوم شدن بوده، تا بوده فراموشی بوده، تا بوده ....
هی روزهای متمادی از خواب پا می شی و با خودت می گی امروز، روزِ دیگه ای، امروز، روزِ عوض شدنه. امروز روزیه که به همه کارات می رسی. امروز روزیه که : می روی و می رسی، زود می رسی، جا نمی مونی، جلو می زنی، می تونی حرفت رو بزنی بدون اینکه صد بار بپیچونیش، می تونی.... ولی ؛ زهی خیال باطل.
چه میشه کرد. نمی خوام نا امید بشم. نمی خوام بگم من همینم که هستم. نمی خوام بگم ازم توقع نداشته باشین همه چیز رو بگم، ببینم، بفهمم، بشنوم، ازم توقع نداشته باشین زود بیام، سر وقت بیام، اصلن بیام. توقع نداشته باشین فراموش نکنم و ... نه نا امید نمی شم. با همه این چیزایی که ندارم هنوز یه چیز برام باقی مونده : ( شاید این رو خودم نباید بگم) شانس. هنوز خوش شانسم و گرنه با همه این نداشته ها ، سالها پیش می بایست به زندگی بدرود می گفتم. چگونه زندگی می کنم ، من خود نمی دانم.