عشق و دریا ...... (اهل قلم )
"دلم تنگ غروبیست که بر بستر دریا فرود آمده و تفسیرگر افسون اتحاد آزاد اشیاست از هر رنگی جز رنگ عشق.
و صدای این عشق پاک از هر تعلقی را خروش امواج به گوش می رساند و این خروش ، حقیقت بیقراری دل سر مستان وادی حیرت است .
به دریا بنگر!
وسعتش در دیده های تنگ ، تا افقِ اتصالِ خیالی آسمان وآب است و از ماورا، دیگر خبری نیست ، اما آنکس که دلِ بیدار و دیده دیدارش بخشیده باشند ، با قدم معرفت بر این گستره گام می نهد و می رود تا بیکرانی مهر را در این زلال ِ آبی به گلگشت حیرت نظر کند.
در نگاهای تنگ نظر ، آسمان در گوشه ای به زاویه ای با دریا پیوند خورده ، اما حقیقت آن است که آسمان وآب ، یکی هستند وآبی خیال انگیزشان حکایت از آن دارد که بی رنگها در نظر رنگ آفرینان از هم جدایند وگر نه ، آنان را تفرقی نیست و همرنگیشان گواه است . یکی به نسیمی پیامی بر این می خواند و دیگری به تلاطمی آهنگ شیدایی می نوازد ، شاید برای آنکه نگاه آنانکه لختی بر کرانه آبی ایستاده اند را به عمق بخواند ، و اینجاست که دل هوس به دریا زدن می کند ، که باید عمق را شکافت و فرو رفت تا بیابد آنچه را که غریبانه به احساسی چون دلتنگی حس می کند.
میکده دریا و من غواص و عشق دردانه
سر فرو بردم آنجا تا کجا سر بر کنم
و دل به دریا زده ها سر از ناکجا در می آورند و براستی ، آنجا را که خبر از آبادانی عشق داده اند جز ناکجا نمی شود خواند ؟،
که اینجا وآنجا در پاسخ کجا، جز بیان حدود نیست،
وقتی از سطح به عمق می روی از حدود خبری نیست ، بلکه وسعتی بیکران است و ابهامی دل انگیز ، و تو ومبارکی عشق.
اکنون بر لب دریا بنشین ،
با او سخن بگو ،
صدای او را بشنو که افسون می کند ،
بعد مهیای فرود آمدن غروب بر بستر این زلالِ آبی باش ،
تا شاید در نگاه عشقانه به هم دوخته این دو ، به یگانگی برسی ،
آنوقت شیدا و آشفته ،
دل به دریای حقیقت بسپار ، که بر امواج عشق نشاند و به یگانگی بخشد و به جاودانگی رساند ترا.
جمعه / غروب خرداد 81/ کنار دریا/محمود آباد ( فرشته )
RE: عشق و دریا ...... (اهل قلم )
سلام
من ساحل دريا رو خيلي دوست دارم و كنارش يه آرامش خاصي احساس ميكنم .
مي دوني چرا؟؟؟!
ديدي !
گاهي يه سنگ بزرگ برمي داري و به طرفش پرتاب مي كني مثلا مي خواهي لجش رو در بياري .!
" يه آخي! يه اوخي!" اما اينگار نه اينگار. اروم و مهربون قطرات به هم چسبيده مي رن كنار, و سنگ رو در دل خود جا مي دند و موجهايي مانند يه لبخند دايروار مياد ن و مي رن .
ديدي !
وقتي ما آدم ها اشغال و كثيفي دردريا مي ريزيم دريا با يه متانتي اون ها رو اروم اروم مي زنه كنار .
ديدي !
چقدر سنگ! چقدر پستي و بلندي !چقدر صدف و مرجان ! چقدر موجودات ريزو درشت !چقدر نهنگ و كوسه و........درونش داره .اما وقتي بهش نگاه مي كني شفاف و مسطح , فقط آبي آسمان رو انعكاس مي ده .
راستي چه مقدار قطرات, كنار هم قرار گرفتند و اين شكوه رو بوجود آوردند . كدوم قطره ها ويژگي و امتياز مثبت دريا و كدوم قطرات امتيازات منفي رو داره .
اگر دريا مفيده براي چه بخشي از قطراتشه؟
اونهايي كه از اسمان باريدند؟
يا اونهايي كه از سرچشمه كوهها جاري شدند يا اونهايي كه از شن زار و نمكزار گذشتند ؟؟؟
دوست درام ساعتها كنار ساحل بشينم و موجها و نا آرومي هاشو ببينم . يه با ر هنگام غروب روي اسكله اي ايستاده بودم موجها پي در پي وخروشان پيكرشون رو به صخره ها مي كوبيدندو نعره مي كشيدند هر بار محكم تر. اما ......
صخره ها محكم و استوار ايستاده بودند وقتي نعره هاي امواج رو مي ديدم دلم مي خواست مي تونستم صخره هارو بكشم كنار و راه رو برا ي مواج باز كنم .
اما كمي جلوتر متوجه شدم كه سنگها و صخره ها جلوي موج ها رو مي گيرند و برمي گردونند به آغوش مادرشون يعني دريا .
اونطرف تر موج هايي رو ديدم كه گرفتار چاله هاي اطراف ساحل شده بودند و از دريا جدا افتاده بودند و بعد هم بو ي تعفن گرفتن .
آري موجهاي زندگي مارو برمي گردونند به آغوش خدا .
بايد باهم و كنار هم خوب و بد مثبت و منفي به روح هم روشني هديه كنيم مثل دريا صاف و شفاف باشيم.