RE: دو راهی اخلاق و احساس
سلام
اولاً از اینکه شما را هم شغل خودم می بینم خوشحالم .
و بعد ،
متأثر شدم از این داستان
اونچه حائز اهمیته برخورد طبیعی و در عین حال امید بخشه
تصور نکنید که امید دادن بیخوده ، تا خدا هست هیچ دلیلی برای نا امیدی نیست.
اون با اینکه میدونه چه دردی داره اما باز به راهش و هدفش ادامه میده و کار شما فقط تقویت روحیه
هستش.
بودن و حیات را طوری به او بگید که درک کنه مرگ پایان نیست ، و هیچ واهمه ای نداره و فقط یه تولد
دیگست و کافیه در این دنیا آدم درست زندگی کنه ، اونوقته که رفتن براش دردناک نیست .
RE: دو راهی اخلاق و احساس
سلام بر "رعنا" گرامی....
ماجرا را خواندم...و کاملا هم احساس شما و دیگران را در قبال ان دختر پاک می فهم.. بر همین اساس هم می خواهم بگویم احساس دریست برای ورود به دنیای واقعی و واقعیت.
>>ابتدا باید بگویم انسان هیچ گاه نباید نا امید شود.خدا همواره با ماست.
در مورد راضیه دختر پاک و معصوم هم باید بگویم با توجه به توضیحاتی که شما دادید معلوم است فردی هست با تلاش...با ایمان و صبور.........پس می تواند از عهده سخت ترین مشکلات هم برآید.
اما وظیفه شما در این مورد چیست؟؟و اصولا کمک باید چطور باشد آیا با نادیده گرفتن زیر پا گذاشتن قانون و حق دیگران....و یا با دادان راهنمایی و امید برای سپری کردن و رسیدن به مقامی از راه قاونی و خداپسند.
><معلوم است راه دوم صحیح است یعنی دادن امید و هچنین راهنمایی کردن راضیه برای ادامه تحصیل اما بدون مداخله در مسر اصلی و از راه صحیح.
ببینید ما می دانیم راضیه خانوم امروز در شرایط بسیار بدی قرار دارند اما این دلیل موجهی برای نادیده گرفتن حق نیست چون کمک به او از راه منحرف یعنی لگد مال کردن حقوق دیگر دانش اموزان و افراد.
در ضمن اگر ایشان امروز از راه ناصحیح این مسیر را طی کند فردا اگر در مسیر اموزش و چون قبلا خوب نیاموخته.....قطعا به مشکل برمی خورد.
شما می توانید بسیار صادقانه به او کمک کنید و انهم این است که::
ابتدا ایشان را برای درس خواندن تشویق کنید و حدالمکان در پیشش باشید و در خواندن و یادگیری مطالب به او کمک کنید(این کمک بهتر از تقلب است)....اگر شما چنین کمکی کنید اولا راضیه امید می گیرد زیرا می فهمد کسانی او را دوست دارند و انقدر وجودش مهم است که دیگران با شنیدن بیمارش صادقانه تلاش می کنند.
و دوما یاد خواهد گرفت ::هیچ چیزی بدون تلاش و پشتکار بدست نمی آید و باید برای قبول شدن در انتحانات تلاش کند حتی اگر بیمار باشد.......که البته این تلاش کردن خود یک داروی معجزه آور برای درمان بیماریش هست زیرا یاد می گیرد همان گونه که تلاش کرده و در امتحانات قبول شده...باید همان قدر تلاش کند تا با بیماریش مبارزه و ان را بی اثر گرداند.
موفق باشید:72:
RE: دو راهی اخلاق و احساس
سلام:
جواب دوستان رو مطالعه کردم و جواب نقاب گرامی که طبق معمول کامل است..من تنها بیان تجربه ای رو می گم با زبان خودم:
من به واسطه شغلم بارها میان این جوان ها بودم ...گاهی کودکانی از بدو تولد دچار سرطان هستند و چه بسیار آزارهای روحی که در خانواده آنها حکم فرماست ..
در جوانان این مسئله بسیار بغرنج می شود و متاسفانه در جوانان وقوع سرطان اغلب با پیش آگهی خوبی همرا نیست..
اشتباه نکنید من هم به خدا و توانایی اون در حل همه مشکلات ایمان دارم ولی هیچ گاه ندیدم که بیماری در مراحل بالای بیماری های سرطان بهبودی یابد و معمولا اینها تنها امیدواری جهت بالا بردن روحیه اطرافیان است..البته سرطان ها انواع زیادی دارند ولی این نوع سرطان که شما می فرمایید آنقدر دیر تشخیص داده شده و جراحان یکبار باز کردند و دوباره بستند معمولا به شیمی درمانی هم پاسخی نمی دهد و نهایتا یک تا چند ماه طول عمر بیمار را بالا می برد...کموتراپی و رادیوتراپی در موارد مراحل پایین تر کاربرد دارند آنهم نه بهبود کامل بیماری تنها ایجاد حالت خفته ....به خصوص در سرطان های خونی و لنفوم که در جوانان معمولا همین ها هستند و ایشان هم قطعا یکی از این دو را پیدا کرده است نه سرطان سایر نقاط ..چون انها معملا زمان تشخیص درمان پذیرتر از سایر بیماری ها هستند....
به هر حال من بازم منکر امید نیستم ولی گاهی حقیقت اون طور که ما دوست داریم نیست....
من خودم بارها خبر این واقعه رو به افراد دادم و برخوردهای متفاوتی شاهد بودم و باید بگم بدترین لحظات زندگی من بوده است....چون به آنی تمام اطراف برای فرد تیره..تاریک..سرشار از ناامیدی..ترس از مرگ...سختی شیمی درمانی و رادیوتراپی..هزینه ها..ارزوها...والدین و... می شود....
اما سوال شما:
از نقطه نظر من حالا که ایشان تمام اتفاقات را می دانند همان طور که نقاب و فرشته گفتند باید امید را در وجود او زنده کنید..بله شما می دانید هیچ امیدی نیست ولی ایا او حق ندارد از همین زمان کوتاه برای لذت از زندگی استفاده کند.....؟
اینان طبق تجربه من از دلسوزی بی زارند..چون در منزل آنقدر اشک و اه برپاست که اینان دنبال هویت خود در خارج از منزل می گردند..
شما دوست من حقیقت رو بپذیر ولی اون رو سرشار از زیبایی کن...نیازی نیست در کمک به اون حقی پایمال بشه تا اون خوشحال شه..اون الان افتادن یا نیفتادن از یک درس برایش فرقی ندارد ..مهم برایش شخصیتی است که شما در او می بینید..
اینان هیچ کدام دوست ندارند ناتوان جلوه کنند..شما به او شخصیت دهد..نگذارید بداند دلتان سوخته است..نگذارید اشک هاتان را ببیند..برایش لحظات درسی و غیر درسی زیبایی با کمک خود او بسازید..
از خانواده برای کمک به او استفاده کنید...
هرچه دوست دارد برایش بخواهید ولی نه انگونه که احساس کند به خاطر بیماریش است..ان گونه که اگر بیمار نبود هم رفتار می کردید با او رفتار کنید ...
اینان زود می رنجند..زود اشک می ریزند و همه چیز را سیاه می دانند و بسیار در این اتفاق خدا را مقصر می دانند!!!تعجب نکنید !آنان نمی پذیرند که خدا چرا برای آنان در اوج جوانی چنین خواسته است؟چرا ارزوهایشان ناکام مانده؟نمی پذیرند هرچه شما تلاش کنید...
ولی شما وظیفه خود را انجام دهید .به او کمک کنید ..دوستش باشید..امید دهید ..و به قول دوستمان از خدا و زیبایی های ان صحبت کنید ولی اصلا موعظه نکنید که اولین جوابش به شما این خواهد بود:
اگر خودت بودی هم اینا رو می گفتی؟ومطمئن باش رفلکس اول شما سکوت است....
من بارها اینا رو تجربه کردم.....
و در نهایت یک خاطره:
در بخش شفا (سرطان ها) که شب ها کشیک می دادم برخلاف دوستان به پاویون نمی رفتم..در اتاقی در همان بخش می خوابیدم و تا صبح با صدای جیغ از درد های انان می خوابیدم...شب ها با اینها تلویزیون می دیدم..یادمه یک شب سریال نرگس بود..همه با سرم ها که دارو های شیمی درمانی شون وصل بود جلوی تلویزیون تو راهرو بوند از جوان تا پیر ..منم انتها راهرو نشسته بودم و بهشون نگاه می کردم..تنها همو می پذیرفتن و خنده هاشون واقعا از گریه غم انگیز تر بود...پسر جوانی 27 ساله بین انها بود که بدترین نوع سرطان خون رو داشت که با شیمی درمانی هم تنها نهایت 6 ماه تا 1 سال زنده می موند ...بعد یک سال از ازدواجش فهمیده بودند بچه ای 1 ساله هم داشت...در همون حین خانمش با کودک اومده بودند...تا ببیننش ....من مات به تصویر بچه نگاه می کردم..صورت جوان سرشار از امیدی تلخ شد...بچه رو در اغوشش کشیده بود و می بوسید....خانمش گریه می کرد و من دیدم ان جمع در طی کمتر 5 دقیقه همه گریه می کردند..حتی تمام پرستارها ..من به اتاقم رفتم..تا صبح گریه کردم....
اون جوان 2 ماه بعد مرد...ولی هنوز تصویر اون بوسه ها و اون نگاهشو به یاد دارم..
دوست من اینان این چنین می شکنند...
هر طور می تونی کمکش کن....لبخند اینان به دنیایی می ارزد...:72:
در انتها این کلیپ زیبا هم که آرمان گرامی لطف کردند قرار دادند شاید بی ارتباط به موضوع نباشه:
http://www.hamdardi.net/thread-7642.html
RE: دو راهی اخلاق و احساس
با سلام
از دوستانی که لطف کردند و پاسخ دادند بسیار متشکرم
فعلا از راضیه خبری ندارم چون تنها پل ارتباطی ما مدرسه بود . اما از راهنمائی های سازنده نقاب استفاده خواهم کرد . rsrs از شما هم کمال تشکر را دارم . اگر راضیه را ببینم حتما به او امید خواهم داد و او را کمک خواهم کرد از راه درست و قانونی آن .
در خصوص کلیپ هم باید بگویم همدردی از نوع واقعا خالصانه و صادقانه و معصومانه است .