چگونه ممکن است همیشه حق با پدر و مادر باشد؟!
چگونه ممکن است همیشه حق با پدر و مادر باشد؟! :
فرزند، ارمغان پیوند و بستهی کوچک آگاهی است.
کمال و رشد کودک از اینجا آغاز میشود، از فهم این نکته: او فرزند است نه دربند. بیاییم از طنزِ تربیت فرزند، دست کشیده، به پرورش و تربیت پدر و مادر معتقد شویم!
فرزند ما، در زندانی است که دیوارهایش از تذکر ساخته شده است.
اگر به تربیت معتقدی، دستکم بکوش تا فرزندت مثلِ خودش بار بیاید نه مثلِ خودت.
سعینکن به فرزندت، درستها و نادرستها را آموزش دهی،
چراکه آنها چیزی نیستند جز به منفعتها و به ضررها!
اگر دروغهای فرزندت را به رویش بیاوری، آنها بهزودی از فرطِ پیچیدگی، به راست شباهت پیدا خواهند کرد.
فرزند، میکروب نیست که بهطور دائم زیر ذرهبین باشد.
هرگاه فرزندت را تنبیه بدنی میکنی، بدان که در آن لحظه، در حال خودزنی میباشی!
برای پرورش اعتمادبهنفس کودکت، تنها یک راه داری: نگاه طنزآمیز به زندگی.
در دورانِ ما، در سرِ کودکان، بهجای مغز، پدر و مادر قراردارند!
خشمگینشدن، آسانترین راه است اما پیامدهایش سختترین!
چرا از به آغوش کشیدن نیمهی خود، پرهیز میکنی؟!
چگونه ممکن است همیشه حق با پدر و مادر باشد؟!
بهجای تشویق کودک به مطالعه، خودت مطالعه کن.
احترام به فرزندت، احترام به خداست بهخاطر آفرینشش، لطفاً از دستکاریِ خلقت خودداری کن.
بهروی آوردن رفتار منفی، چیزی جز تثبیت کردن آن نیست.
رفتارها بهسان شبها و روزها، در حال گذر میباشند و این تذکر توست که چون سدّی مانع گذر میشود.
نصیحت، تنها یک سرگرمیِ کلامی است.
دائماً میخواهی که فرزندت، تو باشد؛ گاهی هم تو، فرزندت باش.
بدان نهگفتن، علامت بودنِ کودک است. نه، یعنی اینکه من هستم. آری، یعنی اینکه تو هستی.
اگر به نخواستنهای فرزندت توجه نکنی، او به خواستنهای تو توجه نخواهد کرد.
تحقیرِ کودک، بالابردن پنهانی خود است.
مواجهه با فرزند، فرصت خوبی برای دیدار پنهانی با خود است.
بدان، اگر در خردسالی با او مشورت نکنی، او در بزرگسالی با تو مشورت نخواهد کرد.
او دشنام میدهد و تو میگویی: «دیگر نشنوم که بگویی...» و اینچنین با تکرار مجدد دشنام، به فرزندت مجوزی دوباره میدهی!
شگفتا! که بعضی از پدر و مادرها قادرند به تمامی سؤالات فرزندشان پاسخ دهند!
و گوش کودک، همیشه تشنهی کلمهی «نمیدانم» باقیمیماند!
چگونه کودک میتواند اعتمادبهنفس داشته باشد درحالیکه باید مدام به غیر، اعتماد نماید!
کودک برای رشد فکری خود، محتاجِ «شاید» است ولی پدر و مادر، لحظهای از ریختن بمبهای «باید» بر سر او، دستبرنمیدارند.
کودک از پدر و مادر ناموافق، حسابمیبرد و بر روی پدر و مادر موافق، حساب بازمیکند.
بگذار فرزندت گاهی سکوتِ پر از مهرِ تو را نیز تجربه کند.
آیا میدانی که مهربانی نیز میتواند گاهی به زندانی از مهر بدل شود؟
کودک همیشه در حافظهی پدر و مادر بهسر میبرد اما کودکیِ پدر و مادر در حافظهشان خیر!
پدر باش، نه فیلسوف. مادر باش، نه پرستار.
پدر و مادر، دو باغبانِ گلهای زندگیِ بوستانِ وجودِ کودکاند، ببین آیا گلها زیادتر شدهاند یا علفهای هرز؟
همیشه در نظر داشته باش: کودک آوردهی توست نه آمدهی خود. پس دیگر...
چشم کودک به چشم پدر و مادر نیست، به نگاهِ آنان است.
کودک، کردهها را میشنود نه گفتهها را!
و بدان که اگر تو حقداری بزرگی کنی، او نیز حق دارد کودکی کند.
منبع:اینترنت
RE: چگونه ممکن است همیشه حق با پدر و مادر باشد؟!
ناله و درد دل کوچکتر ها از بزرگترها !؟!
* بزرگترها وعده می دهند، ولی به آن عمل نمی کنند.
* بزرگترها دستوراتی به کوچکترها می دهند که خود هرگز به آن عمل نمی کنند.
* بزرگترها اجازه نمی دهند بچه ها لباسی را که خودشان دوست دارند، بپوشند.
* بزرگترها به صحبت کوچکترها خوب گوش نمی دهند و حرف آنها را قطع کرده و بدون فکر جواب می دهند.
* بزرگترها هم اشتباه می کنند، ولی هرگز به آن اعتراف نمی کنند و به گردن دیگران می اندازند.
* بزرگترها توجه نمی کنند که کودک هم حق دارد از رنگی یا چیزی خوشش بیاید.
* بزرگترها گاهی از روی بی عدالتی کوچکترها را تنبیه می کنند، بطوری که تناسبی بین خطا و شدت تنبیه نیست.
* بزرگترها ظاهرا می گویند پول مهم نیست ولی چنان دربارهاش حرف می زنند که مهمترین چیز است.
* بزرگترها دروغ می گویند، ولی به بچه های خود می گویندکه دروغ چیز بدی است.
* بزرگترها در کارها و اسرار کوچکترها خیلی دخالت می کنند و همیشه برنامه آنها را غلط می دانند.
* بزرگترها از آنچه که در زمان خردسالی خود کرده اند،سخن می گویند ولی هرگز در فکر آن نیستند که کودکان امروز چه می خواهند بکنند و چه می خواهند بدانند.