-
بغض
سلام ...
چند وقته یه بغضی دارم که نمی دونم چطوری میشه از شرش خلاص شد ...
هیچ اتفاق خاصی نیفتاده .... نمی دونم چی شده که یکهو اینطوری بهم ریختم ...
احساس خستگی می کنم .... احساس دلزدگی از همه چیز... صبح ها اصلاً
دلم نمی خواد بلند شم ... شبها تا دیروقت خوابم نمیبره ... انگار همه ی فکرای هفته میاد توی ذهنم .... حوصله ی هیچ سر وصدایی رو ندارم ... با کوچکترین حرف دیگران یا سرزنشی اینقدر بهم میریزم که انگار دنیا به آخر رسیده یا حتی وقتی کسی صداشو بلند میکنه باز این بغض میاد سراغم ... گاهی وقتا تحملم تموم میشه گریه می کنم ...
اصلاً نمی دونم چی شد یکهو ... هیچ اتفاق جدیدی هم نیوفتاده که بگم علتش این بوده... روزای زندگیم هم مثل گذشته داره پیش میره ...به نظرتون چرا اینطوری شدم؟!
-
RE: بغض
زندگي راحتي داريد ؟!
از درون از چيزي ناراحت و ناراضي نيستيد . نمي شود فكر كرد كه بي علت اينجور ي شده باشيد . شايد آنقدر روزهاي سختي را پشت سر گذاشته ايد كه اين فشارها روي هم تل انبار شده است و امروز خستگي تان به اين شكل نمود يافته .
اگر واقعا علت بيروني براي مشكلتان نداريد حتما بايد دكتر برويد .
-
RE: بغض
سلام عزیزم
زندگی برات یکنواخت شده تحولی در زندگیت ایجاد و ورزش شنا و یوگا خیلی کمکت می کنه و با دوستات برو بیرون و تمرین کن تا با کوچکترین چیز عصبانی نشی.از پسش بر میای
از اسمی که برای خودت انتخاب کردی مشخص که باید هدفت رو هم گم کرده باشی. هدفمن زندگی کن حتی اگه شده یک هدف کوچک
-
RE: بغض
عزیزم چرا بغض چرا ناراحتی از چی ناراحتی کسی یا چیزی تو رو ناراحت کرده یا از گذشته چیزی هست که نمی خوای فراموش کنی گذشته یا هر انچه تورو ازار میدهد فراموش کن و به اینده فکر کن و سعی کن در کنار خانوادت و دوستان لحظات خوب و خوشی بگذرونی وناامیدی وبغض و ....فراموش کن :72::72:
-
RE: بغض
سعي كن اگر خيلي بي ميل هستي به زور هم كه شده خودتو راضي كني كه بيرون بري و بگردي حتي اگر احساس كني كه بهت خوش نمي گذره. برو و مطمئن باش عليرغم اينكه فكر مي كني حوصله اش را نداري بعد از چند بار رفتن خيلي توي روحيه ات اثر مي ذاره.
ديروز توي تلويزيون يكي مي گفت ده درصد مغز انسان خودآگاه است و نود درصد ناخودآگاه و انچيزي كه ما فكر مي كنيم همان خواهد شد. سعي كن بي دليل شاد باشي همين به تو كمك خواهد كرد واقعا از ته دل شاد باشي.
شايد بگويي كه مگه آدم مريضه كه بي خودي بخنده نه اما ما نياز به شاد بودن داريم.
زندگي ما به اندازه كافي يكنواخت هست. ما بايد خودمون كاري كنيم كه از اين يكنواختي در بياد.
-
RE: بغض
ممنون از راهنمایی هاتون :72:
راجع به اینکه گفته بودید با دوستام برم بیرون و برای خودم یه سرگرمی و تفریحی ایجاد کنم
باید بگم همه ی اینایی که گفتید رو توی برنامه م دارم .... بخاطر اینکه گستره ی
علاقمندیهام خیلی وسیعه، توی جمع ها و فعالیت های زیادی شرکت می کنم ....
سختی زندگی رو احساس می کنم اما به نظر میرسه این یک تجربه درونیه ... یعنی اگه از بیرون کسی شرایط زندگیمو ببینه، در ظاهر شاید هیچ مساله بغرنجی وجود نداشته باشه!
نمی دونم متوجه منظورم میشید؟ ... یه رنجی رو درون وجودِ خودم احساس می کنم ...
این بغض انگار یه دردیه که مدتها ذره ذره روی هم انباشته شده ....
مثل کسی شدم که دیگه تحملش تموم شده ....
اما یه مساله ای که این وسط اوضاع رو بدتر میکنه اینه که متاسفانه من خیلی
در برابر برخورد دیگران و رفتاری که باهام میشه حساسم ... مثلاً رفتار بی ادبانه ی
یکی کاملاً تا چند روز منو بهم میریزه! باورتون میشه حتی اگه این رفتار، شنیدن یک تکه کلام زشت (البته به نظر خودم، شاید از نظر اون زشت نباشه! )از طرف یکی از
دوستای اینترنتی م حین چت کردن باشه!!!!!
می دونید چون درون گرا هم هستم این مسائل بیشتر ذهنمو درگیر می کنه ... یعنی
هر کار می کنم نمی تونم بهش فکر نکنم و از کنارش بگذرم ...
اصلاً نمی دونم چکار کنم .... وقتی هم سعی می کنم اتفاقات روزمره ای که ناراحتم کرده
رو نادیده بگیرم، یه مدت بعد یکدفعه همش یه جا میاد سراغم .... معمولاً یکی دو روز
دچار یک اندوه عمیق میشم ...
اما بغضی که این مدت دارم باهاش کلنجار میرم به نظر میرسه ریشه دارتر از این حرفها
باشه ... شاید اگه بخوام توی یک کلمه اونو توصیف کنم، "دلزدگی" مناسب ترین کلمه باشه!
این دلزدگی حتی نسبت به اعضای خانواده م هم یه مقداری ایجاد شده ... تازگی ها
دلم نمی خواد زیاد باهاشون حرف بزنم .... همش دلم می خواد خونه ساکت باشه ...
(آخ!مخصوصاً صدای تلویزیون که حسابی کلافه م می کنه!)
راستی یه سواله دیگه: کسی اینجا هست که تا حالا روانکاوی رو تجربه کرده باشه؟
خیلی کنجکاوم بدونم چطوریه و واقعاً تاثیری داره یا نه!
-
RE: بغض
بله تاثير دارد و من تجربه اش را دارم .