درد و دل از زبان "انديشه"
سلام به همگي
اميدوارم ايام به كام باشه.
تا امروز سعي كردم تو پستهام كمك كنم به دوستاني كه مشكلشونو گفته بودن و چون روحيات مختلف رو تجربه كرده بودم ميتونستم دركشون كنم، و الان دوست دارم دردو دلامو اينجا بگم ،چون جايي بهتر از اينجا نديدم.سعي مي كنم خلاصه كنم تا هم ريز نشم تو مشكلاتم و هم از حوصله خوندن دوستان خارج نشه.
.....
اين روزها حال و احوال خوبي ندارم و يك حس دلمردگي(شايد هم افسردگي)داره چنگ ميزنه،اعتماد به نفسم پايين اومده،نمي تونم رابطه اجتماعي راحتي برقرار كنم(با مطالعاتي هم كه انجام دادم فهميدم كه انساني كمال گرا هستم)...مسائلي كه تو چند سال اخير برام پيش اومده رو ميگم اگر دوستان مايل بودن و چيزي به ذهنشون رسيد راهنمايي كنند.
از لحاظ بحث ازدواج(25 سالمه)2 بار شكست عاطفي خوردم و خيلي گران تمام شد برام،يكبار بعد از 3 سال رابطه با كسي كه خودش منو به عشق و عشق بازي فراخوند كه اين خانم بعد از اين مدت يكباره رابطه رو قطع كرد و بعد از يك هفته اونو با نامزدش ديدم و ميخواستم سكته كنم...يكبار هم اخيرا كه بعد از 2 سال آشنايي و بعد خواستگاري و نامزدي بهم خورد كه تا مدتها روحيمو ازم گرفته بود،از اين قضيه 1 سال ميگذره.(در هر 2 مورد خوشحالم كه بهم خورد چون واقعا اوني كه ميخواستم نبودن اما خوب ضربات و تركشاشون هنوز كه هنوزه چنگ ميزنه بهم)
در بحث تحصيلم الان بعد از مدتها با كمك خدا بالاخره وارد رشته اي شدم كه دوستش دارم.
در بحث كاري هم بعد از 3 سال با نزديكترين دوستم شاهد خيانت و نامرديش بودم و الان كاري كه مي كنم شامل آبدارچي،نگهباني،كارهاي جا به جايي،تميز كردن و تي كشيدن ميشه،كه روزهاي اول خيلي سخت بود برام چون به غرورم خيلي بر ميخورد اما فعلا كمي راحت ترم..علت اينكه اين كارو قبول كردم اينه كه وقتش اداريه،بيمه ميكنن،ميخواستم شرايط سخت رو تجربه كنم چون خدمت نرفته بودم، و خلاصه فعلا باهاش سر كردم.
2 ،3 سالي هم دائم به روانشناس و روانپزشك مراجعه كردم و دارو هم مصرف كردم(اما 2 ساليه كه نميرم اما از گذشته بهترم)،به خاطر خود ارضايي كه قبلا انجام ميدادم و گاها به سرم ميزنه و دوباره انجام ميدم خيلي از خودم متنفر ميشم و احساس گناه شديدي مي كنم و به راحتي خودمو نمي بخشم و بارها و بارها از خدا طلب عفو مي كنم و اشك ميريزم.
از لحاظ شخصيتي آدمي حساس،كم حوصله،زود رنج و زود عصبي،درون گرا،دلسوز،با احساس و فكري هستم(اگر چيز ديگري به ذهنم رسيد در پستهاي بعديم ميگم چون الان آشفتم:302:)و اخيرا هم منزوي و دچار اعتماد به نفس پايين،روابط اجتماعي سرد و رسمي،تمركز حواس پايين و احساس تنهايي زيادي شدم.
البته سعي ميكنم از راههاي مختلف به خودم كمك كنم اما باز اين روحيه گرفته مياد سراغم.
اخيرا به خاطر كمك به مشكلات گذشته ام فكر ازدواج افتادم ولي به خاطر اينكه پس اندازي ندارم و خانواده هم از لحاظ مالي نمي تونن كمكم كنن مردد شدم(ضمنا ميترسم با اين روحيه افسرده يه نفر ديگه رو هم مغموم حالات خودم كنم)
......
اگر دوستان در جز جز گفته هام(يا در كل) چيزي به ذهنشون رسيد منو راهنمايي كنند.
RE: درد و دل از زبان "انديشه"
سلام اندیشه جان....
نوشته هایت را خواندم دردولی بود از ته دل....اندیشه به یکباره بغض چندماه خود را شکست..
اندیشه برادر بزرگوارم آری چنین است ....شما خود در جز به جز نوشته هایتان هم مشکلات را مطرح کردید و هم با یک دید روان شناسانه خود را تحلیل و جواب مشکلات را هم یافته اید.
ولی ""اندیشه"" ما قدری ضعیف شده است و قدری کم طاغت (آنهم بدلیل فشارهای روحی و کاری) و به این دلیل است که نمی تواند جوابی را که خود در مورد سوال هایش داده عملی کند....
اندیشه جان چقدر زیبا از خود تعریف کردی و از یک دید وسیع مشکل خود را بیان نمودید.. بسیار زیبا ....و عالی.
اما اندیشه عزیز حتما به یک باره دچار این مشکلات شده...یعنی از اوایل این مشکلات را نداشته ...اگر هم داشته اهمیتی نمی داده....ولی سوال من از اندیشه این است چرا امروز و چرا در این موقعیت متوجه مشکلات شده و یا مشکلات عذابش می دهند...اندیشه گرامی منبع این مشکلات بنظر خودت از کجاست؟؟؟؟ آیا می دانی؟؟؟
RE: درد و دل از زبان "انديشه"
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاب
سلام اندیشه جان....
نوشته هایت را خواندم دردولی بود از ته دل....اندیشه به یکباره بغض چندماه خود را شکست..
اندیشه برادر بزرگوارم آری چنین است ....شما خود در جز به جز نوشته هایتان هم مشکلات را مطرح کردید و هم با یک دید روان شناسانه خود را تحلیل و جواب مشکلات را هم یافته اید.
ولی ""اندیشه"" ما قدری ضعیف شده است و قدری کم طاغت (آنهم بدلیل فشارهای روحی و کاری) و به این دلیل است که نمی تواند جوابی را که خود در مورد سوال هایش داده عملی کند....
اندیشه جان چقدر زیبا از خود تعریف کردی و از یک دید وسیع مشکل خود را بیان نمودید.. بسیار زیبا ....و عالی.
اما اندیشه عزیز حتما به یک باره دچار این مشکلات شده...یعنی از اوایل این مشکلات را نداشته ...اگر هم داشته اهمیتی نمی داده....ولی سوال من از اندیشه این است چرا امروز و چرا در این موقعیت متوجه مشکلات شده و یا مشکلات عذابش می دهند...اندیشه گرامی منبع این مشکلات بنظر خودت از کجاست؟؟؟؟ آیا می دانی؟؟؟
سلام دوست و برادر عزيزم نقاب
از توجهت ممنون...خوب مسلما نه،اين مسائل و مشكلات مربوط به امروز و ديروز نيست امادلايلي داشتم كه ترجيح دادم فعلا با جزييات حرفي نزنم.
يكي از اون دلايل اين بود كه در حديثي آمده كه كتمان باعث تخفيف آلام ميشود. بعضي وقتا هم مثل امام علي كه با چاه درد و دل ميكرد مجبوريم جايي پيدا كنيم و تخليه كنيم اين فشارهارو.و دليل ديگر هم اينكه سعي كردم مثبت فكر كنم و كمتر از جزييات مشكلاتم سريال بسازم.
دقيقا همان طور كه ميگي هست يعني مشكلمو مي دونم ،راهش رو هم مي دونم،اما انرژي كافي رو در خود نمي بينم كه بهش برسم.(اين وسط افكار كمالگرايي هم بي تاثير نيست)
مي تونم صفحات مختلف رو درباره مسائل دور و اطرافم رو با جزييات بنويسم اما به دلايلي كه گفتم صرف نظر مي كنم آيا اشتباه فكر مي كنم؟
مي دانم اگر ازدواج موفقي داشته باشم(بيشترين تاكيد همسر مناسب) بخشي از مشكلاتم حل ميشه و انگيزه و انرژي كافي براي دروس دانشگاه،كار و غيره بدست ميارم اما هنوز به دليل تحليل انرژي و دلايلي كه در پست اول گفتم و همين طور افكار كمالگرايي، نتونستم تصميممو قطعيش كنم
هر كي از راه برسه شايد بگه:تو كه دانشجويي،كار هم كه ميكني(باب ايول)،تنتم كه سالمه، و .....چرا تو خودتي؟از چي ناراحتي؟چيه؟چي شده؟ميگم: چيزي نيست.
اما با آهي در دل خودم ميگم:
ماندم با اين دلمردگي چه كنم!!!
RE: درد و دل از زبان "انديشه"
سلامی دیگر..
نخیر اندیشه گرامی شما اشتباه فکر نمی کنید و همان گونه که شما می گویید هست و خوشحالم که بسیار زیبا و با دید منطقی به مسائل می نگرید....
بله همین است ""مثبت اندیشی"".....و چاره کار گلایه نکردن است اما در درون به دنبال یافتن سوالات....
من تلاش شما را می ستایم...بسیار پر تلاش هستید و روحیه سزشار از عشق...
""اندیشه"" فکر کنم درد شما از ""بی دردیست""!
به هر حال به قول شما دردودل کردن و سبک شدن خوب است و تخیله احساسات خود عاملی برای پیشرفت و بالا بردن انگیزه.....
امیدوارم برادر بزرگوارم در انتخاب همسر و یار همیشگیش موفق باشد و کسی را یابد لایق خودش....و شروع کند زندگی را همراه با یار و خودش....
برات دعا می کنم...
موفق باشی.:72:
RE: درد و دل از زبان "انديشه"
سلام
چون شما همونطور که خودتون گفتین ، آدم کمال گرایی هستین ، باید سعی کنین در جهت رسیدن به هدف هاتون قدم های بیشتری بردارین. خوشحالم از اینکه توی رشته ی مورد علاقه تون مشغول تحصیل هستین...
اگر میتونین توی فعالیت های دیگه هم شرکت کنین و سعی کنین خودتون رو بیشتر با چیزهایی که بهشون علاقه دارین سرگرم کنین. امیدوارم روحیه تون برگرده...
شما الان در زمینه ی عاطفی دو تا تجربه دارین. سعی کنین اشتباهات گذشته رو تکرار نکنین و اگر میخواین وارد یه رابطه ی عاطفی جدید بشین ، اول باید گذشته رو فراموش کنین و از نو شروع کنین. فقط تجربیات رو برای خودتون نگه دارین... فکر کن هیچوقت شکست نخوردی و از اول ِ اول شروع کن... اما اینبار با انتخابی درست... که بعدا ً خودتو به خاطر این انتخابت تحسین کنی و نگی اونی نبود که من می خواستم.
اگر بتونی توی زندگی موفقیت هایی بدست بیاری ، خیلی به خودت کمک کردی. مثلا ً یک هدف برای خودت انتخاب کن و بگو من باید به این هدف برسم. با تلاش و توکل به خدا حتما ً به هدفت می رسی ( سعی کن از هدف های کوچیک شروع کنی که از همون اول شکست نخوری و روحیه ات بدتر نشه ) با موفقیت های کوچیک شاد بشو و به خودت افتخار کن.
امیدوارم موفق باشی...
RE: درد و دل از زبان "انديشه"
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاب
سلامی دیگر..
نخیر اندیشه گرامی شما اشتباه فکر نمی کنید و همان گونه که شما می گویید هست و خوشحالم که بسیار زیبا و با دید منطقی به مسائل می نگرید....
بله همین است ""مثبت اندیشی"".....و چاره کار گلایه نکردن است اما در درون به دنبال یافتن سوالات....
من تلاش شما را می ستایم...بسیار پر تلاش هستید و روحیه سزشار از عشق...
""اندیشه"" فکر کنم درد شما از ""بی دردیست""!
به هر حال به قول شما دردودل کردن و سبک شدن خوب است و تخیله احساسات خود عاملی برای پیشرفت و بالا بردن انگیزه.....
امیدوارم برادر بزرگوارم در انتخاب همسر و یار همیشگیش موفق باشد و کسی را یابد لایق خودش....و شروع کند زندگی را همراه با یار و خودش....
برات دعا می کنم...
موفق باشی.:72:
سلام مجدد به برادر عزيز "نقاب"
درد من بي دردي نيست،دردهاييست كه قبلا بوده اما يواش يواش انباشته شده و من از گفتن جزيياتش در اينجا صرفنظر كردم واگر بگم شايد قبول كنيد.
با شرايطي كه گفتم نظر شما نسبت به تصميم براي ازدواج چيه؟آيا شرايط ازدواج رو دارم؟
آيا شما هم مثل من فكر مي كنيد؟
سلام خانم romina
ممنون از پست مفيدتان
RE: درد و دل از زبان "انديشه"
سلامی دیگر...
اندیشه عزیز بگذار صادقانه حرف بزنیم به نظر من در این شرایط تصمیم گیری برای ازدواج قدری زود است......چرا؟؟
>>>چون فکر می کنم هدف و انگیزه شما برای ازدواج کمی غلط است....
در نوشته های خود گفتید اگر ازدواج موفق داشته باشم بخشی از مشکلاتم حل میشه... اگر هدف از ازدواج رهایی از این مشکلات است نه ازدواج را صلاح نمی دانم چون معتقدم انسان باید قبل از ازدواج با مشکلات کنار بیاد چون تازه بعد از ازدواج با کوهی از مسولیت و مشکل همراه است...درست هست که ازدواج آرامش بخش است اما این آرامش تنها سال اول زندگی را شامل می شود و پس از آن باید تلاش کرد تا این آرامش را حفظ کرد...
نمی دانم متوجه منظورم شده اید یا نه؟
RE: درد و دل از زبان "انديشه"
چه قدر خوب خودت رو میشناسی اندیشه جان!!!شاخ در اوردم:72:
الان تمرکز جواب دادن به این پست رو ندارم!!
RE: درد و دل از زبان "انديشه"
سلام اندیشه عزیز
ایشالا که حالتون بهتر شده باشه :72:
اول از همه بهتون میگم که شما بهترین خصوصیت رو دارین و اون هم شناخت از خودتون است فکر میکنین که چند نفر از اففراد اطراف ما به این موضوع رسیدن ودر مورد خودشون فکر کردن و اینکه دنبال راه حل هستین خیلی عالی هست
الان شما احتیاج داری که به اون ارامش برسی و خودت رو از این خصوصیاتی که گفتی رها کنی
شما گمان کردی که چند درصد ازدواجا باعث ارامش میشه
اما ابن رو هم بگم که این کاملا درسته که اگه انسان با یه فرد خوب و کسی که درکش کنه باشه خیلی روی روحیه اش تاثیر میذاره و سرزنده تر میشه اما خوب این هم بستگی به طرف داره
این رو در مواردی دیدم
اما در این مورد که کاری نمیشه کرد شما فعلا باید خودت رو از این احساسا ی بد رها کنی
من احساس مبکنم که اول این وضع شغلی جدیدت باعث شده که دچار ناراحتی از وضعت بشی و غمگین باشی و شاید ازخودت ناراضی خوب اگه میخوای که وضع شغلیت رو عوض کنی و میتونی که کاری کنی که بسم ا...
اگرم نه باید بدونی که خیلی از ادمای بزرگ هم روزکار خیلی سختی رو گذروندن
بعدش هم ازت واقعا میخوام که اینقدر رو خودت حساس نباش و سخت نگیر
به خدا دنیا ارزش نداره
بدون تو با این روحیه حساس و پاک خیلی مورد لطف خدا هم هستی که بخوای سر این چیزا یی که گفتی خودت رو ناراحت کنی و دچار احساس گناه بشی
سعی کن زندگی(به معنای واقعی ) داشته باشی اندیشه جان
امیدت رو از دست نده:72:
RE: درد و دل از زبان "انديشه"
سلام به همگي دوستان عزيزم بالاخص نقاب،كاترين و gh.sana
اول از حال امشب خودم ميگم بعد به پاسخهاي دوستان گلم پاسخ ميدهم.
واقعيتش رو بخواهيد ديشب بار فكري سنگيني داشتم و الان بهترم(خدا رو شكر).
واقعا حالا به اهميت درد و دل كردن پي بردم.از اينكه با من همراهي كرديد ممنون
لطف خداوند رو توي تمام تار و پود زندگيم ميبينم.
الان با تمركز بيشتري بحث رو ادامه ميدهم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط نقاب
اگر هدف از ازدواج رهایی از این مشکلات است نه ازدواج را صلاح نمی دانم چون معتقدم انسان باید قبل از ازدواج با مشکلات کنار بیاد چون تازه بعد از ازدواج با کوهی از مسولیت و مشکل همراه است...درست هست که ازدواج آرامش بخش است اما این آرامش تنها سال اول زندگی را شامل می شود و پس از آن باید تلاش کرد تا این آرامش را حفظ کرد...
نمی دانم متوجه منظورم شده اید یا نه؟
كاملا با نظر شما موافقم...هر چند ازدواج موفق آرامش بخشه و بخشي از نيازها رو مرتفع ميكنه،اما اگر انگيزه صرفا رفع مشكلات باشه احتمالا بايد منتظر بيشتر شدن مشكلات باشيم.
گل گفتي نقاب
نقل قول:
نوشته اصلی توسط gh.sana
چه قدر خوب خودت رو میشناسی اندیشه جان!!!شاخ در اوردم:72:
الان تمرکز جواب دادن به این پست رو ندارم!!
ممنون(اول راهم هنوز:303:)،همين كه لطف كرديد و پست زديد سپاسگزارم
نقل قول:
نوشته اصلی توسط کاترین
من احساس مبکنم که اول این وضع شغلی جدیدت باعث شده که دچار ناراحتی از وضعت بشی و غمگین باشی و شاید ازخودت ناراضی خوب اگه میخوای که وضع شغلیت رو عوض کنی و میتونی که کاری کنی که بسم ا...
سلام و ممنون
دوست داشتم در رابطه با بحث شغلي جاي ديگري سر حرفو باز كنم اما حالا كه اشاره كرديد همين جا ميگم.
طبيعت من طوريه كه با كار كردن انرژي ميگيرم و اگر كار نكنم كارهاي ديگرم عقب ميوفته و حوصله ندارم انجامش بدم.
از اونجا كه سرمايه نداشتم خوب خودم نمي تونستم كاري رو شروع كنم پس ميبايست براي جايي يا كسي كار كنم.
چون هدف اصلي من دانشگاه و موفقيت در اين راهه(به لطف خدا،ان شا الله)ميبايست كارم طوري باشه كه وقت داشته باشم كه بگذارم براي درسم.شايد 20 تا 30 جا براي كار رفتم اما به دلايلي مثل(مدرك ديپلم داشتن،ساعت كاري بالايي كه ميخواستن،حقوق پايين،نداشتن بيمه و ...)نخواستم. هر چند بعضي از اين مشاغل با روحيه ام سازگاري داشت.اين شد كه اين كار بهم پيشنهاد شد،وقتي طرف مقابلم اين حرفو زد اول برام از ناسزا چيزي كمتر نبود،برخورد بهم و همون موقع گفتم نه!
چند روز بعد فكر كردم محاسن و معايب كار رو سبك سنگين كردم و خلاصه اومدم تو اين كار.روزهاي اول خيلي سخت بود(كنار اومدن با غرور جواني).اما هر چي ميگذره خدا رو شكر نظرم بهتر ميشه(آخرش هم دست خداست) و كار كردن رو بسيار براي خودم بهتر از بيكاري ميدونم.اما در مجموع راضيم خدا رو شكر.
سعي مي كنم به خودم كمك كنم شما هم مارو دعا كنيد.