1 فایل پیوست
بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
به همه ی عزیزان تالار سلام عرض می کنم
راستش نمی دونم چطوری بگم از کجا شروع کنم . من می بایست این تاپیک رو خیلی وقت پیش مطرح می کردم . اما امروز بیکار بودم و حالم زیاد خوش نبود ، فرصت شد که بنویسم . من اینجا دارم از بدبختی های خودم می نویسم . خواهش می کنم به حرفای من گوش کنید .
چیزایی که دارم می گم شاید به نظر خیلی از شماها چیزای مهمی نباشه . شاید خیلی از شماها تجربش کرده باشید . اما قبول کنید که این چیزا برای من دغدغه شده . ( آخ که چقدر خوب بود که آدما همدیگه رو درک می کردن )
من یه پسر 19 ساله ام . یه پسر افسرده . از وقتی که یادم می آد هیچ وقت از زندگیم رضایت نداشتم . نه اینکه فکر کنید آدم متوقعی هستم . هر دوره از زندگی من تا به اینجا تنش ها و بدبختی های خاص خودش رو به همراه داشته .
مهم ترین چیزی که از دوران کودکی به یاد دارم ، دعوای پدر و مادرم بوده . توی همه ی دعواها هم مقصر پدرم بوده و مادرم هم مثل یه شمع می سوخت و با اخلاق گند پدرم می ساخت . پدرم یه آدم عقده ای بود و هست . من مطمئنم که پدرم دچار یه جور بیماریه روانیه ولی از اونجایی که توی خوانواده ما ، مراجعه به روان پزشک یه جورایی کار بدی محصوب می شد ؛ پدرم هیچ وقت پیش روان پزشک نرفت و نخواهد رفت . البته تقصیر خودش نیست که اینقدر من و مادرم و خواهرامو عذاب داد . شاید تقصیر پدر بزرگم بوده . پدر بزرگی که من هیچ وقت ندیدمش . می گن اون موقع ها خیلی پدر بزرگم بچه هاشو اذیت می کرده و حسابی پدرم رو کتک می زده . حتی وقتی که پدرم 15 سالش بوده ، دچار افت تحصیلی می شه و پدر بزرگم اونو مجبور می کنه که ترک تحصیل کنه و کمک خرج خوانواده باشه ........
بگذریم . من نمی خوام سرگذشت پدرم رو بگم ولی تا همین حد بدونید که من پدری دارم که اصلاً اعصاب درست و حسابی نداره و تا حالا منو یک بار هم بوس نکرده ! هیچ حمایت عاطفی رو از اون دریافت نکردم . تنها فایده ای که پدرم برای من داشته ، حمایت های کم و بیش مالی بوده . که البته اون رو هم با هزار منت و التماس باید ازش یه قرون پول بگیرم . من فقط منتظرم که فرصت پیش بیاد تا از پدر پول بگیرم .
من از پدرم خیلی ضربه خوردم . مطمئنم که تحقیر هاش ، خلقیاتش و همه ی کارهاش روی من بی تأثیر نبوده . البته این رو هم بگم که من به هیچ وجه از پدرم متنفر نیستم . گاهی اوقات فکر می کنم که چقدر دوسش دارم . اصلاً تقصیر اون نیست که اینجوریه . نمی دونم شاید دست خودش نیست . گاهی وقتا درکش می کنم
هر چی من از دست پدرم دلخورم به جاش یه مادر دارم که فرشتست . مادری که عمر و جوانی و روح و روانش رو فدای بچه هاش کرد . مادرم خیلی راحت می تونست اون موقع که من 7 - 8 سال بیشتر نداشتم طلاق بگیره و خودش رو از اون زندگی نکبتی که پدرم براش ساخته بود راحت کنه ولی اون تحمل کرد فقط به خاطر بچه هاش .
به هر حال من کودکیه تلخی داشتم .
تحقیر های پدرم . دعوا های وقت و بی وقت . شرایط بد اقتصادی ( یادمه یه زمانی پول غذای روزانه رو هم نداشتیم ) . برآورده نشدن خواسته های طبیعی و کودکانه . همه ی اینها دست در دست هم داد که منو یه آدم بی اعتماد به نفس و کم رو بار بیاره .
وقتی به کتک هایی که از دست همکلاسی هام می خوردم ( آخه اون جایی که من درس خوندم زیاد اهل فرهنگ و آداب اجتماعی نبودن !) یا به خجالت هایی که بابت کیف و کفش و لباس کهنه می کشیدم . وقتی که توی فوتبال همیشه بازیم بد بود و بچه های تحقیرم می کردن وقتی به همه ی اینها فکر می کنم ، خیلی دلم برای خودم می سوزه ، خیلی
من همین طوری داشتم بزرگ می شدم . وارد دبیرستان شدم . دورانی که برای من کمی شکل تنوع به خودش گرفت .
توی دبیرستان یه خورده مشکلاتم پیچیده تر شد . مشکلاتی روحی روانی که توی هر نوجوانی موقع بلوغ اتفاق می افته ولی برای من این تغییرات روحی روانی خیلی خیلی پیچیده تر و بغرنج تر از سایر همکلاسی هام بود .
توی همین دوران بود که من گرفتار خودارضایی شدم . بلایی که هنوز هم کم و بیش ادامه داره و مثل خوره داره منو می خوره . من مطمئنم که اراده ضعیف و اعتماد به نفس کم باعث شد که نتونم به بعضی آدمای ناباب دور و برم " نه" بگم و نا خواسته اسیر شهوت شدم .
البته من الان آگاهی کامل نسبت به این موضوع دارم و خیلی چیزا در مورد خودارضایی توی این سایتا خوندم و تقریباً دارم ترک می کنم . ولی وقتی آدم ارادش ضعیف باشه وقتی اعتماد بنفسش کم باشه ، گاهی اوقات اسیر این موضوع می شه و به کلی زندگیش برای چند روز مختل می شه .
داشتم می گفتم که وقتی 15 – 16 ساله بودم مثل هر نوجوونی یه سری سؤالای بنیادی و اساسی برام پیش اومده بود . سؤالاتی مثل : خدا چرا منو آفریده ؟ چرا من حق نداشتم که پدرم یه آدم دیگه ای باشه ؟ چرا من اینجوریم ؟ اصلاً آخرش ما آدما باید به کجا برسیم ؟ اگه بازگشت همه ما به سوی خداست ، پس چرا اینهمه آدم توی دنیا دارن توی سر و کله هم می زنن واسه چی ؟ واسه پول ؟ واسه شهوت ؟ چرا بابای من باید اینقدر غیر منطقی باشه ؟ چرا من نمی تونم پول دار باشم ؟ اگه مثلاً موسیقی آنچنانی حرامه ، چرا اینهمه آدم دارن موسیقیه مجار (!) گوش می کنن؟ اگه بی حجابی گناهه . پس چرا دنیا اینجوریه ؟ اگه تیغ زدن به صورت گناهه چرا هیچ آدم ریش داری توی خیابون پیدا نمی شه ؟! اگه اینجا جمهوریه اسلامیه ، پس چرا هیچ چیزش اسلامی نیست ؟اصلاً این چیزایی که در غالب دین به ما ارائه شده ، دین واقعی هست ؟ از کجا معلوم تحریف نشده باشه ؟ چرا خدا ما آدما رو آورده گرفتار این زندگیه نکبتی کرده ؟ من باید تا کی درس بخونم ؟ تا 30 سالگی ؟ یعنی یه جوون که خیلی نیاز به ازدواج داره ( هم از نظر روحی و هم از نظر عاطفی و جنسی ) حق نداره توی جامعه اسلامی زن بگیره ؟ باید تا 30 – 40 سالگی توی آب نمک باشه ؟!!
خلاصه از این جور سؤالات چه اون موقع که زیاد نمی فهمیدم و چه حالا که کمی دارم می فهمم ، خیلی برام پیش اومده بود و می آد !
ببخشید که با حرفام خستتون کردم . من می خوام مشکل امروزمو بهتون بگم .اینکه گاه و بی گاه می رم سراغ خود اراضایی ، اینکه هیچ انگیزه ای واسه درس خوندن ندارم ( اینم بگم که من امسال دانشگاه قبول شدم : شبانه ، برق ) اینکه به شدت احساس افسرده گی و ناراحتی می کنم ، اینکه حتی خجالت می کشم برم پیش روان پزشک . . . . .
به نظرتون سرنوشت من آخرش چی می شه . ؟
این چیزایی که نوشتم یه نمای کلی از وضعیتی بود که من توش قرار دارم . شاید بعدن چیزای بیشتری هم گفتم .
آهای همدرد های عزیز : به نظرتون من چیکار کنم ؟ چجوری به زندگی امیدوار بشم ؟ چجوری اعتماد به نفسم رو به دست بیارم؟ اراده ؟ چجوری باید پیشرفت کنم ؟چجوری می تونم یه انسان موفق و متعالی توی این دنیا باشم ؟ چجوری می تونم لیاقت اینو داشته باشم که اون دنیا منو بفرستن بهشت ؟ چی کار کنم که خداوند رو بیشتر توی زندگیم حس کنم ؟ چیکار کنم که ایمانم بیشتر بشه ؟چی کار کنم توی زندگیم تعادل حفظ کنم و خودم رو از گذشته و همه ی بدی هاش خلاص کنم ؟
آدما چجوری باید پرواز کنن ؟!
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
نقل قول:
نوشته اصلی توسط kocholo69
آهای همدرد های عزیز : به نظرتون من چیکار کنم ؟ چجوری به زندگی امیدوار بشم ؟ چجوری اعتماد به نفسم رو به دست بیارم؟ اراده ؟ چجوری باید پیشرفت کنم ؟چجوری می تونم یه انسان موفق و متعالی توی این دنیا باشم ؟ چجوری می تونم لیاقت اینو داشته باشم که اون دنیا منو بفرستن بهشت ؟ چی کار کنم که خداوند رو بیشتر توی زندگیم حس کنم ؟ چیکار کنم که ایمانم بیشتر بشه ؟چی کار کنم توی زندگیم تعادل حفظ کنم و خودم رو از گذشته و همه ی بدی هاش خلاص کنم ؟
آدما چجوری باید پرواز کنن ؟!
به تالار خوش آمدید . اول از همه این همه سئوالهای خوب خوب در ذهن دارید این یعنی شما منفعل نیستید و به جهان پیرامون هم بی توجه نیستید پس افسردگی را دور بیندازید . آنچه در زندگی خانواده ی شما اتفاق افتاده مربوط به گذشته است و شما باید برای امروز خود حتما فکری کنید . در مورد خود ارضایی در قسمت جستجو این واژه را بنویسید وجستجو کنید مطالب بسیار زیادی در این باره در تالار وجود دارد که با بهر ه گیری از آنها می توانید روی خود کار کنید و در مرحله بعدی فکر می کنم با یک مشاور خوب صحبت کنید تا مشکلاتتان به شکل جدی یکبار برای همیشه حل شود . در ضمن قبولی در دانشگاه هم مبارک .
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام بر دوست عزیز و همسنم......
چه شیرین است سن 19 سالگی و من و تو که در این سن قرار داریم چه تلخی های باید بکشیم تا لذت این شیرینی را حس کنیم......اما نباید اجازه دهیم این مشکلات کاممان را تلخ کنند....نباید اجازه دهیم حتی قسمتی از روح و جسممان از این مشکلات لکه دار شود...
می دانم چه می گویی ...اما نمی توانم مانند خودت درکت کنم چون وضعیت ما یکی نیست اما دل هایمان بخدا قسم یکیست.....تو ایرانی من ایرانی تو پسر من پسر تو 19ساله من 19 ساله....تو درگیر من بیشتر درگیر...تو به نوعی من به نوعی دیگر...
داستان زندگین را خواندم و چه شیرین بود برایم از زبان تو شنیدن و از مشکلاتت گفتن و ما را لایق همدردی دانستن....
دوست خوبم نوشتی ::>>آدما چجوری باید پرواز کن؟؟؟
آری پرواز لذت بخش و شیرین است اما نه هنگامی که راه رفتن را هم بلد نیستیم....
هنوز یرای پرواز زود است اول باید ایستادن بیاموزیم ....بعد راه رفتن.....دوباره دویدن....سپس سرعت گرفتن.....بعد حفظ تعادل و در آخر پرواز.....
باید برای پرواز کردن از چنین مراحلی عبور کنیم...مرحله به مرحله...شاید در مرحله دچار مشکل شویم و نتوانیم ان مرحله را به پایان رسانیم و همت لازم است تا دوباره برخیزیم و مرحله را دوباره طی کنیم ان قدر طی کنیم تا طی شده باشد و ......
باید خود را بشناسیم....قدری فراتر از خود هم رویم.....مگر من و تو چه کم داریم ...تو یک پدر خوب....اما به جایش چه داری یک توکل و انگیزه خوب تا دیگر در آینده همانند پدر خود نباشی..
در مواقعی باید از خودمان بگذریم تا گذشته باشیم از آن همه رنج......از خود مایه گذاریم ...
اگر پدری داریم از جنس سنگ.....متقابلا خودی باید داشته باشیم از جنس شیبشه و زلال...
خدا خود می داند که شیشه چگونه میان سنگ نگه دارد.....
دیدی آن اب را که سنگ را سوراخ کرد با چیکدن های مداوم و بی نهایتش.....خب چرا ما هم ابی نباشیم تا سنگ را تحت تاثیر قرار دهیم و دلش نفوذ کنیم.....
دوست من سخت است و بسیار دشوار اما امکان پذیر است...
ولی شرط دارد و شرطش ان است که از خود شروع کنیم و از درون خود برسیم به وحود خود تا وجودی داشته باشیم موثر برای دیگران و خود...
مگر اراده چیست...مگر اعتماد به نفس چیست.....؟؟
همین نو شدن است همین تصمیم گرفتن است.......اگر امروز را با یاد خدا از خواب بیدار شدی بدان انگیزه ای داری و اعتماد به نفس قوی که تو را می رساند به خود به خویشتن...
تازه ان وقت می فهمی جوانه ای زده ای.....پس حال وظیفه تو نگهداری از این جوانه ی ضعیف و کوچک است تا پرورش یابد و درختی شود به اندازه و وسعت قلب....
اراده نیز همین گونه است مانند جوانه ای که باید مواظبش باشی تا انرژی خود را از دست ندهد.....
می شود از کارهای کوچک شروع کرد و رسید به امکان خود شدن و باور داشتن خود....
می شود از فردا صبح با صدای اذان بیدار شد...ابی به صورت زد و اماده دردول با برترین همدردان عالم شد .....تازه ان وقت خواهی دید وجودت پاک که بود ولی پاکیزه تر شد... امیدت که بود اما بیشتر شد....
می توان به مشکلات حتی به اخم ها ی پدر خندید و عبادتی کرد فرزندانه....
می شود پدر را ذوق زده کرد....او را بوسید تا او نیز طعم لذت بخش محبت را بچشد و از آن پس خواستار محبت باشد و ارائه دهنده محبت....
تحول را باید در خود به وجود آورد .و بعد منتظر ماند تا دیگران از این تحول تاثیر گیرند...
حال بازهم برایمان بگو از خودت و از مشکلاتت تا با روشی علمی راهنمایت کنیم ... چون این سخنان من فقط دردودلی بود دوستانه با تو دوست خوبم....:72:
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام نقاب عزیزم
نمی دانم باور می کنی با خواندن نوشته هایت بغضی دوست داشتنی گلویم را می فشرد یا خیر . . .
نقاب جان من مطمئنم در پس آن نقابت روحی بزرگ است که هر کسی را چه 19ساله چه بالاتر لیاقت داشتن آن را نیست .
نقاب عزیز ممنون که تلنگری کوچک به من زدی . نمی دانم شاید این تلنگر تو مقداری گرد و غبار از خروار ها خاک و خاشاکی را که بر روحم چیره گشته ، تکانده باشد .
نقاب عزیز از تو ممنونم برای نوری که در دلم روشن کردی ، هرچند برای لحظاتی، غمکده ی دلم روشن شد
تو که اگر در تپش باغ خدا را دیدی
همتی کن و بگو
حوض این ماهی ها بی آب است :72::72:
نقل قول:
در مورد خود ارضایی در قسمت جستجو این واژه را بنویسید وجستجو کنید مطالب بسیار زیادی در این باره در تالار وجود دارد که با بهر ه گیری از آنها می توانید روی خود کار کنید
Ani عزیز ممنون از نوشته هات
من مشکل اصلیم خود اراضایی نیست . خیلی وقتها بوده که برای هفته ها این کارو نکردم . من مطمئنم که این کار نتیجه ی همون ناامیدی و عدم اعتماد به نفسه . اگه بخوام مطمئنم می تونم ترکش کنم برا همیشه . ولی اگه آدم نا امید باشه و انگیزه ای برای آینده نداشته باشه ، فقط به فکر لذت های زورگذر می افته . ( خیلی عجیبه آدم کلی کتاب روانشناسی خونده باشه و یه زمانی به این و اون مشاوره بده ! حالا خودش اینجوره خورد و خمیر شده . آدمیزاده دیگه !)
با این اوصاف لازم شد در آینده بیشتر در مورد خودم بنویسم ! فعلاً بیشتر از هر چیز به درد و دل نیاز دارم :72::72:
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلامی دیگر به دوست و برادر خوبم....
ممنون از لطفت....هدف دردودلی بود با شما و بیان نمودن حرف دل بدون هیچ شعاری...
این قدر از این شعرت خوشم آمد که ان را به عنوان امضای خود انتخاب می کنم...:72:
منتظر سخنانت هستیم...
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام پسر خوب
بهت تبریک میگم اولین قدم واسه تحول رو برداشتی
هرچند که تو خیلی وقته که شروع کردی , به سوات دقت کن کمتر جوونی که این روزا از این سوالا از خودش بپرسه و تلاش کنه که به جواب برسه کسی که شجاعت سوال پرسیدن رو حتی از خودش داشته باشه یعنی اعتماد به نفس داره , یعنی از جواب سوال نمی ترسه تو مثل خیلی نیستی که سرتو کرده باشی زیر برف تا مشکلات نبینی
تو مشکل رو میدونی دنبال راه حلی این خیلی خوبه
جای خوبی هم اومدی
اینجا میتونی تمرین مشاوره گرفتن و مشاوره دادن کنی و تا وقتی نوبت به مشاوره حضوری رسید دیگه خجالت نکشی
تو اینقدر واقع بین هستی که پدرت و مشکلش رو درک کنی پس اگه بخوای و مطمینم که اینو میخوای دیگه راه پدر و پدر بزرگت رو ادامه نمیدی
فقط یه توصیه واست دارم که خیلی هم سخت نیست مدام به خودت نگو من اعتماد به نفس ندارم من نمیتونم این جملات اگه تو موفق ترین افراد هم تکرار بشه اونا رو از پا در میاره
سعی کن ن رو از اول افعال برداری اون وقت میبینی که خیلی کارا خودشون به راحتی انجام میشن
اگه فکر میکنی که ممکنه الآن نتونی یه کارو انجام بدی به جای اینکه بگی من نمیتونم بگو من تلاش میکنم که بتونم
موفق باشی مارو از پیشرفتات بیخبر نگذار
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
وقتی نقاب را داری چه غم ؟!
یک برادر خوب و عاقل و هم سن خودت که شرایط سنی ات را خیلی خوب و عالی درک می کند .
به هر دو نازنین 19 ساله فهیم تالار افتخار می کنم .
و به احترام نقاب و کوچولو این دوستی قشنگ سکوت می کنم .
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام دوست گرامی:72:
اين آدم کيه که اعتماد به نفس پايين داره ؛و اراده اش ضعيفه؛خود شما هستيد درسته؟
من به شما حق ميدهم که شرايط محيطي تأثير زيادي بر زندگي و شرايط رواني ما دارد, اما دوست من اين خود ما هستيم که مشکلات را بزرگ جلوه ميدهيم و خود را ناتوان از غلبه بر ان ؛اين خود ما هستيم که گاهي اوقات براي فرار از مشکلات بهانه مي آوريم و به اصطلاح خود را آدم ضعيف فرض ميکنيم؛شايد فکر کنيد که من نفسم از جاي گرم بلند ميشود؛اما اشتباه است؛همه ما به نوعي مشکلاتي گريبان گيرمان ميشود ؛راه فرار نداريم ؛براي اينکه از زندگي درس بگيريم بايد رنج بکشيم ؛اگر من اعتماد به نفس ندارم خودم باعث ان شده ام و نه هيچ فرد ديگر ؛
ترديد ندارم که شما به دنبال موفقيتهاي بزرگي هستيد و دوست داريد به زنده بودنتان و زندگيتان معنا بدهيد اما دست جوان من همانطور که نقاب عزيز نوشته اند ابتدا بايد ايستادن بياموزيم ....بعد راه رفتن.....دوباره دويدن...و...و..در آخر اوج گرفتن, من اينطور برداشت ميکنم که شما بيشتر از اين رنج ميبريد که از وضع فعلي زندگي خود راضي نيستيد,
پس نبايد به اين خاطر برچسب افسردگي يا عدم اعتماد به نفس به خود بزنيد,شما فقط اندکي منفي گرا هستيد ,چرا به زندگي خود با ديد مثبت ننگريم ,دنيائي به اين قشنگي بااين همه رحمت و بخشندگي خدواند ,چرا بايد خود را در افکار مخرب مبحوس کنيم ,مگر ما چقدر فرصت زندگي در اين دنيا را داريم,زندگي که در هر لحظه دارد از دست ما ميرود ؛چرا بايد انرژي و وقت خود را صرف افکار مثبت و نقاط قوت خود نکنيم ؛چرا بايد هميشه نيمه خالي ليوان را بببينيم,؟!
خوش بين باش ؛به اهداف و آرزوهاي که براي رسيدن به آنها رنج ميکشي فکر کن ؛به دنبال اين باش که سهم خودت را از زندگي داشته باشي،سهمي که فقط خودت ميتواني آن را بگيري و نه هيچ فرد ديگر؛گذشته ما ,مربوط به همان گذشته است ؛چرا بايد ذهن خود را به گذشته معطوف کنيم و امروز را هم از دست بدهيم,اگر از دست خودت خسته شده اي ،و ناراضي هستي ؛به خودت بيا ,تا کي ميخواهيد در اين وضعيت بمانيد ؛شما اراده و توان بالاي داريد ,اما چرا الان احساس خستگي ميکيند,چون خودت را گم کرده اي ؛خود واقعيت ,توئي که به دنبال اوج گرفتن و پرواز کردن هستي ،بايد در اين راه گام برداري نه اينکه از دور نذاره اش کني؛دوست من اين را هم بدان قبل از هر اوج گرفتني زمين خوردني هم هست ؛مهم اين است با هر زمين خوردني بيشتر اوج بگيريم,تمام زندگي تو در دستان خود تو است,اگر ميخواهي خدا را بيشتر حس کني ؛خداي که در همين نزديکي ها هست ؛چه بسا الان منتظر برخواستن تو است ,بايد به خودت بيايي ؛و اين را بدان تا خودت نخواهي خدا هم نميخواهد,
اهداف خودت را مشخص کن,و فکر کن که از زندگي چه ميخواهي ؟بعد با گامهاي سنجيده ,آرام آرام ,تا فصل اوج گرفتن به دنبال آنها برو,در زندگي خود تغييراتي ايجاد کن ؛نه تنها در طرز فکر ،بلکه در تمام زندگيت اين تغيير را ايجاد کن ؛
کتاب چه کسي پنير مرا جابجا کرد را به شما معرفي ميکنم,
ميتوانيد از اين لينک آن را دانلود کنيد.
http://www.hamdardi.net/thread-6766.html
يک پيشنهاد ديگر ؛فکر کن ؛ببين مشکل اصلي تو چيست؟مشکلات نه ,مشکلي واقعي..
به این لینکها هم نگاهی بینداز
http://www.hamdardi.net/thread-6530.html
http://www.hamdardi.net/thread-5801.html
برايت آرزوی موفقیت میکنم ,که در اين راه پیروز باشي؛
شايد تو حتي نيازي به دعاي من نداشته باشي...
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام دوست عزیز
امیدوارم که هیچوقت خودتو بدبخت ندونی. آدما هیچ وقت قدر اون چیزایی رو که دارن و نمیدونن و اون چیزایی رو که ندارن و هر روز برای خودشون تکرار میکنن...........
تو هم خیلی چیزای خوب داری یه مادر خوب ، یه رشته ی خوب و خیلی چیزای دیگه.
هیچ وقت فکر نمیکردم داداش کوچولوی من که اینقدر حرفای قشنگ میزنه اینهمه غم تو دلش باشه تو تایپیک"اگه نفر قبلی پشت در خونت باشه......." وقتی پستای شما رو میخوندم فقط میخندیدم. تو که اینقدر راحت میتونی دیگرون و شاد کنی چرا خودت شاد نباشی.........
دوست عزیز احساسای بد و از خودت دورکن. وقتی حالت خوب نیست، وقتی بهم ریختی، وقتی حس میکنی کسی تو رو نمیفهمه ،وقتی حس میکنی تو دنیا زیادی هستی به جای خود ارضایی، قرآن بخون، اسم خدا رو بیار ،آیت الکرسی بخون، مطمئن باش آروم میشی"الا بذکرالله تطمئن القلوب" مطمئن باش میتونی به هر جا که خواستی برسی به شرط اینکه خودت بخوای..........
یکی از استادام همیشه میگفت اگه تو بهترین شرایط بهترین باشی هنر نکردی، بلکه هنر اینه که تو بدترین شرایط بهترین باشی.................
امیدوارم هم شما و هم نقاب عزیز زندگی شادی داشته باشید.:72:
RE: بدبختی های یه آدم ( خواهش می کنم کمکم کنید )
سلام برادر خوبم
دوستان خیلی قشنگ همدردی کردن و من هم چون قطره ای از این خانواده دوست داشتنی امیدوارم بتونم به قول خودت غباری را از دیدگانت بشویم:
راستش در درجه اول بهت تبریک می گم که در یک رشته بسیار خوبی قبول شدی و این نشاندهنده پشتکار خوبی هست که داری با وجود این همه مشکل تونستی دانشگاه قبول بشی و دوم اینکه باید به وجود خودت افتخار کنی و خودت باور کنی که می تونی موفق و پیروز باشی و خیلی استعداد عالی در نوشتن داری ،کلمات رو با مهارت کنار هم گذاشتی به نظر من تو پسر فوق العاده با استعدادی هستی که تنها مشکلت رفتارهای پدرت بوده که باعث شده اینجوری فکر کنی ولی برای یک لحظه از پدر و رفتاراش فاکتور بگیر و به استعدادهای خودت فکر کن.برای شادی دل مادری که به خاطر بچه هاش یک عمر سختی کشیده پیشرفت کن وپشتیبانش باش.موفق باشی