+او را خيلي دوست دارم. اما...
سلام عرض مي كنم. من دانشجوي مهندسي كامپيوتر هستم. من در محلمون يه دوستي دارم كه اتفاقا هم دانشگاهي هستيم. من 20 سال و اون 23 سال سن داريم.
اون يه خواهر داره كه احتمالا 1 سال از من كوچكتره. من يه جورايي شديدا عاشق خواهرش شدم. با توجه به سن اون مي ترسم كه از دستش بدم. حالا نمي دونم چه طوري به رفيقم بگم كه خواهرشو دوست دارم. آخه ما به هم خيلي نزديك هستيم. مي ترسم اين موضوع باعث بشه رفاقت من و اون كمرنگ بشه. ازتون راهنمايي ميخوام.[/color][/font]
RE: او را خيلي دوست دارم. اما...
سلام
خیر مقدم ***
شما گفته بودید که با دوستتون همسایه هستید . اگر سخت برای شما که این مسئله رو به دوستتون بگید . از مادرتون بخواهید که این کار رو بکنند؛؛ به خواستگاری برند . دوما شما می خواهید خواستگاری کنید قرار نیست گناه کبیره کنید که می ترسید .
RE: او را خيلي دوست دارم. اما...
با تشكر از شما بهاره.
اما فكر مي كنم ياد آوري چند مسأله در متن كه آنها را نوشته ام ضروري باشد.
ببينيد ما هم محلي هستيم نه همسايه. اين به اين معني است كه خونواده هاي ما همديگه رو نمي شناسن و رفت و آمدي ندارند.
ثانيا بنده عرض كردم مي ترسم معشوق من از دستم بره. چون مي تونم بگم سن ازدواجش رسيده. در صورتيكه من هنوز يك دانشجو هستم و شرايط ازدواج ندارم. فقط قصدم ابراز علاقه به اوست نه ازدواج تا زماني كه وقتش برسه تا اون بدنه كه من دوستش دارم.
با اين وجود چه كمكي ميتونيد به من كنيد؟
RE: او را خيلي دوست دارم. اما...
شکیبایی بیشتری داشته باشید،زیرا شما آشکارا احساسی برخورد می کنید.
دوست داشتن یکی از شروط ازدواج است؛آیا شما که هنوز تحصیلتان را تمام نکرده،سربازی نرفته،پیشه ای نداشته و خانه ای و ذرآمدی هم ندارید،توانایی تشکیل زندگی مشترک را دارید؟؟؟؟؟
زندگی کردن و زناشویی زمین تا آسمان با عشق و عاشقی دوران جوانی تفاوت دارد،حواستان را جمع کنید که چهل ساله ها از پسش بر نمی آیند.
راستی یک نکته مهم:آیا آن دختر نیز شما را دوست دارد؟؟؟
RE: او را خيلي دوست دارم. اما...
سلام
بنظر بنده شما بايد با پدر و مادرتان مطرح كنيد و آنها رشته كار را به دست بگيرند اين سنتي و مقبول است. و آنها ظرفيت هر گونه كار را دارند
برادرت مهدي
RE: او را خيلي دوست دارم. اما...
سلام
خودت رو بذار جای دوستت فکر می کنی اگه بفهمه که به خواهرش علاقه داری که معلوم نیست به ازدواج ختم بشه یا نه چه حالی بهت دست میده؟این همون وضعیتیه که دوستت دچارش میشه
درضمن برای هر رابطه ای دلیلی وجود داره بله دوست داشتن کم دلیلی نیست ولی ما در ایران زندگی می کنیم و مسلمونیم خیلی حریم ها رو باید رعایت کرد از گفته هاتون برمیاد که دوستتون خانواده ای مذهبی و سنتی هستن پیشنهاد میدم اول قضیه رو با خودت حل کن خودت هنوز نمی دونی این دخترو برای چی دوست داری؟ خواسته ات ازش چیه؟ برات کیه؟ قراره کی بمونه؟
و اینکه اصلا دختر اهل دوستی و یا حتی همون ازدواجی که فکرش رو هم نمی کنی هست؟ رابطه دو طرف داره یکیش شمایید دیگری چی؟
آدم عاشق بیشتر به فکر محبوبش تا خودش بپا دختر رو تو دردسر ندازی!!!
RE: او را خيلي دوست دارم. اما...
مجددا از تمامي دوستاني كه كمك كردند تا اين مشكل به هر نحو ممكن حل شود متشكرم.
اما در جواب جواب اين دوستان مطالبي را ذكر مي كنم . چون فكر مي كنم بعضي از دوستان هنوز موفق به درك حالت و وضعيت بنده نشده اند كه اين به دليل عدم توضيح كافي بنده بوده كه در اينجا جبران مي كنم.
1) در جواب دوست خوبم «گرد آفريد»:
بنده قبلا عرض كرده بودم كه الان توانايي تشكيل زندگي را نداشته و در شرايطي نيستم كه بتوانم ديگري را نيز همراه خودم كنم. لذا موضوع ازدواج تا رسيدن به شرايط مطلوب براي بنده منتفي است. شايد بپرسيد اگر ازدواج مطرح نيست پس چي؟ ادامه مطلب وپاسخ به دوستان ديگر را دنبال كنيد. اما در مورد اينكه آن دختر نيز من را دوست دارد يا خير. بايد بگويم كه فعلا اين عشق يك طرفه است. آن هم علت دارد. من و دوستم افراد مذهبي اي هستيم. و رفت و آمد خانوادگي هم نداريم. ضمنا همسايه هم نيستيم كه همديگر را زياد ببينيم. بنده چند بار اون دختر رو ديدم و با توجه به رفتارهايي كه از ايشون ديدم و نه فقط چهره(شايد چهره ايشون از نظر خيلي ها معمولي باشد) عاشقشون شدم. اصولا من نميرم كسي رو دوست داشته باشم كه برام عشوه بياد و يا بي حجاب ونماز نخون و... باشه. بلكه كسي به دل من مينشينه كه متين با وقار و سر سنگين باشه. اين يعني اينكه من از ايشون هيچ رفتار سبكوارانه و ناقض تقوا و ايمان نديدم. منظورم اينه كه ايشون به بنده هيچ ابراز خاصي نكرده و اين منو عاشق خودش كرده. اين همه رو گفتم بدونيد كه من از ايشون هيچ رفتار خاصي نديدم و نشانه ي زيادي از ابراز علاقه در ايشون نسبت به بنده ديده نميشه./
2) در پاسخ به دوست عزيزم مهدي
قبلا عرض كردم كه قصد بنده ازدواج در شرايط فعلي نيست و اگر مي خواهيد بدانيد قصد من چيست پاسخ به merca را در ادامه دنبال كنيد.
3) و در نهايت در جواب merka عزيز
گفته بوديد خودم رو جاي دوستم بذارم. ببينيد من هم همين فكر رو كردم و خودم رو جاي اون گذاشتم شايد اگر ادب و احترام فاصله بين ما نيانداخته بود مشكل حل بود. اما با توجه به اينكه ايشون محبت زيادي به خواهرشون دارند من از ابراز اين علاقه نگرانم.
فرموده بوديد كه ما مسلمونيم و بايد حريم رو حفظ كرد. من فكر ميكنم شما اشتباه فكر كرديد. بنده به هيچ وجه قصد دوستي با خواهر دوستم رو ندارم. چرا كه اين گناهي بسيار بزرگ و نابخشودني و حتي خيانتي مشخص به دوستم است. من تا بحال با هيچ دختري دوست نبوده ام و از اين به بعد هم نخواهم بود. چون دين اين نوع رابطه رو نهي كرده و تجويز دين درمانه. لذا اگر فكر كرديد كه من به جاي يك عاشق يك آدم هوس بازم كه قصد ارتباط و دوستي رو با ايشون دارم سخت در اشتباهيد. بلكه من از اينكه ايشون تقريبا در سن ازدواج هستند واحتمالا خواستگاراني هم داشته يا (خداي نكرده) دارند نگرانم كه اين فرد رو كه براي زندگي آينده ام انتخاب كرده ام از دست بدهم. لذا فكر ميكنم بايد به يك نحوي به اطلاعش برسونم كه دوستش دارم. بعد از جواب ايشون خيلي چيز ها روشن ميشه.
من در واقع بين دو راه گير كردم: 1- به دوستم ابراز كنم2-نكنم.
اگر ابراز كنم واكنش او چه خواهد بود. آيا بعد از اينكه من از او خواستم تا عشق من به خواهرش را به اطلاع او و فقط او برساند آيا دوستم قبول خواهد كرد. اگر نكند به قول معروف رازي كه من به دوستم گفتم شهيد خواهد شد. آيا اگر او قبول كند كه به خواهرش بگويد جواب ايشون چه خواهد بود؟
فكر ميكنم توضيحات كافي باشد و دوستان تا حدي قابليت ادراك بنده را كسب كرده باشند. اميدوارم كمكم كنيد.
يا علي
RE: او را خيلي دوست دارم. اما...
فکر کنم بهترین راه این باشه که در جایی که برای این دختر خانم مسئله ای پیش نیاد باهاشون صحبت کنید همه آن چیزهایی که در اینجا گفتید رو بهش بگید و منتظر جوابش بمونید که اگه موافقت نکرد پس قضیه منتفیه و اگر موافقت کرد از ایشون می تونید کمک بگیرید که به چه نحوی مطلب رو به دوستتون بگید این رو فراموش نکنید که اگه دوستتون هم قبول کرد و این موضوع رو به خواهرش گفت و جواب ایشون منفی باشه دیگه نمی تونید دوستیه سابق رو با دوستتون داشته باشید و این موضوع رو هم موقع صحبت با دختر حتما بیان کنید تا سوء تعبیری هم پیش نیاد
فعلا
RE: او را خيلي دوست دارم. اما...
سلام
باز دوست من به نظر من پدر و مادرها پختگي دارند شايد مطالبي را بتو بگويند كه چشم تو بازتر شود هر كاري را بايد از راهش وارد شد به نظر من
اگر تو مخفي با خواهر دوستت رفيق شويد باز هم اگر برملا شود جز آبروريزي هم براي شما و هم آن دختر ندارد
اگر به دوست هم بگويي احتمالا ميگويد به خاطر خواهرش با او دوست شديد.
اما پدر و مادرتان و پدر و مادر آنها اين مسئله را بهتر حل ميكنند
برادرت مهدي
RE: او را خيلي دوست دارم. اما...
سلام
داستان جالبی بود. خواستم همه استفاده کنند .
متأسفانه عشق پاك و حقیقى در زمانه ی ما بسیار كم است و بسیارى از عشقهاى ادعایى، عشقهاى شیشهاى هستند و به كمترین تلنگرى مىشكنند و فرو مىریزند.
عشق به مظاهر مادى و جسمانى محبوب، عشق شیشهاى است و مانند آتش برخاسته از هیزمهاى ترد و شكننده و خشك، شعلهور و كمدوام است در حالى كه براى زندگى به آتش عشق پایدار و ملایم نیازمندیم.
عاشق جسم محبوب، هوسبازى است كه فقط در فكر كام گرفتن و آتش دل فرو نشاندن و دوام عشق او حداكثر به مدت دوام زیبایى جسمى محبوب است و با زوال زیبایى محبوب به زوال مىگراید.
مولانا داستان عشقِ هوسى را بدین شرح وا مىگوید:
روزى پادشاهى در صید، دخترى را دید و صید او شد. آن دختر را به هر قیمت بود به چنگ آورد. روزى چند از وصال نگذشته بود كه دختر بیمار شد و هر چه پزشكان حاذق در مداواى او كوشیدند، كمتر نتیجه گرفتند. سلطان كه از طبابت پزشكان ناامید شده بود، به مسجد رفت و از حقتعالى كمك طلبید. در حال مناجات و گریه به خواب رفت و در خواب دید پیرى به او مىگوید: فردا غریبى وارد شهر مىشود كه علاج دختر به دست اوست.
شاه در روز بعد از دریچه قصر به راه چشم دوخته بود كه ناگاه دید مسافرى از دور پیدا شد. وقتى به نزدیك آمد مشخصات او را با آنچه در خواب بدو گفته بودند، مطابق یافت و او را به كاخ خواست و از وى براى معالجه همسرش كمك طلبید. طبیب بعد از معاینات دقیق فهمید كه علت مرض نه جسمى بلكه روحى است و عشق، او را به این روز انداخته است.
لذا با ملایمت به گفتگو با زن پرداخت و در حال گفتگو نبض او را به دست داشت. از او پرسید: اهل كدام شهر هستى و دوستان و خویشاوندانت در آن شهر كیانند؟ زن نام شهر و دوستان و آشنایان خود را برد و طبیب مشاهده كرد كه نبض او را تغییرى حاصل نیامد. پزشك نام سایر شهرها را مىبرد و نبض زن را در دست داشت تا اینكه نام سمرقند بر زبان او جارى شد و نبض زن را تندى حاصل آمد. طبیب دانست كه محبوب وى در سمرقند است.
به ذكر محلهها، خیابانها و كوچهها پرداخت و وقتى نام محله و خیابان و كوچه محبوب بر زبان طبیب جارى مىشد، نبض زن، تندى مىگرفت و طبیب مىفهمید. با پى بردن طبیب به نام كوچه، اسامى ساكنان كوچه را به دست آورد و به ذكر یكایك پرداخت. همین كه نام یكى از آنان بر زبانش جارى شد، نبض زن تندى گرفت. طبیب از صاحب نام پىجویى كرد و فهمید جوانى است زرگر. طبیب سلطان را راضى كرد و جوان را تطمیع كردند و پیش دختر آوردند و چند ماهى در صحبت با هم به سر بردند. پس از آنكه دختر سلامت خود را باز یافت، پزشك با خوراندن داروهایى سخت به پسر، سبب لاغر و رنجور شدن او شد. هر روز این رنجورى فزونى گرفت تا از آن جمال و زیبایى چیزى نماند و دختر نیز عشق خود از او بگرفت و علاقه به او از دل خویش بیرون كرد.
و
چون ز رنجورى، جمال او نماند
جان دختر در وبال او نماند
چون كه زشت و ناخوش و رخزرد شد
اندك اندك در دل او سرد شد
و بعد از این داستان چنین نتیجه مىگیرد:
عشقهایى كز پى رنگى بود
عشق نبوَد عاقبت ننگى بود(1)
البته جسم و زیبایىهاى جسمى محبوب هم به جاى خود مهم است و نادیده گرفتن آن مشكلزا، اما سخن این است كه زیبایىهاى جسمى باید در كنار و حداكثر هماندازه زیبایىهاى روحى، عامل عشق باشد و چنانچه عامل شیدایى فقط ویژگىها و زیبایىهاى جسمى باشد، علامت آن است كه عشق نیست بلكه هوس برافروخته مىباشد و مانند آتش هیزمهاى ترد و شكننده، شعلهور و كمدوام است؛ به عكس عشق مبتنى بر واقعیتها، آگاه از نقایص و نشأت گرفته از مزایاى جسمى، روحى، اخلاقى و ایمانى كه ملایم، بادوام، سازنده و مفید است.
و اما عشقهاى خیالى و توهمى، سراب و خوابى است كه وصال، بیدارى از آن مىباشد. چنین عشقهایى تا به وصال نرسیده شیرین و دوستداشتنى و لذتبخشاند و همین كه وصال محقق شد، گویى عاشق از خواب خوش بیدار مىشود و ناگهان همه آنچه را تصور كرده، از دسترفته مىبیند.
عاشقان جسم محبوب هم با دیدن جمال بالاتر، دل از اولى گرفته و به دومى مىبازند.
گویند زنى زیبا و زیرك به راهى مىرفت و مردى شیدا و شیفته، او را تعقیب مىنمود. زن ملتفت وى شد و از او پرسید: چه مىخواهى؟
جواب شنید: عاشق و گرفتار چشم، ابرو، قد و قامت توام!
زن به زیركى و فراست دریافت كه او نه عاشقى واقعبین و ارزشمدار بلكه هوسبازى دلباخته جمال است. از اینرو به او گفت: چقدر نافهم و كجسلیقهاى! تو كه به این چشم، ابرو، قد و قامت دل بستهاى و دل باختهاى، اگر خواهرم را كه از عقب مىآید ببینى، با آن جمالى كه چندین برابر جمال من است، چه مىگویى؟!
مرد با شنیدن این جواب به عقب بازگشت و انتظار كشید و بعد از تجسس و انتظار زیاد معلومش گشت كه با وى خدعه شده است. خود را به زن رساند و گفت: چرا به من دروغ گفتى؟
و جواب شنید: تو نیز در ادعاى خود راستگو نبودى! اگر عاشق و دلباخته من بودى، در پى زن دیگر نمىرفتى و مرا وا نمىگذاشتى.
در عشق موهوم و هوس شعلهور، مدعى به اقتضاى كور و كركنندگى عشق هوسى، چشمش به زیبایىهاى خیالى و جسمى محبوب است و از دیدن معایب و زشتىهاى وى غافل و بعد از وصال، كم كم حجابهاى غفلت از جلوى چشم كنار مىرود و واقعیات را مىبیند. عاشقى بعد از مدت كمى از وصال، به محبوب گفت: این اثر خراش بر گونه تو از كى افتاده است؟!
محبوب وى در جواب گفت: از آن وقت كه دلبستگى و محبت تو را نقصان حاصل شده، آشكار گشته است! یعنى این اثر از قبل در صورت من بود و چشم تو بدان مىافتاد ولى چنان شیدا و دلبسته به تخیّلات و زیبایىهاى جسمى و موهوم من بودى كه از دیدن آن غافل گشتى و حالا كه شیدایىات نقصان یافته، توجهت فزون گشته و این عیب را دیدهاى و به مرور كه از آن شور سابق كاسته گردد، بر بینایىات افزوده شود و نقایص و معایب بیشترى متوجه خواهى شد.
سایت تبیان