-
اضطراب
سلام !من از لحا ظ روحی شرایط خوبی ندارم !به خاطر یک سری از مشکلات دچار اضطراب شده ام وچون نتوانسته ام آنها را تغیر دهم چند بار دست به خودکشی زده ام وبعد از گذشت چند ماه از آخرین خودکشیم باز هم می خواهم این کار انجام دهم چون نمی توانم بیشتر از این دوام بیاورم اگر شما می توانید به من کمک کنید با کمال تشکر
-
به: اضطراب
سلام سایان
لطفا بیشتر از خودت برامون بگو.....
ما دوست داریم بشتر ازت بدونیم.
اینجا همه دوستارانت هستند.
ما منتظریم.....
در ضمن من تاپیك شما را كه مربوط به مسائل فردی میشه به تاپیك مشكلات فردی انتقال می دهم.
-
به: اضطراب
سلام دوست عزیز؛به جمع دوستانه ؛کلبه همدردی خوش امدید.
همانطور که مدیر محترم نوشته اند،دوست داریم بیشتر در مورد شما بدانیم.
.......
-
به: اضطراب
تعریف کن منتظریم ... چرا اخه بگو دیگه
-
به: اضطراب
سلام
چقدر خلاصه گفتی . خودتو بیشتر معرفی کن . اگر خواستی در مورد مشکلاتت هم بگو .
منتظریم ...
-
به: اضطراب
سلام دوست عزیز
بهتر با کاوش درونی بیشتر به اون مزاحمی که این احساس در معرض خطر بودن رو القا میکنه دست پیدا کنید،
ضمن اینکه با توجه به تجربه شخصیه خودم تو این موارد،اضطراب معمولا نتیجه ی یه روحیه یا احساس نا خوب هست.
پس بهتر بیشتر با خودم معاشرت و تعامل کنیم.
-
اضطراب
سلام از همه شما برای هم دردی متشکرم نمیدانم از خودم چه بگویم ولی نمی توانم مشکلاتم را بازگو کنم نه اینکه نخواهم برای شما بگویم نه من تا امروز فقط وفقط با خدای خودم مشکلاتم رابازگو کرده ام مگر نه اینکه خود خدا گفته مرا صدا زنید شما را اجابت میکنم پس من هم با تمام قدرتم اوراصدا زده ام و حالا منتظر م جوابم را بدهد نمی دانم تا کدامین طلوع آفتاب دوام بیاورم ولی دیگر دار م به آخرش میرسم شاید تنها راهی که بتوانم این تصمیمم راعوض کند تغیر دین است که این هم از خودکشی برایم سخت تر است
-
به: اضطراب
سلام بر دوست عزیز و گرامی....به تالار خوش آمدید...
دوست عزیز بنده که از توضیحات شما چیزی متوجه نشدم.....فکر کنم هیچ کس جز خود او نیز متوجه منظورتان نشد!
ولی برایمان بنویس ...تا قدری آرام بگیری....تا قدری دردودل کنی...تا شاید سبک شوی و شاید....کمی .............
بدان کسان دیگری هم هستند تا با شما همدردی کنند....و در حد توان راهنمایی...پس بگو...بغض خود را بشکن...احساساتت را خالی کن...مگذار روحت را تحت تاثیر قرار دهد....
ما منتظر حرف هایتان هستیم....
موفق باشید...""نقاب""
-
به: اضطراب
سلام سايان عزيز
شايد من خودم يه جورايي مثل شما شدم و چون كه دردهام را با خدا ميگم نمي تونم و نتونستم با كس ديگه اي مطرح كنم اما شايد گفتنش باكسي كه بهش اعتماد داشته باشي صبر را برات راحت كنه بگذار يه داستان برات بگم كه تا حدودي هم واقعي مي تونه باشه
روزي مردي قصد كرد از قله يه كوه بلند بالا بره و اون را فتح كنه اما چون مي خواست افتخار اين كار براي خودش باشه پس تنها قدم در اين راه گذاشت و از كسي كمك نگرفت ... مسير طولاني و سخت بود و كم كم هوا تاريك مي شد و ديدن راهي كه بايد از بين سنگلاخها بالا مي رفت سخت و سخت تر مي شد اما هر طور بود مرد ميخواست تا سپيده دم به بالاي كوه برسه هوا سرد بود و هر چه بالاتر مي رفت مسير برفي و خطرناك مي شد تا اينكه بخاطر تاريكي هوا و ليز بودن صخره ها پاي مرد سر خورد و از شكاف دره اي به پايين كوه پرتاب شد ...
همه جا تاريك بود و مرد چيزي نمي ديد حتي صخره ها ديده نمي شد و به پايين سقوط مي كرد فرياد زد كمكم كنيد ولي صدايش به جايي نمي رسيد واقعا ترسيده بود تا اينكه با طنابي كه به كمرش بسته بود آويزان شد و در هوا معلق ماند زير پايش هيچ چيز ديده نمي شد و نمي دانست كه در چه ارتفاعي قرار دارد چون تا نزديكي هاي قله را رفته بود نمي دانست كه زير پايش چه مي تواند باشد و اصلا كسي هست فرياد كرد تا شايد كسي بشنود اما پيش خود گفت الان كه اينجا كسي نيست هيچ كس نمي دانست من به اينجا آمده ام و هوا با سرماي سختش او را بيش از پيش به وحشت انداخته بود آخر تا كي اينجا بمانم خدايا به جز تو كسي نمي داند اينجايم خودت كمكم كن ... خدايا اگر صدايم را مي شنوي راهي براي نجاتم نشانم بده ... و در سكوت صدايي شنيد بنده ام آيا به من اعتماد داري ... مرد گفت آري اعتماد دارم خدايا كمكم كن .... صدا گفت پس طناب را باز كن تا نجات پيدا كني ... اما اين ديوانگي است من با اين طناب از كوه آويزان شده ام اگر آنرا باز كنم پرت شده و خواهم مرد ... صدا مگر نگفتي كه به من اعتماد داري پس اگر چنين است همان كن كه مي گويم ... مرد فكر كرد اما چطور به صدايي كه نمي دانم از كجاست اعتماد كنم و همين تنها مايه زنده بودنم را از خود دور كنم پس چون ترسيده بود طناب را باز كند به همان صورت تا صبح از كوه آويزان ماند ... صبح روز بعد مردم جسد مرد را يافتند كه با طنابش با فاصله يك متري زمين از كوه آويزان بود و از سرما مرده بود ....
حالا شايد اين داستان را قبلا شنيده بودي ولي ما واقعا اونقدر كه مي گيم به خدا اعتماد داريم و اين صبر كردنمان با اعتقاد و يقين هست يا اينكه گاهي شك مي كنيم و همين شك كافيست كه همه چيز دوباره از اول شروع بشه و تازماني كه واقعا خودمون را كامل و قاطع به خدا بسپريم و بهش اعتماد كنيم ادامه پيدا كنه ... مطمئن باش كه اگر تا الان صبر كردي باز هم صبر كن ولي شك نكن شايد در اين تأخير حكمتي هست كه شما از اون بيخبريد
موفق باشيد