-
از دستشون خسته شدم
سلام به همگی من سه ساله که ازدواج کردم خانواده همسرم از اول با ازدواج ما موافق نبودن ودوست داشتن پسرشون با فامیل ازدواج کنه ولی چیکار کنیم که ما عاشق هم شدیم خانواده همسرم خیلی قدیمی فکر میکنن واصلا به خواسته های عروس اهمییت نمیدن مادر شوهر من سالار خونست وهرچی اون بگه بچه هاش گوش میدن واگر گوش ندن شوهرش وبقیه بچه هاش رو هم یاد میده وهمه رو بر علییه ادم میکنه متاسفانه همشون خود خواه ویک ذنده هستند ولی شوهر من بین اونها از همه دلسوز تره وبرای بقیه از بچگی دل سوزونده حالا که ازدواج کرده ودیگه نمیتونه اون محبت قبلی رو بهشون بکنه همه از چشم من میبینن وبا من دشمن شدن خلا صه کار ما شده قهرو اشتی با خانواده همسرم اونها دوست دارن ما همیشه کنارشون باشیم وبرای زندگیمون وقت نذاریم اگه یه روزی ازدهنم بپره وبگم دیروز بیکار بودم مادر وپدرش ناراحت میشن که چرا اینجا نیومدی با وجود اینکه ما مشکل بچه دار شدن داریم اصلا شرایط روحیمونو درک نمیکنن مشکل دیگری هم که دارم اینه که خانواده همسرم وضع مالی خوبی دارن وبا وجود اینکه میدونن مما مشکل مالی داریم به ما کمک نمیکنن وبه پسرهای دیگش کمک میکنه ومن هم خیلی ناراحت میشم از شوهر من انتظاراتشون خیلی زیاده تا پسرهای دیگشون
شوهرم هم همه اینارو میدونه وبه من حق میده ولی من همیشه تودلم نگرانی وناراحتی دارم واصلا نمیتونم باهاشون خوب باشم ازته دل اگه بخوام همه کاراشونو بگم خیلی طول میکشه ولی هیچوقت توروشون حرفی نزدم وهمیشه تودلم ریختم زمانی هم که شوهرم ازشون گلایه میکنه میگن من یادش دادم وگناهاشونو گردن نمیگیرن همسرم همیشه میگه وقتی چیزی بهت میگن جوابشونو بده ولی من نمیتونم یعنی جوابی اون لحظه پیدا نمیکنم بگی لطفا منو راهنمایی کنید که با این افراد خود خواه چگونه برخورد کنم از دستشون خسته شدم
-
RE: از دستشون خسته شدم
با سلام ودرود به شما وهمچنين عرض خوش آمد.
توصيه من به شما اينه كه آرامش خودتون رو حفظ كنيد و سعي كنيد افكار رنج آور رو از ذهنتون دور كنيد تا انشاءالله جناب سنگ تراشان مدير محترم اين سايت حتما شما رو راهنمايي خواهند كرد منم نظراتي دارم كه به خودم اجازه نمي دم قبل از اظهار نظر جناب سنگ تراشان اظهار نظري بكنم . اما يادآوري مي كنم اين يه موضوع بسيار ساده است كه با كمي صبر وحوصله و مهرباني و گوش دادن به توصيه هاي جناب دكتر حتما انشاءالله رفع مي شه.
-
RE: از دستشون خسته شدم
سلام مارال
به تالار همدردی خوش آمدید.
خیلی وقتها تغییر نگاه به مسائل می تواند بسیار کمک کننده باشه...
مثلا شما اینطور نگاه کن، که پاسخ مثبت به خواستهای پدرومادر و انتظارات آنها، منجر به رشد و آرامش درونی ما میشود.
این نگاه منجر می شود نه به عنوان یک تنگنا و تهدید، بلکه به عنوان یک فرصت و شرایط رشد به این مسئله نگاه کنیم. حالا منتظریم و لحظه شماری می کنیم تا قدمی را برداریم.
این بهتر است که آنها را مغرور و بی توجه و ...، به حساب آوریم.
جالب این است که وقتی چنین دیدگاه جدیدی پیدا می کنید، متوجه می شوید روز به روز خواهش ها هم کمتر می شود. و دخالتهای و مشکلات بعدی هم به حداقل میرسد. منوط به اینکه از نظر زمانی یه مدت روی این روش ثبات داشته باشیم.
-
RE: از دستشون خسته شدم
سلام خیلی ازتون ممنون که راهنماییم کردید واقعا خوشحالم که با این سایت اشنا شدم وازتون خیلی ممنونم که بانی خیر شدید وبه ما این امکان رو دادید که بتون بیایم وبا هم درد دل کنیم
راستش اگر هم این مشکلات کوچک باشند ولی خیلی زیاد در روحیه من تاثیر میذارن ونحو ه برخورد با اون را نمیدونم وطوری هستم که اگر کسی حرفی یا تکه ای بیاندازه تا چند روزاعصابم خورده وروحیه ندارم ودنبا یه نفر میگردم که با هاش در دودل کنم وقتی کسی نیست مجبورم به شوهرم بگم واون هم ناراحت میشه که چرا اینقدر به خودم فشار مییارم من تو خانواده ای بزرگ شدم که همه دلسوز هم بودن ولی خانواده همسرم در مریضی ومشکلات ما کنارمون نیستن ومن این موضوع را نمیتونم برای خودم توجیه کنم وازشون خیلی ناراحت میشم فکر نکنید که شاید من اینطور به نظرم میاد واقعا اینجوری هستن حتی فامیلهای خودشون هم این موضوع رو میدونن که اونا به ما توجه نمیکنن
اما شوهرم صبور تر از منه ومیگه من انتظاراتمو ازشون کم کردم ولی من نمیتونم مثل اون باشم وقتی میبینم هوای بقیه بچه هاشونو بیشتر از ما دارن
-
RE: از دستشون خسته شدم
سلام مارال جان
به نظر من شما بهتره به قول شوهرتون از حساسيت خودتون كم كنيد و زياد به خودتون سخت نگيريد سعي كنيد يك كم بي اهميت تر باشيد نسبت به اين قضيه براي درد و دل هم مي توني بياي توي اين سايت هر چي دلت مي خواد بنويسي و دردو دل كني كه سبك شي . من اگه بودم با توجه به اينكه با مخالفت پدر و مادر شوهر ازدواج كردم هيچ وقت از تفاوتهاي رفتاري انها نسبت به خودمون با شوهرم صحبت نمي كردم به خاطر اينكه با اين كار ممكنه شوهرم را حساس كنم و او هم متوجه بشه كه چرا اين همه فرق وجود داره و اونوقت باعث باني اين همه فرق را ازدواج با من ببينه به خاطر همين از حساسيت خودت كم كن و سعي كن به شوهرت نگي اون به اندازه كافي براي خودش مشغله داره كه شايد درست نباشه تو اينجوري اونو اذيت كني
-
RE: از دستشون خسته شدم
سلام
من هنوز ازدواج نكردم و در شرف ازدواجم
اگه من در اين شرايط بودم با اين جمله كه اين نيز بگذرد از كنار اين مطالب رد مي شدم مهم همسر كه او به شما علاقه داره و مي دونه كه خانواده اش با شما برخورد غلط دارن و بهتره كه شما هم زياد حساسيت به خرج نديد كه گفتن بيش از اندازه به همسرتون امكان داره ذهن ايشون رو در مورد شما خراب كنه سعي كنيد صبر پيشه كنيد كه گذر ايام اشتباهات افراد را نه تنها نشون ميده بلكه مثل سيلي به صورتشون مي زنه هر چند نبايد انتقام جو بود ولي در مواقع ناراحتي و عصبانيت به اين مطلب فكر كن تا بتوني به خودت مسلط بشي و هيچ وقت جواب به درشتي نده كه غلطه اگه رفتار انها غلطه برخورد متقابله شما دوصد چندان غلطه انها هم مادرو پدرن از روي دلسوزي اين كارها رو مي كنن غرضي پشتش نيست باور كن
اميدوارم به دل خودت تكيه كني تا خانواده ايي آسوده داشته باشي
-
RE: از دستشون خسته شدم
گاهی وقتا خیلی احساس تنهایی می کنم حوصله هیچ کاری و هیچ کس را هم ندارم من حتی با پدر و مادرم هم راحت نیستم که بتونم مشکلاتم رو به اونها بگم گاهی وقتا حتی از اینکه زنده هستم خسته می شم نمی دونم چیکار کنم حتی از دست خودمم خسته شدم توی زندگیم هیچ هدفی ندارم روزهام شده همه تکراری
-
RE: از دستشون خسته شدم
سلام به مارال عزیز ،:43:
از این که با ما همسفرید خوشحالیم ...:72::P
دلتنگی نهفته در پس نوشته هات به دلم نشست و من هم از این همه صبوری و خستگی دلتنگ شدم ... :(
اما فکر می کنم گاهی دردودل برای کم شدن غصه ها کفایت نمی کنه . همونطوری که مدیر محترم سایت گفتن ما باید به یک رویه محکم و جدید متوسل بشیم تا بتونیم افکار و احساساتمون رو هدایت کنیم وگرنه اونها ما رو هدایت می کنند و معمولا در این جور مواقع زندگی تبدیل می شه به یک تراژدی غمناک که تحملش از عهده ی یک کوه هم خارجه ...
مثبت اندیشی یکی از این روشهاست . چرا همیشه نیمه ی خالی لیوان رو ببینیم . ما می تونیم به جای تمرکز و تصویر سازی از چیزهایی که ناراحتمون میکنه
بیشتر انرژیمون رو صرف مواردی بکنیم که دوستشون داریم و بهمون احساس شادمانی و آرامش می ده ... نه به این معنی که چشممون رو بروی واقعیات ببندیم بلکه خودمون تعیین کننده ی برداشتی باشیم که از واقعیتهای پیرامونمون داریم ...
چرا همه چیز رو به خودمون بگیریم ... خیلی چیزها فقط در ذهن ما وجود داره و عینی نیست .. ضمن اینکه وقتی ما در تولید یک فکر و احساس مداومت داشته باشیم بازخورد و بازتاب اون رو در دیگران خواهیم دید...
مثلا اگر از ابتدا خانواده ی همسرمون با ازدواج ما موافق نبودن اگر همیشه بر این فکر که اونها منو دوست ندارن و ... پافشاری کنیم ، ممکنه در رفتارهامون هم اون رو نمایش بدیم بدون اینکه خودمون متوجه باشیم ...
من احساس می کنم شما بدون اینکه متوجه باشید ضمن اینکه خودتون رو تایید نمی کنید مدام خودتون رو سرزنش می کنید و این سرزنش به صورت ناراحتی و دلتنگی از رفتار دیگران بروز می کنه ، در صورتی که شما یک موجود دوست داشتنی هستید ، همیشه و در همه حال ...
مطمئن باشید و هیچ وقت خودتون رو به خاطر مسائل مختلف و بی اهمیت ، کم ارزش و بی بها ندونید ...
خودتون رو دوست داشته باشید و این فکر و احساس رو باور کنید و اون رو بین دیگران پراکنده کنید ... مطمئن باشید که نتیجه می گیرید ...
ضمنا توصیه می کنم یه گشت درست و حسابی در بخشهای مختلف تالار از جمله اختلاف با خانواده ی همسر و ... بزنید ... روحیه تون عوض می شه ....
-
RE: از دستشون خسته شدم
سلام مارال جان
خواهرم
شما با شوهرتان با عشق شروع كرده ايد
اين شعر معروف را به ياد داشته باشيد
الا يا ايها ساقي ادر كاسا و ناولها كه عشق آسان نمود اول ولي افتاد مشكلها
يعني عشق تازه اول مصيبتهاست.
بعد شما زندگي خودتان را داريد خانه پدر و مادر شوهر يا خودتان فقط براي ديد و بازديد است بايد با اين نگرش جلو برويد
شما به شوهرتان علاقهمنديد شايد هم بيشتر كه براي اينكه گرد و غبار كدورت را بزداييد اين مطالب را نوشتهايد
با تشكر برادر كوچكتان مهدي
-
RE: از دستشون خسته شدم
از راهنمایی تک تک دوستان خوبم ممنون
من خیلی به این موضوع که مهم شوهرمه ما که با هم زندگی نمیکنیم پس میتونم یه جوری باهاشون کنار بیام فکر کردم ولی نمیشه باور کنید که نمیشه اگه هر روز هم بریم خونشون بازم ناراحتن ومیگن چرا نمیاید اخه من چطوری به اینا بفهمونم که ما هم یه زندگی مستقل داریم مادر شوهر من خیلی تو خونشون نفوذ داره وپدر شوهرم که قبلا زیاد کاری با ما نداشت رو هم حساس کرده من بیشتر از دست خودم ناراحتم که چرا وقتی حرفی بهم میزنن که ناراحت میشم نمیتونم همونجا ناراحتیمو نشون بدم این مشکل وفقط با مادرشوهرم ندارم حتی برادر شوهرام یا جاریهام وبقیه اگه حرفی بزنن که ناراحت بشم اصلا ناراحتیمو نشون نمیدم وجوابشونو نمیدم بعد میام خونه وتا یک هفته حرص میخورم همسرم هم میگه چرا همونجا جوابشونو نمیدی مثلا هفته پیش من یه شلوار رنگ روشن خریده بودم وقتی جاریم دید گفت چرا مناسب سنت لباس نمیپوشی این چه رنگیه در صورتیکه من 25 سال دارم واین یه موضوع سلیقهای هست ومن هم اصلا نظرشو نپرسیده بودم با خنده از کنار حرفش رد شدم ولی تو خونه داشتم دیوانه میشدم که چرا جوابشو ندادم مشکل من اینه که زیادی به روشون میخندم ودوست ندارم ناراحتشون کنم واگه دوست ندارم در مهمانیهاشون شرکت کنم نمیگم البته میدونم اگه بگم مادرشوهرم دوباره همرو برعلیه ما میکنه میترسم یه روزی شوهرم هم مثل اونا بشه وبا هم مشکل پیدا کنیم