نمایش نسخه قابل چاپ
سلام اما اینبار یه کمی با قبل فرق میکنه .... اینباربیاین یه کمی تالار همدردي رو اذیت کنیم:D .اگر دلتون خواست میتونین جمله هم اضافه کنین ولی حواستون باشه این جملتون تبدیل به یک متن طولانی نشه . چون جذابیت این بازی به همینه که توی ساخت متن از افکار و تخیلات همه استفاده بشه . ! خودتون بهتر از من میدونین چی کار کنین . پس چرا معطلی ؟!
يادتون باشه متن جمله ها پيرامون تالار همدردي باشه :73::shy:داستان رو شروع مي كنيم:
به نام خدا
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدا . . .
...یه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بود...
زیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند
به نام خدا
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد .....
که من فهمیدم هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم.
دوستان عزيز اگه دقت كنن اين تاپيك با خلاقيت و داستان سرايي شما خيلي مي تونه جالب باشه عزيزان بهتره داستان رو زياد شخصي نكنيم و اسم شخص يا واژه من استفاده نكنيم اينجوري بهتر قضيه پيش مي ره البته از دوستان عزيز بازم معذرت مي خوام كه دائما تذكر مي دم بهتره كه هر كسي كه خواست جمله اضافه كنه قبلش كل جمله هاي قبلي رو يه زحمت بكشه تو پاسخ خودش كپي كنه و بعدش ادامه بده ....
به نام خدا
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی ...
به نام خدا
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم...
به نام خدا
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم اون محبوب حسابي به من بد و بيراه كه گفته بود كه فلاني مگه تو آزار داري ...
به نام خدا
روزی روزگاری یه جایی زیر آسمون خدایه حاجی فیروزه بود که سرش تو کار خودش بود و زندگی خودشو میکرد تا اینکه توی همین تالاره گرفتن و نشوندنش روی یه چیز گنده و داغ، اون چیزه چی بود؟ صندلی داغ!حاجی فیروزه که خفتگیر شده بودزیركانه و شجاعانه در برابر این داغی مقاومت كرد تا اعضاء تالار همدردی هم عملا صبر كردن بر داغی را بیاموزند، ساير اعضا اين مقاومت حاجي فيروز رو تحسين كردن و اون قضيه به خير خوشي تموم شد چند وقت بعد که من فهمیدم "هر داغی صبر کردنی نیست چون آن وقت داغ دار می شوم" پس بهتره حالا که عید نزدیکه خونه دلمو از هر چیزی که منو داغ میکنه بتکونم که یک پیغام خصوصی رسید از دست محبوبی بدستم اون محبوب حسابي به من بد و بيراه كه گفته بود كه فلاني مگه تو آزار داري که نصفه شبی میای در خونمون زنگ میزنی در میری؟! اگه به بابام...