صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام دوستاي عزيزم.بعد از اين که مديريت تالار تاپيک منو بستن(بدليل زياد شدن پستهام)حالا بعد از مدتها دلم ميخواد دوباره براتون بنويسم.ولي اينبار ديگه نه مثل قبل،خداروشکر همه چيز روبه بهبوده.
دوستاي عزيزم باور کنين خودم هم باورم نميشه که بالاخره دارم نتيجه اونهمه صبرمو ميگيرم.در جريان برنامه من که بودين.(توي قسمت متارکه و طلاق:دارم از همسرم جدا ميشم ولي هنوز دوستش دارم)
واي خداي من،اون روزي که داشتم اين تاپيکو باز ميکردم با گريه داشتم مينوشتم.هيچوقت اون روزو فراموش نميکنم.هيچوقت.
دوستاي عزيزم زندگي منو نيما ميتونم بگم 90% به حالت عادي و قبل برگشته.:73:
و يه چيز ديگه.بچه هاي قديمي تر تالار در جريان برنامه من بودن.يادتونه نيما جاي خوابش ازم جدا بود و من هميشه از اين مسئله چقدر ناراحت بودم؟
از پريشب منو نيما پيش هم ميخوابيم.:227:
البته هنوز غرورش اجازه نداده که بياد روي تخت بخوابه.براي همين من ميرم پيشش روي زمين ميخوابم.هيچي نميگه.
کاملا ميتونم بگم زندگيمون به حالت قبل برگشته.مهموني ميريم.مهمون مياد خونمون.بيرون ميريم.هفته پيش هم توي خونه تکوني بهم کمک کرد و ..........
وقتي ياد پارسال اين موقع ميفتم تنم ميلرزه.باور کنين راست ميگم.خيلي شرايط سختي رو گذروندم.خيلي بد بود.خيلي.
راستي هنوز برنامه کيش درست نشده.اگه بخواد درست بشه احتمالا ديگه تا خرداد سال جديد اين اتفاق ميفته.
دوستاي گلم مرصي از همتون.مرصي که باهام همدردي کردين،حرفامو شنيدينو يه مرهمي روي درداي من بودين .نازنين عزيزم مرصي از اينکه توي اين مدت هيچوقت تنهام نذاشتي.هيچوقت.شايد به جرات بتونم بگم که 40% درست شدن اين رابطه بخاطر وجود تو بود عزيزم.خودت هم ميدوني من چي ميگم.
و بالاخره خوشحالم از اينکه نتيجه اون همه صبرمو دارم کم کم ميگيرم.
بازم شمارو در جريان خبرا ميذارم.همتون رو دوست دارم و اميدوارم روزي برسه که مشکل تموم بچه هاي تالار حل بشه.:72:
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
امیدوارم همه دوستانی که مشکلاتشون را اینجا مطرح کردند یک روزی مثل شما بیان با لب خندون
ایشالا همه زندگیشون گل وبلبل باشه....
زندگی فراز ونشیب زیاد داره آدما ی سوارش باید قهار باشند.
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام چكامه خانم عزيزم :72:
:16:خيلي خوشحالم كه مي شنوم دلت خانه تكاني كرده و ديگه غبار غم را از دلت قشنگت پاك كرده اميدوارم با فرا رسيدن سال جديد دست در دست نيما خان با گامهاي محكمتر و استوار زندگي را بهتر و زيباتر از هميشه با هم بسازيد و هيچ وقت غبار هيچ غصه اي در دلهاي خانه هيچ كس نباشه خدا را شكر عزيز گل ... خوشبخت باشي :73::72:
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام چكامه عزيزم
من مجبور شدم چون پسوردم جواب نميداد يه اي دي جديد به نام من همسفرم بسازم من همون همسفر سابقم
يادمه به زندگيت و به خودت ونيما تا عيد فرصت داده بودي
خدا رو شكر كه چه نتيجه خوبي گرفتي
يه جور عيدي بود نه؟؟؟
وقتي تاپيكت بسته شد خدا خدا ميكردم كه دوباره بياي و از حال و احوالت بگي
خيلي خوشحالم..خيلي
به تو و نيما تبريك ميگم...
ميدوني چيه؟؟؟؟
دلم ميخواد يه روز كه ديگه بهبودي رابطت 100 درصد شد از همسرت بپرسي از اينهمه زجري كه داد و مطمئنا خودش هم وضعيت خوبي توي اين قضيه نداشته چي رو ميخواسته ثابت كنه
آيا تا اين حد زجر دادن به كسي همه عشقش بوده لازم بوده ؟
نميدونم... هميشه اين سوال توي ذهنم هست كه چرا مردها فكر ميكنن هر بلايي كه دلشون ميخواد ميتونن سر همسرشون بيارن
چرا؟؟؟ چون يك زن هستيم
ببخشيد...
اميدوارم همه بچه هاي تالار روزي مشكلاتشون حل بشه و مثل تو نويد خوشبختي و شاديشون رو بدن
از صميم قلب خوشحال شدم چكامه جان
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
چه خوبه كه همه از خوشبختي يكي خوشحال مي شدن
چطور بعضيها دلشون مي ياد كه بين دو نفر رو به هم بزنن و از اين كارشون لذت ببرن( واقعاً چه سنگ دل هايي پيدا مي شن. مي گن كه كسي كه درد نكشيده درد يكي ديگه رو نمي فهمه درست مي گن.
همه ما كه اينجا جمع شديم يه جورايي توي زندگيمون درد كشيديم براي همين همديگه رو بهتر مي فهميم. و وقتي يكي يه خبر خوب مي ده مثل اينكه زندگي خودمون باشه از ته قلب خوشحال مي شيم. آرزوي خوشبختي براي همه كساني دارم كه آرزوي خوشبختي براي همه دارن. ((دوستتون دارم))
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
سلام منم پیگیر ماجرات بودم و حتی داستان زندگیت رو برای چند نفر از آشناها و فامیل هم تعریف کردم و سعی کردم که خودم رو جای تو بزارم و صبور باشم اما از همه شنیدم که تو خیلی صبوری و خیلی هم دارای پشتکار هستی
خوشحالم! واقعا از ته دل خوشحالم که مشکلت حل شده و داری دوباره زندگیت رو می سازی
تو خوشحالیت و با راز و نیاز با خدا حتما یاد همه ی بچه های تالار باش!
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
دوستاي عزيزم،دوستاي مهربونم مرصي.از همتون ممنونم.نميدونين الان که دارم مينويسم چه حسي دارم.يه حس خيلي خوب.آدما وقتي زندگيشون توي يه بحران و طوفان وحشتناک ميفته وقتي شرايطشون آروم ميشه تازه اون موقع قدر ميدونن.قدر لحظه لحظه زندگيشونو.شايد بعضيا بهم بخندن.ولي براي مني که تقريبا يکسال و سه ماه جدا از نيما ميخوابيدم حالا که پيشش ميخوابم حتي وقتي نفسش بهم ميخوره احساس خوبي پيدا ميکنم.باور ميکنين؟براي من که اينطوره.اون مدتي که خونه پدرم بودم (توي تاپيکم جريانشو نوشته بودم)حتي حسرت ظرف شستن توي خونه خودمو پيدا کرده بودم.درصورتيکه قبلا هميشه از اين کار بدم ميومد.حالا ديگه از همون خونه تميزکردن و ظرف شستن هم لذت ميبرم.باور کنين که لذت ميبرم.تمام اين اتفاقات براي من درس بزرگي بود که بهاي زيادي رو بخاطرش دادم ولي ارزش داشت.حالا ميفهمم که ارزش داشت.من ديگه اون چکامه يکسال پيش نيستم.خيلي خيلي پخته شدم.يه جورايي به خودم اومدم.
اگه همه ما آدما ميدونستيم که پشت هر مشکل و رنجي يه اتفاق عظيم در پيشه هيچوقت ناشکري نميکرديم.هيچوقت.
نميدونين چقدر خوشحالم.عيد امسال براي من واقعا عيده.با يه دنيا تجربه که توي اين سال بدست آوردم.خدايا شکرت.بخاطر تمام داده ها و نداده هات شکر.خداجونم يه دنيا دوستت دارم.
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
چکامه جون
باور کن از اینکه خوندم شاد هستی و به آرزوت رسیدی اشک تو چشام جمع شد من درکت می کنم اونایی که از زندگیشون و از صبوریاشون کوله بار تجربه شونو پر میکنن قدر لحظات زندگیشونو خوب می دونن .تو این مدت خیلی پخته شدی عزیزم باید به داشتن تجربه هات افتخار کنی و اونا رو تو زندگیت بکار بگیری تا آرامشت ابدی باشه.
عزیز دلم خواهرانه ازت می خوام که وابستگیتو معتدل کنی نه تنها به نیما که هر چیزی حتی اگه یه شیی باشه وابستگی به اون باعت آزار روح و روانه و خودت تنها کسی هستی که ازش آزار می بینی.
قول بده توی لحظه سال تحویل برای ما هم دعا کنی .
امیدوارم همیشه شاد باشی
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
نمیدونم چرا وقتی فهمیدم که زندگیت سامان گرفته اشک تو چشام جمع شد؟
شاید به این خاطر که می بینم تونستی زندگیت رو حفظ کنی کاری که من نتونستم بکنم حسادت نکردم احساس ضعف کردم
کاش مطلبت رو نمی خوندم غم دنیا نشست تو دلم
از خودم بدم اومد که با دیدن شادی یکی یاد شادی از دست رفته خودم که الان می تونستم داشته باشم افتادم
چرا من اینجوری شدم
ای وای
ای وای
دیگه نمی تونم چیزی بنویسم
RE: صبر،صبر،صبر.....بالاخره نتيجه گرفتم
الا يا ايها الساقى ادر كاسا و ناولها كه عشق آسان نموداول ولى افتاد مشكلها
به بوى نافه اى كاخر صبا زان طره بگشايد ز تاب جعد مشكينش چه خون افتاد در دلها
مرا در منزل جانان چه امن عيش چون هردم جرس فرياد مى دارد كه بر بنديد محملها
به مى سجاده رنگين كن گرت پير مغان گويد كه سالك بى خبر نبود ز راه و رسم منزلها
شب تاريك و بيم موج و گردابى چنين هايل كجا دانند حال ما سبكباران ساحلها
همه كارم ز خودكامى به بدنامى كشيد آخر نهان كى ماند آن رازى كزو سازند محفلها
حضورى گر همى خواهى ازو غايب مشو حافظ
متى ما تلق من تهوى دع الدنيا و اهملها :72:
ازشاديت دلشادم اي دوست و موندم چي بگم وچطور اين صبر و شكيبايي رو ستايش كنم
پيروز باشيد