با خواهر مغرور و با سياستم چه كنم؟
دوستان خوبم سلام
اگر شما خواهري داشتيد كه 3 سال از شما بزرگتر است و رفتارهاي خشك و مغرورانه دارد
بارها سعي كرده بود شما را از چشم ديگران بياندازد
حتي باعث شده بود پدر و مادرتان عليه شما قيام كنند
و آنقدر با سياست است كه همه فكر مي كنند او درست مي گويد و خيلي راحت ذهن ديگران را به آن چيزي كه مي خواهد معطوف مي سازد
و همچنان هم به اين رفتارش ادامه مي دهد
چه مي كرديد؟:47:
RE: با خواهر مغرور و با سياستم چه كنم؟
سلام
شما سعی کنید دلیل این رفتار ها بفهمید و سعی کنید اون دلیلها را رفع کنید . اگر میتونید سعی کنید روابط دوستانه و صمیمی تری با خواهرتون داشته باشید . از طریق گذاشتن تاثیر مثبت بر روی اطرافیان اثر حرفهای او را بر اطرافیان کمتر کنید .
موفق باشید .
RE: با خواهر مغرور و با سياستم چه كنم؟
به نكات خوبي اشاره كرديد ممنون
نقل قول:
شما سعی کنید دلیل این رفتار ها بفهمید و سعی کنید اون دلیلها را رفع کنید
خيلي بهش فكر كردم فكر مي كنم
- بيشترين دليلش حسادت باشه چون من دختر مستقلي هستم و خدا خيلي بهم لطف داشته و داره و تقريباً به همة خواسته هايم رسيدم.
من با هركس ارتباطم نزديك مي شد اون هم سعي مي كرد خودش رو بچسبونه و به طرف نشون بده از من سرتره و من متاسفانه اكثر وقتها جا مي زدم و توقع داشتم طرف مقابلم عاقل باشه و گول حرفهايش را نخورد اما اكثراً اينطور نبوده
- و دليل ديگرش اين است كه اون بخاطر غرور زياديش فكر مي كنه تمام دنيا و آدمهاش براي اون زندگي مي كنند و بايد هميشه در خدمتش باشند هيچوقت نشده يك كاري رو كامل خودش انجام بده
- عيبهايش را با ظاهر سازي و پررنگ كردن عيوب بقيه مخفي مي كنه و متاسفانه خيلي ها تحت تأثير قرار مي گيرند
.
نقل قول:
اگر میتونید سعی کنید روابط دوستانه و صمیمی تری با خواهرتون داشته باشید
.
متاسفانه نمي تونم، قبلاً خواستم اما اون هميشه دوست داشت بالاتر از همه باشه و هيچوقت كسي رو هم سطح خودش نمي تونه ببينه و اينكه نمي تونم بهش اعتماد كنم
حتي قرار بود با هم شريك بشيم و يك مغازه راه بياندازيم اما بخاطر خودخواهي اش و اينكه مسئوليت پذير نبود و ادعاي درصد بيشتر داشت و امثال آن پشيمان شدم و الان مجزا كار مي كنيم
ضمن اينكه من بدون اون، هم موفقم و هم خوشبخت، چون در خارج از خانه و خانواده اصلاً چنين مشكلاتي ندارم هم در درسهايم موفقم و هم در كارم، دوستان خيلي خوب و با محبتي دارم و اونها هم من رو دوست دارند حتي مورد اعتماد استادانم هستم(البته بدون مشكل كه نيست مشكلات هم جزئي از زندگي ما هستند اما به اين شدت مشكل ندارم)
نقل قول:
از طریق گذاشتن تاثیر مثبت بر روی اطرافیان اثر حرفهای او را بر اطرافیان کمتر کنید .
سعي مي كنم اما نمي دونم چرا با اينكه خيلي ها از رفتارش دلگير مي شن و ناراحت هستند هيچي نمي گن مادرم- پدرم- مادربزرگم و ...
شايد باور نكنيد حتي احساس مي كنم اگر ازدواج كنم حتماً همسرم را از من خواهد گرفت چون اين كار رو درمورد مادر و پدرم و سايرين انجام داده بود چندسال بود كه مادرم نه حرفهاي من رو مي شنيد و نه من رو مي ديد تنها همدمم خدا بود هميشه مي گفتم اگر خدا نبود من چكار مي كردم
اون موقع بهش گفتم تو پدرم رو ازم گرفتي مادرم رو ازم گرفتي اما خدامو نمي توني ازم بگيري
سعي كردم خودم رو جدا كنم به نوعي ديگه اون رو نبينم. رابطه خوبي با خواهر كوچكم دارم و خيلي دوستش دارم ضمن اينكه سعي مي كنم كمكش كنم تا مثل من چوب اين غرور بي جا رو نخوره و بتونه حقش رو بگيره
متاسفانه مادرم بيش از حد پشتشه و ازش طرفداري مي كنه
من الان هيچ اصراري به رابطه با اون ندارم و ترجيه مي دم ازش دور باشم اما مادرم از اين ناراحته كه چرا من و خواهر كوچيكم اينقدر رابطه خوبي داريم اما با اون نه
وقتي با دوستام قرا مي ذارم بريم بيرون بزرگه رو نمي گم اما كوچيك رو مي گم بياد نه بخاطر كينه قديمي و ... بخاطر رفتارهاش از اينكه دائماً سعي مي كنه توجه ديگران رو به خودش جلب كنه از اينكه همش مي خواد مديريت كنه(آخه ليسانس مديريت داره) و ... بدم مياد
سعي مي كنم توقعاتي كه از خواهر بزرگم داشتم و انجامش نداد رو براي خواهر كوچيكم انجام بدم
مي شه يكم دقيقتر بگيد چكار كنم از انتقاد ناراحت نمي شم و زود جبهه نمي گيرم دوست دارم مشكلم حل بشه
ممنون اميدوارم شما هم هميشه موفق باشيد
RE: با خواهر مغرور و با سياستم چه كنم؟
برای انتقام از حسود و دشمن باید پیوسته بر فضایل خود افزود. "فلاطون"
این جمله افلاطون کاملترین و کاربردی ترین جمله در چنین شرایطی است.
اما:
نقل قول:
وقتي با دوستام قرا مي ذارم بريم بيرون بزرگه رو نمي گم اما كوچيك رو مي گم بياد نه بخاطر كينه قديمي و ... بخاطر رفتارهاش از اينكه دائماً سعي مي كنه توجه ديگران رو به خودش جلب كنه از اينكه همش مي خواد مديريت كنه(آخه ليسانس مديريت داره) و ... بدم مياد
نقل قول:
من با هركس ارتباطم نزديك مي شد اون هم سعي مي كرد خودش رو بچسبونه و به طرف نشون بده از من سرتره و من متاسفانه اكثر وقتها جا مي زدم و توقع داشتم طرف مقابلم عاقل باشه و گول حرفهايش را نخورد اما اكثراً اينطور نبوده
دوست عزیز فکر نمی کنی شاید شما هم به خواهرتان کمی حسادت می کنید. به نظر من شما هردو خواهر حس مدیر بودن و تسلط به دیگران را دارید ولی اینکه خواهرتان موفق تر است و دیگران هم جذب او می شوند، بنظرم بهتر است که شما بیشتر روی مهارتهای خودتان کار کنید.
دختر گل سعی کن واقعا مدیر باشی، حذف کردن دیگران از زندگی راه موفقیت نیست.
RE: با خواهر مغرور و با سياستم چه كنم؟
Mohat عزيز ممنون از نظرات خوبت
چقدر جالب از روي چند خط نوشته ام برداشت كردي
اعتقاد من اين است:
اگر حسادتي باشد فقط به اين است كه چرا او مي تواند اينقدر راحت فكر و تصميم ديگران را تغيير دهد
من هيچ تمايلي به تسلط بر ديگران ندارم برعكس هميشه دوست داشتم و دارم ديگران خودشان به سمت من بيايندو من را دوست داشته باشند و حقيقت خودم را بپذيرند نه شخصيت خيالي و كاذب
اما معتقدم انسان بايستي بر شرايط و زندگي خود مديريت داشته باشد البته فقط بر خودش نه به زور بر ديگران
شايد شما درست بگيد كه هر دو حس مديريت داريم
اما تفاوت و مشكل اصلي من در اين است
من معتقدم هركس بايد بر زندگي خود مديريت داشته باشد
اما او معتقد است بايستي بر همه مديريت داشته باشد
تفاوت عيني اش را مي گويم:
من در يك موسسه اي فعاليت مي كردم در جايگاه و مقامي كه داشتم كارم را بخوبي انجام مي دادم خوب بودن را از احساس رضايت مشتريان و مديريت موسسه برداشت كردم و قصد بالا بردن خودم را ندارم.
اما خواهرم در يكي از فروشگاههاي زنجيره اي فعاليت مي كرد با يكي از مديران فروشگاه در تهران ارتباط مستقيم داشت و كارهايش را با او درميان مي گذاشت يعني عملاً مي گفت آقاي ... (مدير فروشگاه در شهرمان) هيچكاره است چون مديريتش را قبول نداشت و حتي خيلي وقتها كارهاي آنها را به تهران گزارش مي داد و از اين كار لذت مي برد و دائما در خانه درمورد اين كارش با غرور صحبت مي كرد.
نتيجه اش اين شد:
من وقتي از موسسه آمدم بيرون(به ميل خودم) رييسم خيلي ناراحت بود
اما مدير فروشگاه تمام سعيش را كرد كه خواهرم را بيرون كند
و بازهم دست از غرورش بر نداشت و معتقد بود مدير فروشگاه با او پدر كشتگي دارد كه اين كار را انجام داده است
و پدر و مادرم هم از او حمايت مي كنند و حتي يكبار هم سعي نكردند به او بفهمانند اشكال از خودت است نه ديگران
و خيلي موارد مشابه آن
الان مشكل من اين است:
خانواده ام سعي نمي كنند چشمانشان را باز كنند.
عملاً اوضاع خانة ما دست خواهرم است هركاري كه دوست دارد انجام مي دهد و هيچكس جلويش را نمي گيرد.
برنامه هاي ما هميشه بايد براساس برنامه هاي ايشان اجراء شوند اگر مايل به انجام كاري نباشد مادرم هم دلسرد مي شود و آنرا كنسل مي كند.
من تا قبل از اينكه وارد بازار كار بشم هيچوقت نتونستم حقم را بگيرم حتي يادمه هميشه توي بحثهاي خانوادگي دستها و صدام مي لرزيدند و براي همين سعي مي كردم محيط رو ترك كنم و هميشه بخاطر همين قضيه(ترس از اضطراب و عدم تعادل روحي) از حقم مي گذشتم.
و الان كه يكم بهتر شدم و تقريباً مي دونم مشكل از كجاست وقتي اعتراض مي كنم با پدر و مادر مواجه مي شم اونها اين حق رو از من مي گيرند.
و جالب اينجاست كه مادرم نگران خواهر كوچكترم است چون او هم مثل من است و دقيقاً گذشته من درحال تكرار شدن است البته براي خواهرم و كمي هم براي برادرم.
اما مادرم نمي خواهد اين را درك كند كه بهاي بيش از حد به فرزند بزرگتر اين مسائل را ببار مي آورد.
يكبار برادرم سر سفره خطاب به خواهرم گفت تو مي خواهي دنيا را عوض كني خواهرم آنچنان بهش توپيد كه چرا اين حرف رو مي زني و من كي چنين قصدي داشتم كه برادرم ساكت شد و ديگر چيزي نگفت.
الان مي شه گفت ديگه از من گذشته ضربه هايي كه نبايد مي خوردم رو خوردم تنهايي هايي كه نبايد مي كشيدم رو كشيدم.
بيشترين نگرانيم بخاطر خواهر و برادر كوچكترم است نمي خواهم آنها مثل من هميشه احساس تنهايي كنند و حتي در خانه هم احساس آرامش نداشته باشند.
از طرفي هم نمي خواهم روي آنها مديريت كنم و دوست دارم خودشان هرطور كه مي خواهند عمل كنند اما طاقت ناراحتيشان را ندارم.
نقل قول:
دختر گل سعی کن واقعا مدیر باشی، حذف کردن دیگران از زندگی راه موفقیت نیست.
چطور مي شه روي رابطه ام با ديگران مديريت كنم اما آنها را آزاد بگذارم؟