دیگه کم آوردم... چیکار کنم؟
سلام به همه دوستان. توی یه پست مشکلمو قبلا گفتم اما...
امروز خیلی دلم گرفته ، احساس می کنم دیگه نمیتونم شوهرمو دوست داشته باشم. از دستش خسته شدم. اینقدر که همش به من قول میده که مستقل میشیم ولی با خودش کنار نمیاد. دلش راضی نمیشه به مادرش بگه میخوایم بعد از 2 سال و اندی مستقل باشیم. حداقل یه شامو با هم تنها بخوریم!!!
انگار حالم ظاهری خوبه. با همه خوبم. عروس نمونه فامیل شوهرم هستم. همیشه احترام همه رو دارم. همین شده بلای جونم اگه الان بخوام مستقل باشم بهم میگن قدرنشناسم .دیگه حالم از همهشون بهم میخوره. از این که احساس میکنم با این همه محبتی که به ما دارن مارو توی یه زندون اسیر کردن. خانواده شوهرم همه خوبن فقط مادرشوهرم خیلی حساسه . خیلی خیلی خیلی.. همیشه باید بهش تعارف کنم. همه باید همیشه همه جا با هم بریم و با هم بیایم. اما بیشتر از اونا از دست شوهرم که حاضر نیست یک بار هم شده حداقل یه شب شامو با من باشه. یا حداقل با مادرش صحبت کنه و توی شوخی حرفه شو بزنه. شدم نفر دوم زندگیش. فقط از من میخواد صبور باشم. ولی من این صبرو توی بهترین سالای عمرم دارم بخاطر یه زن دیگه انجام میدم. اونم به قیمت از دست دادن همه رویاهام..شور و علاقه و شوق و اشتیاقم.خیلی وقته همه حسهای خوب عاشقونمو از دست دادم.
حالا هم از من بچه میخوان. هر ماه امارمو میگیرن. عصبیم کردن . اخه وقتی من و شوهرم همیشه جمعی زندگی کردیم و زندگی دو نفره رو تجربه نکردیم چرا باید پای یکی دیگه رو به این زندگی باز کنیم. از اون بچه هم بدم میاد. بچه ای که بخاطرش به من بگن باید ببریمت دکتر حتما مشکل داری که تا حالا بچه دار نشدین!!! حسابی قاطی کردم.
ببخشین سرتونو درد اوردم ولی امروز خیلی دلم گرفته.
RE: دیگه کم آوردم... چیکار کنم؟
سلام!
امیدوارم حالا که دارم این حرفها رو مینوسم یه کمی حالتون بهتر باشه!امیدوارم بتونید هنوز همینطوری منطقی بمونید.(هر چند که یه خیلی سخته!)کاش یه کمی بیشتر درباره وضعیت مالی همسرتون میگفتید(شایدم گفتین و من نمیدونم .)اگه امکان تهیه زندگی مستقل رو دارین قبل از هر اقدامی برای بچه دار شدن اول به همسرتون یه جور تفهیم کنید که تا اون احساسات عاشقانه را به طور مستقل و تو یه زندگی کامل بهش برنگردین نمی تونید به یکی دیگه این محبت رو منتقل بکنید و روی این حرفتون هم به طور جدی پافشاری کنیدو از مادر همسرتون هم به صورت شوخی یا جدی بخواین که تصمیم درباره بچه دارشدنتون را به یه وقتی که دونفری باهاش به تفاهم رسیده باشین موکول کنن!
موفق باشید!
RE: دیگه کم آوردم... چیکار کنم؟
دوست عزیزم سلام
چند تا سوال البته اگر ایرادی نداره .
همسر شما پدر ندارند ؟
خانه شما و مادر شوهرتون در چه صورتی مشترکه ( باهم توی یه ساختمون زندگی می کنید یا ایشون مثلا طبقه بالا هستند و شما طبقه پایین ویا تنها شما یک اتاق برای خواب دارید و همه وسایل منزلتون مشترکه ) ؟؟؟
خوب شما با همسرتون نسبت به کم رنگ شدن عشقتون صحبت کردید این که الان دوره جوانی ما احتیاج داریم بیشتر با هم تنها باشیم اگر بچه به جمع ما اضافه بشه شاید خیلی از کارها رو باید با محدودیت انجام بدیم .
مگر من و شما می خواهیم چند بار در این دنیا زندگی کنیم . و ... و ... و ...
امید وارم که موفق باشی .
RE: دیگه کم آوردم... چیکار کنم؟
ممنون از نيلوفر و بهاره عزيز
اگه روي گزينه جستجو زير متني كه نوشتم كليك كنين و به
موضوع: پس كي دو نفره زندگي كنيم؟
برين، شرح مشكل منو اونجا ميتونين ببينين.همه چيزو توضيح دادم. ضمنا ما توي يه ساختمون با خانواده شوهرم هستيم. اونا طبقه پايين و ما بالا. خانواده شوهرم هم شامل : پدر شوهر - مادر شوهر - 2 تا برادر شوهر
RE: دیگه کم آوردم... چیکار کنم؟
عزیزم یادمه توی اون پست یه سفارش بهت کرده بودم آیا بهش عمل کردی ؟ در مورد سیاست به تدریج جداشدن و اینکه چه طوری عمل کنی
RE: دیگه کم آوردم... چیکار کنم؟
چرابعدازدوسال؟؟خانومی شما باید زودترازینا چنین تصمیمی می گرفتید نمیدونم شایدم مشکل مالی داشتید والان ندارید وحالا تصمیم گرفتید مستقل شوید
اگر چنین هست وبه خاطروضع مالی بوده می توانی حرف خودرابزنی به جای اینکه درسکوت حرف خودرا بزنی البته برای زدن حرف خود باید زمینه سازی مناسبی انجام بدی ازبعد اینکه دوساله که برای شما مزاحمت ایجاد کردیم شما مادرمهروبونی بودید برای من واززندگی باشما درسای زیادی وگرفتم و.....ودرآخر بطوریکه به مادرشوهرتون برنخوره حرف خودت را بزن....برای مشکلی که هنوز پیش نیامده که نباید بشینی غصه بخوری بتدریج همه چیز حل میشه وباید قدم قدم جلوبروی هرباربا یه اشاره کم کم گوشیو بدی دستشون...
RE: دیگه کم آوردم... چیکار کنم؟
ممنون از دلداده و فاطيماي عزيز
در مورد وضع مالي بايد بگم خدا رو شكر وضع خوبي داريم ولي نه درحدي كه خودمون بتونيم جايي رو اجاره كنيم . هرچند پدر شوهرم وضع خيلي خوبي داره ولي توي اين مسئله معتقدند كه همه خانواده بايد دور هم باشن و يكجا زندگي كنن. حتي وقتي صحبت از عوض كردن خونه بين خودشون ميشه ميگن يه اپارتمان 4 طبقه كه هركي بره توي يه طبقه زندگي كنه. پس من عملا هيچ شانسي براي جدا كردن خانه ندارم.
در مورد جدا شدن بعد از 2 سال كه دلداده عزيز گفته چرا بعد از 2 سال هم بايد بگم : من از همون اول عروسي به شوهرم گفتم جدا بشيم ولي شوهرم گفت بايد كم كم به مامانم بگم كه فكر نكنه تنهاش گذاشتيم و رفتارمن عوض شده و خلاصه از اين دلايل. آخه مامانش خيلي حساسه. هرچند خودشم نميتونه جدا بشه از مادرش. خلاصه من منتظر موندم كه مثلا شوهرم مقدمات لازم رو فراهم كنه كه اين انتظار كم كم شد 2 سال.هر وقت هم كه بهش ياداوري مي كردم دوباره كلي دليل مي آورد و ميگفت منتظر يه فرصت مناسبم. جوري كه جدا شدنمون به چشم نياد! مثلا بعد از ازدواج داداشش!! يا بدتر از اون بد از بچه دارشدن خودمون!!!! و هميشه از من ميخواد كه صبور باشم و بهش فرصت بدم.
در مورد نظر فاطيماي عزيز هم كه گفته بودن خودم با مادرشوهرم صحبت كنم هروقت موضوع رو يه جوري باز ميكنم يا فوري ايشون ناراحت ميشن و فكر ميكنن كه آيا چه كوتاهي در حق من كردن كه من اينو ميگم يا متذكر ميشن كه شوهرم شديدا به ايشون وابسته است و نميتونه ايشون رو ترك كنه (يعني اگه ميخوام من ميتونم شب برم بالا ولي شوهرم حتما ميره پايين) خلاصه بعد هم تا چند روز قيافه عبوسانه ميگيره و شوهر من كه خيلي به مادرش علاقه داره تا چند روز توي خودشه و ناراحته كه چرا مادرشو ناراحت كردم.
خلاصه موندم ديگه چه جوري بهشون بگم محبت هم اندازه اي داره ؟؟؟؟
RE: دیگه کم آوردم... چیکار کنم؟
رابطت با پدر شوهر ت چطوره با اون صحبت کن و محترمانه اجازه بگیر تادر هفته یکی دوشب تنها و توی خونه خودتون شام بخورید باید این قضیه رو باب کنی و نتیجه بگیری