آيا هر زندگي اي ارزش حفظ كردن رو داره ؟؟
سلام دوستان
اين سوال خيلي وقته كه ذهن منو به خودش مشغول كرده ، دلم ميخواست جوابهاي شما رو بدونم !!
خيلي شنيدم و ديدم كه مردي به زنش خيانت ميكنه و زن پس از شنيدن ماجراي خيانت شوهرش ، ميره سراغ معشوقه اي كه شوهرش عاشقش شده و ازش ميخواد كه پاشو از زندگي اونها بكشه بيرون و به هر طريقي كه هست ميخواد كه شوهرش رو به زندگي برگردونه !!!
ولي به نظر شما همچين زندگي اي ارزشش رو داره ؟ من واقعا نميتونم اين رو بپذيرم !! آخه مگه اون معشوقه شوهر زن رو مجبور كرده كه عاشقش بشه !!! خوب شوهر خودش خطا كرده ، خودش زنش رو دوست نداشته كه رفته سراغ يكي ديگه ... نهايت اينكه شوهر زن خودش رو نميخواسته كه رفته سراغ يكي ديگه ، از اينها هم كه بگذريم اين نشون دهنده ي خودخواهي و بي بندو باري و بي مسئوليتي شوهره !!!
ميخوام بدونم اين زن ، چه طور ميتونه از اين به بعد وجود شوهرش رو كنارش تحمل كنه ؟ چه طور ميتونه بهش محبت كنه ؟ چه طور ميتونه محبت هاي شوهرش رو باور كنه ؟ چه طور ميتونه بهش اعتماد كنه ؟ چه طور ميخواد مطمئن بشه كه تنها زن زندگيشه ؟چه طور ....؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
واقعا ميخوام بدونم معني اين حرف چيه كه ميخوام زندگيمو نجات بدم و تمام تلاشم رو براي حفظ زندگيم ميكنم ؟ آخه واقعا اون شوهر ارزشش رو داره ؟ واقعا داره ؟ چه طور ميخواد يك عمر كنارش زندگي كنه ؟؟؟؟؟
دوستان ممنون ميشم كه بهم جواب بدين !!
به نظر من شايد بتونه زندگي شو نجات بده ، از نظر مادي ، ولي ديگه نه عشقي ميمونه نه اعتمادي و نه حيايي !!!! البته شايد من دارم اشتباه ميكنم ولي واقعا به نظرم تحمل همچين مردي بعد از همچين كاري در كنارم واقعا غير قابل تحمله !!!! به نظرم نجات زندگي يعني رهايي از اون نه نگهداشتنش !!!( البته من همچين مشكلي ندارما !! ولي ميخواستم نظرات شما دوستان رو بدونم )
نظر شما چيه ؟؟؟؟
آيا هر زندگي اي ارزش حفظ كردن رو داره ؟؟
RE: آيا هر زندگي اي ارزش حفظ كردن رو داره ؟؟
نه هر زندگی ارزش حفظ کردن ندارد ،زندگی یعنی چه ؟زنده بودن و حیات داشتن ،برای زنده بودن و حیات داشتن یک سری عواملی لازم است که اگر آنها وجود و حیات داشتن شما را زیر سئوال ببرد قطعا نه ، ارزش ندارد . شما باید باشید که بتوانید زندگی کنید ، فاکتورهایی برای بودن و قطعا سالم بودن ، اگر یک زندگی سلامتی را به خطر بیندازد تا به آنجا که به نبودن منجر شود ، قطعا نه ارزش حفظ کردن ندارد
RE: آيا هر زندگي اي ارزش حفظ كردن رو داره ؟؟
عزیزم با خودت موافقم به نظر من زن به جای اینکه بره سراغ معشوقه شوهرش باید بره سراغ شوهره و اگه خواست بلایی سره کسی بیاره (منظورم تنبیه) سر شوهره بیاره نه خودش و نه معشوقه! چون ممکنه معشوقه از زندگیش بره بیرون اما شوهره میتونه بره دنبال یکی دیگه! این زندگی ارزش موندن نداره اما ممکنه کسی از سر ناچاری و بی پناهی مجبور بشه بسوزه و بسازه.
RE: آيا هر زندگي اي ارزش حفظ كردن رو داره ؟؟
"مثل من "عزيز دقيقا منظور من هم همينه !
اينكه مشكل از معشوقه نيست !! مشكل از شوهره، از هوس بازي اونه !! حالا اون معشوقه رو از زندگيت بندازي بيرون ! با بعدي ميخواي چيكار كني ؟ اين خانه از پاي بست ويران است
من موندم سر طرز تفكر !!! واقعا اون زن فكر ميكنه كه چي ؟ كه همه تقصير دارن به جز شوهرش ؟ فكر ميكنه اگه معشوقه بره شوهرش اصلاح ميشه ؟؟؟؟
آخه اين شوهر يا خيلي خودخواه و مغروره كه اين كارو كرده يا بي مسئوليته يا علاقه اي به زنش نداره يا .... كلا يه آدم سسته !! آخه مگه ميشه با يك آدم سست زندگي محكمي رو بنا كني ؟؟؟؟؟
اين مرد ميخواد پدرفرزندت بشه ؟ لياقتش رو داره ؟الگوي خوبي براي فرزنداشه ؟ ميخواد چه بچه هايي رو تحويل جامعه بده ؟؟؟ واي واي
خيانت در نظر من غير قابل تحمله !!!
گرهي رو كه ميشه با دست باز كرد رو چرا با دندون باز ميكنن ؟ اگه مشكلي دارن بيان بگن ، وگرنه اين كار چيه ؟؟؟ اگه مشكل حل نميشه ، اول طلاق و بعد برن سراغ يكي ديگه !! واقعا اينجور مردها چي از زندگي ، مسئوليت و حق زن ميدونن ؟
بحث سر اين نيست !!! سر اينه كه واقعا اين زن چه طور فكر ميكنه كه ميتونه يك زندگي خوبي با شوهرش داشته باشه ؟ واقعا اعتماد داره به شوهرش ؟؟؟
آخه بعضي ها توجيهشون اينه كه واسه زندگيمون خيلي تلاش كرديم و حالا نميذاريم به اين راحتي ها خراب بشه !!!
آخه مسئله اينه كه پايه ي ويروني زندگيشون عامل بيروني نيست ! عامل درونيه !!
شما چند درصد از خيانت ها رو ناشي از سادگي مرد و گول معشوقه رو خوردن و اشتباه ميدونين ؟؟؟ و چند درصدش رو ناشي از تنوع طلبي مرد ، فرار از حل مشكل ، هرزگي و ... مرد ميدونين ؟
من فكر ميكنم مورد اول خيلي درصدش كمه ولي نميدونم چرا همه ي زنهايي كه گرفتار خيانت شوهرشون شدن سعي در اين دارن كه باور كنن شوهرشون جز دسته ي اوله ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
تازه اگر جزدسته ي اول هم باشن باز هم چيزي از بي مسئوليتي ، سست عنصر بودن و .... كم نميشه !!!
RE: آيا هر زندگي اي ارزش حفظ كردن رو داره ؟؟
رويا جان وقتي شوهر زني همچين مسئله اي براش پيش مي آيد . شايد اولين عكس العمل زن درخواست جدائي باشه .ولي وقتي به مرحله اجرا در مياد همين زن هزار تا فكر به نظرش مياد كه اولينش تكليف فرزندشونه بعد هم فكر ويران شدن زندگي كه به هر حال اين زن ساليان سال ذره ذره ساخته و براش ارزش داشته و با جدايي تمام زحماتش رو بر باد رفته مي بينه و در نهايت هم شايد وقتي بشينه و فكراشو بكنه تازه به اين نتيجه مي رسه كه شوهرش مقصر اصلي نبوده چون خودش هم اشتباهات زيادي داشته .
حالا اگه فرض كنيم به خاطر بچه و زندگي نخواد زندگيش رو حفظ كنه .مسئله طلاق يه معضل بزرگ جامعه است كه تازه بايد بعد از جدايي براي هر ننه قمري بشينه توضيح بده كه جريان چي بوده و چه بلايي سرش اومده .حالا با كي ازدواج كنه كه بدتر از اولي نباشه . درسته كه به نظر ماها اين زندگي ارزش نگه داشتن نداره ولي هر كدام از اين زنها به 1000 دليل مجبور هستند بعد از خيانت و حتي عاشق شدن شوهرانشان دو دستي به زندگيشون بچسبند و با رقيباشون مبارزه كنند .
RE: آيا هر زندگي اي ارزش حفظ كردن رو داره ؟؟
به نظر من زنهایی که بعد از خیانت همسرشون به اون فرصت میدن بیشتر به دو دلیل این کار را میکنند (البته در ایران ) : یکی اقتصادی و دیگری فرهنگی
زن خانه داری که مثلا 35 سال داره و از نظر اقتصادی وابسته به همسرش هست مجبور هست که از خطای همسرش چشمپوشی کنه .
برای خیلی از زنها هم طلاق از مرگ سخت تره کسی که سالها با مردی زندگی کرده و شاید بچه هایی هم داشته باشه فکر شروع یک زندگی دیگه براش ممکن نیست . البته نگاه بد جامعه به طلاق هم موثره .
متاسفانه در مساله خیانت حق زنها بیشتر ضایع میشه چون وقتی خیانت میبینند معمولا دستشون بسته است و کار زیادی ازشون بر نمیاد .
RE: آيا هر زندگي اي ارزش حفظ كردن رو داره ؟؟
واقعا این مسائل ناراحت کننده است
اما دلیل تحمل همان است که دوستان گفتنند
و همین طور دید بد به زن مطلقه در جامعه /نداشتن پشتوانه مالی /حرف مردم و...
بعضی زندگیها شده فقط تحمل و تحملوتحمل
RE: آيا هر زندگي اي ارزش حفظ كردن رو داره ؟؟
بچه ها ممنون از نظراتتون
ولي به نظر من اين زندگي نيست ، زندانه !!!
RE: آيا هر زندگي اي ارزش حفظ كردن رو داره ؟؟
سلام به تو دوست عزيز.
واقعاً با نظرت موافقم كه چنين مردي رو نمي شه دركنار خودت تحمل كني. چون خودم يكي از اونا هستم كه شوهرم يه معشوقه داره و من سراغ اون معشوقه رفتم ولي افاقه نكرد همسر من مي ره سراغ اون. هيچ فايده اي هم نداره
الان به جايي رسيدم كه مي خوام جدا بشم با يك فرزند 1 ساله باز نمي دونم آيا دارم درست عمل مي كنم يا نه ولي همسري كه نه سركار مي ره نه مسئوليت پذيره نه آدم حسابيه هروقت بخواد مياد و ميره (البته نه اعتياد داره و نه اهل چيزي) فقط يك معشوقه داره كه حسابي زندگي مارو بهم ريخته. خيلي راحت بگم ما حتي مثل زن و شوهرها هم نيستيم يعني من ديگه نمي تونم باشم. اصلاً تمام احساس دروني منو از بين برده و هيچ حسي نسبت به ايشان ندارم گرچه يه روزي خيلي دوستش داشتم ولي الان اصلاً فقط دوست دارم رها بشم و با پسرم زندگي كنم. حالا شما نظرتون رو بگين كه من چيكار كنم. الان آخرين تصميمي كه گرفتيم اينه. كه يكماه جدا از هم زندگي كنيم تا ببينيم مي تونيم يا نه اگر تونستيم كه جدا مي شيم و اگر نتونستيم كه تصيميم ديگري مي گيريم. انشاءا... كه هرچي خير است بشود.
RE: آيا هر زندگي اي ارزش حفظ كردن رو داره ؟؟
سلام رویا خانم
ازت ممنونم که چنین موضوعی را مطرح کردی، چون می تونیم حرف دلمان را لااقل اینجا بگوییم!
------------------------------
از نظر من تصور اینکه بخواهی با مردی هم آغوشی کنی که بدانی دیشب، دیروز یا ... با زنی دیگر هم خواب بوده است، چندش آور است! اکثر ما خانمها از اینکه حتی از لیوان استفاده شده فردی دیگر آب بنوشیم، مشمئز می شویم! حالا چطور تمام جسممان را به یک فرد دست خورده هدیه کنیم؟ به خدا قسم قابل تحمل نیست!
گاهی در هنگام نزدیکی با همسرم، چند نفری که همسرم به خواستگاری آنها رفته بود و ظاهرا جواب رد از جانب آنها شنیده بود، به ذهنم می آیند و تصور می کنم که آیا همسرم دوست داشت بجای من در کنار آنها باشد؟ از تصور این فکر هم از همسرم منزجر می شوم، حالا چه رسد به واقعیت!
تازه این بعد جسمانی قضیه است، از لحاظ روحی هم قابل هضم نیست، در هر شراکتی، اعتماد حرف اول را می زند، اعتماد متقابل رکن اصلی هر شراکتی است. غیر از این چگونه می توان با جدیت تمام برای پیشبرد آن اهتمام ورزید؟ چگونه می توان گذشت و چشم پوشی کرد؟ چگونه می توان احساس آرامش در کانون این شراکت کرد؟
وقتی بدانی که همسرت، فردی که شریک لحظه لحظه زندگیت است، روحش و جسمش را در اختیار فردی دیگر قرار داده است، چطور ممکن است برای به کمال رساندن این زندگی تلاش کرد؟ چطور می توان عشق ورزید؟ و آیا بدون عشق جامعه کوچک خانواده به سرمنزل مقصود خواهد رسید؟!
اما چرا بعضی خانمها این شرایط را تحمل می کنند؟ علتش را سایر دوستان بیان کردند. جواب، یک کلام؛ "اجبار" است. نیاز مالی، شاید مهمترین علت باشد. خانمی که محل زندگی اش را ترک کند، به کجا پناه برد؟ به منزل پدرش؟ اگر او استطاعت مالی جهت تامین دخترش را نداشت، چه؟ سربار چه کسی شود؟ آیا پیدا کردن یک شغل آبرومند، برایش امکانپذیر است که بتواند بدون سربار شدن، خودش را رها کند؟ پس مجبور است که با بهانه های مختلف که مجبور به اعتراف به تحمل این زندگی انزجارآور شده است، نشود کار خود را توجیه کند! آخر هما ما انسانها غرور داریم!
دلم می خواهد با صدای بلند فریاد بزنم که آقایان مسئول و غیر مسئول که می گویید؛ تحصیلات و اشتغال خانمها در جامعه کنونی، باعث شده که آنها همانند زنهای نسل های گذشته به زندگی شان پایبند نباشند و اشتغال خانمها دلیل بالا رفتن آمار طلاق است، اینطور نیست! استقلال خانمها تنها آنها را از تن در دادن به اجبار رهانیده است! اگر مادر بزرگان ما هر ناعدالتی را تحمل می کردند و دم نمی زدند، تنها به این دلیل بود که مجبور بودند!
آیا افتخار شما اینست که تنها زنهایتان را مجبور کنید که در کنارتان بمانند؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟