مثل من تنها

[align=justify]چند وقته که (مثل من) دیگه مثل خودش نیست. میشه کمکش کنید تا بشه مثل شما؟!!!:302:
از این زمونه خسته شدم دیگه حالم از همه چیز به هم میخوره از این دنیا و بعضی از آدمهایی که نمیخوان دست از بعضی کاراشون بردارند و خودشونو تغییر بدن. بد بختی من اینه که هیچ موقع در مورد بعضی چیزها با هیچ کس حتی صمیمی ترین دوستم درد و دل نمیکنم. نمیدونم چرا این طوریم؟ چرا این غرور لعنتی دست از سرم بر نمیداره؟ چرا همه چیزو باید تنهایی به دوش بکشم؟ چرا کمالگرا هستم؟ چرا نمیتونم با بعضی چیزا و واقعیت ها کنار بیام؟ چرا هیچ اتفاق خوشحال کننده ای تو زندگیم نمی افته؟ خدا یا شکرت، ناشکری نمی کنم اما دیگه (مثل من) طاقت نداره خواهش میکنم تو واسم تمومش کن.:160:
میشه بهم بگید چه طور میتونم با مشکلات زندگی دست و پنجه نرم کنم؟
میشه بگید علائم افسردگی چیه؟
لطفا بگید چه طور میشه خونسرد بود و بی خیال چیزایی که ناراحتت میکنند؟:47:
دلم میخواد برم یه جایی که هیچ کس نباشه یه جای دوره دور مثل جنگل تنهایی شاد . دلم میخواد برم پیشش!!!
با چشمان اشک آلود ازتون میخوام کمکم کنید نمیدونم چم شده؟ چرا دیگه نمیتونم تحمل کنم؟ دلم خیلی گرفته.
ای خدا جونم دوستت دارم:72:، تو بهم یه عالمه دوست خوب دادی همیشه در پناهت حفظشون کن. [/align]:203:

زندگی خود را پربار و غنی سازید. هر چیزی را تجربه کنید .از خود و دوستان خویش مراقبت کنید.تفریح کنید و یا به کاری غیر عادی دست بزنید.از منزل خارج شوید و پیوندی با دیگران برقرار سازید!
این کاری است که بهرحال میکنید اما سعی کنید از ایجاد رابطه با دیگران لذت ببرید!
از فرصتها استفاده کنید و از اشتباههای خود پند بگیرید.
علت هر مشکلی را در یابید و آن را رفع کنید. سعی نکنید که موجودی کامل باشید؛ فقط نمونه ای عالی از نژاد انسانی باشید

مثل من عزيز نگران نباش تنها نيستي تازه شدي مثل من!!!
وضع روحي من از تو خيلي خرابتره... احساس ميكنم كسي نميتونه كمكم كنه...

سلام
مثل من عزیز ؛ در مورد کمال گرایی ( که مشکل من و و چند تا از دوستان نیز هست ) یکی دو تا تاپیک داریم . که اتفاقا خیلی مطالب خوب و مفیدی توی اونها هست .
اما در مورد کم تحملی و خستگی و بی حوصلگی ؛ بهتره کمی فکر کنید ؛ حتما عواملش را پیدا میکنید اونوقت اون مشکلات را مطرح کنید تا دوستان کنمکتان کنند .

آرزو شیرین جون و digitalman ممنون از توجهتون.
شیرین جون تو چه طور تحمل میکنی؟من دیگه نمیتونم. همه چیزو باید بریزم تو خودم. همیشه باید جلوی همه لبخند بزنم و سنگ صبور باشم انگار من حق ندارم دلم بگیره یا ناراحت باشم باید همیشه واسه همه دردسترس باشم اینا خستم کرده. میخوام بزنم زیر همه مسئولیتهای زندگیم و خودمو خلاص کنم و تحت هر شرایطی احساسمو بگم و چیزی رو پنهان نکنم.
digitalman مشکل من اینه که غرورم نمیزاره که مشکلاتمو واسه کسی مطرح کنم. بیشترش مربوط میشه به خانوادم مخصوصا پدرم با اینکه یه دنیا دوستش دارم نمیتونیم همدیگرو درک کنیم.نمیخواد عوض بشه نمیخواد تو زندگی تغییر ایجاد کنه من خسته شدم کاراش داره تو آینده من تاثیر میزاره. حالا آینده به جهنم روحیمو داغون کرده زندگی روتین و تکراری و مسخره که هیچ چیزی نداره فقط از گرسنگی نمیری!!!!!!!!
دیشب با بابام بحثم شد. اصلا انگار دنبال بهونه میگشتم. داشتم با مامانم تو آشپزخونه یواشکی حرف میزدم که بابام از تو اتاق جوابمو داد منم کلی شاکی شدم که چرا به حرف خصوصی من گوش میدی و . . . بابام کلی بهش برخورد. من گفتم من الان حوصله ندارم و ناراحتم اما اصلا درکم نکرد. تازه یه توقع هایی هم از آدم داره و یه کارایی میکنه که نمیتونم بگم یعنی یه چیزی مثل غرورم نمیزاره.
آرزو برای اولین بار در زندگیم با مردی رابطه برقرار کردم البته رابطه کاریه (میدونم منظورت شاید از رابطه این نباشه) اما به یکی از همکاران مشترکمون گفته که از من خوشش اومده و میخواد بهم نزدیک بشه (قصدش ازدواجه) اما نمیدونم چرا اصلا به خودم چیزی نمیگه یا وقتی میبینمش رفتارش خیلی عادیه، این ناراحتم میکنه چون نمیدونم مشکل از کجاست و چرا بازی در میاره؟
وقتی با دوستام میرم بیرون دیگه از بودن باهاشون لذت نمیبرم یا اولش خیلی خوش میگذره اما بعد حالم عوض میشه و دیگه دلم نمیخواد ادامه بدم دوست دارم تنها باشم در حالی که همه میگن و میخندند من میرم تو حال خودم طوری که دوستام میگن تو چته؟چرا نارحتی؟ و من هیچ دلیلی ندارم.
میدونم مشکل من پیش خیلی از بچه های تالار اصلا مشکل نیست اما باور کنید دلم دیگه طاقت نداره. شبها تا تو رختخواب گریه نکنم خوابم نمیبره.

بنظر من شما قبلا کمتر به خودت پرداختی . الان هم لازم نیست یکدفعه بزنی زیر همه چیز . فقط باید بیشتر به خودت توجه کنی . روی مشکلات شخص خودت بیشتر تمرکز کنی و روی روابطت با نزدیکانت .
در مورد اون همکارت هم بنظر کمی حساس شدی . شما که دیگه توی این تالار بودی باید کاملا هوشیار شده باشی . کسی که قصدش ازدواج باشه کاملا از روشش مشخصه و کسی که قصدش بازی دادن و سوء استفاده باشه هم همینطور .

ما دو جور غرور داریم یکی به جا و دیگری نا بجا سعی کن در مواقعی که میدونی گفتن حرفی راحتت میکنه و تو رو بیشتر به نزدیکانت میشناسونه امتناع نکنی .
فقط خیلی خوب فکر کن ...و خیلی خوب حرف بزن !

مثلا همین الان هر جور موضوعی که باعث ناراحتیت شده بگو تا علاوه بر اینکه همه بهترمتوجه اوضاع روحی تو میشوند خودت هم از نوشتن اونها احساس بهتری پیدا میکنی.

دوست من پدر و مادر حق بزرگی به گردن فرزندانشون دارند تو با ظرفیت کمی که در خودت احساس میکنی خیلی چیزها رو تحمل میکنی اما ....
علاوه بر تحمل سعی کن لبخند واقعی بزنی و مهربان هم باشی چون اون حرکتی که شما با پدرت انجام دادی میتونه دل هر پدری رو برنجونه ....
پدر شما – ببخشید – از فرط فضولی استراق سمع نکرده بلکه میخواد به اندازه مادرتون برای شما عزیز باشه تا حرفهای دلت رو بشنوه. .برای همینه که از حرف شما ناراحت شده .

در رابطه با اون همکاری که گفتید مایل به آشنایست و قصد ازدواج داره، یکسری شاید وجود داره...شاید هنوز به خواسته ای که داره مطمئن نیست...شاید مانع و مشکلی داره که از رک و راست گویی با شما طفره میره و... شاید هم خجالتی باشه.
اینم جای ناراحتی نداره ....دختری خوبی مثل توخواستگاران خوب زیادی خواهد داشت .تازه !!مگه ما دخترمونو به هر کسی میدیدم http://noqte.com/img/Yahoo/68.gif:D....!!

از اینکه با دوستات خوش نیستی باید بگم تمرین کن از زمان حال لذت ببری .از زمانی که انسان نگران آینده شد از زمان حال غافل شد.... پس حال را بخاطر آینده از دست نده!

چرا نمیتونی از در کنار بودن دوستانت لذت ببری چرا آنها میتوانند ازبودن با تو لذت ببرند .. ؟؟تو مشکل بزرگتری از آنان داری؟ و یا آنان میدانند چگونه در کنار تو خوش باشند ولی تو نمیتوانی ...؟؟
میخواهی با حضورت مایه غم آنها باشی و یا باعث شادی آنها ؟

به چه فکر میکنی ؟و غصه چه چیز را میخوری ؟
یک ضرب المثلی هست که میگه بخند تا دنیا هم بروت بخنده

زندگی در حال تغییر است و تونیز تغییر خواهی کرد بزودی به بهترین شکل خودت تبدیل خواهی شد .تا وقتی شادی و امید هست ...غم چرا:43:؟!

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط آرزو

زندگی در حال تغییر است و تونیز تغییر خواهی کرد بزودی به بهترین شکل خودت تبدیل خواهی شد .تا وقتی شادی و امید هست ...غم چرا:43:؟!

---

آرزو گرامی گل کاشتی

سلام .دوستان خیلی خوب راهنماییت کردن .بخصوص آرزو.
باور کن خود من مثل تو همچین وضعیتی رو داشتم.تنها چیزی که کمکم کرد راه کارهای مثل نوشته های آرزو بود.
امان از دست آرزو چیزی برای نوشت نذاشته.

مثل من عزیز سعی کن مشکلات زندگی ودر کل خود زندگی رو به خودت سخت نگیری (ما معمولا"مسیر کاملا"اشتباهی رو در پیش میگیریم اینکه عادت داریم مشکلی برامون پیش میاد پاک خودمون رو میبازیم وکل زندگیمون رو معطوف به اون میدونیم)
دربند هیچی نباش؛ وجود خودت رو به چیزی یا کاری محدود نکن.آزاد باش آزاد ؛آزاد واما آگاه ؛آگاه.در خلوت عبادت کن.و به قول شاد عزیز آرامش رو درخودت پیدا کن .

سعی کن تغییر کنی .به عقیده من ؛ما باید هر چند وقت یه بار به خودمون بیایم ونگاهی به خودمون واطرافمون بندازیم وبا تغییرات جزئی زندگی پیش بریم تا با برخورد با تغییرات بزرگ جا نخوریم ودچار سر در گمی نشیم.
گوشه گیری رو بذار کنار.من اگه جای تو باشم از فردا با برنامه های جدید زندگیم رو شروع میکنم..
به قول معرف نقطه ؛سر خط..

من به تو قول میدم که اگه با راهنمایی های دوستان پیش بری لحظات خوشی رو بدست میاری.مطمئن باش

نقل قول:

---

نوشته اصلی توسط مثل من

همه چیزو باید بریزم تو خودم. همیشه باید جلوی همه لبخند بزنم و سنگ صبور باشم انگار من حق ندارم دلم بگیره یا ناراحت باشم باید همیشه واسه همه دردسترس باشم اینا خستم کرده. میخوام بزنم زیر همه مسئولیتهای زندگیم و خودمو خلاص کنم و تحت هر شرایطی احساسمو بگم و چیزی رو پنهان نکنم.

---

با همه چيز درآميز و با هيچ چيز آميخته مشو. در انزوا ماندن نه سخت است و نه با ارزش

مثل من تو هم مثل من شدی اما بدون خودمون هستیم که می تونیم جور خودمونو بکشیم و به خودمون کمک کنیم مطمئن باش این مشکلات دوره اییه و زود تموم میشه البته خودمون بخوایم