باورهاي غلط در مورد شخصيت
: در ميان مردم 2 باور اشتباه درمورد شخصيت رايج است و آن 2 جمله به قرار زير است:
* فلاني بيشخصيت است.
* فلاني باشخصيت است.
متن کل خبر : شايد بتوان در نگاه اول واژه شخصيت را بهصورت شاخصههاي صريح يك تيپ تعريف كرد.
اين تعريف نهتنها كلمه شخصيت را توصيف ميكند بلكه وجه تمايز اين واژه را از ديگر واژهها مشخص ميكند.
منظور از شاخصهها ويژگيهاي خاص يك شخص است كه مختص به خود او و كساني است كه در آن طبقه خاص شخصيتي قرار ميگيرند. منظور از صريح همان واضح بودن اين خصايص رفتاري است كه هر شخصي از بيرون قادر به ديدن تظاهرات بيروني اين ويژگيهاست و درنهايت مقصود از تيپ همان انواعي است كه ما براي شخصيتهاي مختلف براي سهولت در طبقهبندي آنها استفاده ميكنيم.
در ميان مردم 2 باور اشتباه درمورد شخصيت رايج است و آن 2 جمله به قرار زير است:
* فلاني بيشخصيت است.
* فلاني باشخصيت است.
اين 2 جمله باتوجه بهمنظوري كه پشت آنها در هنگام مطرح كردنشان است كاملا غلط است، چراكه در جمله اول منظور از بيشخصيت افراد بزهكار خيانتپيشه، دزد و بهطور كلي افرادي است كه برخلاف فضايل اخلاقي رفتار ميكنند.
در جمله دوم منظور افرادي است كه مهربان، مؤدب، ثروتمند و اجتماعي هستند، درصورتيكه ما نميتوانيم براي شخصيت كسي حكمي كلي صادر كنيم، بهدليل اينكه هم افراد بيادب، دزد، خيانتكار و هرج و مرجطلب و هم افراد تحصيلكرده، مؤدب، مهربان، مذهبي و... داراي شخصيت هستند. بنابراين انسان بيشخصيت اصلا وجود ندارد.
در تعاريف مختلفي كه در ارتباط با شناخت شخصيت بيان شده بهنظر ميرسد كه گوردون آلپورت كه در سال 1949 براي اين واژه بيش از پنجاه تعريف قائل شده است كاملترين باشد و اين خود نشان از پيچيدگي اين مفهوم و سازه رواني دارد. درك مسئله شخصيت يكي از اهداف نهايي و پيچيدهترين دستاورد در روانشناسي است. شخصيت به يك معنا تمام روانشناسي را دربرميگيرد.
هيچ آزمايشي در روانشناسي وجود ندارد كه در شناساندن شخصيت سهيم نباشد.
كفبيني و طالعبيني
راههاي شناخت شخصيت
در بين افراد مختلف در جامعه پيشگوييهايي در ارتباط با شخصيت افراد نسبت به اندامشان رايج است، مثلا افراد چاق را اجتماعي، اهل شوخي و خنده مهربان تلقي ميكنند كه البته باورهاي فوق توسط نظريهپردازاني همچون كرچمر و شلاون براي اولينبار مطرح شد ولي نتوانست از پس آزمايشهاي علمي روسفيد بيرون بيايد.
بنابراين، به اين تيپشناسيها هم نميتوان اعتماد كامل داشت. يكي از آرزوهاي بشر پيشبيني و تشخيص شخصيت افراد بوده است، از همان موقعي كه در غار ميزيسته وقتي تازهواردي به غار وارد ميشد حدس ميزد كه براي چه منظوري آمده؛ البته سعي ميكرد از برق چشمان تازه وارد متوجه اين منظور شود.
تا اينكه در قرون اخير طرح نقشه جمجمه افراد بر مبناي برآمدگيهاي جمجمهشان توسط فرانسيس گال و يا كفبيني و طالعبيني و غيره كه سابقه قديميتري دارند ، بررسي شد.
طالعبيني نيز تلاش ديگري بود براي پيشبيني شخصيت كه سابقه آن به 25 قرن پيش در مسوپوتاميا در منطقه باستاني بينالنهرين محل سكونت سومريها و بابليها بوده است برميگردد. اعتقاد به ستارگان بهعنوان خداياني نيرومند در بين انسانهاي اوليه به پيدايي اين انديشه انجاميد كه ميتوان امور مربوط به انسان را از طريق مطالعه سماوات پيشبيني كرد.بدين ترتيب در آن زمان شخصيت و سير وقايع زندگي هر فرد با مراجعه به يك طالع و يا زيج (شكلبندي ستارگان در لحظه تولد) تعيين ميشد.
در كل، ارزيابي شخصيت هر فرد باتوجه به لحظه تولد وي و ارائه پيشبينيهاي مناسب براساس يكي از كتابچههاي راهنما يا تقويمهاي نجومي صورت ميگرفت كه بيشباهت به طالعبينيهاي جديد كه هنوز در بسياري از روزنامهها و مجلات يافت ميشوند، نبودند. آگاهي گستردهاي كه پيرامون جهان فيزيكي درخلال انقلاب علمي گسترش يافت، نقش مهمي در كاهش توجه جدي نسبت به طالعبيني داشت اما با اين حال محبوبيت طالعبيني همچنان درميان مردم پايدار باقيمانده است.
كفبيني شيرينترين دروغ
كفبيني را نيز كه براي تعيين خصوصيات فرد براساس تفسير چين و چروكهاي كف دست و همينطور پستي و بلنديهاي كف دست اشاره ميكند. تصور بر اين است كه كفبيني بهصورت يك نظام مدون از 3000 سال قبل از ميلاد در كشور چين وجود داشته است.
اما فقدان هرگونه تبيين منطقي درخصوص استنباطها و تفسيرهاي بهعمل آمده و اين آگاهي بديهي كه خطوط مخروطي شكل دستها و ساير خصوصيت آنها ميتواند با تمرينهاي فيزيكي تغيير كند. باعث ميشود كه كفبيني بهعنوان يك روش خرافي و نوعي شيادي كنار گذاشته شود.
معمولترين روشي كه كفبينها بهكار ميبرند اظهارنظرهاي كلي و پيشپاافتادهاي مانند اينكه؛ شما نسبت به والدين خود محبت زيادي را نشان ميدهيد، ولي گاهي نيز با آنها شديدا اختلاف پيدا ميكنيد كه ممكن است درباره همه افراد مصداق داشته باشد و البته در روانشناسي تحت عنوان اثر بارنوم از آن ياد ميشود.
اما هدف از بيان اين مطالب گوشزد كردن اهميت شخصيت بهعنوان ملاكي بينظير براي شناخت انسانها است. البته به همان نسبت هم اگر بهصورت صحيح و از طريق علمي پيش نرويم مطمئنا در شناخت شخصيت افراد دچار اشتباه خواهيم شد.
انسان هزاره سوم و شخصيت
انسان هزاره سوم البته بايد نيمنگاهي به نظريات دانشمندان پيش از خود كه از تيپشناسيهاي بدني تا اندازهگيريهاي برآمدگيهاي جمجمه انسان كار كردهاند، داشته باشد ولي اگر بخواهد بيش از اندازه به اين نظريات اهميت دهد و در آنها غوطهور شود بيشك راه بنبستي را طي كرده كه يكبار اين افراد رفتهاند تا شايد روزي ما اين راهها را نرويم البته بهشرطي كه از شيريني و گوشنواز بودن طالعبيني و كفبيني و روشنبيني صرفنظر كنيم و سعي كنيم به دنياي تجربي دروني انسانها كه البته گاهي خشك، تلخ، دردناك و گاهي هم شيرين و دلخواه است توجه كنيم و دنيا و انسانها را آنطور كه هستند قبول كنيم نه آنطوريكه ما دوست داريم باشند.
تفكرات قالبي و شخصيت
با نگاهي اجمالي به مطالب مطرح شده جاي تعجب باقي است كه چهطور بعضي افراد اين معماي پيچيده خلقت يعني انسان را به اين سادگي با تفكرات قالبي خويش به يك چشم به هم زدن محكوم به فلان رفتار در آينده ميكنند ،چراكه مثلا او اهل فلان شهر است. بنابراين بعد از ازدواج خيانت ميكند، يا چون پدرش در ميانسالي مخفيانه ازدواج مجدد داشته، بنابراين او هم همچون پدرش رفتار خواهد كرد. درصورتيكه ما خوب ميدانيم هر انساني داراي شخصيت كاملا متفاوتي است مگر در موارد استثنايي درمورد دوقلوهاي يك تخمي كه از نظر شخصيتي خيلي به هم شبيه هستند.
ضمن اينكه ما ميدانيم باتوجه به صرف وقت زياد در جهت كشف نقاط كور شخصيت افراد كه گاها فقط و فقط در موقعيتهاي خاصي بروز ميكند. باز هم نميتوانيم نقشهاي كامل براي پيشبيني رفتار اين افراد داشته باشيم چون شخصيت يك واحد پوياي رواني است و مرتبا در حال تغيير و تحول است و دليلش اين است كه تابعي است از متغيرهاي زماني و مكاني و موقعيتي بنابراين ضرورت حساسيت در برخورد با اين واحد رواني بيشك بر هيچ انسان فاضل و اهل منطق و تفكر پوشيده نميماند.
زمان و شناخت شخصيت افراد
زمان يكي از بهترين عواملي است كه به ما كمك ميكند تا بتوانيم شخصيت افراد را تا حدي بشناسيم اما صد افسوس كه انسان معاصر نميتواند يا بهتر بگوييم تحمل صرف وقت براي شناخت شخصيت افراد را ندارد. بنابراين چه بهتر آنكه بهاي اين كالاي باارزش را پرداخت ولو آنكه دريافتكنندهاش يك فال بين قهوه كمسواد يا يك كولي خيابانگرد باشد.
تحقيقات نشان داده است كه بين 6 تا 12 ماه حداقل زماني است كه اكثر افراد در معاشرت با يكديگر تقريبا نيمرخ كاملي از شخصيت خودشان را بروز ميدهند. مخصوصا در زوجهايي كه قصد ازدواج دارند اين موضوع قابل تأمل است.
شايد يكي از دلايل مهمي كه ازدواجهاي بسياري در كشورمان منجر به طلاق ميشود همين عامل باشد كه زمان آشنايي افراد تا ازدواج يا كمتر از 6 تا 12 ماه است و يا كيفيت اين روابط از بابت زمان حد قابلتوجهاي نداشته است.
درنهايت ميتوان گفت بهترين راهها براي شناخت شخصيت افراد كمك گرفتن از آزمونهاي شخصيت، مصاحبه، مشاهده تجربي، صرف زمانهاي مشترك و گذار از تجربههاي مشكل و حل مسئله مشترك توسط دو تن كه خواهان شناخت شخصيت يكديگرند.
برگرفته شده از : پارسی طب
RE: باورهاي غلط در مورد شخصيت
نگاه اجمالي
«شخصيت» يک «مفهوم انتزاعي» است، يعني آن چيزي مثل انرژي در فيزيك است که قابل مشاهده نيست، بلکه آن از طريق ترکيب رفتار (Behavior) ، افکار (Thoughts) ، انگيزش (Motivation) ، هيجان (Emotion) و … استنباط ميشود. شخصيت باعث تفاوت (Difference) کل افراد (انسانها) از همديگر ميشود. اما اين تفاوتها فقط در بعضي «ويژگيها و خصوصيات» است. به عبارت ديگر افراد در خيلي از ويژگيهاي شخصيتي به همديگر شباهت دارند بنابراين شخصيت را ميتوان از اين جهت که «چگونه مردم با هم متفاوت هستند؟» و از جهت اين که «در چه چيزي به همديگر شباهت دارند؟» مورد مطالعه قرار داد.
از طرف ديگر «شخصيت» يک موضوع پيچيده است ولي از زمانهاي قديم براي شناخت آن کوششهاي فراواني شده است که برخي از آنها «غيرعملي» ، بعضي ديگر «خرافاتي» و تعداد کمي «علمي و معتبر» هستند. اين تنوع در ديدگاهها به تفاوت در«تعريف و نگرش از انسان و ماهيت او» مربوط ميشود. هر جامعه براي آنکه بتواند در قالب فرهنگ معيني زندگي کرده ، ارتباط متقابل و موفقيت آميزي داشته باشد، گونههاي شخصيتي خاصي را که با فرهنگش هماهنگي داشته باشد، پرورش ميدهد. در حالي که برخي تجربهها بين همه فرهنگها مشترک است، بعيد نيست که تجربيات خاص يک فرهنگ در دسترس فرهنگ ديگر نباشد.
شخصيت از ديدگاه مردم
واژه «شخصيت» در زبان روزمره مردم معاني گوناگوني دارد. يکي از معاني آن مربوط به هر نوع «صفت اخلاقي يا برجسته» است که سبب تمايز و برتري فردي نسبت به افراد ديگر ميشود مثلا وقتي گفته نميشود «او با شخصيت است» يعني «او» فردي با ويژگيهايي است که ميتواند افراد ديگر را با «کارآيي و جاذبه اجتماعي خود» تحت تأثير قرار دهد. در درسهايي که با عنوان «پرورش شخصيت» تبليغ و داير ميشود، سعي بر اين است که به افراد مهارتهاي اجتماعي بخصوصي ياد داده ، وضع ظاهر و شيوه سخن گفتن را بهبود بخشند با آنها واکنش مطبوعي در ديگران ايجاد کنند همچنين در برابر اين کلمه ، کلمه «بيشخصيت» قرار دارد که به معني داشتن «ويژگيهاي منفي» است که البته به هم ديگران را تحت تأثير قرار ميدهد، اما در جهت منفي.
در اجتماع گاهي به جاي اين کلمات از مترادف آنها «شخصيت خوب يا بد» صحبت ميشود که هر يک ويژگيهايي را ميرسانند و گاهي از کلمه شخصيت به منظور توصيف بارزترين ويژگي افراد استفاده ميشود مثلا وقتي گفته ميشود«او پرخاشگر است» يعني ويژگي و خصوصيت غالب «او» پرخاشگري است. در کنار اين موضوعات گاهي کلمه شخصيت جهت «احترام» به چهرههاي مشهور و صاحب صلاحيت «علمي ، اخلاقي يا سياسي» بکار ميرود نظير «شخصيت سياسي ، شخصيت مذهبي و شخصيت هنري و …».
شخصيت از ديدگاه روانشناسي
ديدگاه روانشناسي در مورد «شخصيت» چيزي متفاوت از ديدگاههاي «مردم و جامعه» است در روانشناسي افراد به گروههاي «با شخصيت و بيشخصيت» يا«شخصيت خوب و شخصيت بد» تقسيم نميشوند؛ بلکه از نظر اين علم همه افراد داراي «شخصيت» هستند که بايد به صورت «علمي» مورد مطالعه قرار گيرد اين ديدگاه به«شخصيت و انسان» باعث پيدايش نظريههاي متعددي از جمله : «نظريه روانكاوي كلاسيك (Classical Psychoanaly Theory) ، نظريه روانكاوي نوين (Neopsychoanalytic Theory) ، نظريه انسان گرايي (Humanistis Theory) ، نظريه شناختي (Cognitive Theory) ، نظريه يادگيري اجتماعي (Social-learning Theory) و … » در حوزه مطالعه اين گرايش از علم روانشناسي شده است.
ماهيت شخصيت و انسان
يکي از جنبههاي با اهميت در «روانشناسي شخصيت» که در «نظريههاي شخصيت» منعکس شده است برداشت يا تصوري است که از ماهيت «انسان و شخصيت او» ارائه شده است (يا ميشود). اين سوالها با ويژگي اصلي انسان ارتباط ميکنند و همه مردم ( شاعر، هنرمند ، فيلسوف ، تاجر ، فروشنده و …) همواره به روش به اين سوالها پاسخ ميدهند؛ بطوري که ميتوانيم بازتاب همه جانبه آنها را در «کتابها ، تابلوهاي نقاشي ، و در رفتار و گفتارشان» ببينيم و روانشناسي شخصيت و نظريه پردازان اين حوزه نيز از آن مستثني نيستند. اين موضوعات را ميتوان در جدول زير خلاصه کرد.
نقش وراثت زيستي در رشد شخصيت
وراثت به منزله مواد خام شخصيت است. اين مواد به اشکال مختلف شکل ميپذيرند. بعضي از هماننديهاي موجود در شخصيت و فرهنگ انسان ناشي از وراثت است، مثلا هر گروه انساني ، مجموعه نيازها و قابليتهاي زيستي مشترک و يکساني به ارث ميبرد. اين نيازها ، شامل اكسيژن ، غذا ، آب، استراحت ، فعاليت ، خواب ، پرهيز از شرايط هولناک و اجتناب از درد و نظاير آن است.
اهميت محيط طبيعي در رشد شخصيت
محيط طبيعي نيز بر شخصيت تأثير ميگذارد، زيرا افراد تا حد وسيعي سطح کارآيي خود را که براي حفظ حياتش ضروري است، از محيط ميگیرد واقعیت امر این است که در هر محیط طبیعی ، انواع مختلف شخصیت و فرهنگ ، و در محیطهای طبیعی کاملاً متفاوت ، فرهنگهای مشابهی ملاحظه میشوند.
رابطه فرهنگ و شخصیت
بعضی از تجربههای فرهنگی بین همه افراد انسانی مشترک است. از تجربههای اجتماعی مشترک بین اعضای یک جامعه معین ، یک صورت بندی ویژه شخصیتی پدید میآید که شاخص و معرف شخصیت بیشتر اعضای آن جامعه است و اصطلاحا شخصیت نمایی (Modal Personality) یا شخصیت اساسی (Basic Personality) یا رفتار اجتماعي (خوی اجتماعی) (Social Character) خوانده میشود. این مفاهیم به ویژگیهای فرهنگی مشترکی که همه اعضای یک جامعه در آنها سهیماند، اشاره میکنند.
نقش تجربه گروهی در رشد شخصیت افراد
کودک نوزاد به صورت یک ارگانیسم به دنیا میآید. با اخذ و کسب مجموعهای از نگرشها و ارزشها ، تمایلات و بیزاریها ، هدفها و مقاصد ، و یک مفهوم عمیق و ناپایدار از اینکه چه نوع شخصی است، به تدریج یک موجود انسانی مبدل میشود. همه این ویژگیها را از طریق فراگرد اجتماعی شدن بدست میآورد. این فراگرد ، یادگیری او را از حالت حیوانی به شخصیت انسانی تغییر میدهد. به عبارت دقیقتر ، هر فرد از طریق فراگرد اجتماعی شدن ، هنجارهای گروههای خود را میآموزد تا اینکه یک خود مشخص که او را بیهمتا میسازد، پدید میآید. شاید بتوان گفت که تشكيل تصور خود ، مهمترین فراگرد در رشد شخصيت به شمار میرود.
اهمیت تجارب شخصی در رشد شخصیت
چرا کودکانی که در یک خانواده پرورش مییابند، حتی اگر تجربههای یکسانی هم داشته باشند، با یکدیگر متفاوتاند؟ نکته مهم این است که آنان تجربههای یکسانی نداشته ، بلکه در معرض تجربههای اجتماعی از برخی جهات مشابه و از برخی جهات نامشابه قرار گرفتهاند. تجربه هرکس بیهمتاست. بدین معنا که هیچ کس دیگر بطور کامل ، نظیر آن تجربه را ندارد. یادداشت دقیق تجربههای روزانه کودکان یک خانواده میتواند گوناگونی تجربههای آنان را به خوبی آشکار سازد. هر كودك اولاً ، وراثت زیستی بیهمتایی دارد که کسی دیگر عینا نظیر آن را ندارد، ثانیاً ، از مجموعه بیهمتای تجربههای زندگی برخوردار است که باز ، کسی دیگر ، عینا از آن برخوردار نیست.