کات کردن رابطه عاطفی و گریه مداوم و عدم پذیرش
با سلام. خانم ۳۹ ساله هستم خارج از ایران هستم و در شرکتی کارمیکنم بعد از ۱۲ سال ،سال گذشته توافقی از همسرم در اینجا جداشدم به علت عدم تفاهم و مشکلات جنسی ایشون که ناتوانی داشتند .بعد از این موضوع من به خانه دیگری نقل مکان کردم . احوال مناسبی نداشتم از تنهایی خیلی ناراحت بودم. تا اواخر نوامبر این حالات به اوج خود رسید و یک روز در محل کارم خیلی ناراحت بودم همکارم که آقا هستند و ایشون هم متارکه کردند ازم پرسیدن چی شده و من هم درد. و دل کردم و بعد این موضوع ما به علت تشابه شزایط به هم خیلی نزدیک شدیم و کم کم ایشون پیشنهاد دوستی دادند و دوست شدیم همه چیز عالی بود غیر از شوخی های نابه جا و زبون تلخ من که مادرزاد باهام هست متاسفانه ولی مسافرت رفتیم همه چیز عالی بود تا قبل ازعید ایشون دو هفته همراه خانوادشون به کشور دیگه ای برای تعطیلات رفتند و در این زمان من باز حس تنهایی شدید داشتم و اینکه ایشون به خانوادشون یعنی پدر و مادر بیشتر توجه میکنند و این ناراحتیمم نشون دادم بهشون و بد هم شد این گذشت و ایشون برگشتن و باز با هم بودیم و ایشون از مادرشون به خاطر زحمات زیادی که درست میکنند در طول سفر اعم از هی رفتن به مراکز خرید و غیره شکایت داشتند با این حال همیشه بد مادرشون میگفتند من سکوت میکردم و بد نمیگفتم ولی ناخودآگاه تصویر ذهنی بدی از مادرشون واسم ساختن که باعث شد اصلا نخوام ببینمشون!. تا اینکه ماه پیش والدینشون ویزای این کشور گرفتند و اومدن سه ماه بمونند من از همونجا فهمیدم مجدد تنها میشم چون ایشون برنامه داشتن با پدر مادرشون باشن و به من هم گفتن بیا پدر مادرم و ببین ولی من گفتم تمایلی ندارم و به ایشون برخورد قبل رفتنشون به مسافرت دیگه ای هم من برای این که یکم قلقلکش بدم گفتم رفتی برو خوش اومدی دیگه نیا ولی به خدا قصد جدی نداشتم از سوز تنهایی مجدد بود خلاصه ایشون ده روز نبودند و تماسی نداشتیم ولی من واقعا دلم براش تنگ شده بود وقتی برگشتن انگار دنیارو بهم دادن ولی سعی کردم زیاد به روم نیارم حماقت کردم جواب سلامش و ندادم یه دمپایی خونه من داشتند براش پس بردم و دیگه ایشونم جوابی ندادن تا اینکه من واقعا دلم تنگش شد شروع کردم بهش تکست دادن و اینها ولی ایشون برخورد بدی کردند و خلاصه یکی اون بگو یکی من بحث کردیم من یکم تند رفتمایشونم البته کم نیاوردند! ولی بعدا پشیمون شدم و گل خریدم رفتم خونش ازش معذرت خواهی کردم ولی ایشون اصلا انگار سنگ شده بود و گفت نه دیگه با این حرف ها که پیش اومده کات و تمام . من هم دیگه خبرب نداشتم تو محل کارم ایشون عین مجسمه سر جاش میشنیه منم سر جام نه حرفی نه کلامی...تا دیروز به پیشنهاد دوستم دعوتش کردم قهوه بخوریم صحبت کنیم جواب نمیداد تا اینکه بعد کلی تایم جواب داد و گفت من نمیخوام باهات باشم و ضمنی فهموند که خانوادش براش مهمترن و چون من باهاشون قاطی نشدم ایشون نمیتونن سر قضیه اون دعوای آخر من و ببخشند و ترجیحشون کات و رفتن سمت خانوادشون هست. این جواب آخر دیروزشون هست . حالا مسیله اینه من هر چی توضیح دادم بابا دعوا بوده توام گفتی معذرت خواهی کردم اصلا قبول نکرد و تموم شده فرضش کرده من وقعا حالم بده همش گریه میکنم اینجا امکان رفتن مشاور نیست میشه راهکار به من بدین چیکار کنم ؟ واقعا انگار تریلی از روم رد شده همش به وسایلی که خریده برام نگاه میکنم و گریه میکنم و بدتر اینکه همکاریم و چشم در چشم ! همش یاد روزهای خوبمون میوفتم و گریه میکنم احساس میکنم این تقصیر من بوده که به اینجا رسیده البته ناگفته نماند مادر ایشون هم از دور دستی بر آتش دارند و ظاهرا با همسر قبلی و دوست دخترهای قبلی ایشون مشکل هم داشتند. من .اقعا مستاصل و بیچاره موندم خوابم نمیبره همش گریه ناراحتی و حتی کارهای روزمره مم نمیتونم بکنم.از هفته آینده هم ایشون برمیگردن و هررود با دیدنش داغ دلم تازه میشه نمیدونم چیکار کنم لطفا راهنماییم کنید.میترسم برای کام مشکلی پیش بیاد .اینجا هم فامیل و آشنایی ندارم تنهایی غصه و غمم رو هم بیشتر کرده.ایشون گفت محیط کار حتی تو چشمم هم نگاه نکن ! بهش گفتم تو عصبانیت آدم خیلی حرف ها میزنه همونجور که توام گفتی ولی واقعا حرف خودش میزنه . من به خدا الانم که تایپ میکنم همینجور گریه میکنم و دو روز کامل هست یک ثانیه هم نخوابیدم میشه راهنماییم کنید؟ یا ایشون برگردونم که درصدش کمه و دیگه غرورم بیشتر نمیخام خورد کنم یا چجوری خودم و مدیریت کنم؟ اینجا فقط قرص کلرودیزوپوکساید دارم که اونم حتی روم اثر نداره
چگونگی کنترل احساسات بعد از شکست عاطفی
دوسستان من به تازگی از یک رابطه عاطفی درآمدم که اون آاقا رفتار من و بهانه کرد و رفت متاسفانه همکاریم و هروز هم و میبینیم.کارم شده گریه و خودخوری و پشیمانی. میشه راهنمایی کنید چجوری از پس خودم بربیام؟ تو محل کار چجوری باشم؟ همینجور یهو میزنم زیر گریه.من تنها زندگی میکنم و ایران نیستم نتیجتا کسی ندارم آرومم کنه.