شک و دو دلی در گرفتن سهم ارث و حق و حقوقم
با سلام
یکی دوسال طول کشید تا مادرم و قانع کنم که بخشی از سهم ارث و حق و حقوقم رو بهم بدن...از ترس اینکه بعدها مشکلی پیش نیاد و حقم ضایع نشه
چون ی چیزهایی رو همه برادرهام و خصوصا خانمهاشون نمیدونن پس
مادر پدرم لازمه و عقل حکم میکنه که سهم منو جدا کنن.
این جدا کردن سهم بدی هایی داره از جمله اینکه بعدها که معلوم شه، رازهای درون خانواده جلوی عروسها لو میره و کلا تو خانواده های ما مرسوم نبست و خیلی بد معنی میده که در زمان حیات والدبن تقسیم ارث بشه و سهم من بیشتر از یه پسر دربیاد ووووو
پی همه چیزو به تن زدم و همه چیزو پیش بردم تا جاییکه قرار شد این چند روز که تعطیلم بریم محضر.
پدرم در ظاهر چیزی نمیگن ...کلا اخلاقشون اینه که سریع فقط قیل و قال بخوابه حتی شده موقتی!!
ی خواهر و یه برادرم میدونن و کامل در جریانن و حرفی ندارن.
ولی فهمیدم ته دلش مادرم خیلی ناراحته خیلی. و کمتر از اونیکه من حساب کرده بودم میگه!!!!!
منم عصبانی شدم که چرا؟!!
..متاسفانه اصلا کنترل نکردم
و با پررویی و جسارت تمام تو روش وایستادم:302:
در حقیقت مادرم پسرهاش و بیشتر دوست داره
چون اونا ناله میکنن فقط غم هاشونو برای ما میارن انگار اونا مظلوم ان و منی که دردهامم تنهایی مال خودمه پس نیازی به حمایت ندارم!!
دقیقا همینو گفتم .
از اون طرف نگو سو تفاهم شده و همه محبتهای منو مادرم منت برداشت میکردن!!
این قضاوت خیلی داغونم کرد...البته بعدا گردن نگرفتن که نه من اونجوری نگفتم!!
البته خودمم اشتباهایی کردم تو به وجود اومدن این قضاوت...ولی بی انصافیه محضه...
کلا با مادرم نمیتونم بحث منطقی کنم چون بالاخره یکی گریه اش میگیره...
نقطه ضعف های خودم و که نمیدونم ولی مادرم بازی قربانی من بدبخت...
حالا ی عذاب وجدان مسخره ای گرفتم که اگر ناراضی هستن نمیخوام
و با دل و جون و مهر و محبت دادن و دو دستی تقدیم کردن هم بخشی از حق و حقوقم هست.
شاید اصلا حق ندارم انقدر خودم و محق بدونم.
حالا راهی هست که مادرم و از ته دل راضی کنم؟؟
یا اصلا اهمیت ندم که در این صورت هر اتفاقی تو زندگیم بیافته میگم به خاطر امروز بود
یا اهمیت بدم و بگم منصرف شدم دیگه نمیخوام ...اون وقت پشیمون نشم تو اینده؟؟؟ دونفر و از نزدیک دیدم که از حقشون گذشتن به نفع خانواده و اخر عمری به نون شب محتاج شدن!!و از اول همینها منو ترسوندن و به این فکرها افتادم.
به خودم میگم چقدر پلیدم که از اول مطرح کردم و چه جسور و بی شرم:302:
واقعا معنی منت میده خب...نکنه بعدا پشیمون شم که به یه آه مامانم نمی ارزید:302:
دلم میخواد نظر خدا رو هم بدونم ولی انگار کلا این روزها ناراضیه.
اینکه عزت و ذلت دست خداست که یادم نرفته ولی نمیتونم دیت رو دست بذارم
هنون عقلی که خدا بهم داده این حکم و میده...اون دو نفری که گفتم اتفاقا کاملا در راه رضای خدا بخشیدن و هیچی برای خودشون نخواستن هیچ وقت.
ولی اخرش چی شد