اختلافاتم با همسرم داره زیاد میشه
سلام دوستان خوبم
۶ساله ازدواج کردم.یه پسر دارم
آخرین تاپیکم مربوط میشه به ۴ سال پیش و دوران بارداریم.که خودش داستانش طولانیه تا اتفاقات بعدش و سختی هایی که به خودم و همسرم وارد شد.فقط اینو بگم که بعد زایمان این من بودم که باید به همسرم روحیه میدادم!و چقدر انرژیم رفت تو اون مرحله از زندگی.و موهام سفید شد...
بارها بعد از اون خواستم بیام ازتون کمک بگیرم ،فقط یکبارش از آقای مدیر عزیز مشاوره خصوصی گرفتم بصورت کلی.بعدش همش سعی کردم خودم راه رو پیدا کنم.
من خودم مشکل عزت نفس داشتم و الان با مطالعه و تمرین دارم روش کار میکنم و خداروشکر تاثیرش هم داره میذاره.هر چند خیلی اندک اندک...
ما تو شهرستان و دور از همه آشنایان زندگی میکنیم. و این شده یه معضل بزرگ برامون.عدم ارتباط مخصوصا تو دوران کرونا من رو دارم میبره به سمت افسردگی...زمینه اش هم به شدت دارم.چون تو خانوادمون مادرم افسرده اس تقریبا بقیه هم اوضاع خیلی بهتری ندارن...
دنبال ایجاد شغل خانگی هستم که موفق نشدم هنوز.حتی به علائق شخصیم هم نمیرسم زیاد. به خاطر کمبود وقت...
مشکل بعدی اینه که علائق،افکار و حرف مشترک زیادی با همسرم ندارم.خیلی هم خواستم به وجود بیارم ولی موقته و فایده نداشته
من دنبال شادی های کوچیک هستم با هدیه دادن.تولد گرفتن.سوپرایز کردن.ولی همسرم تا حالا تو این ۶ سال یکبار هم این کارو نکرده.اهل هدیه گرفتن نیست.نهاایتا پول گذاشته تو پاکت بهم داده.کلا همه چیز رو مادی می بینه.همه چی...
هزاران بار بهش گفتم راجب این قضیه که من دوست دارم حتی یه روسری هم شده هدیه بگیرم.ولی دریغ از ۱ هدیه تو این ۶ سال...
مثلا یکبار کفتم میخوام شعر حافظ بخونم...بیا سرگرمی خوبیه.درسته دوتامون به شعر علاقه نداریم ولی باحاله... خوندم هی نیشخند زد هی بی محلی کرد منم گذاشتم کنار
من یکی دو تا هنر بلدم انجام میدم هیچوقت نه تشویق شدم به اونصورت نه چیزی... دلسردم میکنه با رفتاراش
من خیلی دنبال بهانه میگشتم برای شاد بودن ولی از بس بی ذوقی دیدم ازش ذوق خودمم کور شد
خودش هم علاقه شخصی نداره.فقط میره سرکار.کارشو دوست داره. خونه هم فقط موبایل.علاقه اش هم بیرون رفتن! کلا قبلا هم خیلی دوست داشت بره بیرون الانم که دیگه بدتر شده... چون خونه بهش خوش نمیگذره.بیرون رفتن چی؟ فقط با ماشین دور بزنه یا کمی پیاده روی..
منم اوایل باهاش میرفتم.بااینکه علاقه زیادی به الکی چرخیدن تو خیابونا ندارم ولی باهاش میرفتم.تا بعد چند سال گفتم چرا همش من دنبال علاقه تو باشم میخوام برای خودم وقت بذارم.کار مورد علاقم تو خونه انجام بدم...که فاصله بینمون و کم حرفی بیشتر شد و...
اینجا جای تفریحی نداره.چند تا پارک داره فقط
یا مثلا میرفتیم وسط بیابون مینشستیم بچه خاک بازی کنه..خب چقدر.؟
همه اینا منو تبدیل کرده به یه آدم کم حوصله و خسته...
جدیدا بهش بی احترامی میکنم.از این کارم پشیمون میشم.نمیخوام حرمتا بینمون از بین بره
جلوی دیگران همش ازش انتقاد میکنم.دقیقا برعکس قبلا
دیگه مثل گذشته ازش تعریف و تمجید نمیکنم ...چون نمیتونم
خوبیاش زیاده.تو این اوضاع اقتصادی نمیذاره به ما فشار مالی بیاد.ولی به خدا قسم همه زندگی رفاه مالی نیست.من اینو چطور بهش بفهمونم؟؟
منتظر بشینم سالی یکبار برم مسافرت؟؟ بعد روحیه یکسالم اوکی باشه ؟
پیش خانواده ها سالی سه چهار بار میریم.ولی اونجا هم زیادش بهم خوش نمیگذره.چون مجبورم خونه پدرم یا پدرش مهمان باشیم که بیشتر از چند روز اذیت میشیم هر دومون.
اینم بگم که در کل روحیه همسرم از من خیلی بهتره.فقط در مواقعی که من دیکه خیلی بهم میریزم اونم کاملا بهم میریزه.
وگرنه در حالت عادی خیلی بهتر از منه. شادی مثل رقصیدن هم داره.که اینم خوبه تفریح سه نفره میشه گاهی.
و موضوع دیگه اینکه خیلی بخاطر پسرم عذاب میکشم و ناراحتم.که چرا باید ۳ ماه ۳ ماه فقط منو باباش رو ببینه. تو یه خونه آپارتمانی کوچیک... وقتی می بینم پسرم کلافه میشه از تنهایی آتیش میگیرم.نتونستیم اینجا دوستی پیدا کنیم .قبلا هر روز میبردم پارک که اونم دیگه کنسل شده.
بچه های فامیل همه دور هم. حق پسرم نیست از تنهایی و حوصله سر رفتن بگیره بخوابه