-
خسته شدم اززندگی
سحربهاری عزیزمیدونم الان میای میگی چرامشاوره نرفتی رفتم تلفنی ولی خب خیلی مفید نبوده
کلامیدونم مشکلم راه حل نداره بیشترمیخوام دردودل کنم
ازوقتی بچه دارشدیم فاصله بین منو همسرم بینهایت شده باورم نمیشه ماادمای پارسال هسیم که برای هم میمردیم توکلام ورفتارتاحالاکسی ندیده بود مابهم بی اخترامی کنیم یاازهم ناراحت باشیم زندگیمون داعونه روحیم خرابه رابطه خانوادمو شوهرم خوب نیس
علاقم به شوهرم صفرمطلق شده وپشبمونم از بچه دارشدن ازازدواجم
کاش عاقلتربودم کاش اگاهانه ترانتخاب میکردم یا حداقل کاش ازدواج نکرده بودم یا بچه نداشتم
جلوی بقیه باهم دعواکردیم قیافه میگیریم حرف نمیزنیم کاراییکه تواین چندسال سابقه نداشته هرچی فکرمیکمم نمیفهمم چرا ازدوا جکردم به هیچکس هم نمیتونم دردمو بگم
-
زندگی معادل با جنگیدنه، معادل با تجزیه و تحلیل کردنه. زندگی راحت نیست.
افسوس خوردن هم سم زندگیه ....
-
من تجربه خودمو میگم
من از مهرماه تااواسط دی ماه مرتب با همسرم دعوا داشتیم دو هفته قهر دوهفته آشتی
البته مقداریش تقصیر من بود
مقداریش از سمت همسرم
تصمیم گرفتم من کار درست رو انجام بدم
اول بیخیال موضوع دعوا شدم و کلا دیگه درباره اش صحبت نکردم
سعی کردم وقتی دلخور هستم صحبت کنم حسم بگم
اگه بحثی پیش میومد خواهش میکردم اول چای و.. بخوریم بعد صحبت کنیم (چایی بین خاندان همسرم معجزه میکنه)
همسرم هم دید من دارم تلاش میکنم
اونم آروم شد
محبتش رو زیاد کرد
شکرخدا
اون موضوع هم حل شد
همه چیز افتاد رو روال
یه مدت بیخیال شو
به مسئله فکر نکن
خودخوری نکن
ببین معجزه میکنه