-
دودلی برای داشتن فرزند
سلام دوستان عزیز،
بنده خانمی ۳۴ساله و حدود نه ساله که ازداوج کردم وهمسرم ۳۷سن دارن وزندگیم فراز و فرود داشته ولی شکر خدا توی این برهه زمانی شرایط تقریبا ستیبل شده واز لحاظ اقتصادی و روابط بین همسری در نقطه ای قرار داریم که به قول خانم پاییزه با آوردن فرزند میتونیم نسبت به بقیه کمی کمتر گند بزنیم.حدود یکسالی هست که میخوام با خودم سنگامو وابکنم و موضع خودم رو برای داشتن فرزند روشن کنم ولی صادقانه حس میکنم قلبا و روحا نیاز به داشتن فرزند رودراون حد درخودم نمیدونم گه تصمیم بگیرم موجود بی گناهی روبه این دنیا بیارم ولی از طرفی دلایل کافی هم برای صرف نظرکردن ازش ندارم ونکته ای دیگری که باید عرض کنم اینه که من درخارج از ایران زندگی میکنم و تنهایی و غربت قطعا در این دو دلی بی تاثیر نبوده و از طرف دیگه قصدم ادامه تحصیله و اگر امسال امتحان ورودی روقبول بشم سال اینده سر کلاس میرم ،نمیدونم با این شرایط هم قصد ادامه تحصیل هم فرزند آوردن با فرض داشتن دلایل قوی برای اقدام به بارداری کار صحیحی هست ومیشه مدیریت زمانی و انرژی لازم روداشت برای پیشبرد هردوش یا نه،نکات زیادی در ذهنم هست ولی نمیدونم چجوری مطرح کنم چون عموما نویسنده خوبی نیستم ولی اگر سوال بپرسید شاید با پرسش و پاسخ به نقاط روشنی برسم و بتونم تصمیم معقولی بگیرم.
-
بستگی به خودت داره
برای نگهداری فرزند تا 3 سال یا خودت باید باشی یا یه نفر رو داشته باشی
-
سلام
من سؤالاتی دارم لطفا پاسخ بدین؛
۱. چرا فکر میکنین فرزندتون یه موجود بیگناهی هست که با آوردنش به این عالم گناهی مرتکب میشین یا اشتباهی میکنین؟
۲. چه دلایلی برای بدنیا آمدنش و چه دلایلی برای بدنیا نیاوردن فرزندتون دارین؟
۳. اگر منظورتون مقاطع بالاتر هست، قبلا که تحصیل میکردین در رسیدگی به امور منزل و توجه به همسرتون چگونه بودین؟
۴. در حال حاضر فکر میکنین چه مسائل و مشکلاتی در زندگیتون و در رابطه با همسرتون دارین؟
:72:
-
مرسی سحر بهاری عزیز از پیامتون!
۱.من کودکی خوبی نداشتم شرایط زندگیمون پدر ومادر ساده و بی سواد و فقر زیاد و حس ناکامی وتلخکامی بخش لاینفک زندگیمون بود وخلاصه با مشکلات زیاد بزرگ شدیمدریغ از محبت پدرانهومادرانه و البته که محبت کردن ولی به شیوه خودشون که برای من شاید کمبودش به چشم اومده چون ساختارذهنی و عاطفی وروحیمون متفاوت بوده،گاهی به خودممیگم شاید آوردن یک فرزند بیشتر پاسخگویی به نیازهای براورده نشده که در ضمیر ناخوداگاهم خاک خوردن هست والان به صورت یک نیاز نامرتبط (داشتن یک فرزند)داره خودشونشون میده وواضح بگم بخوام با این فرزندروح ناکام تشنه خودم رو سیراب کنم و اگر این فرزند به دنیا اومد و شرایطی که من فراهم کردم با روحیاتش سازگار نبود بازهم توی اینچرخه معیوب کم کاری پدرو مادر و اغده های تلنبار شده کودکی میفتیم با این تفاوت که این بار من اشتباه کردم با یک تصمیم نسنجیده و صرفا احساسی.
۲.دلایل به دنیا اومدنش:
-من گاهی حیات برام خیلی سبک و شیرینه و دلم میخواد این شیرینی رو با یکی تقسیم کنم ولی نه هر یکی،یکی که قرابت و نزدیکی باهاش متفاوت از تمام روابط انسانی که تاحالا تجربه کردم باشه .
-در زندگی دونفره مون یک خلا مبهم حس میکنم وهرچیگشتم دلیل واضحی براش پیدا کنم چیزی جز حضور نفر سوم پیدا نکردم،درواقع یکجور تکراری شدن زندگی و تلنبار شدن انرژی درون خودم حس میکنم که باید یکجایی خرجش کنم.
-در اینمقطع زمانی تنهایی خیلی به چشم میاد و نوعی اینده نگری و خود خواهی برای دورانکهولت ،مادرم رومیبینم در این دورانمریضی و پیری فرزنداش دورش هستن حس میکنم لازمه بچه باشه درواقع به نوعی حسابگری هستش که متاسفانه دلیل خوب و بالغانه ای نیست.
دلایل به دنیا نیاوردنش:
-اولین شاید خنده دارترینش اینکهکه من از بحران گرمایش زمین و سرعتش واخیرا مسئله کرونا که زندگی عادی رواز بین بردهوهمیشه حالتی از اضطراب رو به زندگی روزانه همه وارد کرده میترسم دلم نمیخواد موجودی که به اینزمیناضافه کنم بدون خواست خودش و اونهم این نگرانی ها رو تجربه کنه.
-همسرم مردخوبی هست و مشکلی با فرزند داشتن نداره ولی یک اوکی محکم هم بهم نمیده میدونم بچه به دنیا بیاد مسئولیت پذیره وکمکبزرگیخواهد بود ولی اینکه تمایل و خواستن باید دو طرفه باشه از روزی که مشکلی مریضی برای بچه به وجود بیاد میترسم که بگه به اصرار خودت بود من که با زندگی دونفره مشکلی نداشتم این بی نظمی روتووارد زندگی کردی و وزنه سنگینش باید روی دوش خودت باشه.
-سوما من از بیمارهای مادر زادی مثل عقب افتادگی ذهنی اوتیسم یا معلولیت جسمی خیلی واهمه دارم حتی گاهی به اینکه دوراننوجوانی به راه بد بکشه هم فکر میکنم و اینها بهم استرس میده.
-چهارما من قصد ندارم دوران پیری رو در غربت طی کنم و عاشق وطنم دلم میخاد حتما برای پیری در ایران زندگیکنم واقعا نمیدونم آوردن فرزند و این تصمیم بعدها باهم تداخل نداره،مثل مادرهایی که الان غر میزنند برای بچه سوختم وساختم من از این حسها متنفرم ولی نمیدونم ایا در موقعیتی قرار خواهم گرفت که این حس ها رو تجربه کنم و بخاطر فرزندم از بازگشت به ایران صرف نظر کنم درواقع میدونم اونموقع استقلال فردی روداره و میشه انتخاب کرد که ازهم دور باشیم و زندگی کنیم ولی باهم ارتباط داشته باشیم ولی میترسمروابط عاطفی و مادرانه مثل زنجیر پامو ببنده.
۳.مدیریت خوبی داشتم و به تجربه شخصی برام ثابت شده هرچی استرس ولی از نوع مثبتش روبیشتر حس کنم میزان بازدهیم بالاتر میره،ولی نمیدونم داشتن بچه روهمیشه از ایننوع وظایف دونست که بشه راحت مدیریت کردیا نه،.
۴.مشکل بخصوص وحادی که باعث کدورت ورنجش طولانی مدت بشه درحال حاضر وجود نداره مثل خیلی از زوجها دعوا داریم لخظات شیرین و تلخ داریم ولی خوشبختانه هر دو آدم های سهل گیر و با گذشتی هستیم در روابط بین فردیمون،خیلی وقتها اونکوتاه میاد خیلی وقتها هم من،ولی درکل زندگیمون ریتم آرومی داره و میشه گفت به نوعی با اگاهی معایب هم دیگه روقبول کردیم و داریم زندگی میکنیم.
-
سلام.
من تا حالا فکر میکردم شما آقا هستید؟! :)
خب خانم wisdom گرامی، هم سن و سالیم با هم.
من چون تجربه زندگی مشترک ندارم نمیتونم راهنمایی خاصی کنم. ولی چند تا سوال دارم؟
اگر خدایی نکرده الان قرار باشه جان به جان آفرین تسلیم کنید، به نظرتون جانی که بهتون داده بودن، ارزش تحمل سختی های دوران کودکی، کرونا، گرمایش زمین، سختی ها و بیماری ها و .... رو داشته یا نداشته؟؟؟
در فیلم «اهنگ برنادت» یک جمله جالب هست. شخصیت اصلی داستان که اتفاقا از نوعی درد جسمی رنج میبره، (نقل به مضمون) میگه «هیچ رنجی اونقدر بزرگ و طاقت فرسا نیست که انسان قادر به تحملش نباشه»
چیزی که از خوندن پست آخرتون به نظر من رسید اینه که دلایلتون برای بچه دار شدن، بسیار واقعی تر و معقول تر از دلایل بچه دار نشدن هست.
دلایلی که برای بچه دار نشدن آوردید بیشتر ترس هایی وهم گونه اند تا واقعیات.
اما به نظرم اول بررسی کنید ببینید ترس و واهمه شما از بیماری ناشی از چیه و این رو رفع کنید.
-
متشکرم عزیزم
تله یا طرحواره باورهای ناهشیار و ناسازگار درباره ی خودمون، دیگران و دنیاست که اونقدر برامون بدیهی هستن که ما اونها رو واقعیت محض میدونیم.
تله ها کنترل افکار ، هیجانات و رفتارهای ما رو به دست می گیرن و میتونن باعث آشفتگی و نارضایتی در روابط عاطفی ، روابط بین فردی و روابط شغلیمون بشن.
اما چطور شکل میگیرن؟
در دروان کودکی ما کسانی بودن مثل پدر و مادر که خواسته یا ناخواسته با آگاهی یا بدون آگاهی با برآورده نکردن نیازهای بنیادین ما در کودکی با رفتار و گفتارشون بهمون آسیب زدن و همین امر تله یا طرحواره رو بوجود آورده. اینجا بوده که ما در اون سنین برای رها شدن از این حال بد به راهکار مقابله ای ( تسلیم شدن، اجتناب و جبران افراطی ) رو آوردیم و با تهدید ، ترس و ناکامی از ارضای نیازهای هیجانی اساسی یکی یا ترکیبی از این سبک ها رو نشون دادیم. که فقط تا زمان اندکی میتونستن برای ما ارزشمند باشن و حالمون رو خوب کنن و در بزرگسالی ناکارآمد میشدن.
و این باعث چی شده؟
در بزرگسالی راهکارهای مقابله ای ناسازگار باعث زندانی شدن من در تله یا طرحواره هام شده.
خب در مورد رفتار والدینتون که اشاره کردین میشه در موردتون به تله های محرومیت های هیجانی_ آسیب پذیری نسبت به بیماری و ضرر_ بی اعتمادی، بدرفتاری و نقص، شرم، منفی گرایی، بدبینی و... اشاره کرد.
مثالش... (طرحواره منفی گرایی یا بدبینی ) یکیش هست؛
معمولا افرادی هستن که در ابتدای زندگی خودشون اتفاقات ناخوشایندی رو تجربه میکنن، مثل فقر و ورشکستگی. اون کسانی که این تله رو دارن ، همیشه به جنبه های منفی زندگی مثل مرگ ، ناامیدی ، خیانت ، فقدان، شکست و ...توجه میکنن ( روی نیمه ی خالی لیوان تمرکز دارن ).
درحالیکه از اینطرف جنبه های مثبت زندگی رو کمرنگ میبینن یا جلوه میدن . همیشه منتظر وقوع اتفاقات بدی در موقعیت های مختلف هستن.
میترسن که در زندگی اشتباهی انجام بدن و این برای اونها تبدیل به فاجعه بشه، بهمین علت احساسات آسیب پذیری دارن.
اونها تنش و نگرانی زیادی رو تحمل میکنن، وقت زیادی رو از دست میدن تا مطمئن باشن اشتباهی انجام نمیدن و اینچنین وسواس گونه فکر میکنن و در نتیجه برای اطرافیانشون مثل همسر و ... هم مشکلاتی رو ایجاد کنن. در واقع اونها در بلاتکلیفی و شکوه به سر میبرن.
من نظرم این هست اگر دوست دارین تخصصی پیگیر باشین و بررسی بیشتری براتون صورت بگیره و شما بهتر متوجه بشین از مشاوره خصوصی سایت کمک بگیرین.
این بشما کمک میکنه تا بتونین تله ها رو پیدا کرده و مسیر درست رو پیدا کنین.
:72:
-
این لینک رو هم باز کنین و ببینین ، تا اون تله هایی رو که در متن گفتم دربارش یکم بیشتر بدونین.
مطلبی که بالاتر خدمت شما عرض کردم یک تعریف خلاصه و کلی هست که گردآوری کردم تا به زبان ساده متوجهش بشین و دنبالش برید. موفق باشین
:72:
-
سلام پوی عزیز،بله خانم هستم:43:
بابت پاسخگویی خیلی ممنونم:72:
در ارتباط با سوالی که پرسیدین واقعا نمیدونم ارزشش روداشته یانه چون کم نیستن لحظات خوب که لذت بردم ولی نمیدونم واقعا در مجموع میشه گفت این زندگی ارزش رنجشوداشته یانه.
بله رنج ها رومیشه تحمل کرد ولی بار منفی که در واژه تحمل نهفته ست ازار دهنده س ،وبرای زمانی کار ساز هست که راه گریزی نباشه ومحکوم به زندگی کردن باشیم.درواقع میخوام بگم این تحمل رنج رومیشه برای خودمون به عنوان یک پونمثبت برای ادامهدادن لحاظ کنیم،ولی وقتی قراره برای نفر سوم ازش استفاده کنیم تردیدها شروع میشن.
حتما به توصیه تون عمل میکنم دوست عزیزم :72:
- - - Updated - - -
سلام سحر بهاری عزیز،خیلی ممنون بابت وقت و انرژی که گذاشتین و حتما لینک رو هم نگاه خواهم کرد وسعی میکنم یک مشاوره خصوصی از سایت بگیرم :72: