شما نمی خواین به منم کمک کنین؟
سلام دوستای عزیز من یکماه پیش مشکلمو فرستادم اما متاسفانه دوستان به مشکل من بی توجه بودن
اول خودمو معرفی کنم 27 سالمه و فوق دیپلم کامپیوترم و مسئول شبکه یه شرکتم و دانشجوی ترم 3 مدیریت بازرگانی همسرم 24 ساله قبلا نگهبان شرکتمون بود زیر دیپلم و در ظاهر بسیار پسر مودب و مهربونیه من اواخر سال پیش از علاقه همسرم اگاه شدم و خوب با خانوادم در میون گذاشتم و همسر و مامان همسرم با خانوادم صحبت کردن و ما تا اول عید با هم در ارتباط بودیم برای شناخت بیشتر از همدیگه اخه مامانم اینا شهرستان زندگی می کنن خلاصه عید اونا اومدن خواستگاری و ما با هم نامزد شدیم البته مامانش اصرار داشت که ما سریع عقد کنیم اما پدرم نظرش به نامزدی بود تو اردیبهشت ماه با هم عقد کردیم و تو 2 ماه اول من خونه اونا زندگی می کردم خوب گهگاه با هم دعوا می کردیم تو حین دعوا اون شروع به گریه کردن می کرد و خودشو می زد اوایل زیاد جدی نمی گرفتم بعد از دو ماه چون خواهر همسرم با شوهرش قرار شد بیان خونشون من و همسرم به خونه پدربزرگم نقل مکان کردیم چون من و اون با هم تو یه شرکت کار می کردیم با وجود اینکه خوب ارتباط من رو قبلا با همکارام دیده بود بسیار حساس شده بود و من چون می دونستم اذیت میشه خوب رابطمو با همکارام کمتر کرده بودم اما روز بروز اختلافات ما بیشترو بیشتر شد تا اینکه من خانوادمو در جریان گذاشتم و اومدن یه روز که ما بازهم دعوا کردیم اون جلو من قرص خورد و گفت می خوام خودمو بکشم و من چون ترسیده بودم پدرمو صدا زدم و اون زجه می زد و گریه می کرد من از اینکه میدیدم اون اینقدر خودشو ازار میده اذیت میشدم و پدرم با مادر ایشون صحبت کردن که ما نگران اون هستیم و باید یه راه پیدا کنیم مادر ایشون با خواهرش اومدن و من گفتم من نمی تونم ببینم که اون خودزنی می کنه یا دست به خودکشی میزنه و من عذاب می کشم اینم بگم که همسرم گذشته بسیار بدی داشته فرزند طلاق و یه مدت با نامادریش زندگی می کرده مادرش گفت عزیزم دوست دختر داره یا تو رو می زنه خودشو می زنه کار بدی نکرده گفتن براش دعا بخون خوب میشه گفتم شما چرا منظور منو نمی فهمید من ازاینکه اون روز بروز لاغرتر میشه عذاب می کشم خلاصه گفتن اره تو پسر مارو دیونه کردی و می خوای مهریه تو 300 به اجرا بذاری منم گفتم من اگه اینکارو می خواستم بکنم که به شمانمی گفتم و هر چی خواستن گفتن خلاصه همسرم از شرکت استعفا داد و یه روز که منو کتک زد با خانوادش وسایلشو از خونمون جمع کرد وحتی 2تا سکه و عطری رو که مال من بودمادرش ورداشته بود و گفته بود دختر شما شهرستانی و کسی نمیاد بگیردش و پسر منو خام کرده حدود 3 ماه که ما از هم جدا زندگی می کنیم اما ارتباط داریم البته پیش یه مشاور رفتیم گفتن گرایش به جنون جوانی داره و زندگی با اون خیلی سخته و پیش یه روانپزشک رفتیم بهش قرص داد و گفت افسردگی شدید داره خلاصه درس کار اخلاق همه اینا شده مشکل من اخلاق و مهربونی اون که باعث شد من انتخابش کنم ازار م داد اما مشکل من اینه که اون اصلا نمی پذیره که مریضه و باید قرص بخوره و فکر می کنه همه بدن تو رو خدا بمن راهکار بدید چه کنم بهش گفتم دوست دارم و به فکر حل مشکلم هستم نه اینکه بخوام تحقیرت کنم میگه چرا من باید قرص بخورم و از این حرفا ................:47:
RE: شما نمی خواین به منم کمک کنین؟
عزیزم مشاور باید بتونه ایشون رو قانع کنه. مشاورتون نتونست ؟؟؟
RE: شما نمی خواین به منم کمک کنین؟
شب تاریک گرامی ؛ مشکل همسر شما حاد به نظر میرسه و بعیده که دوستان غیر متخصص بتونند به شما کمک کنند . شما باید به متخصص این کار مراجعه کنید .
این هم یک نقل قول از آقای مدیر که امیدوارم کمکتون کنه .
نقل قول:
مرکز مشاوره پویا
تهران خیابان شهید لواسانی(فرمانیه سابق) کوچه شهید مهدی زاده ، نبش کوچه پانزدهم پلاک 65
تلفن 22210900 نمابر 22212915
مرکز مشاوره توحید
تهران خیابان نصرت شرقی - روبروی دانشکده پرستاری شماره تلفن66938833
مرکز مشاوره راه بهتر
چهارراه پاسداران خیابان دولت خیابان شهید کلاهدوز- خیابان شهید یارمحمــــــدی بن بست بهار تلفن 22541434
این مراکز متخصصین برجسته ای در مورد مشاوره خانواده دارند به خصوص مرکز مشاوره پویا.
در ضمن بنده خانم دکتر اسماعیلی که از اساتید برجسته دانشکده هستند و از نظر سابقه و تخصص بسیار حاذق بوده، را در مراکز فوق می شناسم و به شما معرفی می کنم.
RE: شما نمی خواین به منم کمک کنین؟
شب تاریک عزیز، من احساس می کنم همسر شما به این دلیل که به صورت نادرست از طرف خانواده شون حمایت میشه از خوردن دارو پرهیز می کنه، شما باید سعی کنید از طریق مادرشون هم اقدامی صورت بگیره، با مادرشون پیش روانپزشک برید تا ایشون رو کاملا در جریان وضعیت پسرشون قرار بدن، و بهشون بگن که مشکلش جدیه و باید بهش کمک بشه، اینطوری شاید بهتر باشه، وقتی همسرتون ببینن که فقط شما نیستین که این رو ازش میخواین حس بی اعتمادیشون از بین میره و به توصیه های پزشکشون عمل می کنن
:72:
RE: شما نمی خواین به منم کمک کنین؟
ممنون از نظراتتون اما من با خانواده ایشون دیگه ارتباطی ندارم با اون اهانتهایی که به من و خانواده ام کردن و منتاسفانه خانواده اون اصلا به دکترو دوا دمون اعتقاد ندارن اینه مشکل من
RE: شما نمی خواین به منم کمک کنین؟
آخه خانومی این مشکل شما یه ذره تخصصی و آدم تا خودش نخواد هیچ کس نمیتونه بهش کمکی کنه همسر شما هم باید خودشون بخوان بگه میشد به قول این دوستمون shad با همکاری خونوادش کاری می کردین بهتر بود به نظر من باید ببینی همسرتون چه کسی رو قبول داره که اون نظر شما رو در مورد دکتر رفتن بهش بگه حالا با شناختی که از اطرافیانتون دارین از فامیل ها یا همکارها کسی رو انتخاب کنین و از مهم تر صبور باشین
RE: شما نمی خواین به منم کمک کنین؟
دوست من زندگی در ایران مشکل است و همسر شما هم چندین مشکل دیگر هم داشته اگر میخواهی کمکش کنی برو یک شهر دیگه تا او آرامتر شود
به او کمک کن تا خداوند مشکل شما را حل کند به نظر من دید مردان در ایران به روان درمانی خیلی پایین است و شاید در شهری دیگر
آن احساس وجود نداشته باشد اما تا زمانی با او زندگی کن که دست به رویت بلند نکند
چون مردی که زن خود را وحشیانه بزند هیچ وقت نمیتواند این عادت را ترک کند چون من خودم دیدم
RE: شما نمی خواین به منم کمک کنین؟
وقتي نمي خواد به خودش كمك كنه وقتي خانواده اش حامي شما نيستن چرا مي خواي خودت رو و زندگي ات رو تلف كني
اول با خودت روراست باش ببين اين آقا ارزش اين را داره كه شما درگيرشون بشيد اگر پاسخ مثبت بود كه بسم الله
اما اگر خير ، جدا شو و دنبال زندگي درستي برو - به نظر نمي ياد از هيچ نظر تناسبي با هم داشته باشيد.
RE: شما نمی خواین به منم کمک کنین؟
من با دلناز موافقم. باید برای چیزی تلاش کرد که ارزش داشته باشه.