ترديد دارم،ديگه ذوقي ندارم😔
من بعد چند سال دوباره پناه اوردم اينجا و ازتون كمك ميخوام
من الان سي و دو ساله شدم و همسرم سي و چهارساله.من هنوز عقد هستم هفت ساله و قرار بود اسفند ماه عروسيمون بشه و بريم زندگيمونو بعد از فراز و نشيبهاي زياد شروع كنيم اما يكي دو هفته مونده به عروسي عروسي ممنوع شد بخاطر كرونا، و و موند بعد تموم شدن كرونا ...
بعد اين همه سال اخلاق همسرم همونطور شد كه ميخواستم،صاحب بهترين امكانات براي يه زندگي عالي شديم همون چيزي كه ارزوشو داشتيم.من پخته تر شدم همسرم پخته تر شد،ميشينيم گاهي به دعواها و اختلافاي گذشتمون كه حتي به جدايي هم ميخواست بكشه ميخنديم....روزاي سختيو همسرم گذروند تا الان به اين نقطه رسيد...ظاهرا همه هم خوشحالن كه داريم سرو سامان ميگيريم مخصوصا همسرم... اما من خودم افسردم...شور و ذوقي ندارم ...هر چي ارزوم بود الان برام فراهم كرده همسرم...خيلي ناراحتم كه نميتونم از درون خوشحال باشم...فقط تو ظاهره كه احساس خوشحالي ميكنم...راستش ازتون همفكري ميخوام درمورد اينكه خستم از اين حس درونيم..شور و شوقي ندارم،خوشحال نيستم حس ميكنم مرده متحركم،ترديد دارم كه زندگي چطور ميشه ، از بعد عروسي ميترسم،از اينكه مسئوليت مياد به دوسم از اينكه بچه دار خواهم شد يروز،گاهي ميگم كاش هميشه مجرد ميموندم
چكار كنم با اين حالتم ،حتي بعضي موقع ها نميخوام ببينم همسرمو،تنها بودن ارومم ميكنه،الانم كه چهل روزه قرنطينم فقط دو سه بار همو ديديم از نزديك و دلتنگي هم نيومده سراغم😔خيلي ميترسم بخاطر اين وضعيت