-
یک آشنایی عجیب
سلام.
اصلا نمیخواستم که دوباره تاپیک بزنم. ولی احساس میکنم نیاز دارم نظرات منطقی شما رو بخونم تا بهتر بتونم به خودم مسلط بشم.
در سال جدید بعد از دفاع، یک سری برنامه ریزی ها برای زندگیم کردم که به طور کلی شامل :
1- دنبال کار گشتن حتی غیر مرتبط با رشته و یادگیری مهارتهای لازم برای اون.
2- ادامه تحصیل و فراهم کردن پیش زمینه هاش مثلا زبان
3- پیگیری یک سری علایق هنری که تا به حال جدی دنبالش نکرده بوده ام.
مورد اول که هنوز شغل جور نشده. و درگیر شدن مجددم با درس و دانشگاه هم، باعث شد فعلا بیشتر تمرکزم رو بذارم روی پاس کردن واحدها. و انشالله پیگیری کار باشه برای سال آینده.
فعالیتهای هنری رو با یک کلاس توی شهر خودمون شروع کردم. و خب خوشبختانه پیشرفت خوبی داشتم. و تا حدی مورد توجه افراد با تجربه در این زمینه هم قرار گرفت.
در طی همین فعالیت هنری، اون هم در شرایطی که صدها دختر جورواجور در این زمینه دارن فعالیت میکنن و اتفاقا خیلی هم قویتر از من هستن، یک آقا، که احتمالا اگر اسمش و نوع فعالیتش رو بگم ممکنه بشناسید، و اختلاف سنی حدود 15 سال هم با من دارند، توجه خاصی به من نشون میدن. و حتی مادرشون رو هم یکبار اورده بودن و بعد من فهمیدم اورده بوده که منو ببینه!
دروغه اگه بگم من هم احساس خاصی بهش ندارم! ولی ترجیح دادم دیگه نرم دوره ها رو و رها کردم. توی این مدت که رها کرده ام، چندین بار گروه و ایشون تماس گرفته بودن که برگرد سر کار. و من درس و بعد مسافت و ناخوشی پدر و مادرم که باید مواظبشون باشم رو بهونه کرده ام. تا اینکه ایشون خودشون پیام دادن و گفتن به من علاقمنده و متوجه شده که رفتار او باعث شده من دیگه نرم و چند روز پیش پیشنهاد ازدواج و اجازه برای خواستگاری خواسته.
از طرفی شخصیت ایشون، اخلاق، اصالت خانوادگی، دنیاش برای من خیلی جذابه. و واقعا دروغ بزرگیه اگه بگم نسبت بهش علاقه حس نمیکنم. اما نمیدونم خوشبختانه یا متاسفانه دلم خیلی داره بی پروا پیش میره و روی ابرها سیر میکنه، جوری که منطقی نگاه کردن برام سخت شده.
من نتونستم حتی جواب پیام ایشون رو بدم.
امتحانات میان ترم شروع شده و سعی میکنم تمرکزم رو روی درس بگذا م ولی اینقدر او جلوی چشممه که بازدهیم در درسهام کاهش پیدا کرده.
هنوز حرفی از ایشون با خانوادم نزده ام. چون نمیدونم اصلا چحوری بگم که فلان شخصیت هنری معروف، با این تفاوت سنی و حتی تفاوت بارز اقتصادی و فرهنگی( خانوادگی و نسل در نسل اهل هنر بوده اند. خانواده ما هم هنردوست بوده اند. ولی تفاوت سطح بارزی وجود داره احساس میکنم) درخواست خواستگاری کرده.
حتی مطمین نیستم او منو درست بشناسه! با خودم فکر میکنم آخه این از چی چیه من خوشش اومده! قیافم که معمولی! استعداد هنریم هم معمولی! آخه چرا بین اون همه دختر، من؟
من مغزم درست کار نمیکنه. میشه لطفا یکی بیاد یه تشر منطقی محکم به من بزنه؟
-
موندم این دیگه چه لول از امتحانهای خداست از من!!
گرچه برام امتحان عجیب زیبا و لذت بخشیه!
- - - Updated - - -
ضمنا من بگم که هیچ چیزی از زندگی شخصی و گذشته اش نمیدونم و نپرسیده ام. چون شخصیت معروفی هم هست، جرات نکرده ام از کسی در موردش بپرسم. سرچ هم که کردم، فقط فعالیتهاش هست و از زندگی عاطفی و شخصیش چیزی ننوشته اند.
-
خودم میدونم که اصلا غیرمنطقی بودنش اونقدر واضح هست که مطمین باشم فقط احساساتی شده ام.
به نظرم اگر همین حالا جواب بدم و بگم:" با تمام احترامی که براتون قایلم، اما ما موردهای مناسبی برای ازدواج با هم نیستیم و ممنون میشم پرونده این قضیه رو ببندید." هم خودم رو خلاص کرده ام و از خیالات در اومده ام، هم تکلیف او رو مشخص کرده ام.
ممنون از همدردی که حتی نوشتن توش هم ذهن ادم رو منطقی تر میکنه.
-
سلام Pooh عزیز
راستش خیلی کلیه موضوع
ولی با توجه به اینکه میگید یک بار مادرشون رو اوردن که شما رو ببینه یعنی قضیه برای ایشون جدی بوده
من جای شما باشم سعی میکنم بیشتر اشنا بشم بعد تصمیم بگیرم
نمیدونم فعالیت هنری که انجام میدید چیه اما حتما خودتون میدونید کسانی که هنر حرفه اصلی شون هست به گفته خودشون (منتجربه ای ندارم) در زندگی شخصی ممکنه محدودیتهای بیشتری نسبت به بقیه داشته باشن و این میطلبه که شربک زندگیشون از قبل امادگی محدودیتها و تفاوتها رو داشته باشه
موفق باشید
-
سلام
از متن صادقانه وبا ادبیات منطقی تون که روایت رگه های احساسی رو بر عهده داشت، قابل تامل هست.
قبل از خواستگاری و شناخت جزئی سه بحث در اینجا وجود داره:
1. اختلاف سنی 15 سال چقدر برای pooh قابل درکه و به ملاک های زندگی اش میخوره؟
چقدر در موردش میدونه و فکر کرده؟ چه پرسش هایی رو در این مورد از خودش پرسیده؟ مثلا پرسیده این شخص چرا مجرد مونده؟ به دیگران میتونم ایشونو معرفی کنم و خجالت نکشم؟
2. در مورد زندگی هنری چیزی میدونید؟ زندگی با یه فرد مشهور چقدر چالش داره؟
مثلا ممکنه روابط ساده با دختر ها برای ایشون چون هنرمند هست جا افتاده و برای شما خیر، در صورت بروز مشکل شما هستین که مورد تهاجم هستین چون گفته میشه نمیدونستی هنرمند ها مرزی ندارن؟ ( البته من مثال گفتم هنرمندا ناراحت نشن)
3 . بحث کفویت و ظاهر که مشخصه.
اگر موارد بالا رو براش جواب مثبت دارین، بهشون اجازه بدین تا بیشتر شناخت پیدا کنید از طریق خانواده. اگر جواب خوب یا مرددی داشتین قاطعانه پاسخ منفی بدین.
یادتون نره، پاسخ منفی دادن برای شما راحت تره، چون در ذهن ایشون جوابتون منفیه وگرنه ترک محل نمیکردین
-
سلام. ممنون از راهنمایی هاتون.
راستش روزی که مادرشون رو آورده بودن، من از احوالپرسی های همکارها فهمیدم مادرشه. و من هم فقط در حد سلام و ابراز خوشبختی ساده با مادرش ارتباط گرفتم. مادرش یک زن حدودا 70 ساله ی چادری خیلی مهربان و مذهبی به نظر میومد. و خودش هم رفتار خیلی مهربانانه و مودبی با مادرش داشت. جوری که من یاد فیلم مادر افتادم یه لحظه. فرداش در حین کار وقتی دور و برمون شلوغ نبود گفت مادرم گفت مهربون و شبیه خودته! پرسیدم کی؟ گفت تو. من پرسیدم در مورد بقیه چی بود نظرشون؟ گفت قرار نبود در مورد بقیه نظر بده. منم فقط گفتم ممنون لطف دارن.
من از این حرفش اینجوری برداشت کردم که مادرش رو اورده بوده منو ببینه. حالا شاید هم برداشت من بوده و منظور او از حرفش، چیزی که من برداشت کردم نبوده. نمیدونم.
رلستش بزرگترین دلیلی که میگم با هم جور نیستیم، این تفاوت سنیه. واقعا برام معضل بزرگی شده اگه بخوام به خانوادم بگم، چجوری اصلا روم میشه بگم.
البته خودش ظاهرش خیلی جوون میزنه و فقط کمی ریشش سفید شده. ولی خب بالاخره اینقدر تفاوت سنی داره ذهنم رو آزار میده. نه برای خودم. بیشتر نگرانیه حرف مردم و اینکه چقدر شهامت دارم بگم 15 سال ازم بزرگتره. و البته یه جورایی حس میکنم از خانوادم به خصوص بابام و برادرهامم خجالت بکشم!
بقیه مسایل، پیشکش!
من خودم میدونم غیر منطقیه. فقط انگار شهامت گفتنش رو هم ندارم. میدونم احساساتی شده ام و دلیل بزرگش هم ابراز علاقه های اوست.
دلم میخواد بتونم احساساتی نشم از پیامهاش و بتونم قاطع بگم به هم نمیخوریم. ولی متاسفانه دلم با قدرت یه چیز دیگه میگه!
نمیدونم دلیل اینکه نمیتونم درست فکر کنم چیه! اینکه تست انتخاب گروه توی خود دانشگاه انجام شده بود، اینکه شروع این فعالیت با این گروه، همزمان با ورودم به دانشگاه صورت گرفته بود، اینکه دور شده ام از خانواده و شهرم... نمیدونم، حوصله هیچ چیز را ندارم.
امتحان دارم و هیچی نخونده ام. اصلا حواسم جمع نیست. میرم سالن مطالعه ولی بی فایده است. احساس میکتم همه چیز خیلی تلخ و پوچه. از دویدن های سرگردان خسته شده ام. احساس میکنم حتی خودم هم نمیدونم کی ام!
-
سلام.
ببخشید، میشه بگید وقتی پیام میده چه عکس العملی باید نشون بدم؟ مثلا دیشب عکسهایی که روز انتخابی و اولین کار گروهی مشترک گرفته بوده اند و همه بچه ها هم توش هستن، اومده منو توشون برش زده، تدوین کرده روش شعر خونده و ساز زده برام فرستاده!
من نمیدونم چی کار کنم. جواب ندادم.
حس میکنم با این کاراش داره اذیتم میکنه.
بارها اومدم جوابش رو بدم و بگم ما از هیچ نظر مناسب هم نیستیم. نوشته ام. ولی نفرستاده ام.
به نظرتون اصلا منطقی هست که به خانوادم بگم چنین موردی پیش اومذه؟
-
سلام
بهترین رفتار تو اینجور مواقع جلوگیری از دمیدن در تنور احساسات هست.
صرف نظر از صحیح بودن یا غلط بودن این خواستگاری و ازدواج، نباید باب احساسات و احساسی شدن به این ماجرا باز بشه. چون جلوی فعال شدن عقل رو میگیره.
همانطور هم خودتون گفتید که ابراز علاقه اشون برای شما بلا ایجاد کرده.
اگر قدرت تصمیم گیری ندارید، به خانواده ارجاع بدین و باهاشون درمیون بگذارید.
این درمیون گذاشتن باعث میشه هم شما بیشتر مجبور باشید عاقل باشید و هم عقل های خانواده به مددتون میاد.
در کل به نظرم قاطعانه به ایشون جواب منفی بدین.
اگر تو فراقت از امتحان هاتون فرصت شد، با خانواده صحبت کنید.
-
ممنونم آقا محمد و آقای mvaz
مطرح کردنش با خانوادم خیلی برام سخته. اصلا روم نمیشه بگم.
فکر کنم فعلا خود فضای دانشگاه و این شهر هم برام مسمومه. فکر کنم باید چند روزی برم خونه تا ذهنم آزاد بشه. نمیدونم، شاید دیگه اصلا برنوردم!
بعضی لذتها آنقدر شدیدند که آرامش آدم رو به هم میزنن!
-
سلام.
من فکرهامو کردم. نمیشه. شاید اگر ازدواج چیزی بود که فقط به دو نفر مربوط میشد و لزومی به ارتباط خانواده ها نبود، قبول میکردم. ولی واقعا حتی مطرح کردن این تفاوت سنی با خانوادم، در حد توان من نیست. از طرفی هم اینقدر بی قراری کردن هاش، داره بیشتر از جذب کردن، زده ام میکنه! من یک مرد عاقل مستحکم که محبتی مردانه و با صلابت داشته باشه میخوام. نه صرفا یک شاعر!
میخوام بهش جواب منفی بدم. ولی از بس پیامهای شاعرانه میفرسته و بی قراری میکنه، نمیدونم چجوری بگم بهش که کمتر اذیت بشه؟
میشه لطفا چند تا جمله بهم بگید ازش ایده بگیرم؟
بی رحمانه بگم بهتره؟ یا با ملاحظه؟