-
گفتن یا نگفتن
سلام. من پسر ۲۳ ساله تقریبا نزدیک ۲۴ سالگی هستم. تقریبا یه هفته پیش خونه ی داییم بودم که یکی از دوستای دختر داییم اومد. تو نگاه اول با حرفای که زد شیفته حجب و حیاش شدم . فکر نمیکردم اینجوری باشه. بعد از اون تا حالا چندین بار میرم محل کارش تو شهربازی. خیلی شب ها تا دیروقت تو فکرم. من توی دانشگاه ۲۰ تا دختر تو کلاسم بود توی بقیه دانشگاه هم که الا ماشالله ولی هیچ کس تا حالا نتونسته بود باعث بشه نتونم بخوابم. یا پول خرج کنم اونم برای شهربازی. الان تنها راه من به اون دختر داییمه ولی میترسم بهش بگم ولی به جای اینکه به اون بگه به خونواده بگه و بشه آش نخورده و دهن سوخته و اصلا اینکه هنوز روم نمیشه به پدر مادرم بگم. من سربازم و کار ندارم نمیدونم با این شرایطم اصلا کار درستیه برم جلو؟ میتونم یه خونه جور کنم ولی همین که الان کار ندارم عذابم میده نمیدونم میتونه ۴ ۵ ماه صبر کنه سربازیم تموم شه و کار پیدا کنم یا نه. بنظرتون باید چیکار کنم؟ تا چند ماه دیگه قطعا نمیشه مثل الان راحت پیداش کرد هم.
-
دوستان نظری ؟ بخدا قصدم ازدواجه فقط. بیشتر از چند روز هم وقت نیست چون دیگه بعد سخته بخام یاد دختر داییم بیارم که کدومه
-
سلام
جناب علیرضای عزیز
چقدر خوبه که امادگی خودت رو برای ازدواج سنجیدی و بحث کار و خونه رو آوردی! حالا همینقدر هم برای داشتن یه ازدواج خوب پارامتر های دیگر رو هم در نظر گرفتی؟
نگاه کن ازدواج کردن درسته خونه و کار میطلبه، ولی چیزهای دیگه هم داره.
اول از همه عقل هست. یعنی بعد از اینکه به قول خودت شیفته اون دختر شدی، باید موتور احساست رو خاموش کنی و با عقل پیش بری. تا بتونی یه ازدواج خوب رو که تاثیر بر زندگی چندین نفر اطرافیانت و همسر اینده ات میگذاره تضمین کنی.
خوب تا اینجا ما میدونیم مرد خونه همت میخواد و شغل. بر فرض اینکه به امید خدا شما بعد از سربازی شغلی داشته باشی. به جز شغل یه سری بحث های شناختی روی خودت باید داشته باشی که علیرضا واقعی چه خصوصیاتی داره، هدفش چیه، معیار های انتخاب همسرش چی و.... بعد از اینکه با خودت صادقانه به جواب سوالای بالا رسیدی، وقت بررسی اون خانوم هست. حالا اینجا نباید اشتباه کنی و با احساست بری جلو. مثلا همین شهربازی رفتنا و فکر کردن به ایشون، این مسائل شما رو معتاد میکنه و نمیگذاره به عنوان یه مرد واقعی درست تصمیم بگیری. برای همین
خیلی ساده شجاعانه با خانواده ات در میون بگذار، اونها به طور رسمی اقدام کنند، اگر شد، دختر خانم رو بررسی کن و بگذار ایشون هم بررسی کنند، اینکه حاضره برات صبر کنه یا نه به عهده خود ایشانه، شما هم بدون احساس و با عقل ایشان رو بررسی کنه ببین اگر این احساسات قلیان پیدا کرده شما بعد از مدتی که به هم رسیدین، فروکش کرد میتونه همسر خبی برات باشه میتونه مادر خوبی برای بچه ات باشه، جواب که گرفتین سپس به مشاوره برید.
تو تمام مراحل هم رویا پردازی و عشقولانه بازی، گوش کردن به ترانه و .... ممنوع است.
اگر هم جواب تو هر مرحله منفی بود، خدا رو شکر میکنی که اینده بهتری رو برات نگه داشته و نگذاشته تو این مسیر بری و عاقلانه با این مسئله برخورد میکنی.
پ ن: تجربه این روز ها میگه تا جای پات سفت نشده و شغل پیدا نکردی وارد مسیر ازدواج نشو. اگر هم شدی، تلاشت رو دو چندان کن و نگذار رابطه شما عمیق بشه مثلا جلسه دوم و سوم خواستگاری رو موکول کن به بعد از شغل یا یه فرصت شش ماهه ازشون بگیر
-
من خودم یه حداقل هایی برای خودم تعیین کردم. که راستیتش هنوز بعضیاش مونده اصلی ترینش که همون کاره. بحث کم روییم رو هم باید برطرف کنم. خیلی سعی کردم با چیزهای دیگه ذهنم رو دور کنم تو این یه هفته چون هنوزم فکر نمیکنم کاملا آماده ام. ولی یه چیزی که هست اینه که مادرم بارها گفته دنبال عروس میگرده. حالا اینجا نمیدونم به خودش بگم که چون چیز زیادی راجع به طرف نمیدونم سخته. جدی نمیگیرن منو
یا اینکه از راه دختر داییم وارد بشم ببینم اصن چجور دختریه آیا واقعا به هم میخوریم. سطحشون بالاتر نیست خونوادشون چطوره. واقعا فکر نمیکردم یه روزی تو این سن اینقد به یه نفر فکر کنم که حتی چیزایی که درس و زندگی رو از یادم میبرد نتونه اونو از ذهنم پاک کنه
-
سلام
وقتی مادرت گفته دنبال عروس میگرده، قطعا داره چندین چیز رو بررسی میکنه، 1. تلویحا بدونه تو با ازدواج که مخالف نیستی که با این حرفش بپری وسط و بگی من زن نمیخوام. 2. تلویحا میخواد بگه موردی اگر داری بیا معرفی کن. 3. ما حواسمون بهت هست یوقت دست گل به اب ندی و هزار چیز دیگه.
پس قطعا با مادرت مطرح کن، چون قطعا منتظر شما هست. رو کمک والدینت میتونی حساب کنی.
در مورد عدم اطمینانت هم نشون میده عقلت هنوز روشنه و اگر بررسی های دقیق نشون داد به درد هم نمیخورید، عدم اطمینانت قطعیت در نخواستن تبدیل میشه و همینطور بالعکس.
خودت شخصا اقدامی نکن.
به خدا توکل کن و با مادرت مشورت کن.
-
کاش یه دارو واسه غلبه بر ترس گفتن هم بود :(
نمیدونم چجوری بگم واقعا نمیدونم. هر چیزی رو میتونم بگم الا این.
-
بهترین دارو رو تو خط اخر پست قبلی ام و در دو کلمه اولش برات نوشتم.
قرار مرد یه زندگی و پدر یه خانواده باشی. پس ترس بی ترس. در ضمن قرار نیس اتفاقی بیافته مثل هر پسری، تو سنی هستی که همه امادگی شنیدن چنین حرفهایی رو ازت دارند و حتی شاید منتظر. از طرفی چیز مهمی نیست که، یه مورد برای بررسی هست که ممکنه بشه و ممکنه نشه.
"مامان میشه باهات حرف بزنم"
همین یه جمله ، جمله رمز برای جوانان که به بزرگتر ها کد میدن وقتشه و موردی برای معرفی دارم. اگر بعد گفتن این جمله زبونت هم بند بیاد، مهم نیس مادرت متوجه میشه
"توکل کن"
-
توکل درسته ولی وقتی دقت میکنم میبینم شاید الان گفتن مناسب نباشه. درسته خوشحال میشه مادرم ولی یه سری اتفاق تو خانوادمون هست که فکر میکنم بذارم اول اونا درست بشه بهتره. ترس از گفتن بخاطر همینه. هر چقدر بیشتر فکر میکنم میبینم شاید واقعا الان وقتش نیست.
شاید فکر کنی چقدر عوض میکنم .دمدمی مزاج نیستم دارم بیشتر جوانب رو دقت میکنم. احساسات رو دارم میزارم کنار و واقعا میبینم الان شاید از لحاظ مالی سخت باشه برای خونواده