-
با پدر و مادرم چه کنم ؟!
سلام
بهتر است کلنجار رفتن را کنار بگذارم و بنویسم.
رابطه مناسبی نمیتوانم با پدر و مادرم برقرار کنم. دلایل آنرا شاید بتوانم در گزینههای زیر خلاصه کنم:
1) فاصله نگاه بسیار عمیقی با آنها یافتهام. در هیچ زمینهای زبان مشترکی نمییابم.
2) رابطه با آنها از من بسیار انرژی میگیرد. برای منی که هر روز صبح باید با خودم کلنجار بروم که آیا این زندگی ارزش زیستن دارد یا نه، وقتی تهمانده انرژیم را بر میدارم و به دیدارشان میروم، اولین سرکوفت بابت شغل پررنج و عمر بییازدهام کافیست که خالی شوم و آشفتگی دمارم را در آورد ...
3) به هیچ وجه متوجه نیستند که حق ندارند برای رابطه من با بقیه تصمیم بگیرند. ( یک رابطه نیمبند با فامیل داشتیم که هر از گاهی مایه تفریح و نشاط بود، با یک دخالت بیجا، بر باد رفت ...)
4) دائم در پی تزریق احساس گناه به ما بچهها هستند.
5) حاطرات تلخ بچگی، افسردگی پدرم، بی توجهی و بی مهری و رفتار نادرستی که دیدم، هیچ وقت به من اجازه صمیمت با آنها را نداده. اکنون که دورتر ایستادهام تلاششان برای جلب محبت مضحک و غیرمنصفانه به نظرم میرسد. تلاش نافرجام من برای تصحیح عادتهای بد شخصیتی خودم و سختیهای دائمی که متحمل میشوم را نمیتوانند ببینند و هرگز هم بابت این موضوات خودشان را مقصر نمیدانند انگار که یک شوخی بوده و گذشته ...
اینست که ترجیح میدهم در دورترین فاصله ممکن از ایشان بایستم.
وجه اخلاقی ماچرا چیست؟ اگر چیزی جایی خواندهاید که به درد من میخوره ممنون میشم بگید.:72:
-
سلام.
نمیخواستم چیزی بنویسم براتون. چون شما عاقلتر، فهمیده تر، بااعتماد به نفس تر و موفق تر از من هستید. و خیلی هم بیشتر از من اهل مطالعه.
کتابی نمیشناسم معرفی کنم.
اگر تمام مشکلات شما با والدینتون خلاصه است در این 5 موردی که مطرح کردید، باید بگم در برابر مشکلات من با پدر و مادرم، هیچه! ضمن اینکه شما ازدواج کرده اید و استقلال خودتون رو دارید و در تعامل مداوم شبانه روزی با پدر و مادرتون نیستید. بنابراین به نظر من، کمی از خودتون بیرون بیایید و سعی کنید از منظر اونها به قضیه نگاه کنید و درکشون کنید، فکر میکنم بهتر بتونید کنار بیاید.
درباره مورد پنجم، میخواستم بگم که پدر و مادرها از تمام بضاعت و توان خودشون برای فرزندشون استفاده میکنند. همشون سعیشون اینه که بهترین کارها رو برای رشد و تربیت فرزندشون انجام بدن. گرچه اشتباهاتی داشته باشند و ندانسته فشارهایی به فرزندشون وارد کرده باشند. اما نیتشون خیر و تلاش بوده. اگر خطایی داشته اند، یا از ناآگاهی و نداشتن علم و آگاهی رفتاری با فرزند بوده، یا از نداشتن بضاعت و توان روحی و عاطفی و اقتصادی بیشتر. فراموش نکنیم ما دهه شصتی ها، فرزندان پدر و مادرهایی هستیم که در زمان خودشون هنوز اینقدر آموزشهای روانشناسی گسترده نشده بود و نباید آگاهی های الان خودمون رو با سطح آگاهی های اونها مقایسه کنیم و مرتب در ذهنمون سرزنششون کنیم. فراموش نکنیم اونها پدر و مادر دورانی هستند که همزمان بود با دوران جنگ و مشکلات اقتصادی و روانی خاص خودش. فشار تامین مالی خانواده برای پدرهای من و شما، در اون دوران برای یک ادم سالم و با روحیه هم استرس زا بوده، چه برسه به پدر من و شما که افسردگی هم داشته اند. حتی دوران کودکی پدر و مادرهامون، که عموم جامعه در تنشهای تغییرات اجتماعی و گذر از فرهنگ قاجار به سمت فرهنگ مدرنتر بوده، و تناقضات سنت ها و مدرنیته، و فقر نسبتا گسترده در سطح عموم جامعه، گمان نکنم اونها هم کودکی بی عیب و نقص و بی فشاری داشته اند که ازشون توقع داشته باشیم بزرگسالی سالم و کامل و بدون نقصی داشته اند و روان کاملا سالم و آگاهی و علم کامل برای تربیت فرزندانشون که ما باشیم داشته باشند. گاهی ما بچه ها، فکر میکنیم پدر و مادر، باید موتورهایی پرتوان و مقاوم و قابل برنامه ریزی و دقیق بوده باشند و به طور کامل براورده کننده ی تمام نیازهای روحی و اقتصادی ما در دوران رشدمون! نه... اونها هم آدم هستند. اونها هم بخشی از بشر هستند و عامل انتقال و رشد و حفظ بقای بشر و سپردنش به دوران و نسل بعد که پیشرفته تر و تکامل یافته تر میشن. همونطور که مطمینا نسل های بعد از من و شما هم پیشرفته تر از من و شما خواهند شد و همون فاصله فکری که ما با پدر و مادرهامون احساس میکنیم، اونها هم با ما احساس خواهند کرد.
در کل میخوام بگم، باید بهشون مهر ورزید. به خاطر تمام تلاشهایی که خالصانه تر از تلاش هر بنی بشری برای فرزندشون انجام داده اند. هیچ محبتی، حتی عشق زن و شوهر، به خلوص محبت پدر و مادر به فرزندشون نیست. این عشق رو داشته اند، هر چند شاید مهارت و هنر انتقالش رو به درستی نداشته اند. به نظر من به خاطر مهری خالص و تلاشهای خالصانه شون، مدیونشون هستیم. و مسوولیم الان که سنشون بالاتر رفته و خسته و ناتوان شدن، مواظبشون باشیم و بهشون محبت کنیم. اونها هم یه عمر جنگیده اند و خسته شده اند و پر از حسرت ارامش و شادی ها و تجربه هایی که دغدغه های زندگی نذاشته بهش برسن. حالا اگه ما هم که فرزندشون هستیم بهشون کم لطفی کنیم، دلشون خیلی میشکنه و احساس سرخوردگی و شکست خواهند کرد. و باور کن احساس سرخوردگی در زمانی که قدرت نداری که برگردی و جبران کنی خیلی سخته.
توصیه میکنم اشتباهات و کاستیهاشون رو و کمبودهایی که داشته اید در روابط عاطفی و تربیتیتون باهاشون، اصلا به روشون نیارید. چون فقط سرخوردشون میکنه. چون نه اونها الان دیگه قدرت و حوصله ی روحی دارند برای رفعش، نه شما باز کودک خواهی شد تا برایت بتونن خاطراتت رو تغییر بدن. فقط دلسردتون میکنه به هم. الان هم اگر میخواهند براتون کاری کنند و محبتی کنند، پس نزنید. توی دلتون نگید اون موقع که نیاز به کمتون و محبتتون داشتم محبت نکردید و این مشکلات رو برام به وجود اوردید و حالا دیگه محبت کردن چه فایده داره؟.... بلکه اگر محبتی میکنند درک کنید که شاید میخوان در حد وسع و آگاهی الانشون بر کاستی های گذشتشون، براتون در حد توان جبران کنند و از خودشون خاطره ای خوش در ذهن شما باقی بگذارند.
شما شاغل هستید و شاید بتونید این کار رو کنید. من هم ارزوم این بود که درامد داشتم و میشد این کارا رو کنم. مثلا ببرمشون سفر، ببینم چه ارزوهایی دارن که بزرگ کردن من نذاشته بهش برسن، مثلا سفر، مثلا داشتن فلان تابلو، و براشون میخریدم، میبردمشون سفر، خودم میبردمشون دکتر و ازشون مواظبت میکردم. من اگه بودم و توان مالیش رو داشتم این کارو میکردم.
الان هم وقتی مثلا مامان داره هی ازم ایراد میگیره و سرکوفت میزنه و مقایسه میکنه و....، من با مسخره بازی یه ابرومو میدم بالا میرم نزدیک نزدیکش وایمیسم همینجوری که حرف میزنه صورتش رو وارسی میکنم و حرفش که تموم شد با مسخره بازی میگم این نخ ابروتون اضافس برم موچین بیارم درستش کنم. یا مثلا میگم موهاتون رو هم امروز باید رنگ کنم. یا هی اون حرف که میزنه با مسخره بازی و صدای بچگونه هی میگم مامان جان... باز ادامه میده من میگم مامان جان جان... باز اوامه میده منم هی تعداد جان ها رو بیشتر میکنم تا بالاخره اونم یه کوفت و زهر مار همراه با خنده نثارم میکنه و اصلا تموم میشه میره. البته تازه یه دو ماهیه این روش رو یاد گرفتم.
خلاصه اینکه، باید در زمینه روانشناسی سالمندان هم آموزش ها در جامعه داده بشه. چون هر چی بحث روانشناسی میبینی، یا مال کودکه، یا نوجوان، یا ازدواج، یا اختلالات روانشناختی. تنها قشری که خیلی خیلی کم در مورد روانشناسیش آموزش داده میشه و فراموش شده در صورتی که به نظرم در خسته ترین و ناتوانترین و کم امیدترین و البته آگاهترین بخش از زندگیشون قرار دارند، و از طرفی طرد شده از سمت دنیای فرزندانشون و از طرفی هم نزدیک به دوره ی ناشناخته و غریب و استرس زایی به نام مرگ، به نظرم اتفاقا در شرایط خیلی حساسی هستند و باید درک بشن و اموزش در مورد روانشناسی اونها هم باید در آموزشهای اجتماعی قرار بگیره.
در کل، زمان خیلیییی زود میگذره. بهتره نیکی هاشون رو در نظر آورد و گذاشت که مهرشون قلبمون رو بگیره.
معذرت میخوام اگر حرفهام به دردتون نخوره شاید و فضای فکری من و شما هم فاصله اش اونقدر باشه که حرفهام براتون آزاردهنده باشه.
اما اگر شما هم راهی پیدا کردید، به من هم بگید چون منم خیلی نیاز دارم به راه درست برای تعامل و ارتباط درست با والدینم.
-
سلام آویژه جان
من نمی دونم پدر و مادرت دقیقا چیکار میکنند که شما رو تا این آزرده کردن!
ولی شدیدا با حرفهای پو موافقم.
شما هم با اونها زندگی نمی کنی و نهایتا هفته ای چند ساعت می بینیشون! به نظر میاد بخشی از نارضایتی شما از اونا بخاطر این هست که از شرایط خودت راضی نیستی و اونها را مقصر می دونی.
تقریبا تمام پدر و مادرهای نسل ما مشابه پدر و مادر شما هستند، مگر موارد استنثنا و البته خب تو بعضی ویژگی ها متفاوت. یعنی شما تنها نیستی و این چالشی هست که همه ماها یه جورایی باهاش درگیریم.
به نظر من خودت رو قوی تر کن و روی خودت کار کن. به فرض که پدر ومادرت مقصرترین افراد زندگیت هم باشن، اونها این سبک زندگی رو انتخاب کردن یا بهشون تحمیل شده یا هر چی ... ولی الان علاقه ای به تغییرش ندارن. مایی که با روانشناسی و اصول و مهارتها ارتباطی آشنا هستیم و البته تو درسامون همیشه دنبال حل مساله بودیم؛ باید به چالش های ارتباطی مون هم به دید مساله نگاه کنیم و دنبال راه های خلاقانه برای حل مساله باشیم.
و البته باید مثل پو اونقدر قوی باشیم که یه گوش مون نسبت به حرفاشون در باشه و اون یکی دروازه.
اگر مصداقی مساله رو باز کنی هم شاید بشه بهتر درکت کرد و کمک بیشتری کرد.
-
باید حتما رابطه برقرار کنی با پدر و مادرت؟
چی میشه در دورترین فاصله ی ممکن بایستی؟
-
با احترام به نظر دوستان، فرض کنید در هر شرایطی به پدر و مادر احترام بزاریم و همیشه براشون هدیه بگیریم و درخواستشون رو اجرا کنیم. اما باز پدر و مادر از روی ناآگاهی یا کمال طلبی یا اعتماد به نفس پایین خودشون، از ازدواجی که کردیم، یا شغل و تحصیلاتی که داریم یا تصمیماتی که میگیریم ناراضی باشن و مدام انتقاد کنن. اونوقت باید چیکار کنیم؟؟
من این مشکل رو دارم. به خاطر همین در این مورد یه مقدار مطالعه کردم.
با احترام به نظر دوستان، آدم هایی اطرافم می بینم که بچه براشون اولویت چندم هست و اون مفهوم پدر و مادری که فقط صلاح بچه اش رو میخواد، برای اونا صدق نمیکنه. نظر دکتر هلاکویی هم اینه که بچه به دنیا نیومده که پدر و مادر رو خوشحال کنه. پدر و مادر خودشون یه فکری برای خودشون باید بکنن.
آویژه جان
چند وقت پیش دکتر بابایی زاد تو تلویزیون یه برنامه ای داشت که به مشکل تو اشاره میکرد. نظر دکتر این بود که اگر خودشناسی باعث بشه که انگشت اتهام رو به سمت بقیه نشونه بری، نه تنها مفیده بلکه مضر هست و بهتره بیخیال خودشناسی بشی. به خاطر خودت نه پدر و مادرت. چون تو اینجوری داری آزار میبینی.
تو با مطالعه فهمیدی پدر و مادرت رفتار اشتباهی با تو داشتن و کلی عادت بد از اونا گرفتی. خب، حالا چطور یه دفعه انتظار داری اون آدم ها منطقی رفتار کنن و شرایط الان تورو درک کنن؟؟
علت ناراحتی تو، حرفای اونا نیست. حس منفی هست که تو نسبت به خودت داری و اونا با حرفاشون تقویتش میکنن. برداشت من از حرفات اینه که پدر و مادرت کمال گرا و سرزنش گر هستن. این خصوصیات درون تو هم وجود داره و حرفای اونها، اون حس رو تقویت میکنه و بهم میریزدت. حالا هرچی بتونی کمال گرایی رو در وجودت کمرنگ کنی، هم از اون چیزی که الان هستی لذت میبری و هم تصمیم های بهتری برای روزهای آینده میگیری. یه آویژه ای که میدونه هیچ چیز در دنیا کامل نیست و هر تصمیمی که تو زندگیش گرفته بهترین تصمیم بوده، دیگه از حرفای پدر و مادرش بهم نمیریزه.
آویژه جان، من رو این موضوع خیلی دارم کار میکنم. حتی در این مورد سراغ روانشناس بالینی هم رفتم. چون مشکل فقط پدر و مادرم نیستن. من با استاد راهنمام یا مادر همسرم هم همین مشکل رو دارم. چون اخلاقشون شبیه پدرم هست، نمیتونم تحمل کنم. عادت به سرزنش کردن و تضعیف اعتماد به نفس آدم دارن. ولی همیشه که امکان حذف آدم ها وجود نداره. باید روی خودت کار کنی. انقدر در مورد خودت خیالت راحت باشه که اگه پدر و مادرت یا آدم های اطرافت کل زندگیت رو زیر سوال بردن، تو بتونی یه لبخند بزنی و فراموش کنی.
اگر هنوز به اون حدی نرسیدی که در مقابل حرفاشون بی تفاوت باشی، وقتایی برو دیدنشون که حالت خوبه.
-
سلام
چیزی ندارم که بگم جز اینکه با اون بخش از صحبت دوستان که میگن پدر و مادرهای ما به نسبت نسل ما برای بچه هاشون پدر و مادرهای بدتری بودن (منظورتون رو متوجه شدم الان خسته ام جمله ی مناسب به ذهنم نمیرسه) رو اصلا و ابدا قبول ندارم... نسل قبل از ما با همون دانش و آگاهی کمشون بسیار مسوولیت پذیر تر و وفادارتر وصبورتر از نسل ما بودن و من فکر میکنم نسل بعد از ما اوضاع روحیشون به مراتب بدتر و و سرگشتگی هاشون بیشتر از ماها خواهد بود... این خط و این نشون وایسید و تماشا کنید:82:
-
سلام.
نیکیا جان، اتفاقا کاملا قبول دارم که نسل به نسل آشفتگی هامون بیشتر میشه و پدر و مادرهامون صبورتر و وفادارتر و با مسیولیت تر بوده اند.
اما من منظورم این نبود که پدر و مادرهای ما برای بچه هاشون پدر و مادرهای بدتری بوده اند!
منظورم فقط این بود که اگر رفتاری داشته اند که آزاردهنده بوده برامون، عمدا نبوده و گمان نمیکرده اند رفتارشون اثر بدی داشته باشه و نباید ازشون به دل گرفت. همین.
-
سلام دوستان نازنینم. از همتون ممنونم.
درست میگید که :
1) آشفتگی و شرایط فعلیم باعث شدت گرفتن احساسات منفی من شده و این به روابطم هم تسری پیدا کرده. مشکلات بزرگتر از چیزی که هست به نظر میاد.
2) نباید دنبال مقصر باشم. ( خیلی سخته البته!)
3) من تنها کسی نیستم که چنین چالشی دارم.
4) احتمالا اونها متوجه نیستند این رفتارها چقدر مخربه. این نگاه، باعث میشه شفقت من به اونها بیشتر شه تا احساس تقابل.
5) از احساساتم مراقبت کنم و سعی کنم در زمانهای دیدار، آستانه جرقه زنی احساسیم رو بالا نگه دارم. در باقی مواقع هم شکل ارتباط رو به متنی کاهش میدم که قابلیت کنترل بیشتری روش داشته باشم.
6) در مورد ارتباط با سالمندان مطالعه کنم و شیوه تعامل مفیدتر با پدر و مادرم رو یاد بگیرم.
:72: