سلام، من امروز عضو سایت شدم و تصمیم گرفتم مشکلمو مطرح کنم، شاید بتونید کمکم کنید.
من 31 سالمه و همسرم 6 ماه از من کوچیکتره، ازدواج ما سنتی بوده، 8 ماه تو عقد بودیم و الان 11 ماه ازدواج کردیم، همسرم حقوق خونده و اون زمان برای آزمون وکالت آزمون داده بود، وقتی آشنا شدیم بیکار بود و البته قول داده بود که در امتحان قبول میشه، و چون پدرم وکیل هستند این اطمینان رو داشتم که در کار کمکش میکنند، خانواده همسرم هم در ابتدا گفته بودند که پشتیبانش هستند و مخارج زندگی رو تا زمان کار پیدا کردن به عهده میگیرند، در تحقیقاتی که انجام دادیم همه خودش و خانوادش رو تایید کردند. البته خانواده من از نظر فرهنگی و علمی و اقتصادی خیلی از اونها بالاترن، منم فک میکردم بالاخره تو آزمون قبول میشه، میتونه خودشو بکشه بالا و به این اختلاف طبقاتی توجه ای نکردم چون پسر خوب و موجه ای ب نظر میرسید. من تک دخترم و توی خانواده پدری و مادری تو چشم، همه منتظر بودن ببینن من کی رو انتخاب میکنم،خواستگار زیاد داشتم و البته همه پولدار و تحصیلکرده. اما ملاکم پول نبود بیشتر اخلاق برام مهم بود، و وقتی باهاش آشنا شدم فک میکردم از نظر اخلاقی همه چی تمومه و ی مرد ایده آل، تنها مشکل کار بود که باز رو حرفش حساب کردم که قبول میشه، وقتی باپدر و مادرم مشورت کردم همه گفتن کار حل میشه و ما هم کمکتون میکنیم، خانوادش همه اطمینان داده بودن خرج همه مراسم عقد و عروسی با اونا...
بالاخره بله رو گفتم و رسیدیم به خرید که دیدم همسرم میگه من سرمایه ای ندارم و خانوادم دستشون الان خالیه و من نمیتونم ازشون انتظار داشته باشم. بهم خیلی برخورد اما باز چون بهش علاقه پیدا کرده بودم گفتم من خرید چندانی نمیکنم، بعدا تو زندگی جبران میشه مهم نیست، توی بله برون که تو خانواده ما رسمه واسه دختر چادر و نشون و کیف و پارچه... میارن، فقط ی نشون برداشتم و بقیش رو مادرم خرید و گذاشت رو وسایل که جلو خانوادمون ضایع نشیم، حالا بماند که خانواده من کلی وسایل مارک براش خریدن، که هزینه خریدشان 5 برابر هزینه ای بود که خانواده داماد برا من خریدند....باز ب این موضوع اهمیتی ندادم...
روز بله برون مقداری شادباش جمع شد که رسمه میدن ب عروس،دو هفته بعد از بله برون عقدمون بود، روز عقد و تولدم یکی بود، دلم میخواست از مراسم فیلم و عکس بگیرم اما شوهرم گفت هزینشو نداره و حتی گفت پولی ندارم برای تولدت کادو بخرم، از اون پول شادباش به من بده بعدا بهت پس میدم، پول شادباش و مقداری پس انداز خودم رفت واسه عکس عقد و یه کادو هم خریدم گفتم جلوی فامیل بهم بده برا تولدم.
شوهرم تو امتحان قبول نشد و قول داد برای سال بعد بیشتر بخونه و قبول شه. پدرم بهش گفت بیاد دفترش که هم کار یاد بگیره و ی درآمدی داشته باشه که کمکی بهمون بشه.
عقد هم تموم شد قرار بود دنبال خونه باشیم که گفت از کجا بیارم، بابات خونه داره همه میگفتن بهتون خونه میده، گفتم کیا گفتن؟ من دوس ندارم تو خونه پدرم زندگی کنم، حتی شده ی خونه اجاره ای کوچیک بگیر خونه پدرم نه! بعد از کلی دعوا منو راضی کرد که ندارم و مدتی خونه پدرت بمونیم خانواده منم گفتن مشکلی نداره بهمون خونه رو دادن، رسیدیم ب عروسی دیدم خانوادش خودشونو دارن کنار میکشن، حتی پولی رو هم که وام گرفته بود ازش قرض کردن البته بلاعوض.
بالاخره من موندم و کلی استرس که تو عمرم ب خاطر بی پولی نکشیده بودم. از کلی چیزایی که تو رویام بود گذشتم سعی کردم حداقل ها رو بگیرم و ازمادرم پول قرضکردم برای هزینه های عروسی، البته این شرط هم برای شوهرم گذاشتم که فردای عروسی از پول کادوها پول مادرم پس بده، عروسی تموم شد و فرداش پدرش زنگ زد چک دارم فلان قدر برام واریز کن، منکه دیگه عصبی شده بودم کلی غر زدم که یعنی چی، باید اول قرض مون ب مادرم رو بدی، آقا بدون توجه به حرفم پول برای پدرش ریخت، گریه و دعوا و قهر هیچ فایده ای نداشت! گفت مادرت فعلا احتیاج نداره و تقریبا یک ماه بعد پول مادرمو داد.
و این هم بماند که مادرش با تمام پررویی جلو همه خانواده گفت خودش هزینه عروسی رو داده، من و مادرم سکوت کردیم که کاش نمیکردم.چون من خجالت میکشیدم بگم شوهرم پول نداشت.
بعد عروسی طبق روال مجردی خانوادم بهم پول توجیبی میدن و خرج مرغ و گوشت و خوراکی رو جدا میدن. امان یک قرون کمک از طرف خانواده آقا، هروقت هم اعتراض کردم که مگه نگفتن ساپورت میکنن، پس کو !؟ گفت ندارن.
پولی هم که پدرم بهش میداد میرفت قسط و نون و...
کلا ما پس اندازی نداریم.
متاسفانه دنبال کار دیگه هم نمیره گوشش بدهکار حرفام نیست، میگه امسال قبول میشم اما درسی هم نمیخونه، دارم دق میکنم نمیدونم تا کی باید خانواده من خرجمون رو بکشن،
جدا از بحث مالی بعد عقد یکم رفتارش تغیر کرد،با ی شوخی قهر میکرد و با من حرف نمیزد، نمونش شب یلدا که من و مادرم از چند روز قبل کلی تدارک دیده بودیم که بهمون خوش بگذره، ایشون مدام سرش تو گوشی بود منم چند بار با خنده بهش گفتم بزار کنار گوشی رو، امشب موبایل خاموش، دیدم توجه نداره، یهو با کتاب خیلی آروم زدم پشتش گفتم چه خبره تو گوشیت به شوخی، یهو چنان اخمی کرد ازون لحظه نه با من نه با خانوادم حرفی نزد و تا چند روز قهر بود به معنای واقعی کوفتم کرد، در حالی که من تازه عروس بودم و اولین یلدا، خانوادش که واسم چیزی نفرستادن اما من عصرش واسه مادرش و خواهرش ی دیس شیرینی که خودم پخته بودم فرستادم، من احترام گذاشتم اما احترامی از شوهرم ندیدم، اون شب هی رفتم جلوش نازش کشیدم حتی عذرخواهی هم کردم ولی فایده نداشت، جلوی خانوادم خیلی خجالت کشیدم. بعد از چند روز خودش اومد آشتی، هردفعه هر مساله ای پیش میاد سر چیزای کوچیک قهر میکنه، و بعد چند روز میاد آشتی البته چیزی به اسم عذرخواهی بلد نیست، همیشه هم طلبکاره،
چند ماه پیش گفت ماشین داشتیم خیلی خوب میشد. خانواده منم پول دادن که ماشین بخریم البته ب نام خودم زدم که سر همین هم بساطی داشتیم، الان چند روزه ماشین تحویل گرفتیم، من فقط ی روز سوار شدم، دست خودش و برادراش میچرخه، اولین روز با دو تا برادراش رفتن دو دور بدون اینکه به من بگه، دو شب هم هست ندیدمش، چون ویلای مادرم اینا هستم و هرچی هم بهش زنگ زدم بیا اینجا نیومد! نمیدونم کجا رفته، امروز کلا بیخیال شدم و از ماشین خریدن پشیمون!
تا حالا هرچی سعی کردم برای نگهداری زندگیم انگار بی فایدس، من تمام مدت سعی کردم احترام بزارم به خودش و خانوادش، حرفا و دخالتهای مادرش رو ندیده گرفتم و سکوت کردم، اما دیگه صبرم تموم شده! همش فک میکنم تنها دلیل ازدواجمون پول بابام بوده.
بی پولی بی کاری و اخلاق بچه گونش داره منو اذیت میکنه واقعا دارم کم میارم، حتی چند وقته به طلاق فک میکنم ولی از آبروریزی میترسم، خانواده من سرشناسن نمیخوام ناراحتش ن کنم،بهم بگین چیکار کنم؟
ببخشید که خیلی طولانی شد دلم خیلی پره