چطور باید از اینجایی که هستم خلاصی پیدا کنم؟
سلام.دوستان من الان دارم در اوج ناراحتی موضوعمو تایپ میکنم.امیدوارم کسی باشه بتونه راهنماییم کنه تا ازاین مخمصه رهاشم.من حدود۷سالی میشه که ازدواج کردم.نزدیک ۳سال هم بخاطر درس ودانشگاه خودم وهمسرم عقدبودیم.بعدعروسی ما از بخت بدمن وپیشونیه کوتاهم مجبور شدیم تو طبقهءبالای خونه ءپدرشوهرم بشینیم.من از اینجا بدم میاد.همش باهاشون به مشکل میخورم.از همسرم ناامید شدم.اون اصلا ازاین مدلا نیست که بخوادحرف منو پیش اونا بزنه ولی ناگزیر چون تویه ساختمونیم ازهمهءجیک وپوک ما خبر دارن.من کم آوردم.خیلی وقته کم آوردم.همسرم میگه من فعلاشرایطشو ندارم جدا شم ولی من میبینم که داره.ما یه خونهءفوق العاده توبهترین نقطهءشهرداریم.ولی چون موقع خرید خونه پول کم آوردیم مجبور شدیم بدیمش رهن.اما بعد ازاون تونستیم یه زمین بخریم که الان حتی چند ده میلیون بیشتر از پول رهن خونه مون میارزه.وهم تونستیم تو خرید یه خونهءدیگه ۲۵۰میلیون مشارکت کنیم.حالا شوهرمن قراره یکی دوساله دیگه برای رزیدنتی شرکت کنه وچون تواون مدت درامدخیلی کمی خواهد داشت میگه باید برای اون موقع سرمایه جمع کنم که یه وقت کم وکسری نداشته باشیم.منم میگم رزیدنتی ۴ساله .ما اگه ماهانه۳تومن خرجمون باشه بعلاوهءخرجای اضافی نهایتا۱۵۰میلیون کافیه که زیادم هست.خوب میتونیم ازاون۲۵۰میلیون خونه هم پول رهنو بدیم تازه باز کلی پول میمونه دستمون.پس چرا نمیای بریم؟میگه صبر کن.صبر کنم که چی بشه.چه اتفاقی بیوفته؟اعصاب من داغونتر از این بشه.بچم دو تربیتی شده کلافم کرده.میگه من باهاشون صحبت میکنم.کلا برای هرچیزی یه جواب سربالا میده.احساس میکنم تو یه قفسم.تازه آقا دیشب میگفت دوست دارم بالا یه پنت هاوس درست کنیم.دیگه دید دارم از عصبانیت منفجرمیشم گفت نه منظورم این بود بابااینادرست کنن.من نمیدونم چه جوری باید راضیش کنم که از این خونه دل بکنه بریم با دلخوشی نه بادعوا ومرافعه