سلام برهمگی
نمیدونم حق رو بهم میدین یا نه. اما شدیدا نیاز به راهنماییتون دارم چون دارم نابود میشم :47:
با خانمی درمورد کار و درس حرف میزدم و به مرور بهش علاقمند شدم (شاید با مهربونی و رفتارهای خوبی که بهم داشت)،
حدود 2-3 ماه پیش خواهرم رو فرستادم که شماره خونشون رو بگیره که با خانواده اقدام کنیم.
در عین ناباوری (باتوجه به صحبتهاش و نداشتن حلقه) گفته بود که من سینگل نیستم (اول فکر کردم رابطه داره با کسی اما بعدا که از خودش دوباره پرسیدم گفت نه ازدواج کردم)
پس از خواستگاری چندروزی باهم حرف نمیزدیم (بخاطر خجالت بوده حتما)
اما بعد از 1 هفته دوباره شروع کردیم به صحبت کردن
خب حالا مشکل چیه؟
ایشون خیلی به من محبت میکنه و حتی از کلماتی مانند "عزیزم" هم استفاده میکنه. یا وقتی ناراحت هستم همش میخواد آرومم کنه با محبت. یا پیگیر سلامتی من هست و .... برای هم شعر و آهنگ ارسال میکنیم.
خب من ایشونو خیلی دوست داشتم که براشون اقدام کردم اما وقتی شوهر داره باید فراموشش کنم. اما با این رابطه ای که باهم داریم اصلا نمیتونم.
خیلی خیلی دارم عذاب میکشم که ایشون فرد رویاهای من هست اما نمیتونم بهش برسم.
دارم نابود میشم.
هرموقع باهاش حرف میزنم اشک از چشمام میاد اما باید بخندم. باید چیزی نگم...
چطوری ازش متنفر بشم اینکه اینقدر خوبه :54: چرا اذیتم میکنه :47: کاشکی بلاکم میکرد. کاشکی بهم فوش میداد.