سه دونگ خونه به نا همسرم کنم؟
سلام ان ان شاالله همتون خوب باشین. مختصرا توضیحی از خودمون میدم اما لطفا تونستین تایپیک های گذشته و مخصوصا آخری رو نگاهی بکنین
من 27 و همسرم 34 ساله هستیم و یک پسر یک سالو سه ماهه داریم. سنتی ازدواج کردیم. من ارشد و همسرم دکتری (هر دو پایان ناممون مونده) و خانواده هردو تحصیل کرده.
موضوع اینه که همونطور که قبلا گفتم (میدونم اشتباه از پایه بوده که به خواست همسرم عمل شد اما الان بهم بگین چه کنم) همسرم با اصرار فحاشی دعوا مدام منو تحت فشار میذاشت که چرا بابای تو داره و ما اجاره نشین باشیم (پدر همسرم اوایل ازدواج ظاهر مالی خیلی متوسظی داشتن اما درست بعد ازینکه ما خونه خریدیم یکدفعه پولدار شدن و ماشین دویست میلیونی و باغ چند هکتاری و ویلا مئل قصر.... و کلی چیزی خریدن و هنوز ادامه داره. البته از قبل داشتن اما نمیخواستن من و جاریم بفهمیم تا بتونن از پدرای ما پول بگیرن ولی از جاریم نتونستن.
خلاصه پدر من هم که خودش ازینطرف به من میگفت من حاضرم نصف خونه رو بدم منم دیگه کوتاه اومدم و یک خونه به نام من خریداری شد طوریکه نصف بیشترشو بابام دادن( اونا میگفتن چون بازسازی لازم داره باید بابات بیشرشو بده) و بقیه همسرم دادن و درقبالش گفتن مهرتو برو ببخش (313تا) که منم بخشیدم اما اول خونهن رو به نامم زده بودن یعنی اونا اعتماد کردن کن مهریمو میبخشم.
متاسفانه به خاطر رکود شدید اقتصادی همسرم خیلی بد آوردن و مجبور شد ماشینشو که به قول خودش تنها چیری بود که داشت بفروشه و دو ساله ماشین من دستشه( ماشین منو پدرم بهم هدیه داده بودن) همسرم به شدت داغون شدن و مدام در موقعیت های مختلف میگفنت من هیچی از خودم ندارم. زندگی ما همش ماله توس و ازین حرفا
حتی بهم گفتن من اشتباه کردم هرچی داشتم به پای تو ریختم اما تو هیچی حاضر نیستی به من بدی
(همسرم انتظار داشتن حالا که ماشین ندارن من ماشینمو به نامشون کنم و هدیه بدم بهش، چون وقتی تو عقد بودیم یک ماشین البته خیلی ارزونتر برام خریدن البته تصادف بدی شدو فروختن و پولشو هم بهم ندادن که منم نخواستم)
از نظر عاطفی مدتهاست دو طرفه کاملا سردیم و واقعا بودو نبود هم فرقی نداره. همسرم مدتیه اتاقشو جدا کرده و منم اعتراضی نکردم چون برام بهتره. قبلش فقط از بودن تو یک اتاق استرس اینو داشتم که نکنه الان صدای پسرم دربیاد دادشو سر من بزنه و حتی دستمون به هم نمیخورد و عین دوتا غریبه تو یک اتاق بودیم واس همین من دیدم فرقی نداره فقط من دیگه استرس نمیگشم و راحتترم اقدامی نکردم.
خب اینا توضیحات مقدماتی بود تا اصل جریانو بگم. سر یک موضوع واقعا الکی دعوای شدیدی همسرم راه انداخت که چند روز حالمون بد بود و بعد اون یک دعوا شد که قسمت آخرشو میگم چون مرتبطه
همسر من تاحالا بارها و بارها منو مسخره کرده تو بی عرضه ای یک قرون پول از خودت درنمیاری تو حق نداری روز مادری جز اینکه من میگم واس مامانت ببری چون خودت که درآمد ندارری.... خلاصه هیچ حق مالی من ندارم با اینکه همین خونه که توشیم اجارش خیلی میشد و از طرفی همسر من صبح تا ظهر که میره سر کار وقتی میاد دیگه عین یک مهمونه و همه حرفش اینه تو سر کار نمیری پس باید همه کار خونه با تو باشه حتی برای نگه داشتن چند دقیقه بچه تا من یک کاری رو انجام بدم باید ازش بخوام و اون با منت که بدو زود باش چرا وقتی خوابه اینکارو نکردی و این حرفا پسرمونو نگه داره!
منم بابت اینهمه سختی که دست تنها تو خونه میکشم(در حدی که اب میخواد صدام میکنه، دست به اتاقش نمیزنه تا من مرتب کنم، یک ظرف جابه جا نمیکنه چون میگه وظیفته) بعد حالا اینقدر هم از لحاظ نداشتن درآمد بهم سرکوفت وقتی میزنه خیلی عصبانی میشم.
اون شب هم موضوع این بود شروع کرد مسخره کردن من که درآمد ندارم و پس حق ندارم واس تولد بابام چیزی ببرم که من عصبانی شدم (اشتباه کردم میدونم) گفتم اگه خونرو اجاره میدادم الان ماهی کلی درآمد داشتم و تو اینطور بهم توهین نمیکردی (البته همین حرف باعث نشد به هم بریزم 4 روز بود بابات اون دعوا و حرفایی کهش نیدم تو خودم ریخته بودمو همسرم هم چه رفتارایی بدی باهام دات دیگه یکدفعه منفجر شدم)
یک دفعه برق از سرش پرید و وسط خیابون شروع به دادو هوار و چه فحشا بهم داد و هولم داد سمت ماشین کیف پسرمو برداشت و گفت همین فردا طلاقت میدم حالم ازت به هم میخوره
و رفت خونه مادرش (مادرش اینا نیستن اینجا) منم گذاشتم یکم زمان بگذره بعد رفتم اونجا پیشش
خیلی اروم سعی گردم باهاش حرف بزنم اون فقط نعره میزد و بهم فحش میداد. گفتم این حرفم اشتباه بود از بس منو با این حرفات که درآمد نداری خورد میکنی عصبانی شدم اینو گفتم اما اون کوتاه نمیومد و میگف میخوام طلاقت بدم! حالا منکه از خدام بود همیشه طلاق بگیرم از وقتی پسرم اومده اصلا نمیتونم بپذیرم چون میدونم بزرگترین ضربرو پسرم میخوره نه من و شوهرم. و بعدش هم باز حرفایی شد که اصلا توش حقی نداشت و خلاصه خیلی شب بدی بود
تا صبح اونجا وضعیت وحشتناکی رو گذروندم. آخرش برگشتیم خونمون و گفت من به خدا قسم بخورم دیگه اسم اینکه این خونه ماله منه و این چیزارو نمیارم منم قسم خوردم و اونم حاضر شد بیاد خونه اما دیگه کلا حتی به هم نگاه هم نمیگنیم و حرف هم نمیزنیم.
حالا من میخواستم مشورت کنم باهاتون
میخوام باهاش صحبت کنم بگم اینکه گفتی مدتهاست میخوای ازم طلاق بگیری و این حرفارو برام توضیح بده چی تو ذهنته چی خیلی آزارت میده و ازین حرفا
بعد اگه نتیجه این شد که گفت نه عصبانی بودم و تو عصبانیم کردی و گرنه حرفام چرت بوده (تاحالا حرف طلاق همسرم نزده بود اونشب واقعا میگفت برگرد خونه تنها فردا صبح میام میبرمت محضر) میخوام سه دنگ خونه رو که مهریم بوده به نامش بزنم (خ.دش بارها گفته البته تو دعوا سه دنگ به نامم بزن دلم خوش باشه توهم بهم اعتماد داری، و خودشم میدونه درقبالش مهریم باید برکرده تو قبالم اما اینجاشو من دارم اعتماد میکنم که برگردونه مهریه رو بعدش یانه مثل اونکه اعتماد کرد بهم موقع خرید خونه)
هدف من اینه اگه ما قراره ادامه بدیم زندگیو پس باید دلگرم بشه همسرم و چون خیلی احساس شکست میکنه که همه چیزشو به من داده میخوام منم بهش نشون بدم منم اعتماد دارم حتی اگه مهریرو بعدش نیاره تو قبالم هم فکرشو کردم مهم نیس چون اولا مهریه رو وقتی موقع طلاق بخوایم که مردا نمیدن و اذیت میکنن پس اصلا نباشه هم خیلی فرقی نداره و دوما خدا پدرمو حفظ کنه اگه روزی همسرم ترکم کنن ایشون کمکم میکنن و خودمم تحصیلات دارم که بخوام سر کاری برم و روزیمو دربیارم پس محتاج مهریه نیستم و اگه این سه دنگ بتونه حال همسرمو بهتر کنه ارزششو داره که به نامش کنم
خب حالا به نامش بکنم یانه؟
راستی نتیجه تایپیک قبلی هم مهمه بدونین
من از پدرم حرفای شماو خواستم (البته پست فرشته مهربان بعد از اتمام قصیه بود و کار از کار گذشته بود نتونستم بهش عمل کنم) گفتم بیاین خونم بگین زمینتونو میخواین بفروشین و اینا
اما پدرم میگفتن من پولایی که برات خرج کردم از قیمت زمین کم میکنم و بقیش که سیصد میلیونه میذارم برات کنار هروقت خواستی بدم که هرچی گفتم بابا باید این چرخه تموم شه ما باید خودمون زندگی کنیم فایده نداشت و بابام اومدن اون حرفارو گفتن و ازون روز بیچاره شدم باز همسرم میگه تو سیصد میلیون داری و من واسه صد تومن پول ماشین موندم و اونی که خواستم نشد ( همسرم ماشین 270 میلیونی ثبت نام کردن اما ماشینی که خودش دوس داشت 370 بود ولی صد تومن کم داشت البته اون موقع بابام گفتن من بهت میدم هروقت واحدی فروختی پس بدی که بهشدت عصبی شد که 300 تومن دستش داریم حالا 100 تومن قرض میخواد بده!!!!!!!!!) و کلا مدام میگه چرا از بابات اون 300 رو نمیگیری؟ تو فقط بلدی به من فشار بیاری و ازین حرفا
منم یکبار باهاش حرف زدم که من دوست دارم رو پای خودمون باشیم دوست دارم همسرم تامین کنندم باشه و ازین حرفا که بازم عصبانی شد که چیه منو میخوای بدوشی از من پول فقط مینی؟ پول خودت دست باباته نمیگیری.... (لازم به گفتنه مجدده من تو عمرم هزارتومن درامد نداشتم و این زمین و اینا که گفتم ماله بابامه و بابام کلا عادت دارن هرچی میخرن به نام بچه هاشونه اما فقط به نامه نکه واقعا به ما داده باشن که این مورد رو همسرم اینکارو کردن و منجر به این شد که بابام خرجایی که کردنو ازش کم کنن و بگن بقیش برات کنار میذارم)
فرشته مهریان عزیز خواهشا با توجه به تایپیک قبلیم شماهم نظر بدین