شوهرم جلوی دوستاش باهام دعوا کرد
سلام به همه ی دوستان همدردی من بازم به راهنماییتون نیاز دارم . من و شوهرم تقریبا 22 و 29 ساله هستیم ، 3 ساله ازدواج کردیم ، 1 سال عقد بودیم و 2 سال هم دوست بودیم . بچه هم نداریم .
شوهر من توی کارگاه کار میکنه که الان حدود 12 روزه موقتا کارشون تعطیل شده و شوهرم توی این مدت همش با دوستاش و رفیقاش بود ... شب هم با دوستاش جمع میشدن با هم جام جهانی نگاه میکردن .
تقریبا 1 هفته پیش همه اشون رفته بودن خونه ی رفیق صمیمیش که خانومش خونه نبود اوتجا بازی ببینن ، من به شوهرم زنگ زدم گفت تا صبح میخواد اونجا بمونه بازی کنن ... منم توی خونه تنها بودم خوابم نمیبرد بهش گفتم میترسم بیا خونه گفت لوس نکن خودتو یه شبه دیگه . منم واقعا نمیخواستم خوشیشو خراب کنم قبول کردم ولی ساعت 1 شب شد سر و صدا میومد از بیرون خونه ... اولین شبی هم بود که تا حالا توی یه خونه تنها بودم گریه ام گرفت بهش زنگ زدم با گریه و زاری خواهش کردم برگرده امشبو .... اونم برگشت خیلی خیلیم از دستم عصبانی بود و اصن تحویلم نگرفت میگفت لوس بازی دراوردی . فرداش من خواستم از دلش دربیارم گفتم اصن امشب بگو همه ی دوستات بیان چرا بری خونه این و اون اینجا خودم هستم شام درست میکنم براتون راحتین .... حالا از اون شب تا حالا دوستاش تا 4 و 5 صبح توی خونه امون بازی میکنن.
شوهرم وقتی با دوستاش بازی میکنه غرق بازیش میشه مثلا من کاریش داشته باشم باید 5 ، 6 بار صداش کنم که اخرشم داد بزنه بگه ولم کن .... خیلیم جلوی دوستاش با من بد رفتار میکنه یه جوری که دوستاشم رفتار اینو دیدن دیگه اونام بد با من حرف میزنن .... مثلا چایی میخوان منو صدا میکنن سینی رو میدن دستم میگن چایی بیار ، نه لطفا ای ، نه بی زحمتی ، نه ممنون میشمی ، هیچی ... انگار دارن با مستخدمشون حرف میزنن ... با همه ی این رفتارای زشت دوستاش من بازم خوشحال بودم میان خونه ی من چونکه هم خیالم راحت تر بود که کار بدی نمیکنن دیگه دلم شور نمیزد هم اینکه میدیدم شوهرم چقد خوشحاله.
پریروز من به شوهرم گفتم حوصله ام سر رفته توی خونه ( من برای اینکه شوهرم واسه اون عمل جراحیم راضی بشه مجبور شدم هم گوشیمو بهش بدم هم اینکه کلاس شیرینی پزیمو گفت دیگه نرو ) گفتم تو انقد با دوستات خوش میگذرونی خب بذار منم برم با دوستای خودم بگردم ، گفت دوستای من کجا دوستای تو کجا و فلان ... خلاصه یکمی حرفمون شد ولی نه زیاد که بخوایم قهر کنیم ... بعد شبش بازم دوستاش اومدن ، اینا میخواستن بازی کنن یکی از دوستاش به شوخی به من گفت زن فلانی ( شوهرم ) باشی و این بازی رو بلد نباشی عجیبه! منم خندیدم بهش گفتم کی گفته من بلد نیستم دوستشم گفت بزارین دست بعدی زن داداش (به من میگن زن داداش )هم بیاد باری کنه ... منم خوشحال شدم رفتم بازی کنم .... از همون اول شوهرم اخم کرده بود و میگفت این بلد نیست نمیخواد بیاد ... منم فهمیدم دوس نداره بازی کنم ولی دلم میخواست باهاشون بازی کنم محلش ندادم .... من با شوهرم تو یه تیم بودیم که من یه اشتباهی کردم باختیم ، شوهرم یهو عصبانی شد سرم داد زد که تو بلد نیستی ... میخوری میای گند میزنی به بازی ... یه جوری بلند داد و هوار میکرد که خود دوستاشم تا چن لحظه اول ساکت مونده بودن .. انقد بهم توهین کرد که همین رفیقای بی ادبش که یه ذره ام از رفتار با یه خانوم چیزی نمیدونستن بهش میگفتن زشته با خانومت اینجوری حرف نزن و سعی میکردن ارومش کنن ، من رفتم توی اتاق درو بستم ولی میشنیدم همه ی دوستاش داشتن دعواش میکردن ... باهمدیگه حرفشون شد ، به همون دوستیشم که منو اورد توی بازی خیلی توهین کرد ... بعدم از خونمون رفتن شوهرم از توی پذیرایی با صدای بلند حرف میزد به من تهمت میزد ... منم گفتم مرده شور خودتو با اون دوستای بی کلاست ببرن که خیلی عصبانی تر شد میخواست در اتاقو باز کنه ولی من قفلش کرده بودم ... از همون پشت در چنتا فحش بهم داد بعدم رفت توی پذیرایی خوابید.... فرداش اصلا با هم حرف نزدیم ، اونم زود از خونه رفت بیرون تا اخرای شب ، من ترسیدم نکنه نخواد بیاد زنگ زدم بهش خیلیم سرد بودم گفتم میشه واسه خواب زود بیای؟ اونم فقط گفت باشه .
من الان هم دلم میخواد اشتی کنم ، هم نمیخام برم جلو که سبک شم از طرفی هم ناراحتم که دوستاش دیگه نمیان اینجا ، الان هر شب نگرانم نکنه یکیشون اهل مواد باشه یا خانوم توی جمعشون ببره شوهر منم که باهام قهره خیلی میترسم دلم میخواد بگم بازم دوستاتو بیار اینجا ولی با اون رفتاری که جلوی دوستاش کرد اصلا روم نمیشه دیگه بهشون سلام هم بکنم ... لطفا راهنماییم کنین الان من باید چکار کنم :54: