وسواس همسرم و غذا نخوردن پسرم منو به جنون کشیده
سلام عزیزان لطفا کمک کنید عاجز و درمانده شدم به قدری استرس و تنش ایجاد شده برام که نمیدونم از کجا شروع کنم۲۸ سالمه و شوهرم ۳۰ سالشه یک پسر دو سال و ۸ ماه دارم دو تا مشکل اساسی در زندگی دارم اول اینو بگم با همسرم مشکل خاصی نداریم اما به شدت تو خودشه با هیچ کس ارتباط نمی گیره فقط و فقط دوست داره با هم باشیم با هیچکس دیگه رفت و آمد نکنیم و در جمع ها حتی جمع های خانواده خودش بی نهایت گوشه گیره و هیچ دوست صمیمی نداره (که من فکر میکنم ژنتیکی هست چون مادرش هم دقیقا همینجوریه)...برعکس برادر هاش فوق العاده پر انرژی و اجتماعی ....یکم از نظر ذهنی هم کنده یعنی خیلی دیر مسائل رو تحلیل میکنه و بی نهایت یک بعدی فکر میکنه البته از نظر شغلی کارش خوبه که لازمه بگم اگر پدرش نبود این کارم نداشتحالا مشکل اینجاست که میگه علت اینکه من خیلی غیر اجتماعی و کسل هستم و جتی به تو و بچه هم به اندازه کافی توجه نمیکنم(تو خونه همش روی تخت تو گوشیشه)اینه که من گلوم چرک داره و این چرک تا بالا پیشونیم رفته(تمام استدلال هاش در همه زمینه ها همین قدر احمقانه ست)به خاطر همین تز که داده چندین و چند بار دکتر رفته ینی تقریبا هر هفته دکترها و کلی هزینه میکنه و حتی من چند بار که باهاش رفتم دکتر جلو دکتر وضعیتش رو خیلی وخیم میکنه و خیلی چیزها رو دروغ میگه تا دکتر وارو های سنگین بده بعد بیاد به بقیه بگه من حالم اصلا خوب نیست!...جوری روی بدنش و جسمش حساس شده که دائم جلو اینه ست و همش بدنش دو با من مقایسه میکنه میگه پشت تو صافه گلو تو صورت یه داخلش مال من زرده و از این دست کارها...اوایل من خیال کردم دوست داره جلب توجه کنه برای همین باهاش همراهی میکردم فکر میکردم اگر باهاش همدردی کنم و براش غصه بخورم حس نیاز به توجهش از بین میره ولی بدتر شد...حالا من دیشب بهش گفتم اگر رفتی دکتر باز اگر باز روی ظاهر و بدم حساس شدی هر مشکلی داشتی دیگه نزدیک من نیا من نمیخوام شریک کارهای احمقانه تو باشم(خیلی حساسه اگر من بهش توجه نکنم داغون میشه)...گفتم دیگه حتی رفتی دکتر به من نگو فقط در یک صورت باهات همکاری میکنم که بدی پیش روانشناس...بعدش قهر کردم دیگه حرف نزدیم...الان من موندم چکار کنم بخدا درمانده شدم عاصی شدم اعصاب برام نمونده...از یک طرف پسر بچه ای دارم وه سه سالشه ولی جز شیر چیزی نمیخوره الان دو هفته ست شیر بهش نمیدم بلکه غذا بخوره ولی فقط آب میخوره دکتر هم بردم تقویتی داد وقتی بهش میدم بالا میاره،...روزانه ده نوع غذا میپرم براش ولی همه رو باید بریزم دور چون نمیخوره گریم میگیره از کارش خس تنهایی دارم حس میکنم تو این زندگی تنهام و بار همه چیز رو دوش منه ترو خدا کمک کنید...