سکوت من جایی که باید صحبت میکردم
با سلام خدمت دوستان خوبم در تالار همدردی.
مشکلی که من دارم در رابطه با همسرم هست در زمان هایی که ایشون عصبانی میشن.بنده ۳۰ ساله هستم و مهندس ارشد یه ارگان دولتی،همسرم ۳۵ ساله هستن.در زمان ازدواجمون توی مهندس یه شرکت بودن که بعد از یک سال بیکار شدن و تازگی دارن یه کار آزاد راه میندازن.
از نظر سطح خانوادگی تقریبا مشابه هستیم البته خانواده من قدری معروف تر هستن.اما خانواده ایشون هم بسیار محترم و با فرهنگ هستند.از نظر سطح اقتصادی خاتواده من چندین پله بالاتر هستن.
من در روزهای معمول زندگیم با همسرم هیچ مشکلی ندارم.دوستش دارم و در کنارش با کم و کاستی های زندگی می سازم.اما امان از زمانی که عصبانی بشه.واقعا تموم حرمت ها رو زیر پا میزاره.توی ساده ترین بحث هایی که داریم از چیزهایی که من بهشون تعلق خاطر دارم بد میگه.از جمله خانواده م.کافیه یه بحث کوچیک پیش بیاد منو بیچاره میکنه.از خرفی که یکی از اعضای خانواده م چهار سال پیش زده گله میکنه.میگه چرا مامانت همچین کرد.چرا بابات اینو گفت.چرا خواهرزاده ت بی ادبه.باورتون نمیشه توی آخرین دعوا به من میگه من خواهرت رو در خونه بابات دیدم من از ماشین پیاده شدم برای احترام به شوهرش اما اون پیاده نشده به من احترام بزاره(خواهر من از ایشون بزرگتره!!!!!).بعد به خواهرم میگه بی فرهنگ.
واقعا ذهنم دیگه توان این همه صحبت خاله زنک بازی رو نداره.تموم مدتی که حرف میزنه من کلی جواب قابل قبول دارم اما اینقدر صحبت هاش قلبم رو جریحه دار میکنه که فقط اشک میریزم و سکوت میکنم.واقعا این حجم از صحبت و گله های بی سر و ته منو آزار میده.از اینکه یک شب خونه بابام بیاد وحشت دارم چون اطمینان دارم چیزی پیدا میکنه که تا این حد عذابم بده.در این حد که چرا زیاد تعارفم نکردن!!!!
در مقابلش منم ممکنه چیزهایی از خانواده ش شنیده باشم که ناراحتم کرده باشه.اما در خلال این چهار سال حتی یک بار هم عنوان نکردم و بیزار هستم .راه حل مواجهه من در برابر همسرم چیه؟مثل خودشون مقابله به مثل کنم و ایرادات خانواده شو بگم؟؟
چیزی که من احساس میکنم اینه که ایشون در برابر خانواده من احساس ضعف میکنن و با عذاب دادن من میخوان با این احساسشون مقابله کنن.اما نه من و نه خانواده م چیزی نگفتن که ناراحتشون کنن و بیشتر اطرافیان خودشون این تفاوت رو به رخ میکشن.
پیشاپیش از راهنمایی هاتون ممنونم