-
سردرگم شدم
سلام
من وارد سال پنجم نامزدي شدم!سردرگمم احساس ميكنم بايد برگردم...هيچ انگيزه اي براي عروسي ندارم تو اين پنج سال خيلي جنگيدم خيلي كنار اومدم شوهرم خيلي تغيير كرد خيلي خوب شد ولي ديگه من الان هيچ شور و شوقي ندارم از اينده و رفتن تو يه خونه ميترسم از زندگي مشترك ميترسم ....فكر ميكنم اگه با كسي كه اون موقع ها جواب رد بهش دادم ازدواج ميكردم خوشبخت بودم الان سر خونه زندگيم بودم از خيلي وقت پيش...دچار ترديد شدم علاقم به همسرم خيلي كم شده هر پنج انگشتشو بكنه عسل باز ميگم زهر ماره...بدبين شدم...بي طاقت شدم ...همش ميگم كاش مجرد ميموندم...كاش عقد نميشدم...كمكم دارم ديوانه ميشم نميدونم چكار كنم...
-
سلام عزیزم من تاپیکای گذشته ی شما رو نگاهی انداختم...
چون ایشون خوب شدن و اینو قبول دارین.. پس شما به همون دلیلی که عرض کردین نیازمند آرامش و استراحتی هر چند کوتاه هستین.
پیشنهادم این هست از همسرتون اجازه بگیرین و اگر موافق بودن با مادرتون یه سفر زیارتی و سیاحتی مشهد برین.. چند روز بمونین و از این فضای معنوی و آرام بهره ببرین.
بعد اون میتونین با روحیه خوب و قوی به زندگی برگردین .:72:
-
كارم ازين حرفا گذشته...خيلي امتحان كردم جواب نداده اين روش...
-
سلام . من همه تاپیکاتون را خوندم. حیفم اومد برات ننویسم. از نوشته هاتون معلوم بود روحیه حساسی داری . زندگی به همین جنگیدناشه که قشنگه . همین بالا پایین شدنش آدم را پخته می کنه . شوهر شما آدم بدی نیست . طول می کشه تا آدما به هم عادت کنند . می دونی چند نفر تو دنیا حسرت زندگی شما را دارند . سخت نگیر . خوبیای شوهرت را ببین . ما خودمون خوشبختی را می سازیم .یه عالمه خوشبختی در انتظارته فقط اگه خودت بخوای.
-
چقدر حرفاتون برام آرامبخش بود...چند جلسه ايكه مشاور رفتم اولين حرفي كه بهم زده گفته خيلي حساسم!!!از مشاور بگير تا فال بين اين روحيه حساس بودنمو هميشه بهم ميگن!ولي نميتونم گاهي واقعا كنترل از دستم درميره و از زندگي و ادامه دادن خسته ميشم ...و طلاق بعنوان اخرين و بهترين راه حل تو فكرم مياد چون ميدونم زندگي وحشتناكه و من كم خواهم اورد
-
یک مدت خیلی خسته بودم از زندگی با اینکه زندگی عالی دارم. افسردگی شدید داشتم . دلم نمی خواست زندگی کنم از هیچی لذت نمی بردم مشکلای کوچیک را خیلی بزرگ می کردم. تاو اوج افسردگی با آقایی آشنا شدم که ازم خواست به یک خانمی که بیماری ام اس داشت کمک کنم تا روحیه اش را بدست بیاره . اولا خندم گرفته بود . می گفتم کوری عصا کش کور دگر شده . من خودم محتاج کمکم . یک سال باهاش رفت و آمد داشتم .دو دستش تقریبا ناتوان بود و از دو پا فلج شده بود . وقتی می خواستم وارد خونش بشم با خودم می گفتم باید با همه وجودت بخندی افسردگیات مال خودته خندت مال اونه. می دیدم شرایط زندگی خستش کرده ولی ازمن سرزنده تره .براش مهمه وقتی عکس میگیره عکسش قشنگ بشه . حالا اصلا من از خودم عکس نمی گرفتم . برا آیندش برنامه داره . سینما میره . با ویلچر پاساژ ها را می گرده . شوهرش باهاش مونده بود . میگفت حالا که می بینم تو این شرایط بام مونده ناراحتم که چرا اول زندگی اوقاتش را تلخ می کردم که چرا گل نخریدی . کادو ندادی و همین حساسیتای زنونه. می گفت اگه برگردم عقب از زندگیم لذت می بردم و به شوهرم عشق می دادم . من بعد رفتو آمد باهاش زندگیم عوض شد . همون شرایط سابق را دارم ولی تو اوج خوشبختی ام . گاهی اوقات وقتی خسته میشم از زندگی میگم خدایا شکرت من هنوز میتونم راه برم .
اگه یک کم نیمه ی پر لیوان را ببینید . یه کم بی خیال تر بشید زندگیتون شیرین تر میشه .
-
این حالات شما از عوارض طولانی شدن دوران نامزدی است. (ظاهرا همسرتان مشکل خاصی نداره). زودتر ازدواج کنید و به خانه بروید، انشاا... روحیه تان بهتر میشه.
موفق باشید :72:
-
minooو ye dosst عزيز،ممنون بابت وقت گذاشتنتون براي راهنماييم ....اينروزها واقعا افسردم نميدونم خودمم چيم شده
از اينده نگرانم از رفتن سر خونه زندگيم ميترسم عشقم خيلي نسبت به شوهرم كم شده همش با خودم ميگم كاش انتخابش نميكردم كاش همون دو سه سال پيش كه تا طلاق رفتيم ميرفتم و الان فكرم اينقدر ناراحت نبود...اينروزها همش شده افسوس و حسرت و نگراني ...شرايط بدي دارم مشاور دوستان همه ميگن سخت نگير ولي نميگن چطور!هيچكس نميتونه منو درك كنه و شرايطمو بفهمه توي سي سالگي هيچوقت فكر نميكردم بعد اينهمه درس خوندن الان بيكار باشم هيچوقت فكر نميكردم تو سي سالگي مستقل نباشم هيچوقت فكر نميكردم تو سي سالگي اينهمه از همه جا عقب بمونم واقعا خستم خيلي خستم
-
سلام
به نظر میرسه رانه کامل باش در شما خیلی فعال
برای چی با ایشون ازدواج کردید؟ایا تایید طلبی بیشتر از دیگران نبود؟
ایا بخاطر خوشحال کردن خانوادتون نبود؟
میشه یک برخورد خودتون در یک بجث برامون تعریف کنید از چی ناراحت میشید؟دقیقا چه چیزی رو خوشتان نمیاد و فکر میکنید بخاطرش باید تمومش کنید؟