لطفا در جهت مهارتهای کلامی و ارتباطی با همسر راهنماییم کنید (2)
یکی از دوستان گفتن تاپیک جدید باز کنم فقط من نمیدونستم عنوان جدید چی بذارم چون این دنباله همون مبحث قبلیه. من هفته آینده میرم سفر احتمالا نتونم زیاد بیام اینجا ولی خوبه جایی باشه حواسمو بیشتر جمع کنم یا برعکس حرکت نکنم و مشکل یا سوالی هم پیش اومد بتونم سریع بیام ازتون بپرسم و همچنان از راهنمایی های خوبتون که فوق العاده روی من اثرگذاره بتونم بهره ببرم. و البته مهمتر از همه بالاخره بتونم راهی پیدا کنم رابطه مو به اون میزان صمیمیتی که هدفمه برسونم.
ممنونم از راهنمایی و توجهتون.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
paiize
من دقیقا متوجه نشدم مشکل دوست خانمتون چی هستش؟مشکلش اخلاقیه واقعا؟یابه قول خودتون اونویه رقیب عشقی حساب میکنید؟
توی روابط دوستانه سن وسال مهم نیست اونی که بیشترمعتقده به اخلاق ورفتارخوبِ خودش خواه ناخواه بااعتمادبه نفسی که داره میتونه تاثیربزاره روی طرف مقابل،حالا من میگم چه بهتر که خانم شمااین اعتمادبه نفس واین درستی وغلط بودن رو به مرورازشماواززندگی مشترک به دست بیاره تابتونه روی دوستش هم تاثیر بزاره.
یه مورددیگه که نوشتید به خانمتون گفتید زن پسرعموم خوبه وفلان...اگه همسرمن منوباخانم دیگه ای مقایسه کنه واین روبه روم بیاره اصلا نمیدونم که ته ماجراچی میشه.قاطی میکنم بدجور.چه معنی میده شوهرمن بخوادحتی توی ذهنش منوبایه خانم دیگه مقایسه کنه!!!هرزن ومردی ویژگی های خاص خودشون رودارن توی زندگی مشترک
واماراجع به دوستم
دوست من هیچ گونه مشکلی نداشت حتی پاک ترازخودم بود.شوهرم فقط به خاطرعلاقه شدیدمن به ایشون واینکه نمیتونست تحمل کنه که من واون چقدرصمیمی هستیم به اجباروادارم کرد رابطه امو باهاش قطع کنم.اولش خیلی باهاش بحث کردم میخواستم ازروی منطق بپذیره اما هیچ منطقی نداشت که اشتباه کردم نباید باهاش بحث میکردم مطمئنم اگه باراول که گفته بودیامن یااون مقاومت نمیکردم وکمی سیاست به خرج میدادم ومیگقتم عزیزم فقط تو بعدش خیلی راحت میتونستم باهاش درارتباط باشم.فقط باید خیال شوهرمو راحت میکردن که بلدنبودم.اینوبعدامتوجه شدم.
دوستموگذاشتم کناربه اجبار.چندین باربه خاطردعوای شدیدمیکردیم اماخب من گاهی که دلم تنگ میشد یواشکی باهاش تلفنی صحبت میکردم.
تقریبا تاسه سال اینجوربودم وخیلی اذیت شدم چون تنها دوستی بود که داشتم.دوستی که ازابتدایی تادانشگاه کنارهم بودیم مثل دوتاخواهر.من عاشقشم.توی تمام اون مدت فقط من بودم که سراغ اونومیگرفتم دوستم اصلا اقدامی نمیکردچون حساسیت همسرم رومیدونست راجع به خودش.
خلاصه اینکه تقریبا دوسال به طورکامل باهاش قطع ارتباط کردم حتی شماره تماسی هم ازش نداشتم.که خیلی اذیت شدم.بالاخره وقتی بچه ام یه دنیااومد یه شب ازشوهرم که باهم بیرون بودیم خواستم که منوببره درخونشون سوپرایزش کنم بابچه ام.که رفتیم وفهمیدم ازدواج کرده خلاصه دوباره باهاش ارتباط گرفتم واینباردیگه همسرم حساس نبود.چون خیالش راحت شده بوددیگه.تاالان.امادیگه اون رابطه گرم وصمیمی چندسال پیش بینمون نیست بااینکه هنوزم عاشقانه دوستش دارم.
ایناروگفتم که بدونید اگر بخوای به زور وادارش کنی که اونو کناربزاره هیچوقت ازذهنش بیرون نمیره وروزبه روز بیشتربه اون نزدیکترش میکنی.امااگه اجازه بدید که همچنان باهاش درارتباط باشه(البته گفتم که نمیدونم مشکلش چیه)بعدازیکی دوسال زندگی مشترک خودبهخود خودشون رابطه شون سردمیشه.
ممنونم خانم پاییزه. امیدوارم ناراحتتون نکرده باشم راجع به دوستتون پرسیدم.
مشکل من با دوست خانمم هردو مسئله هست. نمیدونم چطوری بیانش کنم از تاپیک اولم دارم میگم اینجا ولی نمیدونم دیگه چطوری بگم که هم متوجه منظورم بشید هم بد نباشه. فکر میکردم اصل مسئله رو تونستم مطرح کنم و رو حساب همین دارین راهکار میدین. هردو مسئله با هم هست ولی چون صمیمیت بینشون هم زیاده مورد اخلاقی ضررش مضاعف شده. من اهل تهمت زدن به کسی نیستم و آدم بدبین یا با ذهن بسته ای هم نیستم از طریقی از یه سری مسائل خبردار شدم. برای شیدا خانم تعریف کرده بودم منتها نیستن انگار که در بیانش به شیوه صحیح به من اینجا کمک کنن.
دوست خانم من مثل دوست شما نیست همینو بگم.
و البته این خانم صمیمی ترین دوستشم نیست که تو زندگیش نباشه خانمم بخواد مثل شما خیلی اذیت بشه. خانم من دوستای زیادی داره که نصف بیشترشونو من اصلا نمیشناسم دوست صمیمیش یه دختریه همسن خودشه مثل خودش بینهایت شیطونه اهل دوست پسر و این حرفا هم هست ولی دختر خوبیه بد نیست.
رقیب عشقی از اون جهت گفتم که خانمم داره منو با این آدم در یک سطح و جایگاه میبینه قبلا همچین حسی نداشتم الان ولی با این دیدی که داره پیدا کردم. و چیزی که خیلی از ابتدا اذیتم میکرده اینه که این خانم مشاور و راهنمای ارشد زندگی ماست انگار! به خانمم آموزش میده حتی یه سری مسائل خاص رو که باید فقط بین زن و شوهر باشه میره به دوستاش میگه و اون آدمم هرچی بهش بگه گوش میده. خانم من میدونه و خودشم قبول داره یه سری مسائل غلطه ولی میگه زندگی شخصی اون آدمه و ما نباید دخالت کنیم. نتیجه اینکه بعیده اون آدمو نصیحت بکنه.
نمیخوام به زور وادارش کنم رابطه شو قطع کنه که دلش پیش اون خانم بمونه یا بازم یواشکی رابطه داشته باشن و زور رو هم که تجربه کردم روش جواب نداد. الانم وقت مناسبی نیست به این مسئله بپردازم یعنی فرصتشم نمیشه ولی برای بعد ماه عسل راهنماییم کنید چی کار کنم کلا رابطشون قطع بشه نه اینکه کم بشه میدونم قولی هم که بهم داده جدی نیست و به این راحتیا قطعش نمیکنه. من در زمینه ارتباط این دو نفر نزدیک فکر کنم هفت هشت ماهه یعنی از وقتی یه چیزهایی رو خبردار شدم در فشار و عذاب هستم. یکی دوسال که میفرمایید طول میکشه تا ارتباطشون قطع بشه واقعا برای من زیاده و اعصاب من انقدر کشش نداره نمیتونم تحمل کنم. با دوستای دیگه ش مشکل جدی ندارم چون چیز خیلی بدی ازشون ندیدم یکم البته حسودیم میشه چون حس میکنم با اونا صمیمی تره تا با من ولی جلوی رابطه های دیگه شو نمیگیرم فقط این یکی مسئله سازه جدی. به خانواده شم نمیتونم بگم چون اولین چیز میپرسن خودت با چه آدم هایی نشستی که میدونی اون خانم چی کار میکنه. بحثش مفصله فقط اینکه نمیتونم به کسی هم بگم.
خانم پاییزه خانم من روحیاتش با شما کمی متفاوته شما شخصیت قوی و جسوری دارین. خانم من اعتماد به نفسش زیاده ولی یکم ترسو یا شاید بشه گفت محافظه کار و وابسته ست برای همینم دروغ زیاد میگه. نتیجه اینکه قاطی نمیکنه وقتی با کسی مقایسه ش میکنم فحش میده ولی داد و بیداد نمیکنه میترسه از عصبانیت من. منم اصلا متوجه نشدم ناراحت هم شده باشه چون معمولا از هرچی ناراحت بشه سریع یا قهر میکنه یا ناراحتیشو میگه تو دلش زیاد نگه نمیداره. ولی من جدا نمیدونستم اخلاق خانمی رو هم نباید با اخلاق خانمم مقایسه کنم! اینکارو فکر کنم صد بار تاحالا کردم. ظاهرو تازه اینجا بهم دوستان گفتن متوجه شدم دیگه حواسم هست از ظاهر کسی تعریف نمیکنم جلوش چون واقعا هم ناراحت میشه و عجیب واکنش نشون میده. ولی اخلاق و رفتار دیگه نمیدونستم ایراد داره خب من چطوری بهش بفهمونم چه رفتاری ازش انتظار دارم اگه نگم اخلاق فلانی خوبه یا از کسی یاد بگیره؟ بعد تعارف هم که ندارم باهاش تاحالا خیلی بهش گفتم اخلاقتو عوض کن یا گفتم اینجوری با اعصاب ضعیف من و رفتار تو، تو زندگی به مشکل میخوریم.
نقل قول:
نوشته اصلی توسط
arah
اونشب هرچقد گریه کرد (چون احتمالش زیاده)عصبانی نشید فقط بغلش کنید و بهش بگید همیشه حمایتش میکنید و بامحبت برخورد کنید، فضای هتل رو بگید آماده کنن و اگه چندتا یادداشت عاشقانه که نشون بده همیشه حمایتش میکنید باخط خودتون باشه عالیه.
میشه یه چندتا مثال بزنید چه جملات عاشقانه ای بنویسم؟ من چیزهایی که به ذهنم میاد خیلی عادیه در حد مفهوم دوستت دارم و دو بیت آهنگه. مفهوم حمایت یعنی چطوری بگم؟ رو کارت میشه نوشت هواتو دارم یا خیلی سطحیه خوشش نمیاد؟
و اینکه چی کار کنم گریه ش نگیره خوشحال باشه؟ اصلا استعدادی در زمینه آروم کردنش حین گریه ندارم و چون سیگارم فعلا ترک کردم یکم اعصابم حس میکنم داره ضعیف میشه شایدم بخاطر استرس عروسی و شلوغی اطرافمه سر و صدا شب ها زیاده منم گاهی سر و صدا عصبیم میکنه یکم حس میکنم نگران و عصبیم. البته از ابتدای هفته آسنترا و آلپرازولام شروع کرده بودم از دیروز قطعش کردم چون هم خوابمو یکم بهم زده وقت ندارم زیاد بخوابم این روزا هم نمیدونم چرا تپش قلب گرفتم. امروز که نخوردم هم اثرش هست. مطمئن نیستم گریه ش بگیره بتونم آرومش کنم اگه بتونم پیشگیری کنم اصلا گریه نکنه مطمئن تره.
یه چیزیم که هست حس میکنم کلا با اومدن ایل و تبار من به خانمم یکم استرس و فشار منتقل شده. چیزی نگفته ولی حس میکنم از یه چیزهایی ناراحت میشه. من میخوام صد در صد احساس خوبی داشته باشه و چیزی هم ناراحتش نکنه یا اشکش اصلا این چند روز درنیاد ولی نمیدونم چطوری بهش حس خوبی بدم.