-
عقل یا احساس؟
[/size][/font]من 8 سال با اقایی دوست بودم و خیلی دوستش داشتم بالاخره بعد ازاینکه کاملا از اقدام جدی ایشان برای ازدواج دلسرد شدم با مردی دیگری ازدواج کردم الان بعد از چند ماه که از عقدم گذشته به هیچ وجه نتوانسته ام که فرد قبلی را فراموش کنم .او مکررا در حال ارسال پیام برای ترک این رابطه واقدام او برای ازدواج با من است ولی من از طرفی به او اعتماد ندارم واز طرفی او را خیلی دوست دارم و با همسر خودم اختلاف زیادی دارم لطفا کمکم کنید
-
RE: عقل یا احساس؟
اگه دوستش داشتي كه نميرفتي ازدواج كني؟الانم دير نشده اگه واقعا با اين آقا مشكلاتت جديدي نيست بشين زندگيت رو بكن ، از كجا معلوم با اون خوشبخت بشي؟ضمنا اگه اون آقايي كه 8 سال باهاش دوست بودي واقعا دوستت داشت تا الان بايد ازدواج ميكرديد.(شرمنده تند حرف زدم ،چون منم عين شرايط شما رو داشتم)
-
RE: عقل یا احساس؟
برات پيغام خصوصي گذاشتم بخونش.
-
RE: عقل یا احساس؟
سلام دوست من
اینو بدون که اگر واقعا دوستت داشت قبل از اینکه جواب بله به فرد دیگه ای بدی سعیشو میکرد و خودش میومد جلو . و الان که ازدواج کردی زیر پات نمی نشست که زندگیتو متزلزل کنه. عزیزم اینا دوست داشتن نیست
-
RE: عقل یا احساس؟
چقدر زیبا جملات به نفع خانومها منحرف می شه! اگر دوستت داشت!!! چرا گفته نمی شه اگر دوستش داشتی؟!!
-
RE: عقل یا احساس؟
بله!!! به نظرم درست گفتم که اگه دوستت داشت هر کاری که می تونست قبل از ازدواجت میکرد نه بعد از ازدواج. چون این آقایون هستند که پیشنهاد ازدواج رو میدن نه خانوما... حالا این کجاش اشتباهه؟
-
RE: عقل یا احساس؟
آقاي سورنا
خواهشا اين بحث را منحرف نكنيد
اين خانم در شرايط خوبي به سر نمي برند
اگر بخواهيم الان حق را به اين طرف و آن طرف بدهيم ممكن است روي ذهن اين خانم تأثير بگذاريم و ايشان تصميمي بگيرند كه واقعا صحيح نباشد.
اين خانم الان بيشتر تمايل به دوست خود را دارند و تقريبا هوايي شده اند.
من هم يكبار به چنين حالتي افتادم. شما كه داستان زندگي مرا مي دانيد. !!
من هم از اينكه ازدواج كردم پشيمان شدم و دلم مي خواست برگردم سراغ آن آقا. البته آن آقا هم در شرايط روحي خيلي بدي بوده و هنوز به خودش نقبولانده كه من ازدواج كرده ام. باور كنيد هر جمله اي كه از طرف دوستانم به من گفته مي شد بر روي من تأثير گذار بود. من حتي با پدرم صحبت كردم كه نمي خواهم با شوهرم زندگيم را شروع كنم وقصد دارم كه از او جدا شوم. من تازه اون موقع بود كه فهميدم واقعا شوهرم دوستم داره و همينطوري محض زن گرفتن نيومده خواستگاري من. سعي كردم به آن آقاي قبلي هم بفهمانم كه بايد قبول كند كه من ديگر هيچ وقت برنخواهم گشت و خودش را با اوضاع جديد وفق دهد.
به هر حال اين ها را گفتم كه بگويم كه اگر يك نفر از آن آقاي قبلي پيش من طرفداري مي كرد به تحفته العيني زندگيم را به هم مي زدم.